در
بیانیه تفصیلی پنجم علیرضا زاکانی مطرح شد
نقد
مبانی فکری و عملی دولتهای پیشین و کنونی/ در مدیریت دولتها چه باید کرد؟10فروردین-96
علیرضا
زاکانی بسیجی که عضو جبهه پایداری مصباح و رهپویان ووامانده وداغدار ازورود به
مجلس ارتجاع کنونی است 3 گل وارد دروازه رقیب کرده و برایع ادی سازی یک کرنر روی
دروازه دولت عدالت محور و مهرورز پاک ترین
درتاریخ فرستاده که به اوت رفته است .البته همین کرتر هم دردوران 8 ساله احمدی
نژاد نه نزد که دفاع جانانه از دولت های نهم ودهم احمدی نژاد می کرد.
علیرضا زاکانی در
بیانیه پنجم خود به نقد مبانی فکری و عملی دولتهای پیشین و کنونی (دولتهای
سازندگی، اصلاحات، مهرورزی و اعتدال) پرداخت.
به گزارش گروه احزاب خبرگزاری فارس، علیرضا زاکانی بیانیه پنجم
خود پیرامون نقد مبانی فکری و عملی دولتهای پیشین و کنونی (دولتهای سازندگی،
اصلاحات، مهرورزی، اعتدال) را منتشر کرد.
متن کامل بیانیه
زاکانی به شرح ذیل است:
مردم عزیز ایران
اسلامی، جوانان و فرهیختگان
بی گمان؛ گذشته چراغ
راه آینده است. تاریخ معلم انسانها است. ما بسیاری از چیزهایی را درو میکنیم که
گذشتگان ما کشتهاند. آیندگان ما هم بسیاری از چیزهایی را درو خواهند کرد که ما
کشتهایم. چه خوب بود پیشینیان ما؛ بسیاری از کارها را انجام نداده بودند که در آن
صورت ما اینک بسیاری از گرفتاری ها را نداشتیم و باید به روان گذشتگان مان درود
بفرستیم، چراکه بسیاری از خوبیهای روزگار ما ثمرات کشت و کار آنهاست.
درس ها و عبرت هایی
از دولت های انقلاب
تاریخ تحلیلی سالهای
1368 تا 1395 برای ایران اسلامی کلاسی بس بزرگ برای آموختن است. در طول این سالها،
بذرهای خوب و فراوانی کشته شده است که اینک ثمرات آن را درو میکنیم. اما این
«نوشته» کشت و کارهای فراوانتری را واکاوی میکند که در طول دوره دولت های مختلف،
صورت گرفته که ای کاش صورت نگرفته بودند!
رویکرد اصولی این
نوشته، عمدتاً «تحلیلی» است. بنابراین، به جای مستندات و تتبعات آن، باید
تحلیلهایش به عنوان جوهره و اساس آن، ملاک و معیار تمام ارزیابیها قرار گیرد.
سؤال اصلی
سئوال اصلی،که این
نوشتار در صدد پاسخ به آن برآمده عبارت از این پرسش است که:
الگوها، سیاست ها و
عملکرد دولت های پیشین تا چه اندازه بر مبنای نظری نظام جمهوری اسلامی استوار بوده
است؟
شرایط کشور در آغاز
حاکمیت دولت سازندگی (سال 1368)
دولت سازندگی در
حالی در سال 1368 اداره کشور را بر عهده گرفت که وضعیت عمومی کشور دارای ویژگی های
منحصر به فردی بود. انقلاب اسلامی بر محور اسلام، مردم و رهبری دینی، توانسته بود
در یک منازعه بسیار نابرابر، برای اولین بار در تاریخ ایران در یک جنگ تحمیلی پیروز
شود. پس از پیروزی در جنگ، فرهنگِ ایمان، جهاد و شهادت با خصوصیات ویژه ای بر روح
و جان جامعه دمیده شده بود. مردم به واسطه دفاع مقدس به مراتب ویژه ای از ایمان
آگاهانه و باور به حاکمیت مطلق خداوند دست پیدا کرده بودند. آن ها ثمرات مدیریت
دینی را به خوبی در اداره موفق جنگ مشاهده کرده بودند. نسبت به مبانی فلسفی و فقهی
جهاد در راه خدا باور داشتند. حاکمیت اخلاق و معنویت دینی در زندگی اجتماعی مردم
برقرار بود. خیلی ها برای عمل به احکام الهی و حداکثرسازی رضایت الهی تلاش می
کردند. ایثار جان و مال در راه خدا و تقدم اولویت های اجتماع بر منافع فردی، جاری
و ساری بود. پی جویی مطالبات آرمان خواهانه و عدالت طلبانه در رأس مطالبات بدنه
اجتماع قرار داشت.
حمایت از محرومان و
مستضعفان و مبارزه با مستکبران جهان، عزت و اقتدار اسلامی در عرصه زندگی بین
المللی، عدم اهتمام و توجه به سود و منفعت و لذت در زندگی فردی و اجتماعی، قداست
فعالیت های اجتماعی و سیاسی، حریم وحرمت مقدس فداکاران و فداکاری در جریان جنگ
تحمیلی و الگو پذیری بی بدیل از جوانان و جوانمردان شهید و جانبازان، تسری اخلاق
دینی در حوزه اقتصاد از قبیل صرفه جویی و قناعت و ایثار در زندگی اقتصادی و…؛ از
جمله مهم ترین ویژگی ها و خصوصیات این دوره زمانی بود.
البته اثرات و
خسارات ناشی از جنگ، بالطبع فرصت یک زندگی معمولی را نیز از مردم گرفته بود و فرصت
های اقتصادی و تحقق عدالت فراگیر در همه سطوح جامعه را با مخاطره مواجه کرده بود.
برای همین مجموعه ای از مطالبات ویژه و بسیار بزرگ را در جامعه به وجود آورده بود.
تحقق مجموعهاى از
آرمانها و اهداف اقتصادى و اجتماعى که انقلاب در روزهاى آغازین پیروزى برعهده
گرفت، بسیار بزرگ و دست نایافتنى می نمود؛ رفاه کامل، اشتغال همگانى، زمینه تحصیل
رایگان، عدالت اجتماعى و اقتصادى و مانند آن که بعضاً نیز با شعارهاى غیر واقعى و
غیر دقیق، نظیر برق و آب و نفت رایگان و حتى تقدیم مستقیم پول نفت به مردم، بر سر
زبانها افتاده بود، اینگونه هدف گذارى، توقّع و مطالبات مردم از نظام اسلامى را
بیش از اندازه و غیر واقعى بزرگ مىنمود و چون هیچ کشور و نظام و دولتى از توان
تحقق عملى این آرمانها در این سطح برخوردار نبود و نیست! در نتیجه نوعى تلقی
هرچند کاذب ناکامى را براى اقشار مختلف اجتماعى در بر آوردن مطالبات آنها به وجود
می آورد.
