روشنفکران یا انقلابیون کدام ؟


روشنفکران یا انقلابیون کدام ؟(3)
علیرضا یعقوبی
قبل از ورود به بحث اجازه می خواهم عمیق ترین احترامات خود را نثار شهدای انقلابی همچون محمد حنبف نژاد و سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان و ناصر صادق و محمود عسگری زاده و عبدالرسول مشکین فام و علی میهن دوست و اشرف رجوی و موسی خیابانی و بیژن جزنی و مسعود احمد زاده و امیرپرویز پویان و حمید اشرف و محسن شانه چی و شکرالله پاکنژاد و ... کنم. اخترانی شب کوب که بر زمستان تسلیم و وادادگی شوریدند و پیام آوران بهار مبارزه و رزم در مسیر احقاق حقوق زحمتکشان و آزادی و دمکراسی برای جامعه ایران بودند. آنها بیشک راهگشا و پیشقراولان جامعه ایران در مسیر رستگاری و رهائی از غل و زنجیرهای استثماری بودند. براستی که اگر جامعه به قدر و منزلت و جایگاه آنها پی برد هر قطره خونشان محراب می شود. تا ابد به راه و رسمشان و بر عزم خلل ناپذیرشان که امروز در مبارزه با رژیم جهل و جنایت فاشیسم مذهبی ماده شده و تبلور می یابد درود.

و اما تحلیلی بر مواضع خمینی و مواضع انقلابیون در قبال آن:
خمینی تا قبل از تگرافهائی که به شاه علیه طرح "آزادی زنان" و تصمیم دولت اعلم بر انجام انتخابات "انجمن های ایالتی و ولایتی" زد دارای هیچ فعالیت سیاسی نبود. او بعدها همانگونه که اعلام داشت در کنار کاشانی و علیه پیشوای نهضت ملی ایران دکتر مصدق قرار داشت. "ملی کردن صنعت نفت" بنا به اعترافش در نزد او اصلا مطرح نبود!. تمامی خواست و نظر او در اجرای بی تنزل "احکام شریعت" همچون جریان مشکوک "فدائیان اسلام" و هر بنیادگرای دیگری خلاصه می شد. مواضع سیاسی او تماما در همین راستا قرار داشت. او خواهان این بود که بنا به قانون اساسی 5 فقیه بر تصویب و اجرای قوانین و تطابق آنها با اصول شرعی نظارت داشته باشند همچون شورای نگهبانی که بعدآ بنا به قانون اساسی رژیمش تشکیل داد. او دارای هیچ سبقه ترقیخواهانه ای نبود. تنها سخنرانی او علیه تصویب قانون "کاپیتولاسیون" یعنی مصونیت اتباع آمریکائی از تعقیب قضائی در ایران در مجلس شورای ملی رژیم سابق بود که نام او را در بین جریانات و گروههای روشنفکری مطرح ساخت. در پی حوادث 15 خرداد 42 خمینی شبانه دستگیر و ابتدا به ترکیه و از آنجا به نجف عراق تبعید گردید. چنین برخورد عامرانه ای با یک "مرجع تقلید" به محبوبیت او در نزد توده های مردم دامن زد.

مراجع تقلید جدا از اندیشه و خواست ما از جایگاه ویژه ای نزد توده های عوام که اکثریت قاطع آنها محروم از نعمت خواندن و نوشتن بودند برخوردار بودند. "تمثال مبارک" آنها در ابعاد وسیع بین مردم به تبرک پخش می شد. در فقدان آنها یک هفته عزای عمومی اعلام می شد و شاه به مرجع اعظم بعدی تسلیت می گفت و این سنتی دیرینه در جامعه ایران بود. توده های کوچه و بازار به مراجع و نمایندگان آنها در هر شهر و روستا خمس و زکات و "سهم امام" از مال و در آمد حاصله ازکسب و کار خود می دادند و اینچنین ناپاکی و حرام را از مال خود زدوده و بر خود حلال می ساختند. به حج می رفتند و با افزوده شدن پیشوند "حاجی" بر نامشان دارای ارج و قرب و اعتبار در محله و کوجه و خیابان و بازار می شدند. این جماعت اکثریت قریب به اتفاق جامعه ایران را بعد از رفرم ارضی سال 1342 تشکیل می دادند و خمینی در مقام بی رقیب مرجعیت و رهبریت این اقشار جامعه نشست. رفرم ارضی سال 42 نه برآیند یک عصر از مبارزه و برآمده از یک روند طبیعی و برخاسته از متن جامعه بلکه ناشی از اراده و خواست عنصر خارجی قدرتمندی بود که بدنبال "صدور سرمایه" و یافتن بازارهای جدید برای سرمایه گذاری بود. نهایتا "شاه فئودال" دیروزی بنا به زدو بندها با دولت وقت آمریکا و برکناری نخست وزیز جاه طلب آن دوران علی امینی خود وظیفه تغییر بافت اقتصادی ایران را بعهده گرفته و تبدیل به "شاه سرمایه دار" ی شدند که از تغییر از بافت و فرهنگ فئودالیته به سرمایه داری تغییر در ظاهر و شکل و استفاده از کراوات و لباس نو را آموخته بود. تفکر بسته استبدادی بهیچوجه دچار تغییر و تحول نگشت. از دمکراسی و آزادی بشکل غربی آن چیزی به ایران راه نیافت . از تولید و روابط تولیدی و رشد نیروهای مولد همچون جوامع سرمایه داری فقط بسط کمپرادوریسم و روابط انگلی دلالی بود که جایگزین روابط اقتصادی قدیم گشت یعنی در یک کلام سرمایه داری در ایران از همان ابتدا بخاطر اعمال از بالا و نه برخاسته از پائین و ناشی از یک روند طبیعی و انقلاب توده ای دارای سیکل معیوب بود(1). بین خواست و اراده توده های مردم در پیوند با مذهب رایج و میل و اراده حاکمیتی که تلاش داشت که خود را هر چه سریعتر به پشت دروازه های "تمدن بزرگ" برساند هیچ نقطه اشتراکی وجود نداشت. بورژوازی از همان ابتدا به چنان شیر بی یال و دم و اشکمی در ایران تبدیل شد که خدا خود نیز چنان شیری نافریده بود. از تولید و روابط تولیدی و تشکیل ستدیکاهها و شوراهای کارگری مستقل و همچنین تشکیل احزاب و سازمانهای سیاسی و مدنی و رعایت آزادی مطبوعات و رسانه های جمعی و تشکیل نهادهای حقوق بشری خبری نبود. شاه سایه خدا بر روی زمین بود و شعار سه گانه خدا شاه میهن در کنار اعلیخضرت خدایگان در نقش ارباب جدید! که مردم بنا به سنت و فرهنگ بجا مانده از روابط فئودالی می بایستی بر دست و پای او بوسه زده حاکم مطلق بود. بنا به قانون اساسی بجا مانده از دوران مشروطیت "سلطنت موهبتی بود الهی که از طرف خداوند به شخص اعلیحضرت تفویض شده "بود دیگر جائی برای حقوق مردم و رای و نظر آنها باقی نمی گذاشت. "اراده مرجع" اراده اعلیحضرت خدایگان بود که بنام سیادت ملت تصمیم می گرفت و به اجرا می گذاشت. قشر بورژوازی کمپرادور که در خوشبیانه ترین حالت تنها 2 الی 3 درصد جامعه ایران را تشکیل می داد اصولا رابطه ای با فرهنگ توده های مردم و حتی احترام به سنن و آداب و رسوم آنها نداشت. هیچگونه اعتراضی را هم علیرغم اقلیت مطلق بودن از اکثریت قاطع جامعه بر نمی تابید. ساواک فعال مایشاء در برخورد با هر مخالفی بود. بین قشر حاکم و اقشار وسیع جامعه دیوار بلندی از بی اعتمادی و درک و فهم خواست و آرمان یکدیگر وجود داشت. چنین فضائی مسلما حالت انفجاری داشته و امنیت حاکم بر آن امنیتی خلاق و برخاسته از احترام به رای و نظر عمومی نبوده بلکه نشات گرفته از اراده فردی و امنیتی مرگبار زیر سایه ساواک و سرکوب و بگیر و ببند بود. حتی نهادهائی همچون ورزش زیر سلطه و سیطره بی قید و شرط نظامیانی قرار داشت که حداکثر آشنائی آنها به رشته های مختلف ورزشی نهایتا به اسب سواری خلاصه می شد!. ریاست عالیه خانواده هزار فامیل بر تمامی نهادهای علمی و آموزشی و پرورشی کشور حکمفرما بود که حتی موجبات نارضایتی بروکراتهای وابسته به خود رژیم را بر می انگیخت. بنا به نوشته ای از آقای احمد احرار در روزنامه کیهان چاپ لندن نماینده دایره سانسور ناظر بر نشر و مطبوعات فرق بین "سمبل" و "سنبل" را نمی دانست. هدف حفظ سلطه و اقتدار ساواک و سایر نهادهای سرکوبگر بر تمامی نهادهای اجتماعی بود نه رشد و ارتقا و اعتلای فکری و علمی و عملی جامعه. ایران بقول نخست وزیر 13 ساله شاه آنقدر ثروتمند بود که هر چیزی را که بخواهد بتواند بخرد تا اینکه دنبال "تولید" و دردسرهای آن باشد!. هویدا دلیل باقی ماندن 13 ساله خود بر مسند نخست وزیری را "شناخت ذائقه اعلیحضرت" و تطابق خود با آن می دانست. او در جواب وزیر علوم سابق رژیم عبدالرضا انصاری که از او درباره دادن رانتهای ویژه به اعضای خانواده شاه انتقاد کرده و او را مورد سوال قرار داده که آیا می داند که با این کارش زیر پای چه کسی را خالی می کند؟ گفته بود آنها به هر طریق ممکن به خواسته خود می رسند بگذار من خواسته آنها را عملی کنم تا برای من پارس کنند!!. خوب در چنین شرایطی با توجه به بافت اقتصادی موجود و پیوند توده های مردم با فرهنگ سنتی عجین شده دیرپا با مذهب خمینی در مقام رهبری بلامنازع قرار می گرفت و دقیقا از همین زاویه است که شهید بیژن جزنی در کتاب "تاریخ سی ساله" رهبری و حاکمیت خمینی را در شرایط جامعه آن زمان در پی هرگونه تغییر و تحولی امری حتمی می دانست. خمینی دقیقا نماینده طبقات وسیعی از جامعه بود که اصولا مبارزه فرهنگی با آن نه تنها از سوی روشنفکران و انقلابیون حاوی هیچ دستاوردی نبود بلکه فقط در خدمت ادامه حیات رژیم سابق قرار گرفته و دارای هیچ جنبه و نشانه ای از ترقی خواهی و میل به تحول انقلابی نبود. در چنان فضائی هرگونه روشنگری از ماهیت خمینی نه تنها با استقبالی روبرو نمی شد بلکه با دافعه وسیع اجتماعی هم روبرو می گردید و به بقای رژیم سابق و تداوم حاکمیت جابرانه آن منجر می گشت. اینکه انقلابیون در دفاعیات خود از حقوق انسانی خمینی دفاع کردند دو هدف بر آن متصور بود: 1- دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خمینی بود که مورد تعرض واقع شده بود. این حقوق و دفاع از آن علیرغم تمامی اختلافات بنیادی بین انقلابیون و مرتجعین هوادار خمینی که در زندانهای شاه نمود عینی داشت بهیچوجه تعطیل بردار نبوده و وجه تمایز بزرگ انقلابیون و هواداران خمینی را در درون زندانها و در اجتماع و درک آنها را از آزادی و دمکراسی به نمایش می گذاشت. آخوندها در زندان بعد از کودتای درونی اپورتونیستهای چپ نما در سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1354 ریختن خون انقلابیون مارکسیست را مباح می شمردند. انقلابیون با شناخت عمیق از ماهیت رژیم حاکم و همچنین درک و فهم منافع ملی و انقلابی برخوردهای شخصی را تنگ نظرانه و دارای بار ازتجاعی و عمیقا ضد انقلابی ارزیابی کرده و وجه تمایز یک نیرو و شخصیت انقلابی با جریانات و گروههای سیاسی رایج سنتی را در گسترده ترین شکل ممکن به نمایش می گذاشتند. اینکه امکان دارد خمینی در آینده ای نامعلوم به قدرت رسد پس امروز از حقوق انسانی او دفاع نکنیم شایسته هیچ انقلابی و انسان معقولی نیست. طرح چنین فرضیه هائی جز در خدمت تحکیم شرایط موجود یعنی رژِیم سایق و تائید عملکردهای آن علیه دگراندیشان سیاسی حتی با سبقه ارتجاعی نبوده و نمی باشد. انقلابیون بزرگواری همچون شهید پاکنژاد دقیقا با شناخت عمیق از فرهنگ جامعه خود و در پیوند با وسیعترین اقشار و لایه های اجتماعی و بمنظور به صحنه کشیدن آنها به صحنه مبارزه به دفاع از حقوق انسانی خمینی می پردازد. همانگونه که تمامی مجاهدین هم بر این سیاق عمل کردند. شهید بیژن جزنی در پی کودتای اپورتونیستهای چپ نما در سال 54 علیه مجاهدین و تضعییقاتی که ساواک برای آیت الله طالقانی بمنظور موضعگیری علیه انقلابیون مارکسیست فراهم آورده بود پشت سر آن مجاهد بزرگ به نماز می ایستد و خسروی خوبان گلسرخی دگم های ایدئولوژیک را شکسته و در بیدادگاه نظامی علنی خود در استفاده تمام عیار از فرصت بکر "انتقال پیام" به میان توده ها از مولا علی و مولا حسین سخن می گوید و دقیقا از همین زاویه دفاعیه او بیشترین برد را در بین توده ها می یابد. بدون اینکه قصد مطابقت این مواضع با یکدیگر را داشته باشم باید بگویم هدف یک چیز است یعنی "انتقال پیام" مبارزاتی به میان توده های در بند و اسیر اقتدار امنیتی ساواک . 2 - دومین اصل و نظر در دفاع از حقوق انسانی خمینی "انتقال پیام" مبارزاتی به توده هائی است که او را جدا از اراده و خواست ما مرجع خود می دانند. انقلاب تنها با به میدان آمدن تود ها است که می تواند به پیروزی دست یابد. "انتقال پیام" هنر بزرگ انقلابیون است. در تمام جهان اینگونه است که مبارزین در بند مترصد شکار لحظه ها و فرصت ها برای "انتقال پیام" به بیرون از زندان و به درون جامعه هستند. از کمترین امکانات بزرگترین فرصت ها می سازند. هدف زندان رفتن نیست هدف تداوم امر مبارزه و انتقال آن به درون جامعه است. این هنر انقلابی شایسته تقدیر است. بطور نمونه در قیام سال 88 شهید ندا آقا سلطان با چشمی باز در پی جنایت مزدوری از رژیم حاکم بر ایران دنیا را ترک می کند تا چشمهای بسته ای را چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی بگشاید. مجاهدشهید " صبا هفت برادران " در اشرف توسط مزدوری دیگری از رژیم و گماشته ولی فقیه در عراق بر خاک می افتد. صبا آموخته در کلاس درس رزمندگی و مبارزه با کلامش "تا به آخر می ایستیم" هنر "انتقال پیام" را به تمام و کمال ادا کرده و آن را به اوج می رساند. ندا و صبا هردو شهید انقلاب مردم ایران در مسیر آزادی هستند و هر دو شایسته احترام ابدی از سوی هر ایرانی آزاده ای هستند اما تفاوت آن دو فقط در این است که صبا بنا به سابقه ای که در سازمان رزم داشت شیوه و هنر "انتقال پیام" را در استفاده از فرصتها آموخته بود.
پس دو اصل دفاع از حقوق فردی و اجتماعی خمینی از یک سو و انتقال پیام و کشاندن وسیعترین لایه های جامعه به صحنه مبارزه دو هدف اصلی انقلابیون در طرح دفاعیات آنها در حمایت از خمینی می باشد. هرگونه اعلام پیش از موقع مبارزه با خمینی و اندیشه اش در واقع نوعی "مرحله سوزانی" و طرح پیش از موعد مقرر تضادها محسوب شده و امری مذموم و نکوهیده و در خدمت استمرار حیات "تضاد اصلی" یعنی رژیم شاه محسوب می شد. دیدن "مطلق در نسبی" و "نسبی در مطلق" به انقلابیون می گفت که ضمن مرزبندی قاطع با مواضع و دیدگاههای خمینی که اصولا در نوع مبارزه آنها یعنی "مبارزه مسلحانه" تبلور می یافت نه تنها از دامن زدن به تضادهای فرعی اجتناب ورزیده بلکه از آن نهایت استفاده و بهره برداری را در خدمت به "تضاد اصلی" بعمل آورند.
و اما مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در برابر خمینی:اصولا بنیانگزاری مجاهدین خلق ایران با تبین مواضع ایدئولوژیک منطیق با اصول علمی در عرصه تئوریک و انتخاب شیوه نوین مبارزاتی در عرصه پراتیک با جمعبندی از مبارزات تاریخ معاصر ایران و مرزی بندی قاطع با اشکال رفرمیستی ناقوس مرگ تفکر نوع خمینی بصدا در آورد. آقای احمد علی بابائی از اعضای اولیه نهضت آزادی برای نویسنده مقاله حاضر نقل کرد که در سال 1350 بعد از انتشار دو جلد کتاب "شناخت" و "تکامل" از آثار تئوریک مجاهدین در برخورد با هاشمی رفسنجانی به او گفته است که آیا کتابهای جدید بچه ها (مجاهدین) را خوانده اید؟ بوهای بدی (انطباق با اصول علمی و اصول دیالکتیک در عرصه تکامل اجتماعی) از این کتابها بمشام می رسد!. هاشمی رفسنجانی در جواب گفته آقای علی بابائی نگران نباشید. امروز در حوزه علمیه هر طلبه ای این دو جلد کتاب را دارد. دیگر از رساله آقای خمینی کاری بر نمی آید. تنها اینها هستند که می توانند شرایط را تغییر دهند.
این نظر نشانگر تاثیرات عمیق مجاهدین چه در عرصه تئوریک و چه در عرصه پراتیک حتی در پایگاه سنتی - آخوندی بود که خمینی از همانجا برخاسته بود. بیشک مجاهدین آنتی تز خمینی و اسلام بنیادگرایانه بودند. بهرحال فرصت تاریخی رهبری مجاهدین و یا لاقل شرکت آنها در رهبری جنبش با ضربه نابودکننده اپورتونیستهای چپ نما در سال 54 بر سازمان از دست رفت. با ریاست جمهوری کارتر و طرح مسئله رعایت حقوق بشر منطبق با نظریه " کمیسیون سه جانبه" بر مجاهدین مسلم گردید که رژیم شاه در آستانه سقوط قرار داشته و خمینی رهبری مطلق العنان جنبش را در دست گرفته است. لذا به تحلیل از ماهیت او برای تعیین مواضع آتی پرداختند. مجاهدین خمینی را نماینده خرده بورژوازی مرفه سنتی با گرایشات عمیق فئودالی ارزیابی کردند. این تحلیل مبنای حرکت آتی مجاهدین را تشکیل می داد. بر همین اساس هیچگاه اسیر دجالگری و عوامفریبی خمینی نشدند و آنچه که تا کنون از پسروزی قیام 57 تا امروز بین خمینی و رژیم بجا مانده از او با مجاهدین گذشته دوستان در جریان هستند و جای طرح آن در این مقاله نمی باشد.

سازمان چریکهای فدائی خلق مسلما از دست بازتری در برخورد با خمینی با توجه به تفکر خود برخوردار بودند. شهید بیژن جزنی بدرستی خطر خمینی را حس کرد. او همانگونه که قبلا یاد شد رهبری خمینی را با توجه به بافت طبقاتی جامعه محتمل می دانست لذا در همراهی با مجاهدین نهایت تلاش خود را بکار گرفت. تاریخ آینده ایران از او و تلاشش در کنار همیاری و مساعدت و تلاش خستگی ناپذیر شهید بزرگ شکرالله پاکنژاد بیشتر یاد کرد. شهید پاکنژاد در شکستن دگمهای ایدئولوژیک دست بالائی داشت. او به نقش رهبری کننده و راهگشای مجاهدین بعد از سرنگونی شاه در انقلاب دمکراتیک نوین اعتقاد راسخی داشت و تمامی توش و توان خود را در راستای اتحاد نیروهای دمکرات و انقلابی بکار گرفت. او در بازگشت از یکی از پایگاههای مجاهدین اسیر شد و توسط جلادی به شهادت رسید که روزگاری از او و حقوق دمکراتیکش در دفاعیه اش در بیدادگاههای آریامهری دفاع کرده بود.

چریکهای فدائی خلق با دست دادن کادرهای اولیه علیرغم تحلیل رفیق شهید بیژن جزنی در جمعبندی سال 56 در درون زندانها از ماهیت خمینی او را نماینده خرده بوژوازی رادیکال در مقابل مراجع سه گانه شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی ارزیابی کردند. متاسفانه توهمی که رهبری فدائی ها مبنی بر زمین افتادن رهبری جنبش بعد از سقوط رژیم شاه به آن گرفتار آمد باعث چپ روی هائی در آن سازمان گردید که در نهایت بازتاب اتودینامیکی آن را در سر برآوردن جریان راستی در سازش با حزب توده شاهد بودیم که منشا بزرگترین ضربه به انقلاب و اتحاد عمل آتی نیروهای انقلابی بود که این قضیه تحلیل جداگانه ای را طلب می کند.
کوتاه سخن آنکه نیروهای انقلابی به وظیفه مبرم خود با توجه به امکانات و مخدودیتهایشان - بازهم تاکید می کنم با توجه به امکانات ومحدودیتهایشان - عمل کردند. غدر و خیانت خمینی به انقلاب و انقلابیون چیزی از درستی آن مواضع در مقطع انقلاب 57 نمی کاهد. طرح مسائلی همچون افشاگری ماهیت خمینی قبل از بروز آن در حاکمیت عملی مرحله سوزانه و در خدمت رژیم شاه بعنوان تضاد اصلی مخسوب می شد. خمینی نماینده یک طبقه مشخص اقتصادی با روابط عقب مانده در جامعه بود. حضور او را می شد با پیشی گرفتن و سبقت از او در عرصه عمل انقلابی در راس هرم رهبری به چالش کشید اما متاسفانه این فرصت به دلایلی که به آن اشاره شد از نیروهای انقلابی بطور اعم و از مجاهدین بطور اخص با ضربه درونی اپورتونیستهای چپ نما در سال 54 گرفته شد.هر تغییر و تحول فرهنگی در پی تغییر روابط اقتصادی و روابط تولیدی و رشد نیروهای مولد و اعمال حاکمیت و رهبری آنها در راستای تغییر زیر ساختهای فرهنگی کاری مداوم و مستمر به اندازه سه نسل را طلب می کند. این رسالت بر عهده حاکمیت و تخصیص بودحه و در اختیار گذاشتن امکانات وسیع فرهنگی و بکار گرفتن نخبگان و فرهیختگان جامعه است. نویسنده این مطلب در این باره بحث کرده و با توجه به اهمیت آن بازهم به آن خواهد پرداخت.1- می گویند شاه روزی از شعبان بی مخ نظرش را درباره "انقلاب سفید" می پرسد و او در مقام جواب "بندگان"به عرض "اعلیحضرت خدایگان" می رساند که همانطوریکه که اعلیحضرت مطلعند اصولا دو نوع انقلاب بیشتر در دنیا وجود ندارد که یکی مردم از پائین ریخته و اعلیحضرت را ساقط می سازند که به آن "انقلاب سرخ" می گویند و نوع دوم هم انقلاب اعلیحضرت " انقلاب سفید" است که اعلیحضرت زنده و مرده مردم را جلوی چشمشان می آورد. ناگفته نگذارم که طرح این فاکت با قدری تعدیل در فرهنگ شعبان بی مخی توسط نویسنده حاضر صورت پذیرفته و خود شعبان جعفری در کتاب خاطراتش که خانم هما ناطق آن را به نگارش در آرده است طرح چنین سوالی از سوی شاه و جواب از سوی خود را نفی کرده است اما عین فاکت حقیقتی است غیر قابل انکار و منطبق بر واقعیات.