سیاست و مرگ بیسمارک 10مرداد-99
بیسمارک تا ۱۸۹۰ در قدرت باقی ماند و پروس کوچک را به امپراتوری آلمان، یعنی به یکی از قدرتهای بزرگ زمانه تبدیل کرد. در گامهای بعدی اصلاحاتش، حکومت را بیشتر از قبل در انحصار گروهی از نخبگان درآورد و اثرگذاری مردم عادی را کمتر کرد. حتی راه فعالیت سوسیالیستهای آلمان را - که او بسیار از آنان میترسید - بست و تا جایی که برایش ممکن و شدنی بود مانع نقشآفرینیشان شد. دولت او برای مهارت تبعات این سختگیری، نظام تامین اجتماعی پیشرفتهای ایجاد کرد، بیمه بیکاری و سوانح و بازنشستگی کارگران را به عهده گرفت و دستمزدهای آنان را هم افزایش داد.
به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «در نیمه قرن نوزدهم مناطق آلمانینشین میان چند دولت کوچک تقسیم شده بودند و در میان این دولتها، پروس کوچکترین و بیثباتترین محسوب میشد تا این که پادشاه آن در سال ۱۸۶۲ مردی به نام اتو ادوارد لئوپولد را که اغلب فون بیسمارک خوانده میشد به عنوان صدراعظم خود انتخاب کرد.
بیسمارک مردی بود سرد و گرم چشیده و دلبسته آیین پروتستان، با طبعی خشن و البته بسیار باهوش و راسخ. به عقاید و افکار دیگران کمترین اهمیتی نمیداد و از انتقاد و حتی توهین هم آشفته نمیشد. اعضای پارلمان را مشتی جاهل بیمسئولیت میدید، از دموکراسی نفرت داشت و لیبرالیسم را آفت مخربی برای اداره جامعه و در ضدیت با وظیفهشناسی و نظم میشناخت. خودش اصول قطعی و ثابتی نداشت و هیچ عقیده و مسلکی را به خودی خود غایت و آرمان نمیدید. تشکیلات حکومت پروس را در هم کوبید و دوباره از نو به روش دیگری آن را بازسازی کرد. اوج اصلاحاتش در ارتش بود، زیرا اعتقاد داشت و به صراحت میگفت: «مشکلات زمانه را نمیتوان با ایراد نطق و آرای اکثریت حل و فصل کرد و حل چنین معضلاتی فقط و فقط با خون و آهن میسر است و بس.»
او با جنگ و به زور مناطق آلمانینشین را یکی پس از دیگری به اطاعت کشید و اتحادیه تازهای از این دولتها شکل داد که ریاست آن به دولت پروس رسید. چندی بعد این اتحادیه را امپراتوری آلمان خواند و حکومت آن را در خاندان سلطنتی پروس موروثی کرد. بیسمارک حتی با فرانسه هم گلاویز شد و ارتش عقبمانده و ضعیف امپراتور لویی بناپارت (ناپلئون سوم) را مغلوب و منهزم کرد و حتی خود او را هم به اسارت گرفت. پاریس را هم که جمهوریخواهان فرانسوی در آن دولت تازهای برپا کرده بودند محاصره کرد اما موفق به اشغال شهر نشد. هرچند معاهده صلحی که در پایان جنگ به فرانسویها تحمیل کرد، به اندازه اشغال پایتختشان ننگین و خفتبار بود.
بیسمارک تا ۱۸۹۰ در قدرت باقی ماند و پروس کوچک را به امپراتوری آلمان، یعنی به یکی از قدرتهای بزرگ زمانه تبدیل کرد. در گامهای بعدی اصلاحاتش، حکومت را بیشتر از قبل در انحصار گروهی از نخبگان درآورد و اثرگذاری مردم عادی را کمتر کرد. حتی راه فعالیت سوسیالیستهای آلمان را - که او بسیار از آنان میترسید - بست و تا جایی که برایش ممکن و شدنی بود مانع نقشآفرینیشان شد. دولت او برای مهارت تبعات این سختگیری، نظام تامین اجتماعی پیشرفتهای ایجاد کرد، بیمه بیکاری و سوانح و بازنشستگی کارگران را به عهده گرفت و دستمزدهای آنان را هم افزایش داد.
بیسمارک به ویلهلم اول خدمت کرد و بعد از او، در دوره سه ماهه حکومت پسرش فریدریش سوم هم مقام صدارت را برای خودش نگه داشت اما با شروع فرمانروایی ویلهلم دوم دوره یکهتازی بیسمارک به پایان رسید. گویا صدراعظم ۷۵ ساله به وزیران کابینهاش دستور داده بود در غیاب او درباره مسائل مهم کشور با امپراتور ۳۰ ساله صحبت نکنند. ویلهلم هم که نمیخواست مثل شخصیتی حاشیهای زیر سایه صدراعظم باقی بماند دستور به کنارهگیری بیسمارک و انحلال دولت او داد و بنا به قولی مشهور «ناخدا را از در براند.»
بیسمارک بعد از کنارهگیری ۸ سال دیگر زندگی کرد و تابستان سال ۱۸۹۸ در چنین روزی از دنیا رفت.»