البته چون فضاى دهه
نخست انقلاب، به ویژه سالهاى جنگ، فضاى تکلیف گرایى و بدهکارى به نظام و انقلاب
بود و اکثریت جامعه همیشه و در هر شرایطى خود را بدهکار به انقلاب مىدانستند، هیچ
کس به خود حق نمىداد که از انقلاب چیزى مطالبه کند، بلکه حتى انقلاب را طلبکار
جان و مال خود مىدانست و اینگونه بود که جان و مال خود را براى پاسداشت انقلاب
تقدیم مىکردند.
اما در این شرایط
بود که به یکباره اهداف بزرگ اقتصادى و اجتماعى پیش گفته در روزهاى آغازین پیروزى
انقلاب به جلوه آمدند و به مثابه معیارى براى ارزیابى و توفیق سنجى عملکردها و
سیاستهاى اقتصادى جمهورى اسلامى عمل کردند و جامعهاى که خود را در هر شرایطى
بدهکار انقلاب و نظام مىدانست، به یکباره خود را با ذخیره مطالبات فراوان معوقه
برآورده نشده روبهرو یافت.
در پى دو تحول و
واقعه عمده اجتماعى و سیاسى پیروزى انقلاب اسلامى و وقوع جنگ تحمیلى، اقتصاد کشور
با فرار سرمایههاى مادى و انسانى، هزینههاى جنگ تحمیلى، هجوم پناهندگان عراقى و
افغانى، تحریم اقتصادى غرب، ملى کردن بسیارى از صنایع و بانکها و دولتى کردن
اقتصاد کشور و جهتگیرى تولید کالاها و خدمات اقتصادى در داخل کشور (استراتژى
جایگزینى واردات یا همان خودکفایى) شرایط منحصر به فردى روبرو شده بود.
آرمانهاى بزرگ
اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى انقلاب و نظام اسلامى اما با پشتوانههاى محکم اعتقادى،
فقدان سیستم هاى مناسب مدیریتى، شهادت رهبران و مدیران انقلابى و اختصاص بخش
وسیعی از ظرفیت مدیریتى و مدیران کشور برای اداره جنگ تحمیلى، باید دلایل کافى
براى عدم تحقق کامل اهداف اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى انقلابى و اسلامى به حساب
آید.
چهارچوب نظری دولت
سازندگی
در ادامه همین
وضعیت، با روی کار آمدن دولت سازندگی، رهبران آن مجموعه مطالبات معوقه مردم را
«اقتصادى» تعریف و تعیین کرد و از آن جهت که الگوى دولتسالار اداره نظام زندگى
اقتصادى در جهان فعلى ـ نظام مارکسیستى ـ دقیقا در آغاز دوران حکومت دولت سازندگى
در ایران، با یک شکست باور نکردنى روبرو شده بود، یک بار دیگر، فرهنگ، تمدن و به
ویژه نظام اقتصادى غرب در چشمها و دلها درخشید و دولت سازندگى بر آن شد که
الگوهاى توسعه اقتصادى غرب مبتنى بر آزادسازى اقتصادى الگوى مطلوب براى تأمین
مطالبات معوقه مردم و نهایتا پیشرفت اقتصادى و حتى فرهنگى و اجتماعى ایران را
برگزیند.
به علاوه رهبران و
مدیران انقلاب و انقلابى و نیز فرزندان هوشمند و انقلابى ملت مسلمان ایران در
حوادث گوناگون انقلاب از جمله ترورها و جنگ به شهادت رسیده بودند ـ و البته شاید
اساسا براى انجام پروژه توسعه اقتصادى به مدیریت و مدیرانى از این دست باور جدى
نداشتند ـ نظام مدیریت کشور را به مجموعه مدیران عملگرا و تکنوکرات سپردند. افرادى
که لزوما به مبانى فرهنگى و آرمانهاى دینى و انقلابى نظام اسلامى معتقد نبودند،
اما دولت سازندگى بر آن بود که این مجموعه از مدیران مىتوانند سیمان تولید کنند،
سد بسازند، جاده بسازند، استان اداره کنند، فولاد تولید کنند و… و این کارها اساسا
امورى نیستند که انجام آنها به اعتقاد به مبانى حکومت دینى و مدیران و متولیان
آنها وابسته باشد، بلکه به توان و عدم توان انجام آنها وابسته است. بنابراین توان
انجام کار شرط اول و آخر و شرط لازم و کافى انجام این کارها به حساب آمد ودر کمال
ناباوری در برابر انجام کار، چشم بر میل های مدیران بسته شد و ریشه های فساد
اقتصادی در کشور شکل گرفت.
دولت سازندگى از آن
جهت که مطالبات مردم را فقط اقتصادى ارزیابى نموده بود و برخود نام «دولت کار»
نهاده بود، اساسا براى همه ابعاد دیگر زندگى فردى و اجتماعى نظیر نیازهاى فرهنگى و
دینى و مطالبات سیاسى اهمیت چندانى قائل نبود. بنابراین، اهمیت چندانی به فعالیت و
نقش آفرینى سیاسى مردم نداد و خود به خود فضاى سیاسى جامعه به سوى بسته و بستهتر
شدن رفت.
رئیس دولت سازندگى
بر آن بود که براى کار سیاسى در دولت، فقط خود او کافى است. بقیه فقط باید کار
کنند و ماهیت کار نیز از آن سو که ایرانى و غیر ایرانى، اسلامى و غیر اسلامى،
انقلابى و غیر انقلابى، ایرانى و غربى و شرقى ندارد، پس هر کس مىتواند آن را
انجام دهد. بدیهى بود که این مجوز بسیار خوبى براى ورود دوباره عده خاصی به حکومت
بود؛ گروهی که به خاطر عدم اعتقاد و یا حتى ضدیت با انقلاب از صحنه خارج شده
بودند!
تغییر ارزش ها و
دگرگونی بافت فرهنگی جامعه
دولت سازندگى به
موازات اینکه به ساخت و ساز و تولید و عرضه مىپرداخت، از همان آغاز دریافت که
ماشین توسعه اقتصادى نمىتواند بر بستر فرهنگ دینى و انقلابى، حداقل با خصوصیاتى
که از جنگ و شهادت گرفته بود، حرکت کند. بنابراین دست به کار ایجاد ارزشهاى
فرهنگى متناسب مثل مصرفگرایى و تجملگرایى و نهایتا غربگرایى در کشور شد.
بنابراین، اتفاقا «فرهنگ» که از اولویت ذهنى و شعارهای متولیان دولت سازندگى رفته
بود، اولویت جدى و حتى اول یافت.
