گزیده ها قسمت پنجم 11 آبان - 95
یک جامعهشناس، با اشاره به پرونده یک
قاری قرآن، تاکید میکند که «نهادهای اجتماعی باید حامل نظامهای کنترلی باشند و
با مشارکت مردم، این نهادها کنترل شوند. نگوییم معلمی شغل مقدسی است؛ نه، باید
نهاد خانه و مدرسه وجود داشته باشد که نهاد مدرسه را کنترل کند؛ یا نگوییم چون
پزشکی شغل مقدسی است، بنابراین پزشکها آزادند هر کاری میخواهند بکنند.»
فرض میکنیم رسیدگی لازم با حضور یک قاضی متدین و باتجربه (با توجه به گفتههای سخنگوی دستگاه قضایی)، در خصوص موضوعی منتسب به یک قاری، به تعدادی نوجوان علاقهمند به یادگیری قرآن (که حالا دیگر جوان شدهاند)، صورت بگیرد و پرونده (بنا به گفته رئیس قوه قضائیه) روند طبیعی خود را بدون دخالت یا شبهافکنی عناصر بیگانه و معاند طی کند؛ آن وقت است که آدمها زمانی که پسربچههایشان میخواهند به کلاس قرآن هم بروند، پیشبینیهای لازم را به منظور پیشگیری از فاجعه به عمل میآوردند.
شواهد و مدارکی که از آزار و اذیتهای جنسی وجود دارد، نشان میدهد که پدرها و مادرها در این آموزش، موفق عمل نکردهاند. خرداد سال 93، مشخص شد که ناظم یک مدرسه ابتدایی پسرانه در تهران به تعدادی از دانشآموزان مدرسه تجاوز میکرده؛ آموزش و پرورش هنوز به این مورد رسیدگی نکرده بود که خبر رسید معاون یک مدرسه دیگر در همین شهر این کار را تکرار میکرده است.
سالهای ارتباطهای نامتعارف و آسیبزا را درمینوردیم و به زمان حال برمیگردیم؛ وقتی بحث آموزش قرآن مطرح میشود، طبیعی است که ذهن هیچ پدر و مادری به سمتی خطور نمیکند که خدایناکرده کسی به فرزندشان بیحرمتی کند. آنوقت است که همان آموزشهای نیمبند هم به هوای اعتمادی که یک جامعه مذهبی به پاکی قاریان کلام خدا دارد، به طور کلی کنار گذاشته میشود.
با همه اینها، آنچه در این بحث، مورد توجه است، اینکه چرا با وسعت و تقریباً همهگیر بودن این اتفاق و اطلاع تقریباً همه مردانی که روزگاری دانشآموز بودهاند، هیچ تلاشی برای حل این معضل یا اختلال رفتاری لااقل در مدارس صورت نمیگیرد؟
محمدامین قانعیراد، جامعهشناس برجسته کشورمان، در خصوص تبعات سلب اعتماد از نهادهای مذهبی با «امید ایرانیان» به گفتوگو نشسته است:
اتفاقاتی که اخیراً در مورد یک قاری قرآن در بحث تعرض به نوجوانان رخ داد را چگونه ارزیابی میکنید؟
مردم از افرادی که کار آموزشی و معلمی میکنند، انتظاراتی دارند؛ معلم جایگاهی دارد و مثل پزشک که گفته میشود محرم بیمار است، معلم هم همیشه محرم کودکان است و جامعه به آنها اعتماد میکند و بچهها را دست آنها میسپارد.
نهاد آموزش در طی تاریخ تقدس خاص خود را داشته، از طرف دیگر، دین و قرآن هم تقدس خاص خود را داشته و همیشه میبینید که معلم قرآن ضریب دو پیدا میکند از حیث اینکه بیشتر قابل اعتماد مردم است و بیشتر هم مقدس است چون هم آموزش و هم دین را جمع کرده و حالا میبینیم که هر دو ضربه میخورند.
چنینی اتفاقاتی میتواند سبب سلب اعتماد مردم به مذهب شود؟
نباید کلی فکر کرد. مردم باید عاقلانهتر فکر کنند؛ ما ممکن است پلیس دزد هم داشته باشیم؛ ممکن است قاضی همدست با مجرم هم داشته باشیم خصوصاً در جامعه ما که وضعیت خاصی را طی میکند و اگر بخواهد به اینگونه پیش برود و مردم معلم قرآنی را دیدند که از چارچوبهای اخلاقی تخطی پیدا کرده، از فردا اعتقاداتشان سست شود، پس ما نباید نسبت به همهچیز اعتقاداتمان را از دست بدهیم.
در این مورد میتوانید مثالی بیاورید؟
ما رئیسجمهوری داشتهایم که هشت سال نسبت به منصب ریاست جمهوری جفا کرد و این دلیل نمیشود که بگوییم دیگر از فردا در هیچ انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمیکنیم! بگوییم چون رئیسجمهوری که آمد نتوانست شأن این سمت را رعایت کند و اعتمادی را که مردم به داشتند نتوانست پاس بدارد، بنابراین ما در انتخابات شرکت نمیکنیم!
این امکان وجود دارد که پزشکی از اعتماد بیمار سوءاستفاده کند حتی نست به حقوق بیمار تجاوز کند، نسبت به جسم بیمار تعرض کند و اصلاً هدفش درآوردن پول باشد و نه درمان بیمار اما ما نمیتوانیم از همه اینها اعتبارزدایی کنیم. همه اینها در مورد یک استاد دانشگاه هم میتواند اتفاق بیافتد. یک استاد دانشگاه هم ممکن است در جایی شئونات علم را نادیده بگیرد و نسبت به حقوق دانشجو تعرض کند یا سرقت علمی کند؛ ما مواردی را داشتهایم که استادید برجسته و شناختهشدهای در جامعه بودهاند اما از آنها سرقت علمی گزارش شده؛ این وجدان دانشگاه را تا حدی آزرده میکند و ما نباید بگوییم که از فردا ما دیگر نسبت به هیچ استاد دانشگاهی اعتبار و اعتماد قائل نخواهیم شد.
این صحبتها به معنی این است که اعتماد مردم سر جای اولش باقی میماند و هیچ تغییری در آن رخ نمیدهد؟
این حرفها البته تا حدی بُعد اخلاقی دارد اما آنچه در عمل رخ میدهد همین است و متاسفانه سلب اعتماد میشود و هرچهقدر هم که من بگویم اگر استادی سرقت علمی پیدا کرد، اعتبار دانشگاه نزد شما کاهش پیدا نکند، در عمل کاهش پیدا میکند.
در اینگونه موارد و برای مقابله با چنین اتفاقاتی و عدم تکرار آنها چه باید کرد؟ چه راهکار اجتماعی در نظر دارید؟
ما باید به نحوی سیاستگذاری کنیم که نهادهای اجتماعیمان حامل نظامهای کنترلی باشند که این نظامها هم با مشارکت مردم به نحوی روی نهادهای اجتماعی کنترل داشته باشند. نگوییم معلمی شغل مقدسی است؛ نه، باید نهاد خانه و مدرسه وجود داشته باشد که نهاد مدرسه را کنترل کند؛ یا نگوییم چون پزشکی شغل مقدسی است، بنابراین پزشکها آزادند هر کاری میخواهند بکنند. این مصرفکنندگان خدمات بهداشت هستند که باید به نحوی روی مشاغل پزشکی هم کنترل کنند.
