ماجرای آقای نجفی؛ ریشه‌ها و عبرت‌هایش

ماجرای آقای نجفی؛ ریشه‌ها و عبرت‌هایش 19 خرداد-98

بازدید محمد علی نجفی از خانه هنرمندان
محمدعلی نجفی، ۶۸ ساله و دانش‌آموخته دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه معتبر MIT، وزیر علوم دولت‌های دهه ۶۰، وزیر آموزش و پرورش دولت هاشمی‌رفسنجانی، معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت سیدمحمد خاتمی، عضو دوره سوم شورای اسلامی شهر تهران، رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و مشاور اقتصادی دولت حسن روحانی و دوازدهمین شهردار تهران، به قتل همسر دوم خود "میترا استاد" در روز هفتم خرداد، اعتراف کرده است.
به گزارش ایسنا، "علی سرزعیم" درباره این اتفاق تکان‌دهنده مطلبی با عنوان "ماجرای آقای نجفی؛ ریشه‌ها و عبرت‌هایش" به ایسنا ارسال کرده است که متن کامل آن به شرح زیر است:
«ماجرای محمدعلی نجفی مساله شوکه‌کننده‌ای بود که هنوز جامعه در مورد آن به جمع‌بندی درستی نرسیده است. اما فارغ از این مساله به نظر می‌رسد چند نکته مهم در این زمینه وجود دارد که باید به آن اشاره کرد که می‌توان به عنوان عبرت‌های آن تلقی کرد. پیش از هر چیز باید اشاره کرد که این مساله یک قضیه چند سر باخت بود. یعنی همه در این قضیه باختند و کسی منتفع نشد. خود نجفی، همسر اول و دخترش، همسر دوم و خانواده‌اش و فرزندش و نهاد سیاست در ایران و نخبگان سیاسی و از همه مهم‌تر جامعه.
نهاد سیاست نیز از این قضیه به شدت آسیب دید. اگر مشابه این قضیه برای بسیاری از دیگر سیاستمداران رخ می‌داد، خسارت نهاد سیاست تا این حد بزرگ نبود. زیرا بسیاری از سیاستمداران به فضیلت اخلاقی متصف نیستند و روحیات فردی آن‌ها برای کسانی که از نزدیک با آن‌ها کار کرده‌اند جذابیتی ندارد اما دکتر نجفی شخصی بود که منش فردی‌اش همه را در برخوردهای نزدیک تحت تأثیر قرار می‌داد. این قضیه یک اعتبارزدایی از شخصیت سیاستمداران ایجاد کرد و انتظارات جامعه از این گروه را به شدت کاهش داد.
به اعتقاد من خسارت بزرگ‌تر مربوط به جامعه است. انعکاس این مسئله احتمالاً قبح همسرکشی را در جامعه کمتر می‌کند که جای تأسف دارد و تأسف دیگر آنکه کشور از یک فن‌سالار (تکنوکرات) ممتاز محروم شد. به باور من دکتر نجفی نماد فن‌سالاری در ایران بود که این‌گونه ارزان از دست رفت. اگر باور داشته باشیم که توسعه کشور منوط به اصلاح دولت است و در این اصلاح دولت، فن‌سالاران نقش مهم و کلیدی خواهند داشت، این خسارت برای توسعه ایران برجسته می‌شود.
اما چه شد که چنین شد؟
یک دیدگاه متعارف آن است که همه مطلوبات این دنیایی با هم قابل جمع نیست. اگر کسی دنبال پست و مقام، شهرت و احترام اجتماعی می‌رود و به یک شخصیت اجتماعی یا سیاسی و حتی فرهنگی، هنری، ورزشی و روشنفکری تبدیل می‌شود، باید از برخی مطلوبات دیگر نظیر ثروت‌اندوزی یا کام‌جویی شهوانی دست بکشد. باید دست به انتخاب زد یا مسیر ثروت‌اندوزی و عشرت جویی شهوانی را دنبال کرد اما گمنام بود یا باید به سراغ فعالیت‌هایی رفت که فرد را در جامعه برجسته و انگشت‌نما می‌کند و چون ثروت‌اندوزی یا کام‌جویی شهوانی غالباً با رسوایی‌هایی همراه است، باید فرد از این امور صرف‌نظر کند تا به آن هدف دیگر خللی وارد نشود. جمع این امور با هم سازگار نیست. حداکثر تخفیفی که این رویکرد می‌دهد این است که شخص باید در جوانی کام‌جویی شهوانی و در میان‌سالی ثروت‌اندوزی را دنبال کند و نهایتاً در کهنسالی وارد عرصه سیاست شود تا کمتر اسیر چنین وسوسه‌هایی شود.
