مناظره
صفحه ادب و هنر – 12 آبان -94
صفحه ادب و هنر – 12 آبان -94
مناظره بر قطعه شعری
اطلاق میشود که شاعر در ضمن آن،دو چیز یا دو کس را در برابر هم قرار میدهد تا با
یکدیگر بر سر موضوعی گفتگو نمایند و یا از جهاتی خود را بر حریف رجحان نهند آنگاه
در پایان شعر یکی را بر دیگری غالب میگرداند و نتیجهای را که میخواهد میگیرد،این
قسم شعر در ادبیات فارسی زیاد نیست ولی آنچه هست خوب و شیرین و موثر و جالب و
خواندنی است. اینک نمونهای چند از این قسم شعر به نظر خوانندگان میرسد.
مناظره گل و سرو
دی گل سرخ و سهی سرو رسیدند بهم
در میان آمدشان گفت و شنید بسیار
گل همیگفت ترا نیست بر من قیمت
سرو میگفت ترا نیست بر من مقدار
گل از او خیره شد و گفت کهای بیمعنی
دم خوبی زنی آخر به کدام استظهار
گوئی آزادم و بر یک قدمی پیوسته
دعوی رقص نمایی و نداری رفتار
سرو لرزان شد از آن طعنه بگل گفت که من
پای برجایم و همچون تونیم دستگذار
سالها بودم در باغ و ندیدم رخ شهر
تو که دی آمدی امروز شدی در بازار
گل دگر بار برآشفت و بدو گفت که من
هر به یک سال به یک بار نمایم دیدار
سوی شهر ا ز پی آن رفتم تا دریابم
بزم خورشید زمن سایه حق فخر کبار
(انوری)
مناظره کلک و تیغ
آهن و نی چون پدید آمد زصنع کردگار
در میان کلک و تیغ افتاد جنگ و کارزار
تیغ گفتا فضل من زآنست کاندرشان من
گاه وحی آمد و ا نزلنا الحدید از کردگار
کلک گفتا آمد اندرشان من نون والقلم
هم بر این معنی مرا فخر است تا روز شمار
تیغ گفتا شکل من شکل شهاب آمد درست
مردم شیطان پرست از من نیابد زینهار
تیغ گفتا هستم آن مکار کز مکر من است
کار گیتی مستقیم و بند شاهی استوار
کلک گفتا هستم آن نقاش کز نقش من است
خوب و زشت و نیک و بد در دین و دنیا آشکار
تیغ گفتا من درختیام که در باغ ظفر
دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار
کلک گفتا من سحابیام که باران من است
عنبر و مشک و منم عنبرفشان و مشک بار
تیغ گفتا من یکی شیرم که دارم روز رزم
مغز بدخواهان سطان معظم مزغزار
کلک گفتا من یکی مرغم که برسیم سپید
رازها پیدا کنم چون بارم از منقار قار
تیغ گفتا پادشاهان را به من فخر است از آنک
چند گه بودم من اندر دست حیدر ذوالفقار
کلک گفتا در جهان از قول و از فعل من است
قصه شاهان و اخبار بزرگان یادگار
هر دو زین معنی بسی گفتند و آخر یافتند
قیمت و مقدار خویش از دست شاه روزگار
(معزی)
مناظره پروانه و معترض
کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا
سمندر نئی گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد
زخورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن بدوست
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک سلاطین در اوست
نگه کن که پروانه سوزناک
چه گفتای عجب گر بسوزم چه باک
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان میکشد
که مهرش گریبان جان میکشد
نه خود را بر آتش بخود میزنم
که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من برفروخت
که عیبم کند بر تولای دوست
که من راضیم کشته در پای دوست
مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی بدست آر هم درد خویش
پی چون خودی، خود پرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند
اجل ناگهان در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد
چو بیشک نوشته است بر سر هلاک
بدست دلارام خوشتر هلاک
نه روزی به بیچارگی جان دهی
همان به که در پای جانان دهی
(بوستان سعدی)
گاهی اوقات مناظره به شکل سئوال و جواب است، اگر چه این سئوال و جوابها چندان جدی و رسمی نیست. در نمونههای زیر فرق بارزی را که میان این نوع شعر و یک مناظره رسمی و محاوره جدی موجود است بخوبی میتوان دریافت.