واقعیت این است که
دولت سازندگى در شاخصهاى توسعه اقتصادى که براى خود تعریف کرده بود، به توفیقات
قابل قبولى دست یافته بود. رشد اقتصادى منفى به عدد مثبت قابل قبولى رسید، هر چند
هیچ گاه به آن رقم پیشبینى شده و مصوب نرسید اما به موازات اینکه ساخت و سازهاى
دولتى و تولید و مصرف افراد و خانوارها روز افزون شده بود، اشتها و توقع مردم
بیشتر از رشد برخوردارىهاى مادى و اقتصادى آنان رشد مىکرد و دقیقا همین حالت
مردم کم کم آنان را به لحاظ اقتصادى نیز به دولت سازندگى معترض ساخت. جامعه معترض
از این جهت خود را در آغوش مجموعهاى از ارزشهاى فرهنگى متناسب با توسعه اقتصادى
یافته بود که با ارزشهاى فرهنگ انقلابى و دینى فاصله داشت. اشرافیگری، آزادى
برخوردارى از مواهب مادى زندگى، لذتطلبىهاى گوناگون در زندگى، عدم اهتمام به
همنوع و عدالت اجتماعى، سودطلبى افراطى و… از عناصر این فضاى فرهنگى بود.
عمده مدیران حاکم
نیز به همین فرهنگ تعلق خاطر نظرى و عملى داشتند. و از طرفى فضاى سیاسى جامعه به
شدت بسته بود به گونهاى که ازاعتراضات منطقى نیز استقبال نمی شد. بنابراین جامعه
در یک فضاى بسته سیاسى در حالى که با همه تغییرات مثبت در برخوردارىهاى اقتصادى
خود را ناکام مىدانست، اما در آغوش تغییرات فرهنگى به سمت یک فرهنگ غربگرا در
حالى که مدیران عملگراى دولت سازندگى نیز خود را در این فضاى فرهنگى با آنان همراه
مىنمودند و… به یک سخنگو، نماینده و مظهر نیاز داشتند. پیوند تکنوکراتیسم حاکم
سیاسى با لیبرالیسم فرهنگى حاکم اجتماعى توانست سخنگویى و نمایندگى این شرایط
اجتماعى را در ایران بر عهده گیرد.
غربی سازی «فرهنگ »
در دولت سازندگی
دولت سازندگى مجموعه
مطالبات معوقه مردم را در «مطالبات اقتصادى» خلاصه نمود و از آن جهت که الگوى
اقتصادى دولتسالار مارکسیستى با شکست باور نکردنى در جهان روبرو شده بود و نیز یک
الگو و سیاست اقتصادى اسلامى و بومى را در اختیار نداشت و شاید هم باور نداشت،
تأمین این مجموعه عظیم مطالبات اقتصادى را در چارچوب تحقق پروژه «توسعه اقتصادى»
مبتنى بر نظام «اقتصاد آزاد» عملى مىدید.
عمدهترین و شاید
تنها هدف نظام اقتصاد آزاد در زندگى مصرفى فردى حداکثرسازى لذت است و در زندگى
تولیدى حداکثرسازى سود است و مهمترین و تنها هدف هر دو در سطح کلان و ملى اقتصادى
رشد اقتصادى است. آرمانهاى اقتصادى چونان اشتغال کامل منابع تولیدى را نسبت به
رشد اقتصادى یک هدف واسطهاى و وسیلهاى تلقى مىکنند. روح تمام برنامههاى پنج
ساله توسعه در کشور ما همین رویکرد اقتصادى است. در همان اوان طراحى و اجراى
برنامه اول توسعه مبتنى بر الگوهاى توسعه غربى به خوبى نمایان شد که ماشین توسعه
اقتصادى با ساختار و سیستم غربى نمىتواند بر بستر و جاده فرهنگ دینى و انقلابى
حرکت کند. توسعه اقتصادى با سیستم غربى لزوما مىبایست ارزشها، دانشها، باورها،
آداب و رسوم و سنن فرهنگى مناسب خود را خلق کند تا بتواند بر بستر آن حرکت کند.
جالب توجه این بود که این کار را بسیار موفقیتآمیز به انجام رسانید.
به نظر میآید دولت سازندگى
از همان روزهاى نخست حاکمیت خویش به روشنى دریافت که با گونه خاص نگاه مردم ایران
به طبیعت و ماوراء طبیعت و دنیا، حاکمیت فرهنگ قناعت به جاى طمع ورزى در بهره جویى
از زندگى مادى و گسترش فرهنگ کمال جویى در سایه معنویت، حرمت نهادن بیشتر به
عالمان و اندیشمندان دینى، یقین و اطمینان و آرامش دینى و معنوى در زندگى، عدم
دنیاگرایى، عدم مصرفگرایى و…. در پناه فرهنگ ایمان، جهاد و شهادت، نمىتوانند
ماشین توسعه اقتصادى مبتنی بر الگوهای غربی را در بستر جامعه ایران به حکومت در
آورند. بنابراین خواسته و ناخواسته با تلاشهایى که به خروج این مجموعه فرهنگى از
جامعه به نفع آن مجموعهاى از عناصر فرهنگى متناسب با توسعه همت گماشته بودند
همراهى کردند.
فرهنگ مهمتر است یا
اقتصاد؟
اما یک پرسش اساسى
پیش روست: آنکه واقعا براى یک جامعه، فرهنگ مهمتر است یا اقتصاد؟
در پاسخ به این سؤال
به نظر مىآید که اولویت حیاتى فرهنگ بر اقتصاد بدیهى باشد. فرهنگ به معناى مجموعه
دانشها، ارزشها، باورها، آداب و رسوم و… اساسا هویت یک ملت را مىیسازد. فرهنگ
تمام جان و جوهر و ذات زندگى و شخصیت و در یک کلام ملیت یک ملت است. بنابراین
اهمیت فرهنگ براى یک جامعه به مثابه اهمیت جان و روح آدمى براى فرداست. چون قانون
که روابط عناصر مختلف یک سازمان را به سامان مىکند، فرهنگ تمام روابط گوناگون و
بیشمار اجتماعى را تعریف و تنظیم مىیکند. با تضعیف فرهنگ، بند از بند روابط
اجتماعى میگسلد. حال اگر یک ملت چونان ملت ایران، براى پذیرش یک فرهنگ خاص چونان
فرهنگ اسلامى دلایل منطقى و معقول دارد دلیل مضاعف دیگرى براى پاسداشت این فرهنگ
خاص وجود خواهد داشت. بنابراین، فرهنگ عامترین بنا و ساختمان زندگى بشرى است که
سایر ابعاد زندگى چونان اقتصاد و نظام اقتصادى در آن و بر آن ساخته میشود.