در این تفسیر آقای نجفی اگر مسیر سیاستمداری، وزارت و پست‌های سیاسی را دنبال کرده، باید قید امیال و تمناهای درونی‌اش در عرصه جنسی را می‌زد و آن‌ها را کماکان نادیده می‌گرفت و عمر را به سلامت طی می‌کرد تا می‌توانست تا پایان عمر خوش‌نام زندگی کند و کماکان از احترام اجتماعی وسیعی برخوردار بماند. این رویکرد ورود زودهنگام به عرصه سیاسی در دوره جوانی را ریشه گرفتار شدن ایشان در این بدنامی و این بدعاقبتی می‌داند.
یک دیدگاه بدیل نیز این است که باید انتظارات‌مان را از انسان‌ها کمتر کنیم و انسان‌ها را بیشتر از قبل اسیر و وابسته خواسته‌های دنیایی بدانیم و این تمناهای دنیایی را بیش از قبل به رسمیت بشناسیم. در این صورت دیگر از اختلاس یا شهوت‌جویی فلان فرد معروف شوکه نمی‌شویم بلکه تلاش می‌شود چارچوب مقبول و مورد اجماعی برای دنباله‌روی این تمناها ایجاد کرد و آن را در قضاوت‌ها مبنا گذاشت. در این رویکرد، انسان گناه‌کارتر از چیزی است که در گذشته تصور می‌شد و جامعه باید انتظارات خود را با این استاندارد پایین‌تر تنظیم کند.
به نظر می‌رسد، جامعه ما دارد آرام آرام این مسیر را می‌رود و در مورد روابط اجتماعی عادی حداقل در کلان‌شهرهای ایران این رویکرد به تدریج فراگیر می‌شود. این رویکرد مستلزم آن است که در مورد مسئولان، سیاستمداران و چهره‌های برجسته جامعه نیز به تدریج تفکیکی میان رفتار اجتماعی آن‌ها و حریم خصوصی‌شان قائل شویم و ربط میان این دو عرصه را کاهش دهیم. یک مسئول دولتی، یک شخصیت سیاسی و یک چهره اجتماعی باید کارکرد مورد انتظارش را داشته باشد و کمتر انتظارات ایده‌آل از رفتارهایش در حریم خصوصی داشته باشیم. همان‌طور که وقتی یک لوله‌کش به خانه ما می‌آید تا ترکیدگی لوله را مهار کند ما به حریم خصوصی او در خانه کار نداریم و تنها به مهارتش در ترمیم لوله و عملکردش در این زمینه تمرکز می‌کنیم باید به عملکرد شخصیت‌ها در عرصه عمومی تمرکز کرد و حساسیت جامعه را نسبت به زندگی آن‌ها در عرصه خصوصی کاهش داد.
تا قبل از ترامپ، دو فرهنگ سیاسی در غرب وجود داشت. رویکرد اول در آمریکا و رویکرد دوم در اروپا رواج داشت. در آمریکا برای رأی‌دهندگان اهمیت بسزایی داشت که یک کاندیدا به انجیل معتقد باشد، اهل رفتارهای جنسی غیرمتعارف نباشد و به خانواده پای‌بند بوده و سابقه طلاق یا طلاق‌های پی در پی نداشته باشد. در اروپا چنین حساسیتی به گذشته و عملکرد فردی وی در عرصه خصوصی و باورهای شخصی‌اش وجود ندارد و تنها بر این مساله تمرکز می‌شود که سابقه مالیاتی‌اش مخدوش و ابهام برانگیز نباشد. به همین دلیل در میان سیاستمداران اروپایی مواردی بوده که فرد همجنس‌گرا یا فاحشه بوده اما رأی آورده و یا سابقه طلاق‌های پی در پی داشته اما به سمت‌های مهم دولتی گمارده شده است. مهمترین کاری که ترامپ در عرصه فرهنگ سیاسی آمریکا کرد، این بود که این استانداردها را به هم زد و به عنوان کسی که در همه این امور بدسابقه بوده، بازهم توانست به کرسی ریاست جمهوری دست یابد.