گفتگوی خسرو با فرهاد
نخستین بار گفتش از کجایی
بگفت ازدار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جانفروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان
بگفت ار دل تو میگویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم بزاری
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از عشق کارت سختزار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بپچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاصر جوابی
(نظامی)
غزلی از حافظ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
شعرای معاصر نیز در این شیوه شعر سرودهاند از جمله قطعه زیر از پروین اعتصامی در گفتگوی مست و محتسب معروف است:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفتای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید ترا تا خانه قاضی برم
گفت رو صبحای قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرا آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت تا داروغه را گوئیم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامهات بیرون کنم
گفت پوسیده است نقشی جز ز پود و تار نیست
گفت میبسیار خوردی زان چنان بیخود شدی
گفتای بیهودهگو حرف کم وبسیار نیست
گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت آری لیک اینجا هیچ کس هشیار نیست
* مناظره قطعه شعری است که دو چیز یا دو کس در برابر هم قرار میگیرند تا با یکدیگر بر سر موضوعی گفتگو نمایند و آنگاه در پایان یکی غالب شود
* این قسم شعر در ادبیات فارسی زیاد نیست ولی آنچه هست خوب و شیرین و موثر و جالب و خواندنی است
مناظره گل و سرو
دی گل سرخ و سهی سرو رسیدند بهم
در میان آمدشان گفت و شنید بسیار
گل همیگفت ترا نیست بر من قیمت
سرو میگفت ترا نیست بر من مقدار
گل از او خیره شد و گفت کهای بیمعنی
دم خوبی زنی آخر به کدام استظهار
گوئی آزادم و بر یک قدمی پیوسته
دعوی رقص نمایی و نداری رفتار
سرو لرزان شد از آن طعنه بگل گفت که من
پای برجایم و همچون تونیم دستگذار
سالها بودم در باغ و ندیدم رخ شهر
تو که دی آمدی امروز شدی در بازار
گل دگر بار برآشفت و بدو گفت که من
هر به یک سال به یک بار نمایم دیدار
سوی شهر ا ز پی آن رفتم تا دریابم
بزم خورشید زمن سایه حق فخر کبار
(انوری)
مناظره کلک و تیغ
آهن و نی چون پدید آمد زصنع کردگار
در میان کلک و تیغ افتاد جنگ و کارزار
تیغ گفتا فضل من زآنست کاندرشان من
گاه وحی آمد و ا نزلنا الحدید از کردگار
کلک گفتا آمد اندرشان من نون والقلم
هم بر این معنی مرا فخر است تا روز شمار
تیغ گفتا شکل من شکل شهاب آمد درست
مردم شیطان پرست از من نیابد زینهار
تیغ گفتا هستم آن مکار کز مکر من است
کار گیتی مستقیم و بند شاهی استوار
کلک گفتا هستم آن نقاش کز نقش من است
خوب و زشت و نیک و بد در دین و دنیا آشکار
تیغ گفتا من درختیام که در باغ ظفر
دارم از بیجاده برگ و دارم از یاقوت بار
کلک گفتا من سحابیام که باران من است
عنبر و مشک و منم عنبرفشان و مشک بار
تیغ گفتا من یکی شیرم که دارم روز رزم
مغز بدخواهان سطان معظم مزغزار
کلک گفتا من یکی مرغم که برسیم سپید
رازها پیدا کنم چون بارم از منقار قار
تیغ گفتا پادشاهان را به من فخر است از آنک
چند گه بودم من اندر دست حیدر ذوالفقار
کلک گفتا در جهان از قول و از فعل من است
قصه شاهان و اخبار بزرگان یادگار
هر دو زین معنی بسی گفتند و آخر یافتند
قیمت و مقدار خویش از دست شاه روزگار
(معزی)
مناظره پروانه و معترض
کسی گفت پروانه را کای حقیر
برو دوستی در خور خویش گیر
رهی رو که بینی طریق رجا
تو و مهر شمع از کجا تا کجا
سمندر نئی گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد
زخورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن بدوست
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک سلاطین در اوست
نگه کن که پروانه سوزناک
چه گفتای عجب گر بسوزم چه باک
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان میکشد
که مهرش گریبان جان میکشد
نه خود را بر آتش بخود میزنم
که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت
نه این دم که آتش به من برفروخت
که عیبم کند بر تولای دوست
که من راضیم کشته در پای دوست
مرا چند گویی که در خورد خویش
حریفی بدست آر هم درد خویش
پی چون خودی، خود پرستان روند
به کوی خطرناک مستان روند
اجل ناگهان در کمینم کشد
همان به که آن نازنینم کشد
چو بیشک نوشته است بر سر هلاک
بدست دلارام خوشتر هلاک
نه روزی به بیچارگی جان دهی
همان به که در پای جانان دهی
(بوستان سعدی)
گاهی اوقات مناظره به شکل سئوال و جواب است، اگر چه این سئوال و جوابها چندان جدی و رسمی نیست. در نمونههای زیر فرق بارزی را که میان این نوع شعر و یک مناظره رسمی و محاوره جدی موجود است بخوبی میتوان دریافت.
گفتگوی خسرو با فرهاد
نخستین بار گفتش از کجایی
بگفت ازدار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جانفروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان
بگفت ار دل تو میگویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم بزاری
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از عشق کارت سختزار است
بگفت از عاشقی خوشتر چه کار است
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بپچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاصر جوابی
(نظامی)
غزلی از حافظ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بندهپرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
شعرای معاصر نیز در این شیوه شعر سرودهاند از جمله قطعه زیر از پروین اعتصامی در گفتگوی مست و محتسب معروف است:
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفتای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید ترا تا خانه قاضی برم
گفت رو صبحای قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرا آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت تا داروغه را گوئیم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامهات بیرون کنم
گفت پوسیده است نقشی جز ز پود و تار نیست
گفت میبسیار خوردی زان چنان بیخود شدی
گفتای بیهودهگو حرف کم وبسیار نیست
گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت آری لیک اینجا هیچ کس هشیار نیست
* مناظره قطعه شعری است که دو چیز یا دو کس در برابر هم قرار میگیرند تا با یکدیگر بر سر موضوعی گفتگو نمایند و آنگاه در پایان یکی غالب شود
* این قسم شعر در ادبیات فارسی زیاد نیست ولی آنچه هست خوب و شیرین و موثر و جالب و خواندنی است