آنچه که از مجموعه
«نصوص انقلاب» به دست مىآید، نقش حیاتى فرهنگ و عینیت فرهنگ با ملیت و هویت جامعه
و نیز تأثیرپذیرى متقابل فرهنگ و اقتصاد از یکدیگر و نهایتا اولویت و اهمیت فرهنگ
نسبت به اقتصاد است. (این اولویت هیچ منافاتی با رفع فوری معضلات اقتصادی ندارد،
آنچنان که امروز فوریت کشور رفع مشکلات اقتصاد است که آن باید در صدر رسیدگیها
قرار گیرد.)
اعتراضات رهبر حکیم
انقلاب به روند اقتصادی سازی سیاستها
از سال 68 به موازات
حرکت نظام سلطه در تهاجم نرم به انقلاب اسلامی، ماشین توسعه و سازندگى در کشور ـ
در حالى که بستر مناسب فرهنگى خود را به عنوان جادّه حرکت خود میساخت ـ رهبر
عالیقدر انقلاب اسلامى پیش و بیش از همه فرایند ساخت و ساز این جاده را دید و خطر
آن را با عنوان «آغاز تهاجم فرهنگى» اعلام کرد، البته همچنان که توسعه و سازندگى
به پیش مىتاخت و مرتّب «افتتاح و بهرهبردارى» مینمود! تهاجم فرهنگى به غارت، به
شبیخون و نهایتاً به قتل عام فرهنگى تبدیل شده بود.
شعله ور شدن مطالبات
سیاسی مردم
با توجه به رویکرد
یک سویهی «دولت سازندگی» به اقتصاد، چند دلیل روشن زمینه شعلهور شدن مطالبات سیاسی
در کشور را فراهم ساخت. به فراموشی سپردن «سیاست» از سوی «دولت سازندگی» برای
اینکه ارج اقتصاد از دل و دیده مردم و کارگزاران تنزل نکند، اتفاقا موجب شد که آتش
سیاست در دل و دیده مردم و کارگزاران شعله ورتر شود. از سوی دیگر با تأمین نسبی
مطالبات اقتصادی مردم، خود به خود مطالبات سیاسی در چشم و دل مردم برجستهتر شد.
در واقع، گویی با ارضاء یک نیاز، خود به خود نیاز ارضاء نشده بر کرسی فرماندهی در
دل و فکر آدمیزاد صعود میکند!
از دیگر سوی، دولت
کار و سازندگی برای انجام اصلاحات اقتصادی به یک سری از پیش زمینههای فرهنگی
احتیاج داشت. پیش زمینههایی چون حاکمیت عقلانیت به معنای داشتن حساب و کتاب برای
حداکثر سازی سود در میدان عمل اقتصادی، حاکمیت روحیه علمی در جامعه، نظم پذیری
جمعی، آزادی اندیشه، برابری حقوق همه انسانها، مشارکت همه مردم و ارزشمند شدن کار
و مال و … که گویی مخرج مشترک توسعه یافتگی در همه کشورهای دنیاست. این پیش زمینه
ها که برخی از آنها خواسته و برخی ناخواسته در کشور به وجود آمد خود از قبیله
سیاست و فرهنگند. ارج و قرب بیش از اندازه اقتصاد در دولت کار و سازندگی نیز از
سوی دیگر زمینه مطالبات سیاسی در کشور را فراهم نمود. تریبون های کشور به میدان
تاخت و تاز سخنوران در ارائه آمار و ارقام مختلف در جهت نمایاندن پیشرفتهای حاصله
در زمینههای اقتصادی اختصاص یافت. پس از مدتی که از این وضعیت گذشت؛ گویی ناگاه،
مردم به این حساب و کتاب افتادند که اگر رشد تولید ملی، رشد فولاد، سد سازی، صنعت
پتروشیمی، تلفن و کامپیوتر و … تا این حد مهم است، کشورهایی که به عنوان دشمن ما
در میدان سیاست مطرح هستند در این زمینهها در اوجند! و برای آنها علیالظاهردر کشور
هیچ چیزی به اندازه آزادی، دموکراسی و … مهم نیست. در آنجا خبر از ارزشهای دینی از
قبیل شهادت و … نیست. این وضعیت جامعه را به واخوانی همه ارزشهای فرهنگی و سیاسی
خود ـ حتی آن دسته از ارزشها که به کمک آنها در مقابل دنیا ایستاده بود ـ واداشت!
اگر رشد تولید سیمان، فولاد و … آن همه ارزش داشت که در دوران سازندگی گفته میشد
طبیعی است که دیگر امریکا و … نباید تا آن حد که قبل از دوران سازندگی گفته میشد
دشمن محسوب شود.
با این تحلیل، گویی
دولت سازندگی با این که میخواسته است تا به توسعه اقتصادی همت بگمارد، زمینه توسعه
سیاسی را فراهم ساخت! گرچه دولت سازندگی در مسیر اجرای الگوی اقتصاد آزاد هم با
تورم 49 درصدی در سال های پایانی عمر خود و قبول شکست اجرای این الگوی غلط، راه را
برای قضاوت راه طی شده اقتصادی و نادرستی آن در اذهان نیز فراهم کرده بود.
دولت اصلاحات
اساساً دولت اصلاحات
بر بستر انتقاد بر دولت سازندگی توانست اعتماد عمومی مردم را به خود جلب نماید،
اما این هر دو دولت بر یک بنیاد فکری واحد شکل گرفته اند. در نتیجه به نظر می رسد
تفکیک اساسی این دو دوره از یکدیگر یک خطای جدی و بزرگ تحلیل منطقی تاریخ معاصر
ایران است. چنان که جناب آقای هاشمی رفسنجانی نیز در پایان دوران حاکمیت دولت
اصلاحات گفت: «آقای خاتمی در مسیر سیاستهای دوره مسؤولیت من پیشرفت کردند. البته
با اقتضائات زمان همراه بود. شاید اگر من هم میخواستم ادامه دهم، به همین جاها
میرسیدم» (روزنامه صدای عدالت؛16/3/1384)
در دوم خرداد 76
بستر فرهنگى به وجود آمده در دوران حاکمیت دولت سازندگی ـ که به حق محصول تهاجم
فرهنگى دشمنِ انقلاب و ایران بود ـ با تکنوکراتیسم حاکم در دوران حاکمیت دولت
سازندگى (که هر دو على الظاهر سیاسى نبودند بلکه «فرهنگى و کارى» و اقتصادى
مىنمودند) در قالب انتقاد به دولت سازندگى به یک پیروزى سیاسى دست یافتند.
