ایمیل دریافتی : 9 شهریور -92
داستان آموزنده نمک و لیوان
ودریاچه بزبان فارسی و انگلیسی
مردی جوان،
محزون از روزگار، نزد استادی خردمند رفت و گفت چه زندگی غم انگیزی دارد و راه حلّی
می جست و راهنمایی می خواست. خردمند پیر او را گفت که مشتی نمک را در لیوانی آب
بریز و بنوش. چون نوشید از او پرسید از مزّه اش. گفت وحشتناک است. خردمند پیر
خندید و گفت اینک مشتی نمک بردار و در دریاچه آب شیرین بریز. آن دو به راه افتادند
و به کنار دریاچه رفتند. سکوت برقرار بود. مرد جوان مشت نمک را در دریاچه
ریخت. خردمند پیر او را گفت که از آب دریاچه بنوشد. مرد جوان مشتی آب برداشت و
نوشید. پیر خردمند از مزّه اش پرسید. جوان گفت عالی است. پیر پرسید که آیا مزّۀ
نمک را احساس میکند. جوان گفت ابداً. پیر خردمند در کنار جوان محزون نشست و دستش
به دست گرفت و گفت، "رنج و غم زندگی همچون همان مشت نمک است؛ نه کمتر و نه
بیشتر. امّا ظرفیت ما متغیّر است. احساس درد به ظرفیت ما بستگی دارد. بنابراین،
وقتی درد و رنج به سراغ ما می آید، تنها کاری که می توان کرد این است که ظرفیت
تحمّل و بردباری خویش را بالا ببریم تا بتوانیم درد را کوچک کنیم. باید دریا باشیم
نه لیوان."
Salt, glass and the lake
Once an unhappy young man came to an old master and told
he had a very sad life and asked for a solution.
The old Master
instructed the unhappy young man to put a handful of salt in a glass of water
and then to drink it.
“How does it taste?”
– the Master asked.
“Terrible.” – spat
the apprentice.
The Master chuckled
and then asked the young man to take another handful of salt and put it in the
lake. The two walked in silence to the nearby lake and when the apprentice
swirled his handful of salt into the lake.
The old man said,
“Now drink from the lake.”
As the water dripped
down the young man’s chin, the Master asked, “How does it taste?”
“Good!” – remarked
the apprentice.
“Do you taste the
salt?” – asked the Master.
“No.” – said the
young man.
The Master sat beside
this troubled young man, took his hands, and said, “The pain of life is pure
salt; no more, no less. The amount of pain in life remains the same, exactly
the same. But the amount we taste the ‘pain’ depends on the container we put it
into. So when you are in pain, the only thing you can do is to enlarge your
sense of things. Stop being a glass. Become a lake.”