وقتی نظام کنترل وجود ندارد، چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد؟ نمونههایی را با دلایل ایجاد، ذکر میکنید؟
متاسفانه چون نظام کنترل وجود ندارد، یکمرتبه میبینیم برخی مداحها هفتتیرکش از آب درمیآیند. این به دلیل این است که ما یکسری از مشاغل را به یکباره رها میکنیم و چنین چیزی نباید وجود داشته باشد؛ باید کنترل اجتماعی اعمال شود که اجازه ندهد نهادها فاسد شوند.
در مورد قاریان قرآن هم اگر بخواهیم این دیگاه همهگیرنبودن فساد را اعمال کنیم، نظر شما چیست؟
آنچه مهم است این است که ما جلوی فساد نهادها را بگیریم اما فساد فردی همیشه ممکن است اتفاق بیافتد و من بازمیگردم به همان حرف اولم؛ من با بسیاری از قاریان قرآن ممکن است از نظر ایدئولوژیک اختلاف دید و نظر داشته باشم؛ به نظر من بیشتر قاریان قرآن به ظاهر قرآن و دین میپردازند در حالیکه ما باید به عمق و باطن دین توجه کنیم اما با این وجود، من چنین گمانی ندارم که قاریان قرآن متعرضین به حیثیت مردم باشند.
آنها یک نظام فکری دارند که شما میتوانید قبول داشته باشید یا نداشته باشید اما عمده اینها آدمهایی هستند که سعی میکنند در رفتارهای روزمرهشان اخلاق را رعایت کنند؛ بیشترین خطری هم که اینها دارند خطر مادیشدن است؛ اینکه درگیر وسوسه پول شوند؛ برای نمونه دو سه دقیقه در یک مجلس قرائت قرآن کنند و فلان مقدار پول بگیرند و بیشتر مسائل اینچنینی آنها را تهدید میکند تا اینکه فساد اخلاقی از نوع مورد بحث ما در آنها زیاد باشد.
به هر حال جامعه باید در نظر داشته باشد که ما به همین اعتباریات جامعه شکل پیدا میکند؛ اعتبار معلم، اعتبار استاد، اعتبار پزشک، اعتبار روحانی، اعتبار قاضی و غیره و ما باید این اعتبارها را پاس بداریم، باید این اعتبارها را حفظ کنیم.
راه حل حفظ اعتبارها چیست؟ برخورد نهادهای قضایی چکونه باید باشد؟
گاهی راه حل حفظ این اعتبار این است که قوه قضائیه راه حل روشن و غیرتبعبضآمیز و بدون ابهامی انجام دهد؛ گاهی برخوردهای ابهامآمیز در مورد افرادی که در معرض اتهام قرار دارند برای نمونه قاضیها یا قاریها یا روحانیها صورت میگیرد و این جامعه را بدتر میکند.
برای نمونه در مورد قاضی مرتضوی برخورد خوبی ندیدیم؛ مشخص نشد چه اتفاقی افتاد! کسی که در مورد او تصمیمگرفته خواسته از منصب قضا و قضاوت دفاع کند اما بزرگترین ضربه را زده است و اینجا باید به طور منصفانه البته قضاوت کرد؛ چه این سعید باشد و چه آن سعید و چه آن سعید دیگر؛ ما سه سعید داشتیم؛ سعید عسگر که سعید حجاریان را ترور کرد، چند سال بعد رفت مکه و حالا از کارش بیرون آمده و از طرف دیگر سعید مرتضوی که اتهامات سنگین قضایی و غیرقضایی و مالی دارد و حتی اتهاماتی در مورد خانم کاظمی و مسأله کهریزک همینطور مانده و از سوی دیگر این سعید که همه اینها بیاعتمادی ایجاد میکند؛ برخورد قوه قضائیه باید عادلانه باشد و از سوی دیگر نباید فضا را سنگین کرد! فرق نمیکند چه یک هنرمند سینما باشد، چه یک کارگزار دینی و قاری قرآن؛ هر کدام که نسبت به انسان تعرض کنند، باید با آنها برخورد کرد.
ما در غرب هم این موارد را داریم؛ برای نمونه در کلیسا حتی تعرض به کودکان هم رخ داده که ما دیدهایم در این موارد، پاپ دستور رسیدگی داده؛ افرادی را برکنار کردهاند و نمیتوانیم بگوییم کارگزاران نهادهای دینی در معرض خطا نیستند؛ اتفاقاً وقتی آنها را خیلی بزرگ میکنیم و آنها را در جامعه به عنوان آدمهای کاملاً مقدس، عاری از خطا میکنیم، چنین اتفاقاتی هم رخ میدهد که تصور خودساخته ما را ویران میکند؛ ما باید بدانیم که آدمهایی که در نهاد دین هم کار میکنند، مثل ما و بقیه آدمها در معرض خطا و وسوسه و اشتباه هستند و هیچ ضمانتی وجود ندارد برای سالمماندن کسانیکه در نهادهای مقدس دینی کار کنند یا نهادها معتبر اجتماعی نظیر پزشکی، قضا، آموزش و... بنابراین ما باید نظامهای کنترل اجتماعی داشته باشیم؛ منظورم بیشتر کنترل جامعه روی خودش ست تا کنترل پلیس و قضایی و ... .
جامعه باید ظرفیتهایی داشته باشد که بتواند در رفتار این نهادها کنترل کند و به این میزان که این نهادها مهم تلقی میشوند، ساز و کار کنترل این نهادها تقویت شود. آدمها احساس نکنند که یک حریم و حدود تخطیناپذیر دارند و به صرف اینکه قاضی یا معلماند، تخطیناپذیرند.
دو مسأله پیش میآید در بحث کنترل و نظارت همانطور که مثالهای زیادی آوردید در نهادهای رده بالا یا قاری قرآن که مسئولیتی بالا داشته و در نهادی بوده که به نهادرهبری ارتباط پیدا میکرده. در یک اداره دولتی معمولی تا حدی گزینش صورت میگیرد که این اتفاقها رخ ندهد، چطور در نهادی به این مهمی این اتفاق رخ داده؟ و اینکه چرا این موارد در بخشهای مهم و مختلفی که خودتان هم اشاره کردید زیاد شده؛ آیا این اتفاق میتواند عمومی شود و از نهادهای بالادستی به نهادهای معمولی و صنفهای مختلف در جامعه سرایت کند؟ آیا این اتفاقها در نهادهای بالادستس زیاد شده؟
معیارهای گزینش و انتخاب تا حدی صوری شده؛ به مسائل خیلی ظاهری توجه میشود اینکه طرف هیبت و طرز لباس پوشیدنش چطور است یا برای مثال، به کدام جناح سیاسی رأی داده؟ در کدام جناح قرار دارد؟ این معیارهای ظاهری تا حدی گسترش پیدا کرده و شما میتوانید خیلی ظاهری خود را در صنفی قرار دهید و اگر بخواهید از گزینش عبور کنید با داشتن چند ملاک ظاهری و در آنجاست که بحثهای اخلاقی مورد توجه قرار نمیگیرد و این اتفاق بالاخره جایی سرباز میکند این ظاهرگرایی اخلاقی.
