درس الفبای ایثار و مهربانی در روزهای کرونایی 12اردیبهشت-99
داستان این خانم معلم کمی متفاوتتر از دیگر معلمان است. در منطقه خشک بیجار رشت خانم معلمی زندگی میکند که قصه این سالهای زندگیاش پر از امید و روحیه است. سمانه جعفری ۳۷ ساله، مبتلا به بیماری سرطان است و آن طور که خودش میگوید؛ با سه نوع سرطان میجنگد. پشت تلفن هم با انرژی و امید حرف میزند: «سلامتی بزرگترین نعمت خداست و من بزودی سلامتیام را بهدست میآورم.»
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «قصه فداکاری معلمان پایانی ندارد؛ انگار کار معلمی با از خودگذشتگی و فداکاری گره خورده است و این قصه امروز و دیروز نیست. سالهای سال است که معلمان نشان دادهاند که معلمی فراتر از یک شغل است و کارشان فقط به یک کلاس درس ختم نمیشود. مگر میشود فداکاری محمدعلی محمدیان همان معلم مهابادی را فراموش کرد، معلمی که موی سرش را بهخاطر دانشآموز مبتلا به سرطان تراشید تا با او همدردی کند یا حمیدرضا گنگوزهی معلم خاشی که خودش زیر آوار جان داد اما جان دانشآموزانش را از مرگ نجات داد. اصلاً نمیتوان داستان ایثار خانم معلم کردستانی را از یاد برد، خانم معلمی که به دانشآموزان بیبضاعتش کمک می کرد و خودش را به آب و آتش میزد تا خرج تحصیل و درمان دانشآموزانش را تأمین کند یا آن آقای معلم بلوچستانی که هر روز صبح دانشآموزانش را از رودخانه خروشان عبور میداد تا همه کودکان روستا حق تحصیل داشته باشند.
این فداکاریها هر از گاهی تیتر یک نشریات و فضای مجازی میشود و همه از مهربانی معلمان و بیمهری که به آنها میشود میگویند. در این روزها هم اگر چه کلاس درس و مدرسه تعطیل است اما دوباره ایثار معلمان سرخط خبرهای شبکههای اجتماعی شده است. در این دوران کرونایی عکسهایی در شبکههای مجازی دستبهدست میشود که نشان از عشق معلمان به دانشآموزانشان دارد.
این گزارش روایت معلمانی است که در این روزهای آموزش مجازی فقر دانشآموزانشان را دیدند و برایشان گوشی هوشمند، تلویزیون و تبلت خریدند تا آنها از کلاس درس جا نمانند. معلمانی که میدانند، دانشآموزان در مناطق محروم و روستاهای دورافتاده نه اینترنت دارند و نه گوشی هوشمند، خودشان را به روستاها رساندند تا تکبهتک به دانشآموزانشان درس دهند؛ همانهایی که دل به کوه میزنند تا کودکان عشایر الفبا را کامل یاد بگیرند.
تحصیل حق همه کودکان است
نامش محسن رضایی است و در مناطق عشایری سردشت دزفول تدریس میکند. این آقای معلم ۴۳ دانشآموز در پایه ابتدایی دارد. از همان روز اولی که آموزش مجازی شد آقای معلم میدانست که دانشآموزانش نه گوشی هوشمند دارند و نه اینترنت. برای همین تصمیم گرفت تا هر هفته به روستای محل خدمتش برود و یکبهیک به دانشآموزانش درس دهد تا هیچ کودکی از درس و مدرسه جا نماند. البته این رفتن هم برایش چندان آسان نبود. منطقهای که رضایی درس میدهد، صعب العبور است و فقط با نیسان وانت میتواند جادههای خاکی و پرپیچ و خم روستا را طی کند: «از خانه تا مدرسه ۶ ساعت راه است، دو ساعت این مسیر جاده آسفالت است و ۴ ساعت دیگرش هم خاکی. وقتی مدرسه باز بود ما ۲۵ روز در منطقه بیتوته میکردیم و چند روزی هم به خانه میآمدیم اما حالا مجبورم هرهفته رفتوآمد کنم برای اینکه دانشآموزان اول ابتدایی الفبا را کامل یاد بگیرند.»
قصه معلمان خوزستانی پر از بخشش و ایثار است. آنها نگران ترک تحصیل دانشآموزانشان هستند برای همین هرکاری میکنند تا این دانشآموزان از درس و مشق عقب نمانند. این حرفهای مژگان کرمینژاد است که این روزها تلاش میکند تا برای دانشآموزان دخترش که شاگرد ممتاز مدرسه هم هستند گوشی هوشمند بخرد. او معلم پایه متوسط اول و دوم دزفول است و ۹۰ دانشآموز دارد. خودش میگوید بسیاری از دانشآموزانش شاگرد ممتازند اما حالا که آموزش مجازی شده برخی از دانشآموزان و خانوادههایشان گوشی هوشمند ندارند، بنابراین نمیتوانند درس و مشق را ادامه دهند. برای همین خانم معلم دست بهکار شد و از خیرین کمک گرفت و برای دو دانشآموز پشت کنکوریاش گوشی هوشمند خرید. او البته تنها نیست چندین معلم دیگر هم در خوزستان هستند که برای دانشآموزانشان تبلت و گوشی هوشمند خریدهاند. این معلم فقط یک دغدغه دارد و آن هم این است که آموزش حق همه کودکان است: «دغدغه اصلی من ترک تحصیل دختران است، خیلی از دختران تا پایه ششم درس میخوانند اما بسیاری از دختران مجبور میشوند ازدواج کنند و برخی دیگر هم کمک خرج خانواده میشوند و سر زمین پدرانشان کار میکنند. دلم میخواهد همین دخترانی که تا متوسطه اول و دوم آمدهاند دیپلم را بگیرند و وارد دانشگاه شوند. این خانم معلم اشک و گریه دانشآموزانش را دیده که نمیخواستند ازدواج کنند که دوست داشتند درس بخوانند: «دانشآموزان نخبهای داشتم که بهخاطر فقر مجبور به ازدواج شدند، تعدادی آمدند مدرسه و گریه کردند که خانم با پدرمان صحبت کنید تا ما ازدواج نکنیم. بارها التماس خانواده را کردیم که ما فرد خیری را پیدا میکنیم تا خرج تحصیل دختر را بدهد اما بهخاطر شرایط فرهنگی هیچ کدام موافقت نکردند.»
یک تلویزیون برای چند دانشآموز
کرونا که آمد مدرسهها تعطیل شد، خانم معلم اما دست از کار آموزش نکشید به تکتک دانشآموزانش سرکشی کرد چون میدانست که برخی از این خانوادهها حتی امکانات اولیه را برای زندگی ندارند؛ چه برسد به اینکه تبلت و گوشی هوشمند داشته باشند. رقیه سرقینی ۲۷ سالی است که در پایه اول تا پنجم ابتدایی تدریس میکند. او با همه خانوادههای دانشآموزانش در ارتباط است، همان روزهایی که مدرسه تعطیل نبود به خانواده دانشآموزانش رسیدگی میکرد و کم و کاستی زندگیشان را با کمک خیرین رفع و رجوع میکرد. او برای خیلی از خانوادهها یخچال خریده، خانه مخروبه دانشآموزانش را در حاشیه شهر بازسازی کرده؛ وسایل بهداشتی بین دانشآموزان دخترش پخش کرده؛ کامپیوتر و بستههای غذایی بسیاری توزیع کرده؛ چرخ خیاطی خریده تا کمک خرج زن سرپرست خانوار باشد و حالا وقتی مدرسه تلویزیونی راه افتاد برای یک دانشآموزش تلویزیون خریده تا از درس و مشق عقب نماند: «اینجا خانوادهها آن قدر محروم هستند که امکانات و دسترسی به گوشی هوشمند ندارند، اگر هم داشته باشند یک گوشی دست پدر خانواده است صبح تا غروب سر کار میرود و عصر که میآید فرزندانش منتظرند تا نوبتی از گوشی پدر استفاده کنند. نمیتوانستم دست روی دست بگذارم برای همین برای یک دانشآموزم تلویزیون خریدم و چند دانشآموز دیگر هم با فاصلهگذاری اجتماعی به خانهام میآیند و هر کدام در هر پایهای که هستند درس را به تنهایی یاد میگیرند.»
معلمی که این روزها پرستاری میکند
داستان این خانم معلم کمی متفاوتتر از دیگر معلمان است. در منطقه خشک بیجار رشت خانم معلمی زندگی میکند که قصه این سالهای زندگیاش پر از امید و روحیه است. سمانه جعفری ۳۷ ساله، مبتلا به بیماری سرطان است و آن طور که خودش میگوید؛ با سه نوع سرطان میجنگد. پشت تلفن هم با انرژی و امید حرف میزند: «سلامتی بزرگترین نعمت خداست و من بزودی سلامتیام را بهدست میآورم.»