دولت اصلاحات محصول،
سخنگو، نماینده و ثمره پیروزى سیاسى همگرایى بستر فرهنگى به وجود آمده در دوران
حاکمیت دولت سازندگى و عملگرایى حاکم در این دوران بود که خود را در پیوند و
همراهى و همگرایى چهرههاى فرهنگى و مدیران سازندگى نشان مىداد. هر چند این دو
دسته داراى دو خاستگاه متفاوت بودند، یکى از خاستگاه فکرى و فرهنگى و دیگرى داراى
خاستگاه اجرایى و عملگرایانه اما به یک دیدگاه سیاسى واحد رسیدند و این هر دو دسته
همراه با پایگاههاى اجتماعى جوانان و زنان و نیز مجموعه دلبستگان و وابستگان فکرى
و عملى به غرب تمام آرزوهاى خود را به غلط یا درست در آیینه چهره دولت دوم خرداد
دیدند. دولت اصلاحات بسیارى از مناصب اقتصادى و اجرایى را به عملگرایان سپرد در
حالى که اساساً، اقتصاد در اندیشه و عمل ایشان داراى اهمیت درخور توجه نبود.
مفهوم سازیهای
هدفمند
گسترش فرهنگ غرب
عنصر اصلى پیروز سیاسى در خرداد 76 رسالتى بود که عمدتاً بر عهده مطبوعات گذاشته
شد. فرهنگى که پیشتر و در زمان حاکمیت دولت سازندگى از سوى رهبر حکیم انقلاب
اسلامى به عنوان فرهنگ مهاجم اعلام شده بود، اینک به عنوان پیروز سیاسى با ابزار
قدرت سیاسى با مفهومسازى و نظریهپردازى در قالب تحلیل مسائل اجتماعى، فرهنگى و
سیاسى و گاه اقتصادى به وسیله عمدتا مطبوعات بسیار مؤثر به تحکیم، تقویت و گسترش
خویش پرداخت. تنزل نقش خداوند در زندگى بشر در قالب حکومت الهى و اسلامى، ترفیع
منزلت انسان، ترویج فردگرایى و آزادى، نسبیت در معرفت و اخلاق، ترویج معرفتهاى
تجربى، تنزل نقش و منزلت معارف وحیانى، فرهنگسازى بر مبناى عقلانیت ابزارى و
مادى، زمینىسازى آسمانىترین معارف دینى، عرفىسازى و تقدس زدایى از عقاید،
باورها و نمادها و سمبلهاى دینى، ترویج جدایى دین از سیاست، واگرایى بین نسل
انقلاب و نسلهاى جدید و جوان، گسترش کمى و کیفى حوزه نفوذ علم در برابر حوزه نفوذ
دین، مساعدت در تصرف معارف دینى توسط معارف دنیوى، رشد و گسترش لمپنیسم اجتماعى،
اهتمام ارادى و غیر ارادى در فروپاشى اجتماعى، حاکمیت بروکراسى و نظام ادارى
جانبدارى حزبى، عدول از مواضع انقلابى در عرصه بین الملل به بهانه حداکثرسازى
منافع ملى، گسترش فرهنگ لذتطلبى و سودجویى در زندگى فردى،گسترش آزادیهاى مدنى
عمدتا در راستاى برخوردارى از مواهب مادى زندگى و… عناصر معدود و محدودى از مجموعه
تلاشهاى فرهنگى حاکمیت دولت اصلاحات بود.
نهایتا واگرایى بین
دین و سیاست، حکومت و مردم، دو جناح اصلى کشور و نسلهاى مختلف اجتماعى و همگرایى
با جامعه جهانى تحت حاکمیت غرب و عمدتا امریکا محصول و ثمره این تلاش فرهنگى در
این سالها بود.
اما در این میانه
اقتصاد علىرغم حکومت و حاکمیت چپ گرایان تحت حاکمیت تکنوکراتیسم طرفدار اقتصاد
آزاد باقى ماند. شاید بدین دلیل که چپ گرایى در اقتصاد که بر محور یک اقتصاد دولتى
بود، با گسترش گفتمان آزادى در حوزه فرهنگ و سیاست سازگارى نداشت و شاید هم در یک
تقسیم کار از پیش تعیین شده هر یک از حوزه های فرهنگ و اقتصاد به اقتضاء علاقه و
طبع و نیز منافع به ترتیب به گرایش لیبرالیسم و تکنوکراتیسم واگذار شد.
در همین زمینه
روزنامه ها به عنوان مهم ترین و مؤثرترین ابزار سیاسى و فرهنگى به پرورش یافتگان
بستر فرهنگى مهاجم سپرده شد و این بستر فرهنگى مساعد فرصت مناسبى را براى همگرایى
با نظام سلطه بین الملل به رهبرى امریکا در بستر شعار تنشزدایى و گفتگوى تمدنها
فراهم ساخت.
در عرصه بین الملل
با جلب حداقل منافع براى کشور و فقط با چند سخنرانى و مصاحبه از تمام غرور انقلابى
ملت ایران در طول این سالها صرف نظر شد، در حالى که منفعت طلبى ملى هم اقتضاء
مىکرد که اگر هم به غلط تصمیم گرفتهاند تا از این عزت و غرور انقلابى صرف نظر
کنند این صرف نظر کردن را در مقابل دریافت بهاى آن بفروشند. اینان از همه چیز صرف
نظر کردند اما دشمنان نه تنها از مواضع خویش صرف نظر نکردند بلکه تازه به خوبى
دریافته بودند که تلاشهاى خصمانه بیست ساله آنان به ثمر نشسته و عدهاى از بطن و
متن حکومت اسلامى برخاسته و بر آنند که به دلیل فشارهاى بین المللى و در راستاى
حداکثرسازى منافع ملى کشور باید در مقابل آنان تسلیم شد و به این تصمیم منطقى
رسیدند که براى به نتیجه رسیدن بیشتر بر فشارهاى قبلى نیز باید بیفزایند.
دقیقا در دوران
حاکمیت دولت اصلاحات بود که دشمنان انقلاب اسلامى ـ همانانى که در حال تنشزدایى
با آنها بودیم ـ براى اولین بار و به صورت جدى جمهورى اسلامى ایران را محور شرارت
خواندند و به حمله نظامى تهدید کردند.