از سوی دیگر بحث ایمنی کاذبی است که برخی در موقعیتهایی احساس میکنند؛ یکمرتبه احساس میکنند در فلان نهاد قدرتمند هستند و از یک ایمنی برخوردارند و واقعیت این است که برخوردار هم هستند یعنی نهادهای قدرتمند تا سطحی خطا میکنند؛ هیچ کجا اتفاقی نمیافتد و صدای کسی هم درنمیآید اما جایی هست که دیگر خیلی صدای آن بلند میشود و آن نهاد احساس بیآبرویی و بیاعتباری میکند و ان نهاد خودش مجبور میشود که برخورد کند.
الان بسیاری از خطاها توسط آدمهای حاضر در نهادهای قدرتمند در جامعه صورت میگیرد که کسی اصلاً متوجه آن نمیشود اما همین کار هم تا آستانهای توسط همان نهادها تحمل میشود و جایی آبروریزی اتفاق میافتد و نهاد مجبور به برخورد میشود اما متاسفانه جاهایی حتی برخورد هم نمیکنند؛ نزد مردم بیان میشود که فلان نهاد دچار فلان فساد شده؛ فساد مالی، اختلاس و غیره و شما میبینید که قوه قضائیه خیلی ساده برخورد میکند. چرا؟ به این دلیل که آن نهاد مقداری جزو نهادهای قدرت و حاکمیت یا مذهبی است.
اگر حساسیت نشان ندهیم نسبت به این فرآیندها به تدریج به جایی میرسیم که همه نهادهای قدسی ما نهاد فساد میشوند و بعد همه ارزشها، همه اعتبارها و همه اعتماد اجتماعی فرو میپاشد؛ سرنوشتی که کلیسا در غرب با آن مواجه شد همین بود؛ کلیسا نهاد معتبری بود اما به تدریج فساد دران پیدا شد و موقعی کلیسا اعتبار خود را از دست داد؛ بنابراین کسانی که سیاستگذار یا صاحبان قدرت درجامعه هستند، باید توجه کنند که نحوه سازماندهی امور و اداره نهادها در کشور به نحوی باشد که به بیاعتباری ارزشها و بیاعتمادی مردم نسبت به نهادهای معتبر و مشاغل معتبر نینجامد.
فرض میکنیم رسیدگی لازم با حضور یک قاضی متدین و باتجربه (با توجه به گفتههای سخنگوی دستگاه قضایی)، در خصوص موضوعی منتسب به یک قاری، به تعدادی نوجوان علاقهمند به یادگیری قرآن (که حالا دیگر جوان شدهاند)، صورت بگیرد و پرونده (بنا به گفته رئیس قوه قضائیه) روند طبیعی خود را بدون دخالت یا شبهافکنی عناصر بیگانه و معاند طی کند؛ آن وقت است که آدمها زمانی که پسربچههایشان میخواهند به کلاس قرآن هم بروند، پیشبینیهای لازم را به منظور پیشگیری از فاجعه به عمل میآوردند.
شواهد و مدارکی که از آزار و اذیتهای جنسی وجود دارد، نشان میدهد که پدرها و مادرها در این آموزش، موفق عمل نکردهاند. خرداد سال 93، مشخص شد که ناظم یک مدرسه ابتدایی پسرانه در تهران به تعدادی از دانشآموزان مدرسه تجاوز میکرده؛ آموزش و پرورش هنوز به این مورد رسیدگی نکرده بود که خبر رسید معاون یک مدرسه دیگر در همین شهر این کار را تکرار میکرده است.
سالهای ارتباطهای نامتعارف و آسیبزا را درمینوردیم و به زمان حال برمیگردیم؛ وقتی بحث آموزش قرآن مطرح میشود، طبیعی است که ذهن هیچ پدر و مادری به سمتی خطور نمیکند که خدایناکرده کسی به فرزندشان بیحرمتی کند. آنوقت است که همان آموزشهای نیمبند هم به هوای اعتمادی که یک جامعه مذهبی به پاکی قاریان کلام خدا دارد، به طور کلی کنار گذاشته میشود.
با همه اینها، آنچه در این بحث، مورد توجه است، اینکه چرا با وسعت و تقریباً همهگیر بودن این اتفاق و اطلاع تقریباً همه مردانی که روزگاری دانشآموز بودهاند، هیچ تلاشی برای حل این معضل یا اختلال رفتاری لااقل در مدارس صورت نمیگیرد؟
محمدامین قانعیراد، جامعهشناس برجسته کشورمان، در خصوص تبعات سلب اعتماد از نهادهای مذهبی با «امید ایرانیان» به گفتوگو نشسته است:
اتفاقاتی که اخیراً در مورد یک قاری قرآن در بحث تعرض به نوجوانان رخ داد را چگونه ارزیابی میکنید؟
مردم از افرادی که کار آموزشی و معلمی میکنند، انتظاراتی دارند؛ معلم جایگاهی دارد و مثل پزشک که گفته میشود محرم بیمار است، معلم هم همیشه محرم کودکان است و جامعه به آنها اعتماد میکند و بچهها را دست آنها میسپارد.
نهاد آموزش در طی تاریخ تقدس خاص خود را داشته، از طرف دیگر، دین و قرآن هم تقدس خاص خود را داشته و همیشه میبینید که معلم قرآن ضریب دو پیدا میکند از حیث اینکه بیشتر قابل اعتماد مردم است و بیشتر هم مقدس است چون هم آموزش و هم دین را جمع کرده و حالا میبینیم که هر دو ضربه میخورند.
چنینی اتفاقاتی میتواند سبب سلب اعتماد مردم به مذهب شود؟
نباید کلی فکر کرد. مردم باید عاقلانهتر فکر کنند؛ ما ممکن است پلیس دزد هم داشته باشیم؛ ممکن است قاضی همدست با مجرم هم داشته باشیم خصوصاً در جامعه ما که وضعیت خاصی را طی میکند و اگر بخواهد به اینگونه پیش برود و مردم معلم قرآنی را دیدند که از چارچوبهای اخلاقی تخطی پیدا کرده، از فردا اعتقاداتشان سست شود، پس ما نباید نسبت به همهچیز اعتقاداتمان را از دست بدهیم.
در این مورد میتوانید مثالی بیاورید؟
ما رئیسجمهوری داشتهایم که هشت سال نسبت به منصب ریاست جمهوری جفا کرد و این دلیل نمیشود که بگوییم دیگر از فردا در هیچ انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمیکنیم! بگوییم چون رئیسجمهوری که آمد نتوانست شأن این سمت را رعایت کند و اعتمادی را که مردم به داشتند نتوانست پاس بدارد، بنابراین ما در انتخابات شرکت نمیکنیم!
این امکان وجود دارد که پزشکی از اعتماد بیمار سوءاستفاده کند حتی نست به حقوق بیمار تجاوز کند، نسبت به جسم بیمار تعرض کند و اصلاً هدفش درآوردن پول باشد و نه درمان بیمار اما ما نمیتوانیم از همه اینها اعتبارزدایی کنیم. همه اینها در مورد یک استاد دانشگاه هم میتواند اتفاق بیافتد. یک استاد دانشگاه هم ممکن است در جایی شئونات علم را نادیده بگیرد و نسبت به حقوق دانشجو تعرض کند یا سرقت علمی کند؛ ما مواردی را داشتهایم که استادید برجسته و شناختهشدهای در جامعه بودهاند اما از آنها سرقت علمی گزارش شده؛ این وجدان دانشگاه را تا حدی آزرده میکند و ما نباید بگوییم که از فردا ما دیگر نسبت به هیچ استاد دانشگاهی اعتبار و اعتماد قائل نخواهیم شد.
