تاچر و میراثش تاچریسم (۳)


تاچر و میراثش تاچریسم (۳)
بقلم آقای علیرضا یعقوبی
14 اردیبهشت – 92
در دهه ۱۹۷۰ میلادی همه مسائل و تغییر و تحولات سیاسی تحت الشعاع «جنگ سرد» بین دو بلوک شرق و غرب قرار داشت. نوع روابط دیپلماتیک و کیفیت آن را ، دوری و نزدیکی هر کشور به این دو قطب مشخص می ساخت و سایه سنگین «جنگ سرد» بر کره خاکی سنگینی می کرد. رقابت دو قطب بالاخص در زمینه سلاحهای کشتار جمعی تا آستانه ورود به «جنگ ستارگان» پیش رفته بود. از سوی دیگر حاکمیت های استبدادی وابسته و تحت تهدید سقوط، دیگر توان برقراری امنیت استراتژیک و حفظ توازن قوای موجود را نداشتند. اروپا دوران بازسازی خود بعد از جنگ جهانی دوم را پشت سر گذاشته بود و میبایستی آمادگی خود را برای بعهده گرفتن نقش خلاقتری در معادله قوای موجود اعلام می داشت. آلمان با طرح مارشال به قدرت اول اقتصادی و صنعتی در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم تبدیل شده بود اما بلحاظ جایگاه سیاسی و نقشی که می بایستی ایفا می کرد دارای عقب ماندگی بود. انگلیس بعنوان متحد شماره ۱ و استراتژیک آمریکا در اروپا هنوز از شوکی که بر اثر جنگ جهانی دوم بر آن کشور وارد آمده بود خلاصی نیافته بود و فرانسه بعنوان ضلع سوم قدرت برتر در اروپا تلاش داشت که راه خود را برود و در قاره کهن آسیا، ژاپن بعنوان دومین قدرت اقتصادی جهان بیشتر نقشی پاسیو را در روابط دیپلماتیک بین المللی ایفا می کرد و بر تفوق اقتصادی و صنعتی خود نسبت به بعهده گرفتن نقش فعالتری در عرصه سیاست بین المللی، تاکید داشت. مجموعه چالش های پیش روی دنیای سرمایه داری اتخاذ مواضعی را طلب می کرد که متضمن ارائه یک استراتژی راهبردی که قرین موفقیت را بهمراه داشته باشد این استراتژی راهبردی لازمه اش قبول و تقسیم مسئولیت از سوی آمریکا و همپیمانان استراتژیکش بود. «کمیسیون سه جانبه» شهرت و تمامی دارایی اش را مدیون چنین دیدی از چالش های موجود در روابط دوجانبه و چند جانبه و بالاخص درباره «جنگ سرد» بود.
استراتژی «کمیسیون سه جانبه» در رابطه با بلوک شرق:
برژینسکی از بنیانگذاران و تئوریسین اصلی «کمیسیون سه جانبه» لهستانی الاصل و فرزند سفیر سابق آن کشور در کانادا، شناخت عمیقی از روابط حاکم بر جوامع بلوک شرق و نوع رابطه دولتهای آنها با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داشت. اصولا نوع روابط بین حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی با احزاب برادر در بلوک شرق، رابطه ای آمرانه بود و دولتهای حاکم بر این کشورها مجبور به اجرایی کردن نسخه هایی بودند که از سوی حزب کمونیست اتحاد جماهیر سویالیستی شوروی و سازمان امنیتی ان ک. گ. ب. برای این کشورها می پیچیدند. توده های مردم بلوک شرق علیرغم حاکمیت احزاب کمونیست، اعتقادات مذهبی و ارتباط خود با کلیسا را علیرغم محدودیت های دستگاههای امنیتی آن کشورها حفظ کرده بودند و انتخاب و حضور پاپ ژان پل دوم از لهستان در مقام رهبر کلیسای کاتولیک منجر به تعمیق این روابط هم شده بود. از سوی دیگر حاکمیت احزاب کمونیست در این کشورها بجز چکسلواکی، نه نشأت گرفته از یک قیام و انقلاب بلکه بنا به «نظر مرجع» یعنی استالین و جانشیننان او در حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بوده است. رابطه مردم و دولت در این کشورها رابطه ای خلاق و دو سویه نبود. چکسلواکی تنها کشوری بود که در سال ۱۹۴۸ با قیام اصیل و مردمی که کمونیستها در آن زمام قدرت را در دست گرفته بودند. اما خواسته های مردم آن کشور برای اصلاحات در سال ۱۹۵۶ بنام «بهار پراگ» (۱) توسط ارتش سرخ و همپیمانانش در پیمان ورشور، خونین سرکوب شد. تجربه انقلاب مردم مجارستان و سرکوب آن توسط ارتش سرخ در سال ۱۹۵۶ (۲) جلوی چشم قرار داشت. استراتژی «اصل حاکمیت محدود» دکترین برژنف درباره حاکمیت کشورهای اقمار اتحاد جماهیر شوروی که در کنفرانس براتیسلاوا آن را اعلام داشته بود هنوز روی پا بود (۳). تمامی این فاکتورها، در کنار تجربه تیم نیکسون - کسینجر در برخورد و تنظیم رابطه با «جمهوری خلق چین» و با تیم مائو - چوئن لای (۴) به «کمیسیون سه جانبه» کمک می کرد که با اتخاذ یک استراتژی خلاق و جانشین سازی آن با روابط پاسیو قبلی، با موضعی تهاجمی به مهار چند جانبه اتحاد جماهیر شوروی بپردازند. این استراتژی بر نقش فعالتر مذهب بعد از خلع ید از آن با محوریت «کلیسای کاتولیتک» تاکید داشت. روابط بین کشورهای غربی با بلوک شرق به سطح بالاتری ارتقاء یافته و با توجه به عقب ماندگی های این کشورها و رشد نامتوازن آنها و نیاز این کشورها وبه وام های کشورهای غربی در راستای دورتر ساختن راه آنها از مسکو، بر روی لایه های استقلال طلب کادر رهبری احزاب کمونیست این کشورها سرمایه گذاری شود و با انتقاد مستمر «نقض حقوق بشر» در این کشورها، حاکمیت دستگاههای پلیسی و امنیتی در آنها را به چالش کشید. این مجموعه از راهکارها می بایستی در کنار ادامه رقابت تسلیحاتی در ابتدا حاکمیت احزاب کمونیست را در کشورهای بلوک شرق با چالش های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مواجه می ساخت و موجودیت پیمان ورشو در رقابت فزاینده با پیمان دفاعی آتلانتیک شمالی (ناتو) به زیر علامت سؤال می رفت.
