خواندنی
و آموختنی . 8 آذر -94
صادق هدایت می گوید
:
یک دوستی داشتم ،
پلوی غذایش را خالی
می خورد ،
گوشت و مرغش را
می گذاشت آخر کار ،
می گفت :
می خواهم خوشمزگی اش
بماند زیر زبانم .
همیشه هم پلو را که
می خورد سیر می شد ،
گوشت و مرغ غذا می
ماند گوشه ی بشقابش !
نه از خوردن آن پلو
لذت
می برد،
نه دیگر ولعی داشت
برای خوردن گوشت و مرغش ،
برای جاهای خوشمزه ی
غذا...
زندگی هم همینجوری
ست .
گاهی شرایط ِ ناجور
زندگی را تحمل می کنیم ،
و لحظه های خوبش را
می گذاریم برای بعد
،
برای روزی که مشکلات
تمام شود .
هیچ کداممان زندگی
در لحظه را بلد نیستیم .
همه ی خوشی ها را
حواله
می کنیم برای فرداها
،
برای روزی که قرار
است دیگر مشکلی نباشد ،
غافل از اینکه زندگی
دست و پنجه نرم کردن
با همین مشکلات است .
یک روزی به خودمان
می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم
و گوشت و مرغ لحظه
ها ، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب ،
دیگر نه حالی هست ،
نه میل و حوصله ای .