با مصدومان
علوم و تحقیقات ٧ روز پس از حادثه 12 دی-97
رژیم خبره در بحران آفرینی برای عبور از
بحران بطور زنجیره ای بحران تولید می کند
تاموجب انحراف اذهان عمومی پیرامون بجران
یا فاجعه شود.
با گذشت بیش از یک هفته از آن حادثه
دلخراش به نظر میرسد حال عمومی بیشتر مصدومان رو به بهبود است. البته حال دو نفر
از مجروحان این حادثه چندان رضایت بخش نیست و بنابراعلام مسئولان دانشگاه آزاد این
دو نفر همچنان در کما هستند.
به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: با
گذشت بیش از ٧ روز از حادثه دانشگاه علوم و تحقیقات هنوز حال برخی مصدومان آن
حادثه وخیم است. مصدومانی که از همان روز نخست حادثه به چهار بیمارستان مختلف
پایتخت اعزام شدند و در همان ساعتهای نخست پس از حادثه خبر مرگ دونفر از مصدومان
بدحال آن حادثه نگرانیها را درخصوص بالارفتن تعداد قربانیان افزایش داد. خبرهای
تکمیلی از مصدومان این حادثه هم چندان امیدوارکننده نبود. سطح پایین هوشیاری
تعدادی از مصدومان و به کمارفتن تعدادی دیگر که از زبان مسئولان اعلام میشد،
نگرانیها را بیشتر میکرد. حالا اما با گذشت بیش از یک هفته از آن حادثه دلخراش
به نظر میرسد حال عمومی بیشتر مصدومان رو به بهبود است. البته حال دو نفر از
مجروحان این حادثه چندان رضایت بخش نیست و بنابراعلام مسئولان دانشگاه آزاد این دو
نفر همچنان در کما هستند. براساس شنیدههای خبرنگار «شهروند» با هماهنگیهای
مسئولان دانشگاه آزاد بیشتر مصدومان حادثه به بیمارستان عرفان منتقل شدهاند تا
اقدامات درمانی بعدی برای بهبود و رفع جراحتهای واردشده از سوی کادر درمانی این
بیمارستان انجام شود.
در همین حال معاون علوم پزشکی دانشگاه
آزاد حال دو نفر از مصدومان این حادثه را وخیم را اعلام کرد و دراین باره
گفت:«شرایط آنها مانند قبل است و آن دو نفری که حال وخیمی دارند، هنوز در کما
هستند. کسی که دچار ضربه مغزی میشود، ممکن است طی چند ماه یا چند سال در کما
بماند. درمان آن تعدادی که در کما نبودهاند نیز ادامه ادارد، آنها نیز دچار
شکستگیهای متعددی شدهاند که باید مورد جراحی و درمان قرار بگیرند. این مراحل
درمان طولانی است و بعضی افراد مجبور میشوند چندین بار در بیمارستانهای مختلف
بستری شوند و دوره درمانهای زیادی را بگذرانند.»
البته هستند دانشجویانی که هنوز امکان جابهجایی ندارند و در سایر بیمارستانهای تهران بستری هستند. درست مثل محمدمهدی که الان ٧ روز است در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان رسول اکرم (ص) بستری است و هنوز پزشکان برای ادامه روند درمانی او به نتیجه قطعی نرسیدهاند. این جوان ١٩ساله که یکی از مصدومان آن حادثه است، از چند ناحیه دچار شکستگی استخوان شده و آسیبهای جدی هم به طحال و کبدش وارد شده است. به گفته یکی از اقوام نزدیکش، این دانشجوی ترم اول مهندسی برق دانشگاه علوم و تحقیقات تازه ٢روز است که هوشیاری محیطیاش را پیدا کرده است: «این روزها خیلی نگران بودیم تا محمدمهدی روز یکشنبه چشمانش را بهطور کامل باز کرد. سطح هوشیاری او در روزهای اول حادثه ٣ بود و همه نگران حال او بودیم. سرش هم در اثر ضربه متورم بود. ما نمیدانستیم چه بلایی سر او آمده، حتی دکترها هم درست نمیدانستند و منتظر بودند تا سطح هوشیاریاش را به دست بیاورد.»