در این زمینه فرهنگ سیاسی ایرانیان بسیار به فرهنگ سیاسی آمریکایی‌ها شباهت دارد. به همین دلیل رفتار افراد مشهور در حریم خصوصی برایشان اهمیت دارد و آن را در ارزیابی‌های خود اثر می‌دهند. با این حال به نظر می‌رسد که فرهنگ سیاسی ایرانیان به تدریج به سمت فرهنگ سیاسی اروپایی سوق پیدا کند گرچه بعید است انطباق زیادی با آن پیدا کند. البته خطری که جامعه ایران را در این عرصه در کوتاه‌مدت تهدید می‌کند همانند بسیاری از عرصه‌های دیگر، افراط و تفریط است. یعنی اگر در گذشته برای شخصیت‌های سیاسی تصورات منطبق با قدیسان قائل بودیم، بیم آن می‌رود که با موج تبلیغاتی ناشی از این وقایع اخیر به سمت دیگر فرو بغلتیم و بدبینی شدید را حاکم کنیم و همه را دزد و زن‌باره و اهل خوش‌باشی تلقی کنیم.
به اعتقاد این‌جانب گزینه بهینه آن است که در چارچوب دین و قانونی که برآمده از دین و عرف رایج در کشور است، باقی بمانیم و حلال‌های قانونی (و شرعی) را حرمت نهیم و این چارچوب را در قضاوت‌های خود وارد کنیم و حرام‌های شرعی و قانونی را تخطئه کنیم. امروزه عرصه فعالیت اجتماعی عرصه کنش‌ها و کنش‌گران متعددی است که هر کدام سعی دارند جامعه را به سمت خود سوق دهند. اما به گمانم خیر بلندمدت ما التزام به چارچوبی است که سابقا به آن اشاره شد. اگر اهل دین تفسیرهای تنگ‌نظرانه و گاه من‌درآوردی مثل حرمت به ورزشگاه رفتن زنان یا دوچرخه‌سواری بانوان یا برگزاری کنسرت و نشان دادن ساز و پخش صدای ربنای شجریان را کنار بگذارند و به احکام دین آن‌گونه که هست ملتزم بمانند، جامعه ایران در این کشاکش تمدنی می‌تواند مسیر خود را برود و الگوی خاص خود را در جهان کنونی عرضه کند؛ در غیر این صورت کشاکش تمدنی در ایران حول انتخاب بین تمدن عربی و تمدن غربی خواهد بود و با توجه به هیمنه مادی و جذابیت دنیایی تمدن غرب، غلبه این تمدن و اجزایش بر فرهنگ جامعه ایران دور از ذهن نخواهد بود. مبادا که چنین شود.
نکته دوم به محاسبات شخص آقای نجفی برمی‌گردد. در عالم سرمایه‌گذاری در بورس، ایده ساده اما مهمی است به این معنا که هنگام خرید یک سهم به انگیزه فروش و استفاده از مابه التفاوت قیمتی باید به عنوان یک خط قرمز توجه داشت. زیرا بسیار می‌شود که سرمایه‌گذاران سهمی را به امید گران شدن می‌خرند اما بر عکس انتظار آن‌ها، این سهم ارزان می‌شود. سهامدار امروز یا همان سرمایه‌گذار مذکور چون باور دارد که قیمت سهام باید بالا برود از فروش سهم خودداری می‌کند تا زیانی را قبول نکند. اما سهم باز هم پایین می‌رود. شخص تقریباً متقاعد می‌شود که بازار در ارزشگذاری‌اش کاملاً اشتباه کرده که چنین سهم ارزشمندی را چنین پایین قیمت می‌گذارد. لذا باز هم صبر می‌کند و از فروش آن خودداری می‌کند. به این ترتیب زیان شخص پیوسته افزایش می‌یابد تا جایی که آن‌قدر صبر می‌کند که زیانش دیگر غیرقابل توجیه می‌شود و مجبور می‌شود به نازل‌ترین قیمتی که در ابتدای مسیر تصورش را هم نمی‌کرد، آن سهم را بفروشد. به همین دلیل گفته می‌شود سرمایه‌گذاران باید خط قرمز خود را قبل از خرید سهم معرفی کنند. این خط قرمز اصطلاحاً stop loss یا "توقف زیان" گفته می‌شود. یعنی شخص از قبل با خود مشخص می‌کند که اگر سهم تا چقدر پایین رفت دیگر وسوسه حفظ سهم برای بالا آمدن مجدد سهم نمی‌شود و آن را خواهد فروخت!