این صحبتها به معنی این است که اعتماد مردم سر جای اولش باقی میماند و هیچ تغییری در آن رخ نمیدهد؟
این حرفها البته تا حدی بُعد اخلاقی دارد اما آنچه در عمل رخ میدهد همین است و متاسفانه سلب اعتماد میشود و هرچهقدر هم که من بگویم اگر استادی سرقت علمی پیدا کرد، اعتبار دانشگاه نزد شما کاهش پیدا نکند، در عمل کاهش پیدا میکند.
در اینگونه موارد و برای مقابله با چنین اتفاقاتی و عدم تکرار آنها چه باید کرد؟ چه راهکار اجتماعی در نظر دارید؟
ما باید به نحوی سیاستگذاری کنیم که نهادهای اجتماعیمان حامل نظامهای کنترلی باشند که این نظامها هم با مشارکت مردم به نحوی روی نهادهای اجتماعی کنترل داشته باشند. نگوییم معلمی شغل مقدسی است؛ نه، باید نهاد خانه و مدرسه وجود داشته باشد که نهاد مدرسه را کنترل کند؛ یا نگوییم چون پزشکی شغل مقدسی است، بنابراین پزشکها آزادند هر کاری میخواهند بکنند. این مصرفکنندگان خدمات بهداشت هستند که باید به نحوی روی مشاغل پزشکی هم کنترل کنند.
وقتی نظام کنترل وجود ندارد، چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد؟ نمونههایی را با دلایل ایجاد، ذکر میکنید؟
متاسفانه چون نظام کنترل وجود ندارد، یکمرتبه میبینیم برخی مداحها هفتتیرکش از آب درمیآیند. این به دلیل این است که ما یکسری از مشاغل را به یکباره رها میکنیم و چنین چیزی نباید وجود داشته باشد؛ باید کنترل اجتماعی اعمال شود که اجازه ندهد نهادها فاسد شوند.
در مورد قاریان قرآن هم اگر بخواهیم این دیگاه همهگیرنبودن فساد را اعمال کنیم، نظر شما چیست؟
آنچه مهم است این است که ما جلوی فساد نهادها را بگیریم اما فساد فردی همیشه ممکن است اتفاق بیافتد و من بازمیگردم به همان حرف اولم؛ من با بسیاری از قاریان قرآن ممکن است از نظر ایدئولوژیک اختلاف دید و نظر داشته باشم؛ به نظر من بیشتر قاریان قرآن به ظاهر قرآن و دین میپردازند در حالیکه ما باید به عمق و باطن دین توجه کنیم اما با این وجود، من چنین گمانی ندارم که قاریان قرآن متعرضین به حیثیت مردم باشند.
آنها یک نظام فکری دارند که شما میتوانید قبول داشته باشید یا نداشته باشید اما عمده اینها آدمهایی هستند که سعی میکنند در رفتارهای روزمرهشان اخلاق را رعایت کنند؛ بیشترین خطری هم که اینها دارند خطر مادیشدن است؛ اینکه درگیر وسوسه پول شوند؛ برای نمونه دو سه دقیقه در یک مجلس قرائت قرآن کنند و فلان مقدار پول بگیرند و بیشتر مسائل اینچنینی آنها را تهدید میکند تا اینکه فساد اخلاقی از نوع مورد بحث ما در آنها زیاد باشد.
به هر حال جامعه باید در نظر داشته باشد که ما به همین اعتباریات جامعه شکل پیدا میکند؛ اعتبار معلم، اعتبار استاد، اعتبار پزشک، اعتبار روحانی، اعتبار قاضی و غیره و ما باید این اعتبارها را پاس بداریم، باید این اعتبارها را حفظ کنیم.
راه حل حفظ اعتبارها چیست؟ برخورد نهادهای قضایی چکونه باید باشد؟
گاهی راه حل حفظ این اعتبار این است که قوه قضائیه راه حل روشن و غیرتبعبضآمیز و بدون ابهامی انجام دهد؛ گاهی برخوردهای ابهامآمیز در مورد افرادی که در معرض اتهام قرار دارند برای نمونه قاضیها یا قاریها یا روحانیها صورت میگیرد و این جامعه را بدتر میکند.
برای نمونه در مورد قاضی مرتضوی برخورد خوبی ندیدیم؛ مشخص نشد چه اتفاقی افتاد! کسی که در مورد او تصمیمگرفته خواسته از منصب قضا و قضاوت دفاع کند اما بزرگترین ضربه را زده است و اینجا باید به طور منصفانه البته قضاوت کرد؛ چه این سعید باشد و چه آن سعید و چه آن سعید دیگر؛ ما سه سعید داشتیم؛ سعید عسگر که سعید حجاریان را ترور کرد، چند سال بعد رفت مکه و حالا از کارش بیرون آمده و از طرف دیگر سعید مرتضوی که اتهامات سنگین قضایی و غیرقضایی و مالی دارد و حتی اتهاماتی در مورد خانم کاظمی و مسأله کهریزک همینطور مانده و از سوی دیگر این سعید که همه اینها بیاعتمادی ایجاد میکند؛ برخورد قوه قضائیه باید عادلانه باشد و از سوی دیگر نباید فضا را سنگین کرد! فرق نمیکند چه یک هنرمند سینما باشد، چه یک کارگزار دینی و قاری قرآن؛ هر کدام که نسبت به انسان تعرض کنند، باید با آنها برخورد کرد.
ما در غرب هم این موارد را داریم؛ برای نمونه در کلیسا حتی تعرض به کودکان هم رخ داده که ما دیدهایم در این موارد، پاپ دستور رسیدگی داده؛ افرادی را برکنار کردهاند و نمیتوانیم بگوییم کارگزاران نهادهای دینی در معرض خطا نیستند؛ اتفاقاً وقتی آنها را خیلی بزرگ میکنیم و آنها را در جامعه به عنوان آدمهای کاملاً مقدس، عاری از خطا میکنیم، چنین اتفاقاتی هم رخ میدهد که تصور خودساخته ما را ویران میکند؛ ما باید بدانیم که آدمهایی که در نهاد دین هم کار میکنند، مثل ما و بقیه آدمها در معرض خطا و وسوسه و اشتباه هستند و هیچ ضمانتی وجود ندارد برای سالمماندن کسانیکه در نهادهای مقدس دینی کار کنند یا نهادها معتبر اجتماعی نظیر پزشکی، قضا، آموزش و... بنابراین ما باید نظامهای کنترل اجتماعی داشته باشیم؛ منظورم بیشتر کنترل جامعه روی خودش ست تا کنترل پلیس و قضایی و ... .
جامعه باید ظرفیتهایی داشته باشد که بتواند در رفتار این نهادها کنترل کند و به این میزان که این نهادها مهم تلقی میشوند، ساز و کار کنترل این نهادها تقویت شود. آدمها احساس نکنند که یک حریم و حدود تخطیناپذیر دارند و به صرف اینکه قاضی یا معلماند، تخطیناپذیرند.