نقش اروپا در پیشبرد استراتژی «کمیسیون سه جانبه»:
اجرایی شدن این استراتژی در مرحله نخست تغییراتی را در سازمان رهبری کشورهای اروپایی طلب می کرد. برای پیشبرد اهداف این کمیسیون باید نیروهایی در رأس دولتها مطرح اروپایی بالاخص در دو کشور انگلیس و آلمان بعنوان دو قطب سیاسی و اقتصادی اروپا قرار می گرفتند که از قابلیت پیشبرد و اجرایی کردن طرحای «کمیسیون سه جانبه» برخوردار باشند.لذا در آلمان دولت وقت آن کشور متشکل از دو حزب سوسیال دمکرات و لیبرالهای آزاد به رهبری هلموت اشمیت و هانس دیتریش گنشر سقوط کرد و دولت ائتلافی جدید متشکل از احزاب دمکرات مسیحی و لیبرال آزاد بهمراه حزب منطقه ای سوسیال مسیحی که حزب خواهر دمکرات مسیحی در ایالت ثروتمند باواریا خوانده می شد به رهبری هلموت کهل و هانس دیتریش گنشر و نخست وزیر پرنفوذ و راستگرای ایالت باواریا فرانتس جوزف اشتراوس بر سر کار آمد. جالب آنکه که فرانتس جوزف اشتراوس در یک نشست حزبی قبل از تغییرات جدید، هلموت کهل را «احمق» خوانده بود و او برای توجیه این مسئله اعلام نمود که رشد و نمو فکری هلموت کهل در فاصله بین بیان این مطلب تا بعهده گرفتن نقش صدراعظمی چنان فوق العاده بوده است که او را به شگفتی واداشته و او را وادار به پس گرفتن سخن پیشین خود کرده است!. در انگلیس هم همانطوریکه که اشاره شد در رقابتهای درون حزبی محافظه کاران، مارگارت تاچر تا مقام دبیرکلی آن حزب و کاندیداتوری برای مقام نخست وزیری بالا کشیده شد. این تیم ابرازهای لازم برای تحقق راهکرد جدید «کمیسیون سوم» در رابطه با اروپای شرقی و مناطق پرآشوبی همچون خاورمیانه را که دولت و سرویس های امنیتی انگلیس از اطلاعات ذیقیمتی درباره آن برخوردار بودند، فراهم می ساخت و مسلما دارای این توان بود که فرانسه را بعنوان ضلع سوم در مثلث قدرت اروپایی را بدنبال خود بکشد. حضور فردی همچون رولان دوما در رأس دستگاه دیپلماتیک فرانسه در دولت دوم فرانسوا میتران در واقع در تائید این نظر بود.
در لهستان، کشیشان به انتقاد از شرایط موجود و تضییقاتی که برای کلیسای کاتولیک وجود داشت پرداختند. مردم لهستان که اکثریت آنها کاتولیک بود و ژان پل دوم پاپ اعظم از میان آنها برخاسته بود، هر چه بیشتر در مراسمات مذهبی که رنگ و بوی سیاسی گرفته بود، شرکت می کردند. کارگران کارخانه کشتی سازی به رهبری یک تکنسین برق بنام «لخ والسا» با سبیلهای کشیده و چشمانی نافذ با طرح خواسته های صنفی که سریعا راه به طرح خواسته های سیاسی برد، در نهایت دست به اعتصاب زدند. حزب کمونیست ساده ترین راه را سرکوب یافت. ژنرال یارزولسکی در سمت دبیرکل حزب کمونیست و نخست وزیر آن کشور چیزی فراتر از نظامیگری نیاموخته بود. انتقاد از وضعیت حقوق بشر در بلوک شرق که بعد از انتخاب کارتر به مقام ریاست جمهوری آمریکا که بخشی از راهکرد «کمیسیون سوم» در به چالش کشیدن اتحاد جماهیر شوروی را تشکیل می داد. زمینه و فضای عینی تری برای مطرح شدن یافت. تاچر که در کشور خود اتحادیه کارگری را خوار شمرده و اتحادیه کارگران معدن را سرکوب کرده بود، به دفاع از اتحادیه کارگری »همبستگی» پرداخت. او به لهستان سفر کرد.