او ۱۷ سالی است که معلم دانشآموزان ابتدایی است. آن قدر عاشق شغلش است که حتی بیماری سرطان هم موجب نشده که او دست از کلاس درس بکشد. خانم معلم سال ۹۶ مبتلا به سرطان سینه میشود و در این سالها بیماریاش متاستاز میکند و کبد و استخوانش را هم درگیر میکند اما همه این دردها موجب نشده تا خانم معلم دانشآموزانش را فراموش کند. او همیشه بعد از تزریق شیمی درمانی به مدرسه میرفت و درس را آغاز میکرد. خودش میگوید: «نمیشود که استراحت کنم. چشم بچهها به معلمشان است.»
این خانم معلم میتواند به خاطر بیماریاش ۶ ماه مرخصی بگیرد حقوقش را بگیرد اما به پزشک و خانوادهاش گفته که بچهها را بدون معلم نمیگذارد. او در این روزهای کرونایی یک اتاق خانهاش را کلاس درس کرده، وایتبرد گذاشته و فیلمهای آموزشی را برای بچههایش ضبط میکند. او البته به خانه برخی دانشآموزانش هم میرود تا کلاس رفع اشکال برگزار کند. خانم معلم ما سه ترمی هم پرستاری خوانده و حالا که در شهرش خیلیها نیاز به تزریقات دارند او با لباس مخصوص پرستاری به خانه سالمندان و نیازمندان شهر میرود تا آنها به درمانگاه و بیمارستانهای آلوده مراجعه نکنند: «در منطقهای که هستم خیلی از سالمندان و بیماران به کمکم احتیاج دارند، متأسفانه بیمارستانها و درمانگاهها آلوده است.نمیتوانم در خانه دست روی دست بگذارم و بنشینم، لباس مخصوص را میپوشم و کار تزریقات را برای افراد نیازمند انجام میدهم.»
معلمی که به دل کوه میزند
یارمحمد شمسایی یکی از معلمان زحمتکش ایلام در صعبالعبورترین نقطه این شهر درس میدهد.خودش میگوید: «ساکن شهرستان دره شهر ایلام هستم از آنجا تا منطقه ماژین یک ساعتی با ماشین میروم و بعد از آن هم دو ساعتی پیاده روی می کنم تا به منطقه لودرعلیا برسم و به ۱۱ دانشآموزم درس بدهم.»
در جایی که آقای معلم درس میدهد دانشآموزانش نه سقفی بالای سرشان است که نامش مدرسه باشد و نه خبری از تخته و نیمکت. آقای معلم سالهاست که کوهبهکوه میرود تا در میان صخرهها و درهها دانشآموزان خود را پیدا کند؛ میگوید، عاشق کوه است و علاقهمند آموزش بهکودکان عشایر و البته در این راه هم همیشه توان داشته است و تا زمانی هم که بتواند برای باسواد کردن کودکان عشایر در کوه و دشت تلاش میکند. او البته فقط معلم این ۱۱ دانشآموز نیست. چند کیلومتر دورتر از این روستا، در دل کوه منطقه صعبالعبوری وجود دارد که سه دانشآموز هم دارد هیچ معلمی حاضر نشد به آنجا برود. شمسایی قبول کرد که عصرها به این منطقه برود و داوطلبانه بدون هیچ حقوقی به این دانشآموزان درس دهد: «اول مهر بود که به من گفتند در منطقهای در دل کوه سه دانشآموز ابتدایی وجود داد که معلمی قبول نمیکند به خاطر شرایط جاده و راهش به آنجا برود، قبول کردم که داوطلبانه به این منطقه بروم. بعد از اینکه کلاس درسم تمام میشود به منطقه میروم از کلاس درس تا منطقه ۴۵ دقیقه پیادهروی میکنم. نمیخواهم هیچ کودکی در منطقهام بیسواد باشد تا ساعت ۵ عصر میمانم و بعد دوباره یک ساعتی پیادهروی میکنم تا به خانه برسم، این شرایط هر روز من است با کرونا و بیکرونا درس را تعطیل نمیکنم. دانشآموزانم گوشی ندارند که تدریس مجازی کنم، در منطقه عشایرنشین هم اصلاً گوشی نیست، خودم برای دانشآموزانم لوزام التحریر و دفتر میگیریم، خانوادهها توجهی به درس و مشق ندارند.»