دو مسأله پیش میآید در بحث کنترل و نظارت همانطور که مثالهای زیادی آوردید در نهادهای رده بالا یا قاری قرآن که مسئولیتی بالا داشته و در نهادی بوده که به نهادرهبری ارتباط پیدا میکرده. در یک اداره دولتی معمولی تا حدی گزینش صورت میگیرد که این اتفاقها رخ ندهد، چطور در نهادی به این مهمی این اتفاق رخ داده؟ و اینکه چرا این موارد در بخشهای مهم و مختلفی که خودتان هم اشاره کردید زیاد شده؛ آیا این اتفاق میتواند عمومی شود و از نهادهای بالادستی به نهادهای معمولی و صنفهای مختلف در جامعه سرایت کند؟ آیا این اتفاقها در نهادهای بالادستس زیاد شده؟
معیارهای گزینش و انتخاب تا حدی صوری شده؛ به مسائل خیلی ظاهری توجه میشود اینکه طرف هیبت و طرز لباس پوشیدنش چطور است یا برای مثال، به کدام جناح سیاسی رأی داده؟ در کدام جناح قرار دارد؟ این معیارهای ظاهری تا حدی گسترش پیدا کرده و شما میتوانید خیلی ظاهری خود را در صنفی قرار دهید و اگر بخواهید از گزینش عبور کنید با داشتن چند ملاک ظاهری و در آنجاست که بحثهای اخلاقی مورد توجه قرار نمیگیرد و این اتفاق بالاخره جایی سرباز میکند این ظاهرگرایی اخلاقی.
از سوی دیگر بحث ایمنی کاذبی است که برخی در موقعیتهایی احساس میکنند؛ یکمرتبه احساس میکنند در فلان نهاد قدرتمند هستند و از یک ایمنی برخوردارند و واقعیت این است که برخوردار هم هستند یعنی نهادهای قدرتمند تا سطحی خطا میکنند؛ هیچ کجا اتفاقی نمیافتد و صدای کسی هم درنمیآید اما جایی هست که دیگر خیلی صدای آن بلند میشود و آن نهاد احساس بیآبرویی و بیاعتباری میکند و ان نهاد خودش مجبور میشود که برخورد کند.
الان بسیاری از خطاها توسط آدمهای حاضر در نهادهای قدرتمند در جامعه صورت میگیرد که کسی اصلاً متوجه آن نمیشود اما همین کار هم تا آستانهای توسط همان نهادها تحمل میشود و جایی آبروریزی اتفاق میافتد و نهاد مجبور به برخورد میشود اما متاسفانه جاهایی حتی برخورد هم نمیکنند؛ نزد مردم بیان میشود که فلان نهاد دچار فلان فساد شده؛ فساد مالی، اختلاس و غیره و شما میبینید که قوه قضائیه خیلی ساده برخورد میکند. چرا؟ به این دلیل که آن نهاد مقداری جزو نهادهای قدرت و حاکمیت یا مذهبی است.
اگر حساسیت نشان ندهیم نسبت به این فرآیندها به تدریج به جایی میرسیم که همه نهادهای قدسی ما نهاد فساد میشوند و بعد همه ارزشها، همه اعتبارها و همه اعتماد اجتماعی فرو میپاشد؛ سرنوشتی که کلیسا در غرب با آن مواجه شد همین بود؛ کلیسا نهاد معتبری بود اما به تدریج فساد دران پیدا شد و موقعی کلیسا اعتبار خود را از دست داد؛ بنابراین کسانی که سیاستگذار یا صاحبان قدرت درجامعه هستند، باید توجه کنند که نحوه سازماندهی امور و اداره نهادها در کشور به نحوی باشد که به بیاعتباری ارزشها و بیاعتمادی مردم نسبت به نهادهای معتبر و مشاغل معتبر نینجامد.
به دنبال اقدام پلیس در توقف شمارهگذاری
خودروهای وارد شده از آمریکا، قیمت این محصولات در بازار کاهش یافته است.
هفته گذشته ایسنا، براساس برخی اسناد به دست آمده اعلام کرد که علیرغم بیانات صریح مقام معظم رهبری مبنی بر ممنوعیت واردات کالاهای مصرفی از آمریکا، خودروهای تولیدی این کشور وارد ایران شده است.
به دنبال افشا شدن این موضوع، رییس انجمن واردکنندگان خودرو با تایید واردات خودروهای تولیدی آمریکا خبر داد که پلیس راهنمایی و رانندگی شمارهگذاری این خودروها را متوقف کرده است.
پس از آن در شرایطی که کارشناسان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی مخالفت خود را با واردات خودروهای ساخت آمریکا اعلام کردند، ایسنا مجددا هشدار داد شرکتهایی که خودروهای ساخت آمریکا را وارد ایران کردهاند با توجه به توقف شمارهگذاری این خودروها، باید تبلیغات و فروش این محصولات را متوقف کنند تا خریداران دچار ضرر و زیان نشوند.
در این وضعیت از بازار خودرو خبر میرسد که توقف شمارهگذاری، کاهش قیمت این خودروها در بازار را به دنبال داشته است. در این زمینه یکی از نمایشگاهداران پایتخت میگوید که از هفته گذشته با توقف شمارهگذاری، قیمت هوندا CR-V از 233 میلیون تومان به حدود 227 میلیون تومان کاهش یافته است.
در این شرایط تکلیف خریداران خودروهای وارد شده از آمریکا هم مشخص نیست و معلوم نیست چه کسی باید ضرر و زیان وارد شده به خریدارانی که نمیتوانند خودروی خود را پلاک کنند را جبران کند.
این در حالی است که برخی شرکتهای واردکننده خودروهای ساخت آمریکا علیرغم توقف شمارهگذاری همچنان به تبلیغات خود برای فروش این خودروها ادامه میدهند. در یکی از نمونهها شرگت گلرنگ موتور که کار فروش خودروهای وارد شده با برند هوندا را انجام میدهد، همچنان به تبلیغات وسیع خود در بیلبوردهای سطح پایتخت برای فروش خودروی هوندا CR-V ادامه میدهد.
در واکنش به این اقدام رییس انجمن ملی حمایت از حقوق مصرفکنندگان خواستار هوشیاری شهروندان شده و از آنها خواست تا تعیین تکلیف موضوع از سوی وزارت صنعت، معدن و تجارت، از خرید خودروهای ساخت آمریکا خودداری کنند.
محمد جعفری در این زمینه اظهار کرد: واردات خودروهای ساخت آمریکا برخلاف سیاستهای کلان تبیین شده از سوی رهبر معظم انقلاب است و خوشبختانه پلیس راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی شمارهگذاری این خودروها را متوقف کرده است.
وی با بیان اینکه باید دید تکلیف خودروهای وارد شده از آمریکا که شمارهگذاری آنها متوقف شده چه خواهد بود، خاطرنشان کرد: با توجه به قوانین کشور احتمالا این خودروها باید به کشور مبداء صادرکننده عودت داده شده و از کشور خارج شوند.
با توجه به آنکه پلیس شمارهگذاری خودروهای وارد شده از آمریکا را متوقف کرده، فروش آنها از نظر اخلاقی و حرفهای درست نیست زیرا خریداران نمیتوانند این خودروها را شمارهگذاری کنند و دچار ضرر و زیان میشوند، بنابراین شهروندان باید آگاه شده و از خرید این خودروها خودداری کنند.
