كوتاه و خواندني داستاني
مخصوص پسرها!4 تیر-93
کاش نقلی قولی به جز آنچه آخوند علی
سعیدی امام جمعه قم بهن قل از مامای از خامنه ای کرد که پس از تولد یا علی گفته
بود کهم اما بلند فریاد میزند علی یارت! اکنون از ننه یا مادر سیدعلی روضه هم می شد که وی در
مورد سید علی روضه خوان چگونه فکر می کرده است؟
سه نفر زن ميخواستند از سر چاه آب
بياورند.
در فاصلهاي نه چندان دور از آنها پير مرد دنيا ديدهاي نشسته بود و ميشنيد كه هريك از زنها چه طور از پسرانشان تعريف ميكنند.
زن اول گفت: پسرم چنان در حركات اكروباتي ماهر است كه هيچ كس به پاي او نميرسد.
دومي گفت: پسر من مثل بلبل آواز ميخواند. هيچ كس پيدا نميشود كه صدايي به اين قشنگي داشته باشد.
هنگامي كه زن سوم سكوت كرد، آن دو از او پرسيدند:
پس تو چرا از پسرت چيزي نميگويي؟
زن جواب داد: در پسرم چيز خاصي براي تعريف كردن نيست. او فقط يك پسر معمولي است.ذاتا هيچ صفت بارزي ندارد.
سه زن سطل هايشان را پر كردند و به خانه رفتند.
پيرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطلها سنگين و دستهاي كار كرده زنها ضعيف بود.
به همين خاطر وسط راه ايستادند تا كمي استراحت كنند؛
چون كمرهايشان به سختي درد گرفته بود. در همين موقع پسرهاي هر سه زن از راه رسدند.پسر اول روي دستهايش ايستاد و شروع كرد به پا دوچرخه زدن.
زنها فرياد كشيدند: عجب پسر ماهر و زرنگي است!
پسر دوم هم مانند يك بلبل شروع به خواندن كرد و زنها با شوق و ذوق در حالي كه اشك در چشمانشان حلقه زده بود، به صداي او گوش دادند.
پسر سوم به سوي مادرش دويد. سطل را بلند كرد و آن را به خانه برد.
در همين موقع زنها از پيرمرد پرسيدند: نظرت در مورد اين پسرها چيست؟
پيرمرد با تعجب پرسيد:منظورتان كدام پسرهاست؟من كه اينجا فقط يك پسر ميبينم
در فاصلهاي نه چندان دور از آنها پير مرد دنيا ديدهاي نشسته بود و ميشنيد كه هريك از زنها چه طور از پسرانشان تعريف ميكنند.
زن اول گفت: پسرم چنان در حركات اكروباتي ماهر است كه هيچ كس به پاي او نميرسد.
دومي گفت: پسر من مثل بلبل آواز ميخواند. هيچ كس پيدا نميشود كه صدايي به اين قشنگي داشته باشد.
هنگامي كه زن سوم سكوت كرد، آن دو از او پرسيدند:
پس تو چرا از پسرت چيزي نميگويي؟
زن جواب داد: در پسرم چيز خاصي براي تعريف كردن نيست. او فقط يك پسر معمولي است.ذاتا هيچ صفت بارزي ندارد.
سه زن سطل هايشان را پر كردند و به خانه رفتند.
پيرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطلها سنگين و دستهاي كار كرده زنها ضعيف بود.
به همين خاطر وسط راه ايستادند تا كمي استراحت كنند؛
چون كمرهايشان به سختي درد گرفته بود. در همين موقع پسرهاي هر سه زن از راه رسدند.پسر اول روي دستهايش ايستاد و شروع كرد به پا دوچرخه زدن.
زنها فرياد كشيدند: عجب پسر ماهر و زرنگي است!
پسر دوم هم مانند يك بلبل شروع به خواندن كرد و زنها با شوق و ذوق در حالي كه اشك در چشمانشان حلقه زده بود، به صداي او گوش دادند.
پسر سوم به سوي مادرش دويد. سطل را بلند كرد و آن را به خانه برد.
در همين موقع زنها از پيرمرد پرسيدند: نظرت در مورد اين پسرها چيست؟
پيرمرد با تعجب پرسيد:منظورتان كدام پسرهاست؟من كه اينجا فقط يك پسر ميبينم