فقر همزمان در
الگوهای توسعه سیاسی و توسعه اقتصادی
الگوی «توسعه سیاسی»
جناب خاتمی نیز از بیماری مزمنی که الگوی «توسعه اقتصادی» جناب هاشمی رنج میبرد در
رنج است. الگوی توسعه اقتصادی دولت سازندگی با همه مبادی نظری و الگوهای عملیاتی
آن حتی الگوهای اقتصاد سنجی به کار گرفته شده همه و همه وارداتی بودند. با صرف نظر
از این که این الگوها میتوانند بومی بشوند یا نه؟ در دولت سازندگی اساساً انگیزه
چندانی برای بومی کردن وجود نداشت. برنامههای دولت سازندگی هر عیبی داشت قطعاً این
یک عیب را نداشت که فقط به «سخنرانی و حرف» خلاصه شود، بلکه یک برنامه عملیاتی در
حوزه فعالیتهای اقتصادی کشور بود، که با جدیت تمام اجرا شد و امروز نیز برای همگان
قابل نقد و بررسی است و مخالفان برنامههای دولت سازندگی میتوانند بر آن انتقاد
کرده یا موافقانش آن را تحسین نمایند.
و اما مفاهیم اصلی الگوی
توسعه سیاسی خاتمی نظیر جامعه مدنی، آزادی، قانونگرایی، سیاست تشنجزدایی و … با
اینکه میتوانستند از معدن پایان ناپذیر فرهنگ و معارف اسلامی استخراج شوند، به
صورت «بستهای» با زبان وادبیات خاص همین مفاهیم از خارج از کشور قرض گرفته شدند.
با اینکه این مفاهیم در ابتدا تنها در حد یک «تیتر» از سوی جناب آقای خاتمی تبیین
شدند اما تمام پشتوانه های فلسفی و علمی آن به یکباره به وسیله مطبوعات از مبادی
غربی آن فراخوانده شدند و در این میانه تکمله های بعدی آقای خاتمی بر برخی از این
مفاهیم نظیر «مدینه النبی» از سوی همان دسته از مطبوعات عملاً یک شوخی سیاسی تلقی
شد!
ضعف در بازیابی دینی
مفاهیم غربی
پس از دوم خرداد حجم
اطلاعات و استدلالاتی که چون سیل از مبادی فرهنگ غرب بر پشت این مفاهیم جمع شد
فرصت هرگونه بازیابی این مفاهیم را از حوزه اندیشه دینی از همگان گرفت. البته
انصاف این است که عدم آمادگی متفکران دینی را در این مرحله نباید نادیده بگیریم.
هرچند خود آقای خاتمی در حد ارتباط این مفاهیم با یکدیگر و گاه بیشتر در حد یک
استحسان و تمایل قلبی از ارتباط این مفاهیم با معارف دینی سخن میگوید. اما خود او
نیز اگر فرصتی برای تبیین این مفاهیم بیابد از فرهنگ غربی مدد میجوید.
اما همچنانکه طرح
برنامه توسعه و سازندگی اقتصادی مبتنی بر سیاستهای تعدیل و آزادسازی اقتصادی
زمینه طرح و به رسمیت پذیرفتن مبانی لیبرالیسم اقتصادی را فراهم ساخت، طرح این
مفاهیم غربی در حوزه فرهنگ و سیاست ـ آن هم فقط در حد عناوین ـ یک فرصت تاریخی و
استثنایی برای همه کسانی که به دنبال فرهنگ سازی بر مبنای اندیشه غربی در کشور
بودند را فراهم نمود.
هیچ عقل سلیمی نمیتواند
معتقد باشد که یک اندیشه را میبایست با تحکم و زور از صحنه خارج کرد! اما اگر یک
ملت تصمیم گرفته باشد، که بر اساس یک اندیشه خاص (معارف اسلامی) زندگی خود را
اداره کند و بر همین اساس نیز متولیان امور خود را انتخاب کند این حق برای او
محفوظ میماند که در آینده، همه امروزیها را بازخواست و محاکمه کند که چرا مدنیت ما
را بر اساس اندیشه و مبانی خود ما سامان ندادهاید؟
توبه از انقلاب توسط
بعضیها
برخی از فعالان
سیاسی و فرهنگی کشور که به ظاهر از پیشروان گفتمان انقلابی ـ اسلامی دهه اول پس از
پیروزی انقلاب بودند و در دهه دوم در راستای پایبندی به همان مبانی در مجموعه
معترضین سرسخت به بانیان توسعه اقتصادی در کشور قلمداد میشدند و ظاهراً به نظر
نمیآمد که تا قبل از دوم خرداد 76 تغییر چندانی در رویه خویش داده باشند پس از آن
به یکباره با تغییر گفتمان انقلابی و گاه با توبه و اظهار پشیمانی از آن، گویی
ماحصل آنچه خود در بنای آن در گذشته مشارکت جدی داشتهاند به حراج گذشته و با همان
حرارت و جدیت به بازسازی و درونی سازی عناصر اصلی اندیشه سیاسی و اجتماعی غرب زیر
لوای شعارهای دوم خرداد پرداختند. البته این ماجرا برای طرفداران سنتی و دیرین
گسترش فرهنگ و اندیشه غربی در کشور ما یک فرصت بی نظیر و استثنایی در تاریخ ایران
را به وجود میآورد که در جلوی دیدگان همه به یکباره قد کشیدند و به واخواهی
مطالباتی که انقلاب فرصت واخواهی آن را از آنان گرفته بود پرداختند.
مطبوعات با برخی از
رویه ها و چسب و سریشم های دینی و انقلابی که گاه نیزتا حدودی قابل قبول می نمود
همه مطالبات به حق سیاسی ـ فرهنگی مردم در قالب شعارهای قانونگرایی، جامعه مدنی،
آزادی اندیشه و … را به عنوان ظرفی جهت انتقال محصولات و مبانی اندیشه غرب بهره
برداری کردند. در نتیجه، مطبوعات در این دوران به کلاسی برای تعلیم مبانی اندیشه
غرب مبدل شدند. حال آن که این فرصت تاریخی برای اقبال عمومی به موضوعاتی از این
قبیل میتوانست به استخراج گوهرهای گرانبهایی از معارف دینی در این حوزه ها مبدل
شود.
برای نشان دادن غربی
سازی فرهنگ کشور پس از دوم خرداد 1376 اساساً نیازی برای مطالعات تجربی، وجود
ندارد. مطبوعات دوم خردادی مملو از مفاهیم ونظریات و تحلیل های غرب گرایانه، البته
بر شانه های تحولات و وقایع و پدیده های اجتماعی و سیاسی سال های اخیر در کشور
بود. هر اتفاق سیاسی و اجتماعی بهانه ای بود تا از یک سو مجموعه ای از مفاهیم
فرهنگ غربی ترویج و تحکیم و تقویت شود و همزمان نیز مجموعه ای از مفاهیم فرهنگ
اسلامی، انقلابی و ایرانی تضعیف و تخفیف صورت پذیرد.