در رفتارهای اجتماعی نیز افراد به تدریج در مسیرهایی می‌افتند که اگر برای خود خط قرمز یا توقف زیانی مشخص نکنند، ای بسا به مرحله‌ای برسند که پایانش برایشان قابل پیش‌بینی نباشد. احتمالاً آقای نجفی هیچ وقت تصورش را هم نمی‌کرد که در پایان این مسیر به جایی برسد که دست به قتل بزند. اگر از ابتدا خط قرمز می‌داشت شاید کار به اینجا نمی‌رسید. اگر حاضر بود به سادگی از بخشی از محبوبیت و شهرتش بزند کارش به جایی نمی‌رسید که کل این محبوبیت و شهرت را از دست بدهد و بدنامی را پذیرا شود. در دوران معاصر نیز نداشتن خط قرمز در جریان‌ها و احزاب سیاسی گاه موجب شد که برخی از آن‌ها به تدریج آن‌چنان از مسیر اولیه خود دور بیفتند که با دشمنان این کشور هم‌پیمان شوند و خسارت دنیا و آخرت را به جان بخرند. در مورد افراد، خود آن‌ها باید خط قرمز خود را مشخص کنند و اگر در این زمینه غفلت کردند دوستان و نزدیکانش باید مشفقانه این غفلت و مخاطرات آن را گوشزد کنند و به فرد کمک کنند که تا وقتی خسارت اندک است به آن تن دهد تا به خسارت بیشتر مبتلا نشود. ای کاش اهالی سیاست در زمانی که آقای نجفی در سراشیب قرار گرفت به جای طرد کردن به او کمک می‌کردند تا افت محبوبیت را با سهولت بیشتر و فشار روانی کمتر به جان بخرد و در مسیر خود تجدیدنظر کند تا کار به اینجا نرسد.
در نهایت؛ باید گفت که شهرت و معروفیت برخلاف آنچه که در بادی امر به نظر می‌رسد دشواری‌ها و مشکلات خاص خود را دارد و محدودیت‌های خاص خود را بر فرد تحمیل می‌کند. جدا شدن و اعلام علنی یک اشتباه در برقراری یک رابطه زناشویی برای مردم عادی به مراتب آسان‌تر از کسی است که رسانه‌ها روی او تمرکز دارند! و همین امر گاه مانند بختکی می‌شود که فرد را از توقف در زیان بازمی‌دارد. اینجاست که اگر انسان‌ها آن روی دیگر معروف شدن را هم ببینند شاید دیگر به داشتن آن ترغیب نشوند! به همین دلیل ضروری است که افراد باید همزمان با محبوب شدن، توان روحی و روانی خود در فاصله گرفتن از این معروف شدن و حتی مواجهه با مغضوب شدن اجتماعی را در درون خود تقویت کنند. اینک روشن می‌شود که چرا یکی از دستورات صوفیان گذشته به مریدان خود، اقدام عامدانه برای بدنام شدن و تحمل جفای خلق بوده است! این‌ها تمرین‌هایی بوده تا شخص را از بند معروفیت و اشتهار نجات دهد و ای کاش سیاستمداران ما نیز مراقب باشند تا بیش از حد گرفتار چنین عناوین و اعتباریاتی نشوند.
به هر حال این قضیه مانند دیگر حوادث طبیعی و غیرطبیعی که جان جامعه ایران را آزرد، تبعات ماندگاری خواهد داشت. ای کاش بتوانیم در این مورد هم مثل موارد دیگر درس‌های سودمندی برای آینده پیش رو بگیریم