البته هستند دانشجویانی که هنوز امکان جابهجایی ندارند و در سایر بیمارستانهای تهران بستری هستند. درست مثل محمدمهدی که الان ٧ روز است در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان رسول اکرم (ص) بستری است و هنوز پزشکان برای ادامه روند درمانی او به نتیجه قطعی نرسیدهاند. این جوان ١٩ساله که یکی از مصدومان آن حادثه است، از چند ناحیه دچار شکستگی استخوان شده و آسیبهای جدی هم به طحال و کبدش وارد شده است. به گفته یکی از اقوام نزدیکش، این دانشجوی ترم اول مهندسی برق دانشگاه علوم و تحقیقات تازه ٢روز است که هوشیاری محیطیاش را پیدا کرده است: «این روزها خیلی نگران بودیم تا محمدمهدی روز یکشنبه چشمانش را بهطور کامل باز کرد. سطح هوشیاری او در روزهای اول حادثه ٣ بود و همه نگران حال او بودیم. سرش هم در اثر ضربه متورم بود. ما نمیدانستیم چه بلایی سر او آمده، حتی دکترها هم درست نمیدانستند و منتظر بودند تا سطح هوشیاریاش را به دست بیاورد.»
او درباره وضع محمدمهدی هم میگوید: «از
٢روز پیش که حالش بهتر شد، ما هم نفس راحتی کشیدیم. بعدازظهر دوشنبه هم متخصص مغز
و اعصاب به ما اعلام کرد که محمدمهدی از ناحیه سر هیچ مشکلی نداره. اینهم حال ما
را خیلی بهتر کرد. قرار است او را به بیمارستان دیگری منتقل کنیم. شکستگی ران پایش
باعث قطع یکی از رگهای اصلی شده است، البته محمدمهدی از ناحیه لگن، فک و مچ هم
شکستگی دارد، طحال و کبدش هم آسیب دیده اما الان قرار است نخستین جراحی را روی ران
پایش انجام دهند. مسئولان دانشگاه به ما گفتند که بیمارستان عرفان برای انتقال
محمدمهدی آماده است. مثل اینکه قرار است همه مصدومان به این بیمارستان منتقل
شوند. دکترها ظهر سهشنبه اجازه این جابهجایی را دادند و الان هم مشغول انجامدادن
کارهای جابهجایی او هستیم.» او همچنین درباره پاسخ به این پرسش که نظر اولیه
کارشناسی دادگستری درخصوص مقصران این حادثه چه نظری دارد، گفت: «ما شنیدهایم که
راننده و پیمانکار هرکدام ٤٠درصد مقصر هستند و ٢٠درصد هم دانشگاه مسبب این حادثه
تشخیص داده شده، اما الان فقط بهبودی محمدمهدی برای ما اهمیت دارد.»
اما جدا از محمدمهدی، ٣ مصدوم دیگر آن
حادثه هم در بیمارستان رسول اکرم (ص) بستری هستند. یک پسر و دو دختر دانشجو که از
همان روز نخست حادثه با آمبولانس اورژانس به این مرکزدرمانی منتقل شدند، اما حالا
به گفته یکی از سوپروایزرهای این بیمارستان دو دختر مصدوم به بیمارستان عرفان
منتقل شدند: «یکی از این دخترها از ناحیه کتف دچار شکستگی شده بود و دیگری هم از
ساق و چند دندهاش آسیب دیده بود. اینطور که به ما اطلاع دادند، همه مصدومان
درصورت فراهمبودن امکان جابهجایی و البته رضایت خانواده به بیمارستان عرفان
منتقل میشوند. این دو دختر هم روز یکشنبه به آنجا اعزام شدند.» او همچنین درباره
دیگر مصدوم بستری در این بیمارستان هم گفت: «به جز محمدمهدی قدیمی، یک جوان دیگر
هم در بخش مراقبتهای ویژه این بیمارستان بستری است. حالش خیلی وخیم نیست اما
امکان جابهجایی او وجود ندارد. فعلا منتظر هستیم تا سطح هوشیاری او بیشتر شود.»