دولت نهم و خاستگاه
آن
روزگاری که دکتر
محمود احمدی نژاد، به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری نهم، پا به عرصه تبلیغات
سیاسی نهاد، خیلی ها گمان کردند او نمونه بارز و تجلی نمادین گفتمان عدالت خواهانه
انقلابی است. دولت هشت ساله اصلاحات، محور مطالبات گفتمانی خود را توسعه سیاسی قرار
داده بود و پیش بینی ها، گواهی می داد که پس از مجادله های قوم اصلاح طلب، آنچیزی
که فورا به یک مطالبه عمومی، مردمی و فراگیر تبدیل خواهد شد، گفتمان عدالت خواهانه
خواهد بود. گفتمانی که خیلی زود بار نمادین خود را به دوش شهردار وقت تهران منتقل
کرد.
مجادله کلامی احمدی
نژاد با رئیس جمهور اصلاحات، نمایشی تمام عیار از تقابل گفتمانی این دو فکر است.
با این روند، 27 خردادماه سال 1384، تبدیل به نقطه عطفی در تاریخ معاصر سیاسی
ایران شد. تعداد زیادی از مردم و گروه های مختلفی از صاحبان فکر که دل در گرو
ادبیات عدالت خواهانه داشتند به جناب آقای احمدی نژاد متمایل شده و به لحاظ مبنایی
به او گرایش نشان دادند.
در آن مقطع تاریخی،
این رئیس جمهور تقریبا جوان، با ادبیات متفاوت و رفتارهای ویژه تبدیل به اصلی ترین
مظهر گفتگوهای انقلابی شد. او توانست در رقابتی نفس گیر و پس از راه یابی به دور
دوم، رقیب بزرگ خود، جناب هاشمی رفسنجانی را پشت سر گذاشته و به پاستور راه پیدا
کند.
خاطرات مردم از
شهرداری احمدی نژاد
احمدی نژاد خود را
به عنوان ششمین رئیس جمهور انقلاب اسلامی ایران در تاریخ سیاسی ثبت کرد. در آن
دوران چیزی که عامه مردم از ایشان می شناختند، الگوی موفقی از مدیریت جهادی بود.
باور بر این بود که این استاد دانشگاه علم و صنعت ایران، در مدت 4 سال استانداری
اردبیل (72 تا 76) و 2 سال شهرداری تهران (82 تا 84)، توانسته بود پرونده درخشانی
از مدیریت کارآمد اجرایی را به نمایش بگذارد.
تلقی عمومی مردم آن بود
که او یک عنصر حزب اللهی پا به کار، پیگیر و استثنایی است که بدون ذره و لحظه ای
استراحت، زندگی و توان خود را مصروف به خدمت نموده و با حذف تجملات و قواعد زائد
بروکراسی، انجام پروژه های مهم را در دستور کار قرار داده است. او به جزئیات اجرا
توجه و دقت زیادی دارد. اتمام کارها برای او مهم است. هیچ مانع یا کندی را بر نمی
تابد.
وقتی رئیس جمهور
باور کرد یک ایدئولوگ است
شاید مشکل از آنجا
شروع شد که رئیس دولت نهم، سعی کرد فراتر از یک مدیر اجرایی، تبدیل به یک ایدئولوگ
و نظریه پرداز شود. او با ورود به جایگاه ریاست جمهوری، به ناگاه در بالاترین تراز
یک سیستم ایدئولوژیک قرار گرفت که در جزء جزء این نظام، فکر و فرهنگ و مبانی
انقلابی اسلامی، وزن برجسته ای دارد. شاید قرار گرفتن شخصی در تراز جناب آقای
احمدی نژاد در این جایگاه امر مذموم و نکوهیده ای نباشد، مشکل و نکوهش جای دیگری
است.
جناب احمدی نژاد در
دوران مدیریت اجرایی خود، هیچگاه به یک دستگاه فکری و الگوی اندیشه ای روشنی دست
پیدا نکرده بود. او برای رفتارهای مدیریتی اش توضیح نظری درست و همه جانبه ای
نداشت. اگر سیاستمداری برای شرح عملکرد خود یک دستگاه نظری معینی نداشته باشد، به
ناچار دیگرانی پیدا می شوند که با سلیقه و میل خود، برای او دستگاه استدلالی می
سازند و او را در مدل نظری خود هضم می کنند. بارها دیده شده که در عالم سیاست، آدم
های سر و زبان داری پیدا شده اند که کنشگران سیاسی را توضیح داده و برای توضیح
آنان دستگاه نظری کاملی بنا کرده و به مرور آنان را در دستگاه خود، مدیریت کرده
اند. اما اتفاقی که برای جناب احمدی نژاد افتاد چیزی غیر از این بود. کسی جناب
احمدی نژاد را توضیح نداد، بلکه او خود به این صرافت افتاد که با طرح مبانی نظری،
خود و عملکردش را برای دیگران توضیح دهد. این همان نقطه تغییر او بود. کم کم کار
به جایی می رسد که دنیای سیاست بیش از آنکه به الگوی عملی او توجه کند، چارچوب
فکری او را پیگیری و نقد می کند.
جناب احمدی نژاد
احتمالا یکی از رکوردداران سخنرانی، خطابه، گفتوگو و حضور در جلسات متنوع و مختلف
است. او در هر موضوع اظهار نظر می کند و حتی پیشنهاد مبنا می دهد.
او در سال های ریاست
قوه مجریه در جایگاه ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی می نشیند و بی آنکه تصویر
روشنی از حوزه فرهنگ و اندیشه داشته باشد، نسخه می دهد و یا مبنای فرهنگی خلق می
کند. او حتی در حوزه مفاهیم دینی ورود می کند و مضامینی را خلق کرده و ترویج می
کند. در دوران ریاست جمهوری او گهگاه پیش می آمد که او در جمع اساتید حوزه دین و
بزرگان اخلاق کشور نسبت به طرح معارف دینی مبادرت می کرد و یا برای ایشان درس
اخلاق می گفت.
این روند شتابان،
رئیس جمهور را به این باور درونی رساند که یک ایدئولوگ و نظریه پرداز مطرح و مؤثر
است که می تواند مبتنی بر مبانی فکری خودساخته، مسائل اجرایی کشور را حل و فصل
کند.
جناب احمدی نژاد
نمونه ای است از یک کنش موفق و مؤثر، مجموعه ای رنگارنگ از آفرین ها و انتقادهای
جدی، با این تفاوت که او در عقبه رفتارهای خود دستگاه استدلالی مبتنی بر مبانی
دقیق انقلابی اسلامی ندارد. پس بهتر آن بود آن هنگامی که در مصدر مدیریت کلان
جامعه قرار می گیرد، به دستگاه فکری معرفتی موجود انقلاب چنگ بزند و بی آنکه داعیه
نظریه پردازی داشته باشد از مفاهیم و تجربیات موجود بهره بگیرد.
