آیا نباید نگران تکرار تاریخ بود؟

آیا نباید نگران تکرار تاریخ بود؟  17 دی - 94
احمد مسجدجامعی

سال‌ها پیش به آقای بجنوردی، رئیس مرکز دایره‌المعارف، پیشنهاد کردم در آن مرکز دانشنامه‌ای نیز برای تهران تدوین کنند. ایشان پذیرفتند و جلساتی هم به طور منظم برای سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی برای آن تشکیل می‌شد. از جمله شرکت‌کنندگان در آن جلسات مرحوم استاد عنایت‌اله رضا، مدیر وقت بخش جغرافیای مرکز دایره‌المعارف بود. پیش از شروع این جلسات معمولا از طریق نوشته‌ها و خاطرات ایشان از نظرات‌شان بهره می‌بردم. نظرات ایشان به خصوص به این دلیل برایم مهم بود که استاد در دوران جوانی، زندگی پرفراز و فرودی را گذرانده بود و از بسیاری از جریانات سیاسی چپ در ایران آگاهی دقیق و نزدیک داشت. اکنون می‌توانستم حضورا و شفاها هم از نظرات و تجارب ایشان هم استفاده کنم.
به هر حال یکی از پرسش‌های اساسی در ذهن من و بسیاری از علاقمندان به تاریخ معاصر ایران همواره این بوده است که جریان‌های چپ به خصوص حزب توده چطور توانستند در تهران و سایر شهرهای کشورمان از طیف‌ها و طبقات مختلف اجتماع هواداران عموما باسواد و در عین حال جان برکفی جذب کنند؟ این سئوالی است که به راحتی نمی‌توان پاسخ آن را در اسناد تاریخی و کتاب خاطرات و روزنامه‌ها و دیگر اسناد به دست آورد. بی‌شک بخشی از این پاسخ را باید در اوضاع واحوال آن روز عالم از قبیل دلخوری ایرانیان از انگلیس ودولت تزاری روسیه جست.
نکته مهمی که باید در مورد آن دقت کرد، اعتقاد دینی بسیاری از رجال این حزب مارکسیستی است. مرحوم امام در یک سخنرانی عمومی گفت که سلیمان‌میرزا از نخستین رهبران این احزاب کمونیست در ایران با ایشان به سفر حج مشرف شده است. دکتر شرف خراسانی فیلسوف و مترجم مشهور هم می‌گفت پس از 28 مرداد در زندان با رهبر شاخه کارگری حزب توده هم‌بند بود و او به مجردی که صدای اذان را می‌شنید فورا برمی‌خاست و نمازش را می‌خواند. استاد احمد آرام، پدر ترجمه در ایران، که خود از متدینین بود و ترجمه‌ای تفسیری از قرآن را در همان سال‌ها منتشر کرد، خود از اعضای حزب توده بوده است. درباره گرایش مرحوم استاد جلال همایی و سعید نفیسی نیز سخن‌هایی رفته است. اگر در خاطرات و اسناد آن دوران جستجو کنیم از این نمونه‌ها باز هم هست.
خلاصه فعالیت این‌گونه احزاب در ایران با وجود پیوندهای مذهبی وعلمی محکم و پیوستگی مردم به سنت‌های اجتماعی پایدار و کهن کار آسانی نبوده است. مساله وقتی دشوارتر می‌شود که به ارتباط آشکار حزب توده با شوروی و عقاید مارکسیستی توجه کنیم. اکنون پرسش این است که میان عقاید مذهبی و بعضا همراه با نگرش‌های علمی مردانی که از دل سنت برآمده بودند با اهداف جنبش‌های چپ و به خصوص حزب توده که پیوندهای آشکاری با حکومت شوروی داشت و صراحتا خود را حافظ منافع همسایه شمالی ایران می‌دانست، چه ارتباطی بوده است؟
برداشت من از سخنان استاد عنایت‌الله رضا این است که در واقع حزب توده و سایر جنبش‌های مشابه برای جذب هرچه بیشتر هوادار می‌بایستی آن‌ها را در منزل نخست از آن چه پیشتر بدان اعتقاد داشتند، تخلیه می‌کردند، آن‌گاه باورها و بعد اهداف خود را به جای آن می‌نشاندند. البته حوادث و اتفاقات اجتماعی دیگر هم به این برنامه آنها کمک می‌کرد. بخت با حزب توده یار بوده که در اوج فعالیت این حزب، بساط‌های دیگری در ایران به راه افتاده بود، که بی‌آنکه خود بخواهند یا حتی اطلاع داشته باشند، مطابق اهداف و آرمان‌های حزب توده در جذب هوادار برای آن حرکت می‌کردند. دکتررضا برای نمونه به زندگی خود اشاره می‌کرد که در آغاز از هواداران احمد کسروی بود و با آنکه با او اختلاف‌نظرهایی هم داشت، ولی به طور کلی مجذوب او بود. نهایتا همین رابطه به هدف حزب توده یاری رساند و دکتررضا در زمان حیات کسروی به این حزب پیوست. از نظر وی، کسروی کسی بود که مشاهیر و بزرگان و مظاهر اسلامی وایرانی، از قبیل حافظ و مولوی و سعدی و خیام و کل بزرگان ادب و عرفان و دین واندیشه را یک یک از قطار ذهن پیاده می‌کرد. قطار خود او هم در عمل تقریبا جز خودش و تنی چند از یارانش کس و چیز دیگری را با خود نمی‌برد. بدین‌گونه ذهن بسیاری از جوانان، چون خود دکتررضا، آماده پذیرش اهداف حزب توده شد، تا آنجا که کار ازباور و عقیده گذشت و به فعالیت برای تجزیه ایران به نفع شوروی کشید. در واقع این فاصله طولانی را حزب توده از یک سو با خالی کردن جامعه و ذهن جوانان از شخصیت‌های تاریخی و معاصر درهم می‌نوردید و از سوی دیگر، در این خلاء ذهنی، آراء و آثار متناسب با اهداف خود را با هوادارانش القا می‌کرد. سرعت و شدت حوادث و تحولات سیاسی در دهه 20 و 30 هم که بخصوص جای چندانی برای تامل و بازنگری باقی نمی‌گذاشت.
