يادداشت روز اوین نامه ی کیهان " چه كسي انقلابي است؟ چه كسي ضد انقلاب است؟ "

اوین نامه ی کیهان 2 شنبه 12 بهمن ماه سال 1394
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان " چه كسي انقلابي است؟ چه كسي ضد انقلاب است؟ "
اینکه سئوال کردن و یادداشت تهیه و تنظیم کردن وحاشیه رفتن وووارونه گویی کردن ندارد .چون عملکرد 37 ساله رهبران ودولتمردان ودست اندرکاران رژیم و ارونه ی و لایت فقیه آنچنان شفاف و اظهرالمن الشمس است که جای هیچگونه ابهامی دراین مورد وجودندارد که نه ضد انقلاب که دشمن بشریت و آزادی وصلح وامنیت در ایران و منطقه  و حتی تهدید کننده ی صلح وامنیت جهانی کیست؟
«انقلاب» و «ضد انقلاب» يک حوزه «گفتماني» است که در عين حال داراي عينيت اجتماعي است و در هر جايي که از اين دو سخن به ميان آورده شود، خواه ناخواه وضعيتي مستمر و جاري به تصوير درمي آيد و در بستر زمان ممکن است يک جابجايي هم اتفاق بيفتد يعني فردي انقلابي به جرگه ضد انقلاب بپيوندد و يا فردي که مخالف انقلاب است به مدافع انقلاب تبديل شود. البته تجربه تاريخي نشان مي دهد که به ندرت اتفاق مي افتد که فردي که در گذشته ضد انقلاب بوده است، انقلابي شود و فراوان پيش مي آيد که يک عنصر انقلابي، ضد انقلابي شود. اين مي تواند دلايل مختلفي داشته باشد.
    انقلاب اگر از يک جايگاه معنوي برخوردار باشد، مقدس خوانده مي شود و طبعاً کساني که به دليل مخالفت با اصول و ارزش ها و آرمان هاي انقلاب، «ضد انقلاب» خوانده مي شوند، داراي هويتي «ضد ارزشي» خواهند بود و دقيقاً اين دسته براي اينکه ضد ارزشي ديده نشوند، منکر معنوي بودن انقلاب يا نظام برآمده از آن مي شوند اما از يک منظر ديگر انقلاب اگر داراي جايگاه معنوي بود، مخالفت با آن در واقع مخالفت با آرمان هايي است که اکثريت جامعه آنها را قبول دارند و خواهان حاکميت آنها در صحنه اجتماعي مي باشند. با اين وصف ضد انقلاب در انقلاب هاي ارزشي، ضد مردم نيز محسوب مي گردند.
    انقلاب اسلامي ايران در قرون اخير تنها انقلابي است که داراي هويتي معنوي و در نتيجه ارزشي است و مخالفت با آن يک اقدام ضد ارزشي و مذموم است کما اينکه نظام برآمده از اين انقلاب، تنها نظامي است که در جهان امروز داراي هويتي معنوي است. بسياري از گروه هاي راست گرا و يا چپ گرا- در معناي متداول در ادبيات سياسي- از ابتداي انقلاب تلاش کردند تا از انقلاب اسلامي، هويت زدايي ارزشي کنند اين اقدام در ابتداي انقلاب در قالب برجسته سازي برخي از وجوه سياسي که مثلاً انقلاب ما را با هر انقلاب ضد سرمايه داري مشابه مي گرداند و يا با برجسته سازي بعضي از جنبه هاي اجتماعي- نظير مبارزه با فقر- به عنوان علت العلل شکل گيري انقلاب اسلامي دنبال مي شد و مارکسيست ها مهمترين گروهي بودند که در اين مسير گام برمي داشتند که البته به جايي نرسيد و مارکسيست ها از گردونه توجه اجتماعي خارج شدند. پس از مدتي از درون بعضي از گروه هايي که درست يا نادرست در جبهه نيروهاي مذهبي هوادار انقلاب اسلامي