بسیاری از گفتگوها و
سخنرانی های دکتر احمدی نژاد که در عالم رسانه تبدیل به سوژه های پرهیاهو شد، فارغ
از شیطنت های غرض ورزانه رسانه های ضد انقلاب و ترفندهای مرموز استکباری، از این
ناحیه رنج می برد که مبتنی بر اندیشه های روشن نظری نیست، یعنی نوعی از خلأ تئوریک
و آشفتگی مبنایی سبب ساز ادبیات حادثه ساز جناب احمدی نژاد می شود و خواهد شد.
در کنار این خلاء
اساسی و مبنایی، تصمیمات خلق الساعه و تکانه های غیرمتعارف اقتصادی، عرصه را بر
همگان تنگ نمود تا جایی که بخش عمده ای از جامعه در خیال مدینه فاضله، سودای
کاروانی دیگر در سر نمود و منتظر منجی ای گشت که از فضای نوسانی و غیر مستقر ایجاد
شده نجات یابد.
دولت تدبیر و امید
صحبت از تدبیر و
امید و چرخیدن چرخ زندگی مردم در کنار حفظ دستاوردهای غرور آفرین ملت بود. پیام
صلح و دوستی و گشایش اقتصادی همراه با بازگشت عزت به ایرانی در سراسر جهان داده
شد. کلید گشایش قفلهای آزار دهنده جان و جسم مردم در مقابل چشمانشان رخ نمود.
شعارهای زیبا و امیدهای دلگرم کننده در فضای جامعه جلوه گری کرد و وعده حل مشکلات
صد روزه همگان را به تحیر واداشت و جناب آقای روحانی توجه نیمی از جامعه را به خود
معطوف نمود.
در آستانه 4 سالگی
بیان وعده ها و شعارهای دولت تدبیر و امید، به کارنامه ایشان میتوان نظر نمود و
قضاوتی درست را از آن داشت. جناب آقای روحانی در مبانی نظری و الگوهای عملی، تمسک
به دولت های سازندگی و اصلاحات کرد – لذا نقدهای پیش گفته پیرامون این دو دوره با
نسبتی مشخص به دولت یازدهم هم تعمیم می یابد- اما نه از عمل جدی دولت سازندگی بهره
ای داشت و نه از شعارها و جلوه گری های پرزرق و برق دولت اصلاحات، توجه صرف دولت
تدبیر و امید به سیاست خارجی، اعتماد به وعده های سردمداران آمریکا و چشم دوختن به
دست بیگانگان در گره گشایی از کار ملت ایران در کنار خستگی و کمتوانی و صد البته
پرگویی دلآزار و بی عملی جانفرسا، که تازه با کسب تجربه هشت سال دولت مهرورزی،
خدمات آن را فراموش و زشتی های آن را نصب العینش قرار میداد، فرا روی ملت ایران
قرار گرفت.
در یک کلام دولت
محترم چشم را بر خوبی های دولت های ماقبل خود بست و با درس آموزی از زشتی های آنها
نقش ویژه ای را در به خطر انداختن منافع ملی و مصالح انقلابی ایفا کرد.
در مدیریت دولت ها
چه باید کرد؟ به کدام سو باید شتافت؟
امیر مؤمنان علی(ع)
می فرماید: «العقول ائمه الافکار، و الافکار ائمه القلوب، و القلوب ائمه الحواس، و
الحواس ائمه الاعضاء»؛ عقل ها پیشوایان اندیشه هایند، و اندیشه ها پیشوایان دل
هایند، و دل ها راهنمایان عواطف و حس هایند، و عواطف و حس ها پیشوای اعضاء می
باشند. (بحار، ج1، ص 96)
انسان ها همیشه در
حال کنش و ارتکاب رفتارهای مختلف هستند. رویی ترین سطح زندگی هر آدم، اعمال و
رفتار اوست. اما هر عمل، در پشتوانه خود، مجموعه ای از استدلال ها و منطق ها را
تلنبار کرده است. نقطه آغاز هر عمل عقل است. عقل یعنی محموعه استدلال ها. قوه
عاقله، قوه مستدل انسان است. گام دوم، فکر است، افکار مخلوق عقل است. گام بعدی قلب
است یعنی مظهر گرایشات، تمایلات و احساسات. پس از آنکه تمایلات در وجود انسان شکل
گرفت، اعمال صادر می شود. این سلسله مراتب به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در وجود
آدمی جریان دارد.
کنشگر سیاسی از قوی
ترین کنشگر هاست، چون برای همه حیثیت زندگی تصمیم می گیرد. پس آدم هایی که در حوزه
سیاست و مدیریت ورود می کنند، بسیار بیشتر از بقیه مردم نسبت به برخورداری از
دستگاه استدلالی، اضطرار دارند. چون هر عمل و انتخاب آن ها بخش وسیعی از جامعه را
تحت تأثیر قرار می دهد.
انقلاب اسلامی
ایران، بر آماده از یک عقلانیت مجرب و کارآمد است. عقلانیتی به حجم و امتداد
تاریخی 1500 ساله، عقلانیتی که هنوز ادامه دارد و در حال زایش و فربه شدن است.
امام خمینی (ره) در نقطه اوج این عقلانیت قرار می گیرد و با امتزاج آسمانی عرفان و
کلام و فلسفه و فقه، مدل حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را بنیانگذاری می کند و
در ادامه نیز رهبر فرزانه انقلاب اسلامی به توسعه آن همت می گمارد. جا دارد مدیران
اجرایی خرد و کلان از همین دستگاه استدلالی عمیق بهره بجویند بی آنکه بخواهند خود
تبدیل به لیدر فکری معرفتی جامعه شوند.
باید بدانیم ما در
چنین میدانی قرار داریم، تجربه پیشینیان ما که آدم های ضعیفی هم نبوده اند، در گذر
تاریخ این حقیقت را اثبات کرده است که اگر کسی با خلأ مبنایی یا التقاط فکری
معرفتی، اقدام به اجتهاد در امور کند هم به خود آسیب می زند و هم خیل هوادران و
پیروان خود را دچار سرخوردگی و فروپاشی می کند. پس کسب مبنا برای اهالی سیاست از
اهم واجبات و وظایف است.
امید است متولیان
امور کشور در امروز و آینده، از گذشتگان درس گیرند و راه و جهت درست برگرفته از
اندیشه ذلال عقلانیت اسلامی را پیشه سازند و با برخورد گزینشی و درست با علوم و
دستاوردهای بشری، از مواهب آن بهره جویند و خود و جامعه خویش را در معرض آسیب های
آن قرار ندهند. ان شاءالله
کمترین فرزند ایران
اسلامی
علیرضا زاکانی
1396/01/10