هفته گذشته ایسنا، براساس برخی اسناد به دست آمده اعلام کرد که علیرغم بیانات صریح مقام معظم رهبری مبنی بر ممنوعیت واردات کالاهای مصرفی از آمریکا، خودروهای تولیدی این کشور وارد ایران شده است.
به دنبال افشا شدن این موضوع، رییس انجمن واردکنندگان خودرو با تایید واردات خودروهای تولیدی آمریکا خبر داد که پلیس راهنمایی و رانندگی شمارهگذاری این خودروها را متوقف کرده است.
پس از آن در شرایطی که کارشناسان و نمایندگان مجلس شورای اسلامی مخالفت خود را با واردات خودروهای ساخت آمریکا اعلام کردند، ایسنا مجددا هشدار داد شرکتهایی که خودروهای ساخت آمریکا را وارد ایران کردهاند با توجه به توقف شمارهگذاری این خودروها، باید تبلیغات و فروش این محصولات را متوقف کنند تا خریداران دچار ضرر و زیان نشوند.
در این وضعیت از بازار خودرو خبر میرسد که توقف شمارهگذاری، کاهش قیمت این خودروها در بازار را به دنبال داشته است. در این زمینه یکی از نمایشگاهداران پایتخت میگوید که از هفته گذشته با توقف شمارهگذاری، قیمت هوندا CR-V از 233 میلیون تومان به حدود 227 میلیون تومان کاهش یافته است.
در این شرایط تکلیف خریداران خودروهای وارد شده از آمریکا هم مشخص نیست و معلوم نیست چه کسی باید ضرر و زیان وارد شده به خریدارانی که نمیتوانند خودروی خود را پلاک کنند را جبران کند.
این در حالی است که برخی شرکتهای واردکننده خودروهای ساخت آمریکا علیرغم توقف شمارهگذاری همچنان به تبلیغات خود برای فروش این خودروها ادامه میدهند. در یکی از نمونهها شرگت گلرنگ موتور که کار فروش خودروهای وارد شده با برند هوندا را انجام میدهد، همچنان به تبلیغات وسیع خود در بیلبوردهای سطح پایتخت برای فروش خودروی هوندا CR-V ادامه میدهد.
در واکنش به این اقدام رییس انجمن ملی حمایت از حقوق مصرفکنندگان خواستار هوشیاری شهروندان شده و از آنها خواست تا تعیین تکلیف موضوع از سوی وزارت صنعت، معدن و تجارت، از خرید خودروهای ساخت آمریکا خودداری کنند.
محمد جعفری در این زمینه اظهار کرد: واردات خودروهای ساخت آمریکا برخلاف سیاستهای کلان تبیین شده از سوی رهبر معظم انقلاب است و خوشبختانه پلیس راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی شمارهگذاری این خودروها را متوقف کرده است.
وی با بیان اینکه باید دید تکلیف خودروهای وارد شده از آمریکا که شمارهگذاری آنها متوقف شده چه خواهد بود، خاطرنشان کرد: با توجه به قوانین کشور احتمالا این خودروها باید به کشور مبداء صادرکننده عودت داده شده و از کشور خارج شوند.
با توجه به آنکه پلیس شمارهگذاری خودروهای وارد شده از آمریکا را متوقف کرده، فروش آنها از نظر اخلاقی و حرفهای درست نیست زیرا خریداران نمیتوانند این خودروها را شمارهگذاری کنند و دچار ضرر و زیان میشوند، بنابراین شهروندان باید آگاه شده و از خرید این خودروها خودداری کنند.
یک زن سوئیسی که در اسپانیا زندگی میکند،
هفت سال رابطه فرزنداناش را با جهان خارج قطع کرد و آنها را در محیطی شبیه زندان
نگاه داشت. با فریاد یکی از دختران و تقاضای کمک او این راز برملا شد
به گزارش دویچه وله، موضوع اذیت و آزار کودکان اکنون موضوع روز اسپانیا و سوئیس شده است. پلیس شهر بندری الیکانته در جنوب اسپانیا دو نوجوان را آزاد کرد که هفت سال تمام توسط مادرشان در انزوا زندگی کرده بودند و هیچ ارتباطی با جهان خارج نداشتند.
خبرگزاری اسپانیایی (EFE) روز شنبه (۸ آبان / ۲۹ اکتبر) اعلام کرد که مادر ۴۹ ساله این دونوجوان که سوئیسی است، به همراه دوست پسر ۳۰ سالهاش که او هم سوئیسی است، دستگیر شدهاند. اتهام این دو که از سال ۲۰۰۹ میلادی در جنوب اسپانیا زندگی میکنند، اذیت و آزار خانگی اعلام شده است.
نوجوان پسر ۱۵ ساله و خواهرش که ۱۷ ساله است، اجازه تحصیل و رفتن به مدرسه را نداشتند. هیچگونه ارتباط اجتماعی و حق استفاده از تلفن و اینترنت را نیز برای آنها مقدور نبود. آنها حتی اجازه رفتن به دکتر و بیمارستان را نیز نداشتند.
این دو تنها میتوانستند گاهی با سگشان قدمی بزنند و در زمانی کوتاه به فروشگاهی رفته و خرید کنند. این مادر کودکاناش را به مرگ تهدید کرده بود و آنها را به شدت کتک میزده است. گفته میشود بزرگترین برادر این دونوجوان که در سوئیس زندگی میکند، به مدرسه رفته است.
کمک پلیس برای رهایی
دختر این خانواده سرانجام موفق میشود به رغم ممنوعیتهای خانگی یک ایمیل به موسسه "آنار"، که در امور اجتماعی در جهت بهبود شرایط کودکان و نوجوانان فعال است، بفرستد. یکی از کارکنان این موسسه این خبر را به پلیس اطلاع میدهد و ماموران پلیس برای تحقیق به این خانه میروند و آنجا متوجه موضوع میشوند.
روزنامه سوئیسی "بلیک"در این باره گزارش داده که این زن در مقابل ماموران پلیس گفته که اخبار داده شده در باره کودکان او دروغ هستند. دختر خانواده اما موفق میشود به هنگام حضور ماموران پلیس در خانه توجه آنها را به خود جلب کند.
گفتوگو با این دختر خانواده به فاش شدن موضوع منجر میشود و ماموران ابتدا هر دو نوجوان را که سنشان هنوز زیر سن قانونی است، به مرکزی اجتماعی در الیکانته که مخصوصِ نوجوانان است تحویل میدهند.
به گزارش دویچه وله، موضوع اذیت و آزار کودکان اکنون موضوع روز اسپانیا و سوئیس شده است. پلیس شهر بندری الیکانته در جنوب اسپانیا دو نوجوان را آزاد کرد که هفت سال تمام توسط مادرشان در انزوا زندگی کرده بودند و هیچ ارتباطی با جهان خارج نداشتند.
خبرگزاری اسپانیایی (EFE) روز شنبه (۸ آبان / ۲۹ اکتبر) اعلام کرد که مادر ۴۹ ساله این دونوجوان که سوئیسی است، به همراه دوست پسر ۳۰ سالهاش که او هم سوئیسی است، دستگیر شدهاند. اتهام این دو که از سال ۲۰۰۹ میلادی در جنوب اسپانیا زندگی میکنند، اذیت و آزار خانگی اعلام شده است.