گریههای پدر برای دختر فارغالتحصیلش
با چشمانی پر از اشک میگوید که دخترم تنها برای گرفتن یک نامه به دانشگاه رفته بود که اینطوری شد. مرد میانسالی که در این چند روز به اندازه چندسال پیرتر شده و در کنار تخت دخترش در بیمارستان انتظار میکشد. انتظاری تلخ و کشنده؛ ولی با این حال خدا را شکر میکند که دخترش زنده است. روز حادثه در میان اجسادی که در پزشکی قانونی بودند، به دنبال دخترش میگشت و حالا از اینکه دخترش هرچند با دستگاه نفس میکشد، راضی است.
پدر مهشید مقدمراد درباره آن سهشنبه تلخ و غمانگیز به «شهروند» چنین میگوید: «دخترم آن روز برای گرفتن یک نامه به دانشگاه رفته بود. این نامه را برای کار جدیدی که پیدا کرده بود، میخواست. او درسش را تمام کرده بود؛ از پایاننامهاش هم دفاع کرده بود. آن روز فقط برای گرفتن این نامه به آنجا رفته بود که چنین اتفاقی برایش افتاد. دخترم الان چند روز است که روی تخت بیمارستان خوابیده و با دستگاه نفس میکشد. سطح هوشیاریاش پایین است ولی ما امید داریم، امید داریم که دوباره لبخندش را ببینیم و صدایش را بشنویم. هر روز اینجا انتظار میکشیم و چقدر هم این انتظار کشنده و تلخ است. دخترم ٤سال تمام در آمل درس خواند؛ خودم همیشه او را به دانشگاهش میرساندم. با آن راه دور و جاده سخت هیچ اتفاقی برایش نیفتاد اما در تهران و همین نزدیکی باید چنین اتفاقی برایش بیفتد و روی تخت بیمارستان بخوابد. آن روز ظهر بود که خبر این تصادف را شنیدم؛ بلافاصله با دخترم تماس گرفتم اما هیچ جوابی نداد. با نگرانی به دانشگاه رفتم که گفتند به بیمارستان برو. در بیمارستان فرهیختگان هرچه به دنبال دخترم گشتم، نبود تا اینکه گفتند بیا سردخانه؛ دنیا دور سرم چرخید با پاهایی لرزان به آنجا رفتم. جسد دختری را به من نشان دادند خیلی شبیه مهشید بود. داشتم سکته میکردم. فکر کردم دخترم مرده اما تماسی از بیمارستان امامخمینی(ره) به من شد که فهمیدم دخترم در آنجا است. بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم، دخترم غرق خون روی تخت بود و به هوش نبود. او را شناختم و خیالم کمی راحت شد اما هنوز هم نتوانستم با دخترم صحبت کنم. فعلا داریم انتظار میکشیم؛ انتظاری سخت و وحشتناک.»
گریههای پدر برای دختر فارغالتحصیلش
با چشمانی پر از اشک میگوید که دخترم تنها برای گرفتن یک نامه به دانشگاه رفته بود که اینطوری شد. مرد میانسالی که در این چند روز به اندازه چندسال پیرتر شده و در کنار تخت دخترش در بیمارستان انتظار میکشد. انتظاری تلخ و کشنده؛ ولی با این حال خدا را شکر میکند که دخترش زنده است. روز حادثه در میان اجسادی که در پزشکی قانونی بودند، به دنبال دخترش میگشت و حالا از اینکه دخترش هرچند با دستگاه نفس میکشد، راضی است.
پدر مهشید مقدمراد درباره آن سهشنبه تلخ و غمانگیز به «شهروند» چنین میگوید: «دخترم آن روز برای گرفتن یک نامه به دانشگاه رفته بود. این نامه را برای کار جدیدی که پیدا کرده بود، میخواست. او درسش را تمام کرده بود؛ از پایاننامهاش هم دفاع کرده بود. آن روز فقط برای گرفتن این نامه به آنجا رفته بود که چنین اتفاقی برایش افتاد. دخترم الان چند روز است که روی تخت بیمارستان خوابیده و با دستگاه نفس میکشد. سطح هوشیاریاش پایین است ولی ما امید داریم، امید داریم که دوباره لبخندش را ببینیم و صدایش را بشنویم. هر روز اینجا انتظار میکشیم و چقدر هم این انتظار کشنده و تلخ است. دخترم ٤سال تمام در آمل درس خواند؛ خودم همیشه او را به دانشگاهش میرساندم. با آن راه دور و جاده سخت هیچ اتفاقی برایش نیفتاد اما در تهران و همین نزدیکی باید چنین اتفاقی برایش بیفتد و روی تخت بیمارستان بخوابد. آن روز ظهر بود که خبر این تصادف را شنیدم؛ بلافاصله با دخترم تماس گرفتم اما هیچ جوابی نداد. با نگرانی به دانشگاه رفتم که گفتند به بیمارستان برو. در بیمارستان فرهیختگان هرچه به دنبال دخترم گشتم، نبود تا اینکه گفتند بیا سردخانه؛ دنیا دور سرم چرخید با پاهایی لرزان به آنجا رفتم. جسد دختری را به من نشان دادند خیلی شبیه مهشید بود. داشتم سکته میکردم. فکر کردم دخترم مرده اما تماسی از بیمارستان امامخمینی(ره) به من شد که فهمیدم دخترم در آنجا است. بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم، دخترم غرق خون روی تخت بود و به هوش نبود. او را شناختم و خیالم کمی راحت شد اما هنوز هم نتوانستم با دخترم صحبت کنم. فعلا داریم انتظار میکشیم؛ انتظاری سخت و وحشتناک.»
کابوسهای بهاره در بیمارستان
هنوز هم نمیداند که صمیمیترین دوستش زیر خروارها خاک خوابیده است؛ روی تخت بیمارستان است و حال و روز خوبی ندارد. روحش بیشتر از جسمش آسیب دیده است؛ لحظه تصادف را بارها و بارها در ذهنش تداعی میکند و اشک میریزد. کابوس میبیند و از خواب میپرد؛ فقط اسم نگار را صدا میزند. لحظه تصادف آن زمان که بیهوش بود، در رویاهایش نگار را دیده که بالای سرش آمده بود. برای همین گریه میکند و از خانوادهاش میخواهد خبری از نگار به او بدهند. بهاره کوچهباغیان هم مثل نگار بابالحوائج آن روز برای گرفتن وقت برای دفاع از پایاننامهاش و گرفتن آخرین امضاها به دانشگاه رفته بود. بهزودی قرار بود از پایاننامهاش دفاع کند و مدرک فوق لیسانسش را بگیرد؛ اما این حادثه او را روی تخت بیمارستان گرفتار کرد و حالا باید ٣ ماه تمام از جایش تکان نخورد. مادر بهاره درباره وضع دخترش به «شهروند» میگوید: «بهاره فکش مشکل پیدا کرده و تاندون گردنش هم پاره شده بود. خدا را شکر او را به بیمارستان لاله بردیم و دخترم عمل جراحی کرد. فعلا وضعیتش بد نیست. به بخش منتقل شده و به احتمال زیاد فردا مرخص میشود؛ اما به خاطر اینکه مهرههای کمرش آسیب خیلی شدیدی دیده است، دکتر گفته باید ٣ ماه تمام استراحت مطلق داشته باشد و از جایش تکان نخورد؛ اما وضع روحی بهاره خیلی بدتر از وضع جسمانیاش است. او با نگار بابالحوائج دوست خیلی صمیمی و