وقتی
به پرویز گفتم فرانک در کنار تو بود؟! با عصبانیت فریاد زد تو روانی شدهای ضمن
این که به تو ربطی ندارد من چه میکنم! خلاصه با فرانک تماس گرفتم و از او خواستم
پایش را از زندگی ام بیرون بکشد، ولی مدتی بعد همسرم با این بهانه که کسی را برای
رفت و آمد نداریم مرا وادار کرد با فرانک آشتی کنم و به این بهانه نقشه یک مسافرت
را طرح کردند.
روزگار وحشتناکی را میگذرانم به گونهای
که پایهها و ستونهای اصلی زندگی ام فروریخته است و من در آستانه طلاق قرار دارم،
اما نمیخواهم به همین راحتی اجازه بدهم تا یک زن بی وجدان و هوسران زندگی
فریبکارانه اش را در آشیانه من بنا کند و...
به گزارش خراسان، زن ۳۵ ساله با بیان این که نمیتوانم سرنوشت و آینده فرزندم را، قربانی زنی کنم که مانند موریانهای مرموز به جان آشیانه ۱۰ ساله ام افتاده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: وقتی در یکی از رشتههای علوم انسانی دیپلم گرفتم، دیگر ادامه تحصیل ندادم و به خانه داری مشغول شدم تا این که پنج سال بعد زنی به واسطه یکی از دوستان مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد.
«پرویز» در یک شرکت فروش صنایع فلزی
فعالیت داشت و ما بعد از برگزاری آداب و رسوم سنتی، نامزد شدیم. او پسر خوبی بود و
همه تلاشش را برای رفاه و آسایش من به کار میگرفت. همسرم درآمد مناسبی داشت و به
همین دلیل خیلی زود صاحب خانه و ماشین شدیم.
زندگی شیرین ما بعد از دو سال نامزدی و
با برگزاری مراسم باشکوه عروسی وارد مرحله جدیدی شد. من هم به همسرم عشق میورزیدم
و تلاش میکردم تا محیطی آرام و دوست داشتنی را برای همسرم فراهم کنم.
این زندگی با تولد پسرم زیباتر شد و من
خودم را خوشبختترین زن روی زمین میدانستم، اما این شیرینی ۱۰ ساله، سال گذشته با
ورود مرموز یک زن به آشیانه ام به تلخ کامی گرایید.
آن زن جوان که همکار همسرم بود و من تا
چند ماه او را زن همکار شوهرم میدانستم، به منزل ما رفت و آمد میکرد و با من طرح
دوستی ریخت. اما چند ماه بعد آرام آرام به رفتارهای زننده و حرکتهای بی پرده او
با همسرم مشکوک شدم و تازه فهمیدم آن زن مطلقه همکار همسرم است.
روابط آنها طوری با یکدیگر صمیمی بود
که سوئیچ خودروی «فرانک» دست همسرم بود و ظرف غذای آن زن درون خودروی همسرم قرار
داشت. با وجود این زمانی دریافتم که او همچون موریانه پایههای زندگی ام را میخورد
که در گوشی تلفن همسرم پیامهای عاشقانه اش را دیدم.
آن روز از شدت عصبانیت و در حالی که
دستانم میلرزید، فریاد کشیدم و به «پرویز» گفتم چرا به من خیانت کردی؟! اما او
دروغهایی سرهم کرد و گفت: آن پیامها مربوط به دوست دختر شوهر فرانک است و او آنها
را برای من فرستاده تا بتوانم به فرانک کمک کنم! ولی دیگر به حرفهای همسرم اعتماد
نداشتم، چون میدانستم آن زن مطلقه است.
به همین دلیل با فرانک قطع رابطه کردم
تا دیگر به منزل ما نیاید، ولی باز هم همسرم به طور پنهانی با او قرار میگذاشت.
یک بار که برای دیدار خانواده ام به شهرستان رفته بودم شب هنگام با پرویز تماس
گرفتم و از او خواستم به دنبالم بیاید، اما در حال گفتگو ناگهان صدای فرانک را از
آن سوی خط شنیدم که در همین لحظه صدای همسرم قطع شد و او دوباره با من تماس گرفت و
ادعا کرد به خاطر این که شب کار است من باید به تنهایی بازگردم.
روز بعد در حالی به مشهد بازگشتم که
صدای فرانک همچنان در گوشم میپیچید. وقتی به پرویز گفتم فرانک در کنار تو بود؟!
با عصبانیت فریاد زد تو روانی شدهای ضمن این که به تو ربطی ندارد من چه میکنم!
خلاصه با فرانک تماس گرفتم و از او خواستم پایش را از زندگی ام بیرون بکشد، ولی
مدتی بعد همسرم با این بهانه که کسی را برای رفت و آمد نداریم مرا وادار کرد با
فرانک آشتی کنم و به این بهانه نقشه یک مسافرت را طرح کردند.
آن جا بود که فهمیدم همسرم بیشتر از من
به فرانک توجه دارد تا کمبودی نداشته باشد به همین دلیل با حالت قهر آنها را ترک
کردم و به مشهد بازگشتم. پرویز هم وقتی به مشهد رسید تقاضای طلاق یک طرفه داد. اما
زمانی که فهمید باید همه حق و حقوق مرا بپردازد منصرف شد. با خودم فکر کردم همسرم
به زندگی بازمی گردد و رفتارش تغییر میکند، ولی نه تنها این گونه نشد بلکه دیگر
مخارج زندگی ام را نمیداد و روابطش با فرانک صمیمیتر شده بود تا این که روزی به
ناچار از پیامهای عاشقانه اش با آن زن حیله گر عکس گرفتم و از او شکایت کردم.
همسرم وقتی ماجرا را فهمید پیام داد یا
به صورت توافقی از هم جدا شویم یا کاری میکنم که حتی مهریه ات را نتوانی بگیری.
حالا در حالی نگران سرنوشت فرزندم هستم که آن زن بی وجدان آشیانه ۱۰ ساله مرا هدف
گرفته است، اماای کاش. شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری
شهرک ناجا) این پرونده توسط مشاوران زبده دایره مددکاری مورد بررسی قرار گرفت.