کارت عروسی
یک شهید+عکس.خبرگزاری
فارس: یک روز ابوالقاسم با یک بسته کارت عروسی برگشت. گفت: دختر عمو دوست داری
کارت عروسی، کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟21 اسفند 90
وقتی که
جنگ خانمان بر اندازانه ی ایران وعراق که 1000 میلیارد دلار هزینه ی اقتصادی ومالی
در بر داشت ومیلیون ها کشته ومجروح و آواره و بی خانمان برجای گذاشت که یک سند
انکار ناپذیر جنگ جنگی علیه ی بشریت است زیرا که باا صرار خمینی شیاد 7 سال اضافی
ادامه یافت تا که منتهی به موهبت الهی برای جنگ افروزان حاکم شود. در صورتی که در نهایت منجر به شکست و سرکشی جام زهر از سوی
خمینی شیاد شد. بعلاوه اگر چه کشور ویران
شد و خانواده های بیشمار ایرانی عزادار وداغدارشد ند ولی موجب شد تا آخوندهای
حوزوی و پاسداران جنگ افروز بقدرت برسند ودست به جنایت وخیانت و غارتگری وسرکوب و
سانسور بزنند و این سیاست ضد بشری را هررروز
با شدت ادامه دهند . از سوی دیگر آن سوی معادله ی جنگ افروزی موهبت الهی
که یک نمونه دستآوردش همین گزارش تصویری 7 کشته از یک خانواده است که
مکمل بیش از 120 هزار اعدام زندانیان سیاسی می باشد و مترادف آن پیدایش ورشد
وترویج پدیده های شوم کارتن خوابان وکودکان کار خیابانی وصف طویل زنان تن فروش
وافزایش روز افزون اعتیاد واعدام و رتبه ی اول جهانی مرگ ومیر های جاده هاست که
موازی رشد تورم وگرانی و فقر وبیکاری و فاصله ی عمیق طبقاتی شده است. البته وقتی
پیام نوروز حضور در گورستان ها ومرگ بر
زنده ها ودرود بر مرده بوده باشد . باید که کارت عروسی هم به مجلس سوگواری ختم شود. همچنین داماد همچنین
زنده یاد سعید سلطانپور از پای سفره عقد به مسلخگاه اوین برده وتیرباران شود.
به گزارش گروه«حماسه و مقاومت» خبرگزاری
فارس، طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و خواهر شهید علی رضا
کلاگر، طیبه توی طایفه اش، هفت شهید دیده، روی هفت تابوت شیون کشیده، هفت
بار، هر خبری که رسیده، هر بار هفتاد مرتبه دلش لرزیده. طیبه خیلی سن نداشت. خیلی
با شوهرش زندگی نکرده که شهید شده. طیبه کلاگر- همسر شهید
ابوالقاسم کلاگر.طیبه خودش می گوید: بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری
ام، سرش را پائین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه ام، من یک
مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می خواهد.
انگار حرف های دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو.همان
لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن... .بله را که
گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت.گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی،
کارت دعوت مهمان های ما چه شکلی باشد؟گفتم: معلوم است دیگر، مهمان های ما یا شهدای
آینده هستند، یا الان خانواده هاشون یک شهید داده اند، یا جانبازند، تازه مگر شوهر
من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد.مگه میشه خدا را
دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدائی نباشد.خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد.
(تصویر کارت در ضمیمه مطلب)بعد یک کارتی هم سوای از کارت ما، سپاه گرگان برای ما
هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود.عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت
جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می آمد و چند روزی بود و میرفت.سه
سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه های جنگ
بود.هر عملیات که می شد، دلم فرو می ر یخت، هی به دلم تشر میزدم، با من مدارا کن،
مدارا کن.یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر
بهشت، پر کشید و رفت.ابوالقاسم شهید شد، و من تمام سال های که با هم بودیم، فقط سه
سال بود.گاهی یک روز، خاطره ائی برای آدم می سازد که یک تاریخ را به دوش می کشد.چه
رسد به سه سال.ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد... .حالا در تمام این سال
ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می کنم.بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن...