پوریا عالمی در شرق نوشت:در مرحله
اول یکنفر میشود مادرخرج. اگر مادرخرج مدیریت کارگزارانی داشته باشد، مادر به
حالتان بگرید که در طول سفر گرسنگی و ریاضت خواهید کشید. اگر مادرخرج اولین تجربه
مدیریتیاش باشد، شما اول حال میکنید چون مدیر مربوطه خیلی ریختوپاش میکند و
همان اول سفر به اسم فامیلی، کلی پول بهتان میدهد، اما بعد از چندکیلومتر دچار
مسیر انحرافی میشوید و حتی پول بنزین هم نخواهید داشت و سالها بدبخت خواهید شد.
مرحله دوم؛ شما میروید بقالی و حرص میزنید
و همهچی میخرید انگار قحطیشده. ولی وقتی رسیدید شمال میبینید همهچیز هست. به
این مدیریت میگویند پایداری یعنی ایستادن پای چیزی که چیزی نیست اما یکطوری میگویید
چیزی هست انگار واقعا چیزی شده و حماسه اتفاق افتاده.
مرحله سوم، بازگشت به گذشته یا نوستالژی
است. یادتان است موقع مدرسه همه شلوغ میکردند تا ناظم میآمد دستبهسینه مینشستیم؟
الان هم همینطوری است توی جاده هر نیمساعت یکبار همه دستبهسینه مینشینند تا
از پلیس راه بگذرند.
مرحله چهارم، آمپلیفایر نام دارد. در
این مرحله بهخاطر فرار از ازدحام شهری به طبیعت سفر میکنیم تا به آرامش برسیم که
تا رسیدیم به دامن طبیعت دستگاه پخش را روشن میکنیم و دوبسدوبس دامن طبیعت را
بادبان میکنیم.
مرحله پنجم، مرحله بازگشت به اصل خویش
نام دارد. در این مرحله موقع برگشت، ما چنان از خودمان آشغال بهجا میگذاریم که
بعدیها بفهمند چه آشغالهایی اینجا بودهاند. در انتها از اینکه با آمبولانس
همسفرید خوشحالیم.