ديده مي شدند، خط چپ گراها را در يک قالب جديد بازتوليد کردند. روزنامه سلام و مجلاتي نظير ماهنامه کيان از شاخص ترين نشرياتي بودند که در دهه 1370 وارد ميدان شدند تا از انقلاب اسلامي و نظام برآمده از آن «ارزش زدايي» نمايند. آنان ادعا مي کردند که «حکومت يک مقوله اجتماعي است که براساس نياز و تمايل شهروندان شکل مي گيرد و قواعد آن براساس نظر و راي مردم و نمايندگان منتخب آنان انتخاب مي گردد» در اين ميان دکتر سروش و ساير شبه روشنفکراني که براساس يک نقشه راه مشخص تغيير هويت انقلاب اسلامي را دنبال مي کردند با صراحت مي گفتند: «تمام تار و پود حکومت و همه اجزا و اصول راهنما و معيارهاي اندازه گيري آن از مردم است». سروش با کتمان آياتي که با صراحت از وظيفه پيامبران در تاسيس حکومت و جهاد براي ايجاد و حفظ آن سخن به ميان آورده است، مدعي بود «پيامبر از سوي خداوند براي تاسيس حکومت ماموريتي نداشته و تبيين و تبليغ دين تنها وظيفه پيامبر بوده است اما مسلمانان به گمان اينکه نداشتن دستور براي تاسيس حکومت يک نقص در دين بوده و نبايد باشد، پيرايه هايي بر اين بستند و آن را واجد چيزي دانستند که از اساس فاقد آن بود» اين داعيه براي آن صورت مي گرفت تا پنداشته شود دين مقوله اي است و حکومت مقوله اي ديگر و در واقع اين همان داعيه استعماري جدايي دين از سياست بود که اساس فلسفه سياسي حکومت ها را در غرب تشکيل مي دهد.
    اين خط را در آن موقع روزنامه سلام و نويسندگان آن به صورت پررنگ تر و عملياتي تر دنبال مي کردند. اين روزنامه در يکي از شماره هاي خود نوشت: «حکومت برآمده از جمهوري اسلامي مثل ساير حکومت هاست که در چارچوب راي و نظر مردم پديد آمده و حکم مخالفت و موافقت با آن از حکم مخالفت و موافقت با ساير حکومت ها جدا نيست. اين کوته بيني و قداست تراشي است که همراهي با انقلاب و دولت برآمده از آن را مستوجب «ثواب» و مخالفت با آن را شايسته عذاب الهي تلقي نماييم». بر اين اساس قداست زدايي و در واقع دين زدايي از حکومت ديني، مقدمه از ميان برداشتن بنيان جمهوري اسلامي بود کما اينکه روزنامه سلام حدود 8 سال پس از تاسيس شورش خياباني تير ماه 1378 را با سردمداري کساني نظير تاج زاده که در حلقه کيان و سلام رفت و آمد داشتند و حالابه مناصب مهمي در نظام هم رسيده بودند، کليد زد و نيز ده سال بعد فتنه بزرگي را با ورود اتهام تقلب به نظام به راه انداختند و در واقع با بکارگيري همه شيوه ها و با کمک گرفتن از بدنام ترين افراد و گروهها و کشورهاي معاند درصدد براندازي نظام بودند که در هر دو مورد توسط مردمي که انقلاب اسلامي و نظام برآمده از آن را «مقدس» و «معنوي» مي دانند، شکست خوردند. پس کاملاواضح است که جداسازي نظام از هويت معنوي مقدمه روي آوردن به اتهامات و اتهامات مقدمه دست زدن به اقدامات ويرانگر عليه نظام بود و چه کسي است که نداند، براندازي نظام اسلامي بزرگترين آرزوي آمريکا و صهيونيسم است و هر کس که در اين خط باشد از سوي آنان حمايت جدي و علني و غيرعلني مي شود.