نوجوان پسر ۱۵ ساله و خواهرش که ۱۷ ساله است، اجازه تحصیل و رفتن به مدرسه را نداشتند. هیچگونه ارتباط اجتماعی و حق استفاده از تلفن و اینترنت را نیز برای آنها مقدور نبود. آنها حتی اجازه رفتن به دکتر و بیمارستان را نیز نداشتند.
این دو تنها میتوانستند گاهی با سگشان قدمی بزنند و در زمانی کوتاه به فروشگاهی رفته و خرید کنند. این مادر کودکاناش را به مرگ تهدید کرده بود و آنها را به شدت کتک میزده است. گفته میشود بزرگترین برادر این دونوجوان که در سوئیس زندگی میکند، به مدرسه رفته است.
کمک پلیس برای رهایی
دختر این خانواده سرانجام موفق میشود به رغم ممنوعیتهای خانگی یک ایمیل به موسسه "آنار"، که در امور اجتماعی در جهت بهبود شرایط کودکان و نوجوانان فعال است، بفرستد. یکی از کارکنان این موسسه این خبر را به پلیس اطلاع میدهد و ماموران پلیس برای تحقیق به این خانه میروند و آنجا متوجه موضوع میشوند.
روزنامه سوئیسی "بلیک"در این باره گزارش داده که این زن در مقابل ماموران پلیس گفته که اخبار داده شده در باره کودکان او دروغ هستند. دختر خانواده اما موفق میشود به هنگام حضور ماموران پلیس در خانه توجه آنها را به خود جلب کند.
گفتوگو با این دختر خانواده به فاش شدن موضوع منجر میشود و ماموران ابتدا هر دو نوجوان را که سنشان هنوز زیر سن قانونی است، به مرکزی اجتماعی در الیکانته که مخصوصِ نوجوانان است تحویل میدهند.
با پیامکی که یک ناشناس فرستاد، کانون
خانواده زن و شوهر جوان از هم پاشید و هویت دختر پنج سالهشان مورد تردید و ابهام
قرار گرفت. فرستنده پیامک به مرد خانواده خبر داده بود این دختربچه فرزند اوست.
به گزارش ایران، چندی قبل مرد 32 ساله خانواده با دریافت این پیامک آشفته و هراسان به دادسرای هشتگرد رفت و از همسرش به اتهام رابطه غیر اخلاقی شکایت کرد.
این مرد با نشان دادن پیامکی که از یک جوان ناشناس دریافت کرده بود به بازپرس گفت: من کارمند یک گروه خودروسازی هستم که زندگی آرام و بدون دردسری داشتم. 11 سال پیش با همسرم «اکرم» ازدواج کردم و هیچ وقت به هم بیاحترامی نکردیم و از هم دلخور و رنجیده نشدیم. نمیگویم خوشبختترین مرد بودم اما همیشه از زندگیام رضایت داشتم و برای رفاه و آسایش همسر و دو فرزندم، تلاش کردهام، اکرم نیز همیشه همراه من بوده و با کم و زیاد زندگیام ساخته است. اما متأسفانه خوشبختیمان دوام زیادی نداشت.
چرا که مدتی قبل از یک شماره تلفن همراه اعتباری، پیامکی دریافت کردم که زندگیمان را ویران کرد. فردی ناشناس ادعا کرد که مینا دختر کوچک پنجسالهام فرزند واقعی من نیست بلکه او، پدر این دختربچه است، با دریافت این پیامک ویران شدم و باورم نمیشد. بیسر و صدا بچه را برداشتم و به آزمایشگاه ژنتیک رفتیم. اما متأسفانه جواب آزمایش DNA حاکی از آن بود که بین من و دخترکم «مینا» هیچ رابطه پدر و فرزندی وجود ندارد و او فرزند واقعی من نیست.
این مرد شاکی در حالی که میلرزید، ادامه داد: آقای بازپرس حالا از خواب و خوراک افتادهام. روزگارم سیاه شده است و دیگر انگیزهای برای کار و زندگی ندارم. مرا از این برزخ پر درد نجات بدهید.
پس از طرح این ماجرا از طرف مرد جوان، پرونده به شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز فرستاده شد و هیأت قضایی دادگاه در نخستین گام، این مرد شاکی و دختر خردسال را به پزشکی قانونی معرفی کردند و پزشکی قانونی پس از انجام آزمایشهای تخصصی سرانجام عدم تجانس ژنتیکی پدر و دختر را اعلام کرد و آنها را دارای رابطه پدر و فرزندی ندانست.
بدین ترتیب، مادر «مینا» در برابر اتهام سنگینی قرار گرفت و بازداشت شد. وی با انکار شدید اظهارات شوهرش گفت: من زنی ساده و بیحاشیهام که در زندگی جز اطاعت و محبت به همسرم، فکر دیگری در سر نداشتهام. از مدتی قبل متوجه شیطنتهای زنی مطلقه شدم که به همسرم وعده خرید خودرو و خانه میداد و او را وسوسه میکرد تا از من و فرزندانش جدا شود.
حالا هم تصور میکنم این زن با دسیسههایش قصد فروپاشی زندگی مرا دارد. همسرم نیز با نقشه این زن دنبال بهانهجویی است تا مرا از خانه بیرون کند و زن بگیرد وگرنه این ماجرای غیرواقعی حتی از تصور من هم دور است. میتوانید از اهالی محل در مورد سلامت اخلاقی و پاکی من تحقیق کنید. در زندگیام هیچگاه تخلف یا گناهی نکردهام.
در تعقیب فرستنده پیامک
قاضی هدایت رنجبر رئیس شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز دستور شناسایی مالک خط اعتباری تلفن همراه و دستگیری وی را صادر کرد. مأموران پلیس پس از شناسایی محل زندگی این جوان، وی را در خانهاش دستگیر کردند و برای بازجویی به اداره آگاهی کرج بردند.
این پسر 21 ساله در حالی که بشدت ترسیده بود منکر هرگونه آشنایی با خانواده شاکی شد و گفت: مدتی قبل تلفن همراهم و بیست هزار تومان پولم را دزدیدند و چون گوشیام ارزان قیمت بود بیخیال ماجرا شدم و شکایتی نکردم. اصلاً شماره سیستم کارتم را فراموش کردهام و خط دیگری دارم. به تازگی هم نامزد کردهام و دنبال دردسر و ماجرا نیستم.
نفی رابطه پدر فرزندی
با وجود انکار این متهم، وی به همراه دخترک 5 ساله برای انجام آزمایش ژنتیک به پزشکی قانونی معرفی شدند ولی نتیجه آزمایشها وجود رابطه پدر و فرزندی بین او و «مینا» را نفی کرد و این جوان از اتهام رابطه نامشروع تبرئه شد هر چند نامزدش نیز او را ترک کرد و حتی دچار آسیب روحی شد اما در ادامه رسیدگی به این ماجرای مرموز، قضات دادگاه به اتفاق آرا، مادر «مینا» را به 99 ضربه شلاق تعزیری محکوم کردند اما وی با استخدام وکیل به حکم دادگاه اعتراض کرد و گفت: این پیامک شوم زندگیام را متلاشی کرده پس از 11 سال زندگی مشترک به همراه دختر کوچکم از خانه طرد شدهایم و فامیل، دوست و همسایه به چشم گناهکار به ما نگاه میکنند و آواره شدهایم.
