اصرار
(گفت و شنود)
سربازجو رفته سرقرار ، تا از رقبا
بگیره اقرار
برای چه میکنن اصرار؟ تا خاتمی نکنه فرار
گفتم: برای چه سربازجوی تروریست؟از فرارخاتمی گفته، داستان چیست؟
گفت : نقل کرده سربازجوی شیاد ، به خاتمی با
اصرار شده پیشنهاد
باید بشی نامزد ریاست جمهوری ، ولی خودش
پرهیز میکنه ودوری
میگه میدونم میشم رد صلاحیت ، جانم درخطره ،
ندارم امنیت
گفت: يكي از دست اندركاران فتنه 88 به يكي ديگر از اصحاب فتنه
اصرار مي كند كه حتما براي رياست جمهوري يازدهم نامزد شود!
گفتم: ولي اگر از اصحاب فتنه باشد حتما رد صلاحيت خواهد شد.
گفت: خود او هم در پاسخ به اصرار طرف مقابل گفته است؛ من كه مي دانم رد صلاحيت خواهم شد چرا بايد كانديدا شوم؟
گفتم: شخصي به دوستش اصرار مي كرد كه ازدواج مجدد كند و دوستش زير بار نمي رفت اما بالاخره با اصرار وي به ازدواج مجدد تن داد و در همان شب اول با حمله و عتاب هر دو همسر روبرو شده و براي گذران شب به يكي از مساجد رفت. در تاريكي شنيد كه كسي او را به اسم صدا مي كند. همان دوست اصراركننده بود كه مي گفت؛ از تو چه پنهان، من هم به بلاي تو مبتلا شده ام و اصرارم به تو براي اين بود كه تنها نباشم!
گفتم: ولي اگر از اصحاب فتنه باشد حتما رد صلاحيت خواهد شد.
گفت: خود او هم در پاسخ به اصرار طرف مقابل گفته است؛ من كه مي دانم رد صلاحيت خواهم شد چرا بايد كانديدا شوم؟
گفتم: شخصي به دوستش اصرار مي كرد كه ازدواج مجدد كند و دوستش زير بار نمي رفت اما بالاخره با اصرار وي به ازدواج مجدد تن داد و در همان شب اول با حمله و عتاب هر دو همسر روبرو شده و براي گذران شب به يكي از مساجد رفت. در تاريكي شنيد كه كسي او را به اسم صدا مي كند. همان دوست اصراركننده بود كه مي گفت؛ از تو چه پنهان، من هم به بلاي تو مبتلا شده ام و اصرارم به تو براي اين بود كه تنها نباشم!
سربازجو رفته سرقرار ، تا از رقبا بگیره اقرار
برای چه میکنن اصرار؟ تا خاتمی نکنه فرار
گفتم: برای چه سربازجوی
تروریست؟از فرارخاتمی گفته، داستان چیست؟
گفت : نقل کرده سربازجوی شیاد ، به خاتمی با اصرار شده
پیشنهاد
باید بشی نامزد ریاست جمهوری ، ولی خودش پرهیز میکنه ودوری
میگه میدونم میشم رد صلاحیت ، جانم درخطره ، ندارم امنیت
گفتم : مگر خاتمی نبود رئیس جمهور؟داغ نبود بازار اصلاح طلبی جور واجور
مطبوعات اصلاح طلبی نبود به وفور ، چه شده که خاتمی اخ شده و منفور؟
گفت: یکی با اصرار دوستش، کرد ازدواج دوباره ، ازشب اول
جدل شروع شد، پس برای راه چاره
از خانه زد بیرون ،سوی مسجد روان شد این آواره ، در تاریکی شب شنید صداش میزنه دوست بیکاره
سئوال کردچراباپیشنهادت کاری کردی مثل دشمن؟ طرف گفت برای
این اصرار کردم تاتنها نباشم من