این منش کسروی در نقد و حذف شخصیت‌های موثر در انقلاب مشروطیت را حتی در کتاب مشهور او هم می‌بینیم که تقریباً جز یکی دو نفر، بقیه را بی‌رحمانه زیر تیغ انتقاد و انتقام گرفته است. حتی ستایش‌های او از باقرخان و ستارخان، از انتساب آن‌ها به ساده لوحی و از این قبیل صفت‌ها خالی نیست. گویی در این تفکر هیچ جایی در میانه نیست. حتی همه سیاه‌اند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود. بیشتر از یک هم که معیار وجود ندارد، و آنهم شخص شخیص اوست.
اکنون جا دارد که در این زمینه به نکته سنجی یکی از مردم کوچه و بازار اشاره کنم که گاهی قضاوت‌های‌شان بسیار شیرین و عبرت‌آموز است. یک راننده تاکسی می‌گفت غربی‌ها که آن قدر همت و هوشیاری دارند که مدت‌ها برنامه ریزی می‌کنند و با مخارج بسیار و گاه با به خطر انداختن جان خود،‌ فرسنگ‌ها زیر آب می‌روند و اقیانوس‌ها را می‌کاوند تا ببینند که فلان موجود دریایی چگونه زاد و ولد می‌کند و حتی برای فیلم‌برداری هم از آن غافل نیستند، چگونه ما را به حال خود رها می‌کنند؟ جالب‌تر از این سوال، نتیجه‌ای است که او از آن می‌گرفت. آن راننده تاکسی می‌گفت: زمانی قیمت نفت به بیش از 100 دلار رسید و درآمد ایران در آن سال‌ها حتی برابر تمام سال‌های قبل از انقلاب از اکتشاف نفت تا پیروزی انقلاب بود چگونه آن درآمد افسانه‌ای به یک باره پودر شد و به هوا رفت؟ آیا بدون برنامه‌ریزی غربی‌ها بود؟ قسمت بعدی نکته سنجی او نیز شنیدنی است. او باز می‌پرسید که آیا الآن که مملکت دست عقلاست و قیمت نفت هم به زیر 30 دلار رسیده است،‌ گمان می‌کنید که با برنامه ریزی و نقشه همان غربی‌ها نیست؟ فکر می‌کنید که آنها به دنبال ضربه زدن به چه کسی هستند؟
سرانجام برگردیم به نتیجه‌ای که از این سخنان به دست می‌آید. به هر حال دلبستگان به مطالعات تاریخی نمی‌توانند حوادث و تجارب گذشته را بی‌ارتباط با چیزهایی ببینند که در روزگار خود شاهد آن هستند. اکنون که فضای سیاسی هر روز در تلاطم جدیدی فرو می‌رود و از سوی دیگر گروهی به دلیل منافع سیاسی‌شان از کاهش قیمت نفت که به ضرر هنگفت ملی منجر می‌شود، خوشحال هستند، می‌بینیم تخریب شخصیت‌های موثر و متنفذ تاریخ معاصر و انقلاب ایران به یکباره شتاب بیشتری گرفته است. گویی از یک طرف گروهی، شاید با تقسیم کار، مشغول تخریب یاران درگذشته امام هستند و برای توجیه عملکرد ناشایست خود آن‌ها را به انواع و اقسام تهمت‌ها متهم می‌کنند و از طرف دیگر گروه دیگری یاران حی و حاضر امام را آماج حملات سامان یافته قرار داده‌اند و از انتساب هرگونه پلیدی به آنها ابا ندارند. بنابر این بی‌دلیل نیست که گروهی هم خانواده امام را مورد هجمه و حمله قرار داده‌اند، تا جایی که برای مقاصد خود حتی انتساب نسبی را هم زیر سوال می‌برند. این موضوع مرا به یاد دوره‌ای می‌اندازد که حتی نسب اهل بیت را به پیامبر نمی‌پذیرفتند و دیگران را فرزندان حقیقی رسول‌الله می‌خواندند. آیا در این اوضاع نباید نگران تکرار تاریخ بود؟
یکی بر سرشاخ بن می‌برید
خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتا که این مرد بد می‌کند
نه با من که با نفس خود می‌کند