بارها تصمیم گرفتم با مرگ خودخواسته به این زندگی پردرد پایان دهم اما دختر کوچکم جز من هیچ پناهی ندارد. او ناخواسته و بیگناه مورد خشم پدر و فامیل قرار گرفته و از دیدن خواهر بزرگترش محروم شده است.
«مینا» هنوز نمیداند چرا مورد نفرت اطرافیان قرار گرفته است و در بیکسی و تنهایی در دامان من اشک میریزد. من اگر متهم به رابطه غیراخلاقی شدهام آن فرد ناشناس کیست که هنوز او را نمیشناسم؟ من بیگناهم و قربانی دسیسه شدهام. به گفته پزشکان یک در میلیون امکان خطا در آزمایش ژنتیکی هست. تلاش میکنم تا بیگناهیام ثابت شود.
با اعتراض این زن جوان به حکم دادگاه قرار است قضات دیوانعالی کشور به پرونده این واقعه عجیب رسیدگی کنند اما به نظر میرسد راز این ماجرا وقتی روشن میشود که کارآگاهان فرستنده پیامک را شناسایی کنند.
به گزارش ایران، چندی قبل مرد 32 ساله خانواده با دریافت این پیامک آشفته و هراسان به دادسرای هشتگرد رفت و از همسرش به اتهام رابطه غیر اخلاقی شکایت کرد.
این مرد با نشان دادن پیامکی که از یک جوان ناشناس دریافت کرده بود به بازپرس گفت: من کارمند یک گروه خودروسازی هستم که زندگی آرام و بدون دردسری داشتم. 11 سال پیش با همسرم «اکرم» ازدواج کردم و هیچ وقت به هم بیاحترامی نکردیم و از هم دلخور و رنجیده نشدیم. نمیگویم خوشبختترین مرد بودم اما همیشه از زندگیام رضایت داشتم و برای رفاه و آسایش همسر و دو فرزندم، تلاش کردهام، اکرم نیز همیشه همراه من بوده و با کم و زیاد زندگیام ساخته است. اما متأسفانه خوشبختیمان دوام زیادی نداشت.
چرا که مدتی قبل از یک شماره تلفن همراه اعتباری، پیامکی دریافت کردم که زندگیمان را ویران کرد. فردی ناشناس ادعا کرد که مینا دختر کوچک پنجسالهام فرزند واقعی من نیست بلکه او، پدر این دختربچه است، با دریافت این پیامک ویران شدم و باورم نمیشد. بیسر و صدا بچه را برداشتم و به آزمایشگاه ژنتیک رفتیم. اما متأسفانه جواب آزمایش DNA حاکی از آن بود که بین من و دخترکم «مینا» هیچ رابطه پدر و فرزندی وجود ندارد و او فرزند واقعی من نیست.
این مرد شاکی در حالی که میلرزید، ادامه داد: آقای بازپرس حالا از خواب و خوراک افتادهام. روزگارم سیاه شده است و دیگر انگیزهای برای کار و زندگی ندارم. مرا از این برزخ پر درد نجات بدهید.
پس از طرح این ماجرا از طرف مرد جوان، پرونده به شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز فرستاده شد و هیأت قضایی دادگاه در نخستین گام، این مرد شاکی و دختر خردسال را به پزشکی قانونی معرفی کردند و پزشکی قانونی پس از انجام آزمایشهای تخصصی سرانجام عدم تجانس ژنتیکی پدر و دختر را اعلام کرد و آنها را دارای رابطه پدر و فرزندی ندانست.
بدین ترتیب، مادر «مینا» در برابر اتهام سنگینی قرار گرفت و بازداشت شد. وی با انکار شدید اظهارات شوهرش گفت: من زنی ساده و بیحاشیهام که در زندگی جز اطاعت و محبت به همسرم، فکر دیگری در سر نداشتهام. از مدتی قبل متوجه شیطنتهای زنی مطلقه شدم که به همسرم وعده خرید خودرو و خانه میداد و او را وسوسه میکرد تا از من و فرزندانش جدا شود.
حالا هم تصور میکنم این زن با دسیسههایش قصد فروپاشی زندگی مرا دارد. همسرم نیز با نقشه این زن دنبال بهانهجویی است تا مرا از خانه بیرون کند و زن بگیرد وگرنه این ماجرای غیرواقعی حتی از تصور من هم دور است. میتوانید از اهالی محل در مورد سلامت اخلاقی و پاکی من تحقیق کنید. در زندگیام هیچگاه تخلف یا گناهی نکردهام.
در تعقیب فرستنده پیامک
قاضی هدایت رنجبر رئیس شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز دستور شناسایی مالک خط اعتباری تلفن همراه و دستگیری وی را صادر کرد. مأموران پلیس پس از شناسایی محل زندگی این جوان، وی را در خانهاش دستگیر کردند و برای بازجویی به اداره آگاهی کرج بردند.
این پسر 21 ساله در حالی که بشدت ترسیده بود منکر هرگونه آشنایی با خانواده شاکی شد و گفت: مدتی قبل تلفن همراهم و بیست هزار تومان پولم را دزدیدند و چون گوشیام ارزان قیمت بود بیخیال ماجرا شدم و شکایتی نکردم. اصلاً شماره سیستم کارتم را فراموش کردهام و خط دیگری دارم. به تازگی هم نامزد کردهام و دنبال دردسر و ماجرا نیستم.
نفی رابطه پدر فرزندی
با وجود انکار این متهم، وی به همراه دخترک 5 ساله برای انجام آزمایش ژنتیک به پزشکی قانونی معرفی شدند ولی نتیجه آزمایشها وجود رابطه پدر و فرزندی بین او و «مینا» را نفی کرد و این جوان از اتهام رابطه نامشروع تبرئه شد هر چند نامزدش نیز او را ترک کرد و حتی دچار آسیب روحی شد اما در ادامه رسیدگی به این ماجرای مرموز، قضات دادگاه به اتفاق آرا، مادر «مینا» را به 99 ضربه شلاق تعزیری محکوم کردند اما وی با استخدام وکیل به حکم دادگاه اعتراض کرد و گفت: این پیامک شوم زندگیام را متلاشی کرده پس از 11 سال زندگی مشترک به همراه دختر کوچکم از خانه طرد شدهایم و فامیل، دوست و همسایه به چشم گناهکار به ما نگاه میکنند و آواره شدهایم.
بارها تصمیم گرفتم با مرگ خودخواسته به این زندگی پردرد پایان دهم اما دختر کوچکم جز من هیچ پناهی ندارد. او ناخواسته و بیگناه مورد خشم پدر و فامیل قرار گرفته و از دیدن خواهر بزرگترش محروم شده است.
«مینا» هنوز نمیداند چرا مورد نفرت اطرافیان قرار گرفته است و در بیکسی و تنهایی در دامان من اشک میریزد. من اگر متهم به رابطه غیراخلاقی شدهام آن فرد ناشناس کیست که هنوز او را نمیشناسم؟ من بیگناهم و قربانی دسیسه شدهام. به گفته پزشکان یک در میلیون امکان خطا در آزمایش ژنتیکی هست. تلاش میکنم تا بیگناهیام ثابت شود.
با اعتراض این زن جوان به حکم دادگاه قرار است قضات دیوانعالی کشور به پرونده این واقعه عجیب رسیدگی کنند اما به نظر میرسد راز این ماجرا وقتی روشن میشود که کارآگاهان فرستنده پیامک را شناسایی کنند.