    پس مقوله اي بنام «ضدانقلاب» وجود دارد و ضديت با انقلاب اگر از يک نقطه ضعيف شروع شود حتما در نقطه ضعيف متوقف نمي شود و رو به گسترش مي گذارد ما نبايد کساني را که ضعفي دارند به ضديت با انقلاب متهم کرده و به تعبيري که رايج است افراد را به سمت جبهه مخالف هل دهيم ولي واقعيت اين است که انقلابي ماندن يا ضد انقلاب بودن خيلي دست ما نيست. آنانکه به سمت ضديت با انقلاب سوق پيدا مي کنند وقتي در مسير مخالف قرار مي گيرند لامحاله تا آخر راه مي روند و ما معمولاقادر به نگه داشتن آنان نيستيم، در استفاده از واژه «ضدانقلاب» درباره آنان نيز اگرچه بايد تا مي توان اجتناب کرد ولي در نهايت اين خودداري مشکلي را از آنان حل نمي کند. شما ببينيد کسي که فتنه 88 را ديده و پيامدهاي سنگين آن را ملاحظه کرده و در عين اينکه خود را جزء خانواده انقلاب و نظام مي داند، حاضر به محکوم کردن فتنه و عوامل آن نيست و در اين مواقع معمولابا بکارگيري عبارت هايي مثل لزوم وحدت گرايي که در اينجا به معناي پذيرش دوباره عوامل فتنه است، در کنار عوامل فتنه و در واقع براندازان نظام قرار مي گيرد. خب با چنين فرد يا افرادي چه مي توان کرد؟ آيا اين که مواضع آنان همراهي با براندازان است قابل کتمان مي باشد و اگر ما کتمان کرديم آنها واقعا کنار براندازان قرار ندارند؟ در مثال ديگر مي توان به فرد يا افرادي از خواص اشاره کرد که در عين علم داشتن به مجرميت و خيانت اطرافيان خود از آنان حمايت کرده و در گوش آنان دعاي سلامت مي خوانند و در حالي که صدها سند از فساد اقتصادي و اختلاس سنگين اطرافيان خود ديده اند، آنان را مظلوم جلوه مي دهند و در واقع نظام را متهم به ظلم مي کنند که خود نوع ديگري از فتنه انگيزي عليه نظام اسلامي است. خب ما با چنين افرادي چه مي توانيم بکنيم. ما دوست نداريم در مورد اين ها از واژه «ضدانقلاب» استفاده کنيم و بقول آقايان نمي خواهيم آنان را به اين سمت هل بدهيم اما آيا واقعا اينگونه عملکردها ضدانقلابي نيست و آيا مي توان ذره اي احتمال داد که چنين افرادي پس از سالها ظلم به نظام و مردم توفيق توبه پيدا کرده و عاقبت به خير شوند؟!
    ما مي دانيم که عاقبت به خيري دست خداست چنانچه دائما بايد زمزمه کنيم که خدايا عاقبت ما را ختم به خير بگردان ولي در عين حال اين سوال وجود دارد که چرا مخالفان پيامبر(ص) - چه کساني که از اول مخالف بودند و چه کساني که بعدا به صف مخالفين او پيوستند - هيچکدام موفق به توبه نشده و با کفر و بي ايماني از دنيا رفتند. همينطور اين سوال وجود دارد که چرا هيچکدام از مخالفان قبلي و بعدي حضرت اميرالمومنين عليه السلام موفق به توبه نشده و عاقبت به خير از دنيا نرفتند؟ اين در مورد انقلاب اسلامي هم صدق مي کند ما به تجربه ديديم که تنها آن دسته از مخالفاني که بدون علم به واقعيت نظام در برهه اي به مخالفت با نظام برخاسته بودند، بعضا - مثل احسان طبري - توفيق توبه پيدا کردند ولي هيچکدام از علمايي که با وجود درک حقيقت و هويت امام و انقلاب اسلامي به مخالفت با آن برخاستند، توفيق توبه پيدا نکردند. دليل آن اين است که - براساس آنچه از آموزه هاي ديني فرا گرفته ايم - خداوند امکان هدايت را از آنان مي گيرد و در واقع به آنان غضب مي کند و اين غضب راه بازگشت آنان را سد مي نمايد.
    «انقلاب» و «ضدانقلاب» در پهنه انقلاب اسلامي خط فارق و جداکننده حق از باطل و ايمان از کفر است و خداي متعال در زمانه ما آن را به مثابه ترازويي فراروي بندگان و عاصيان قرار داده است کما اينکه خداوند متعال براي تمييز و جداسازي خبيث از طيب هميشه شاقولي قرار داده است. دعا کنيم تا آخر انقلابي بمانيم و به سرنوشت کساني که در نيمه راه به دليل هواهاي نفساني و اغواهاي شيطاني از راه روشن انقلاب جدا شدند، مبتلانشويم. نويسنده: سعدالله زارعي