*خدا پشت پنجره ایستاده*
علی کوچولو با پدر و مادر و
خواهرش سارا برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه
تیرکمون به علی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی علی کوچولو به اشتباه یه تیر به
سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت
علی کوچولو خیلی ناراحت و وحشت زده شد…لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده … ولی حرفی نزد.
روز بعد مادربزرگ به سارا گفت “توی شستن ظرفها کمکم کن” ولی سارا گفت: ” مامان بزرگ علی کوچولو بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟” …
علی کوچولو ظرفا رو شست
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :” متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سارا احتیاج دارم” سارا لبخندی زد و گفت:”نگران نباشید چونکه علی کوچولو به من گفته اون میخواد کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟”…
اون روز سارا رفت ماهیگیری و علی کوچولو تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و علی کوچولو مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای خواهرش رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:” عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به خواهرت اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!”
********************************
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و…) هرچی که هست… باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده… فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید:
*خدا پشت پنجره ایستاده*
علی کوچولو خیلی ناراحت و وحشت زده شد…لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده … ولی حرفی نزد.
روز بعد مادربزرگ به سارا گفت “توی شستن ظرفها کمکم کن” ولی سارا گفت: ” مامان بزرگ علی کوچولو بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟” …
علی کوچولو ظرفا رو شست
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :” متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سارا احتیاج دارم” سارا لبخندی زد و گفت:”نگران نباشید چونکه علی کوچولو به من گفته اون میخواد کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟”…
اون روز سارا رفت ماهیگیری و علی کوچولو تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و علی کوچولو مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای خواهرش رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.
مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:” عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به خواهرت اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!”
********************************
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و…) هرچی که هست… باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده… فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.
همیشه به خاطر داشته باشید:
*خدا پشت پنجره ایستاده*
Subject : دو داستان کوتاه
از
زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟
گفت : چهار اصل
-1دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
-2دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
-3دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
-4دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم
گفت : چهار اصل
-1دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
-2دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
-3دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
-4دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم
این داستان عجیب ربط به سیستم حکومتی ایران دارد
چون مردم با سیستم گذشته مبارزه کردند تا آزادی
و رفاه اجتماعی و تفریحات سالم داشته
و شاد باشند که همراه با آمال و آرزوهای
دیگر بود .ولی سر وکله خمینی 80 ساله ی بی
احساس پیدا شد و همه آمال و آرزوهای مردم را بر باد داد چون رژیمی بنا نهاد که نه اصلاح وتغییر پذیر نیست که
هرروز سپری شده بدتر شده است . طوریکه هر چه فعالین سیاسی واجتماعی و
حقوق بشری و کارگری ودانشجویی و زنان ....
مبارزه کرده وهزینه ی بسیار سنگین
پرداخته اند تا که شرایط را تغییر دهند ولی رهبر ولی فقیه
همکاره و غیر پاسخگوی همه چیز را بر هم می زند وخراب می کند. به خصوص اینکه جنگ قدرت و ثروت
حاد وعلنی شده است که اوضاع خیلی بدتر از گذشته شده است . آنگونه که چشم دوختن
مردم به خاتمی و روحانی سرآبی بیش نبوده است چون با بودن ولی فقیه همکاره ی
مستبد و خود خواه هیچگونه تغییری به نفع ملت و کشور و وجود ندارد و در چشم انداز
نیست .
مردي در كنار رودخانهاي ايستاده بود.
ناگهان صداي فريادي را شنید و متوجه شد كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنید و باز به آب پرید و دو نفر ديگر را نجات داد!
اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك ميخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادي كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانهاي مردم را يكي يكي به رودخانه ميانداخت...!
ناگهان صداي فريادي را شنید و متوجه شد كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنید و باز به آب پرید و دو نفر ديگر را نجات داد!
اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك ميخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادي كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانهاي مردم را يكي يكي به رودخانه ميانداخت...!
خنده
بازار
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ :
ﻧﻨﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮ ﻣﺎﺩﺭﺗﻮ ﻋﻤﻪ ﺗﻮ ﺯﻧﺘﻮ ﺑﺎ ﺧﺮﯾﺪ ﯾﻪ
ﺟﻮﺭﺍﺏ ﺷﺎﺩ ﮐﻦ
تو خونه ی ما همیشه من “در” بودم و داداشم
“دیوار”
چون همیشه به من زدن که اون بشنوه !
ﺳــﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﮐــﺎﺭ ﻣﺤﺎﺳﺒﺎﺗﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ :
ﺑﯿﺴﮑﻮﺋﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﭼﺎی ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﺮﻡ ﺑﺸﻪ
ﻭﻟﯽ ﻭﺍ ﻧﺮﻩ!
اون کسی که کلمه خاله و عمه رو تو زبان انگلیسی
یکسان قرار داده
قطعا خودش یه عمه باهوش بوده !
تنها سودی که رشته تحصیلیم تا الان داشته این
بوده که
هروقت میرم تو آشپزخونه بابام میگه : مهندس دو
تا چایی بیار بخوریم !
یکی از بزرگترین افتخاراتم توی دوران دبیرستان
این بود که
هر دبیری به محض ورودش به کلاس به من اشاره
میکرد و
می گفت : تو
من :من آقا؟
بله تو گمشو برو بیرون !
طرف از پشت هیکل دختره رو میبینه ، میفته دنبالش
میگه :
ماشین دارم ، خونه دارم ، ویلا دارم …
یهو دختره برمیگرده ، یارو میبینه صورتش خیلی
زشته!
میگه : همه رو فروختم !
ﻣﻠﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﻮﻥ ﻣﯿﺰ ﺑﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻭ ﺗﺮﺩﻣﯿﻞ ﻭ ﺳﻮﻧﺎ ﻭ
ﺟﮑﻮﺯﯼ ﺩﺍﺭﻥ
ﺍﻭﻧﻮﺧﺖ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﻭﺭﺯﺷﯽ ﻣﻮﻥ ﯾﮏ ﻣﯿﻠﻪ
ﺑﺎﺭﻓﯿﮑﺲ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺯﺩﻩ ﺗﻮ ﮐﻤﺪ ﺭﻭﺵ ﻟﺒﺎﺱ ﺁﻭﯾﺰﻭﻥ
ﻣﯿﮑﻨﻪ!
نگاه کن تو چشاش بگو “عزیزم” بعد بگو “هیچی”
تا آخر عمرش گیره اون چیزیه که میخواستی بگی !
بدشانسی برای من یعنی:
اونی که خوشگله ، پولدار نیست
اونی که پولداره ، خوشگل نیست
اونی که خوشگل و پولداره ، متاهله
اونی که خوشگل و پولدار و مجرده ، هیچ دلیلی
نداره به من محل بذاره !
.سوییچ ماشین برای خانمها فقط برای باز و بسته کردن
در خودرو استفاده میشه
اما برای آقایون :
خلال دندان ، گوش پاک کن ، وسیله در زدن
وسیله خاروندن سر ، گردن و … و تمام نقاط بدن
وسیله دفاعی
برای جدا کردن آدامس از ته کفش
برای بیرون آوردن سنگ ریزه و یا پیچ از تایر خودرو
جدا کردن سنگ از رو نون سنگک
قاچ کردن و پوست کندن انواع میوه
جابه جا کردن زغال قلیون و …!