چندینساله بود؛ تمام کارهایش با نگار بود. برای همین مرتب اسم او را صدا میزند. ما هنوز به او نگفتهایم که نگار مرده است. روانشناسش میگوید که به خاطر وضع روحی بدش نباید فعلا این موضوع را به او بگوییم؛ برای همین موبایل و تلویزیون را از او دور کردهایم. هربار سراغ نگار را میگیرد به او میگوییم که نگار ملاقات ممنوع است اما دخترم با التماس از ما میخواهد حداقل یک فیلم یا عکس از نگار بگیریم و برایش ببریم. میگوید هنگام تصادف نگار خیلی ترسیده بود. دخترم درباره آن لحظه میگوید که در یک ثانیه سرعت اتوبوس زیاد شد و راننده فریاد زد که ترمز بریده، نمیتوانم ترمز کنم. در آن لحظه نگار و بهاره دستهای همدیگر را میگیرند و دخترم چشمانش را میبندد اما نگار به او میگوید که تو را به خدا چشماتو باز کن و به من نگاه کن، من خیلی میترسم. دخترم وقتی به این صحنهها فکر میکند، اشک میریزد و سراغ نگار را میگیرد. میگوید نگار ترسیده بود، من باید کنارش باشم. بیچاره دخترم از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته است؛ مرتب کابوس میبیند و با فریاد از خواب بیدار میشود. این حادثه او را به هم ریخته و فکر نکنم حالا حالاها بتواند که آرام شود. ماندهایم وقتی خبر فوت نگار را بشنود، چه کار میکند. هنوز هم وسایل نگار در خانه ما و در اتاق بهاره است. امیدوارم بتواند با این قضیه کنار بیاید.»
هنوز هم نمیداند که صمیمیترین دوستش زیر خروارها خاک خوابیده است؛ روی تخت بیمارستان است و حال و روز خوبی ندارد. روحش بیشتر از جسمش آسیب دیده است؛ لحظه تصادف را بارها و بارها در ذهنش تداعی میکند و اشک میریزد. کابوس میبیند و از خواب میپرد؛ فقط اسم نگار را صدا میزند. لحظه تصادف آن زمان که بیهوش بود، در رویاهایش نگار را دیده که بالای سرش آمده بود. برای همین گریه میکند و از خانوادهاش میخواهد خبری از نگار به او بدهند. بهاره کوچهباغیان هم مثل نگار بابالحوائج آن روز برای گرفتن وقت برای دفاع از پایاننامهاش و گرفتن آخرین امضاها به دانشگاه رفته بود. بهزودی قرار بود از پایاننامهاش دفاع کند و مدرک فوق لیسانسش را بگیرد؛ اما این حادثه او را روی تخت بیمارستان گرفتار کرد و حالا باید ٣ ماه تمام از جایش تکان نخورد. مادر بهاره درباره وضع دخترش به «شهروند» میگوید: «بهاره فکش مشکل پیدا کرده و تاندون گردنش هم پاره شده بود. خدا را شکر او را به بیمارستان لاله بردیم و دخترم عمل جراحی کرد. فعلا وضعیتش بد نیست. به بخش منتقل شده و به احتمال زیاد فردا مرخص میشود؛ اما به خاطر اینکه مهرههای کمرش آسیب خیلی شدیدی دیده است، دکتر گفته باید ٣ ماه تمام استراحت مطلق داشته باشد و از جایش تکان نخورد؛ اما وضع روحی بهاره خیلی بدتر از وضع جسمانیاش است. او با نگار بابالحوائج دوست خیلی صمیمی و چندینساله بود؛ تمام کارهایش با نگار بود. برای همین مرتب اسم او را صدا میزند. ما هنوز به او نگفتهایم که نگار مرده است. روانشناسش میگوید که به خاطر وضع روحی بدش نباید فعلا این موضوع را به او بگوییم؛ برای همین موبایل و تلویزیون را از او دور کردهایم. هربار سراغ نگار را میگیرد به او میگوییم که نگار ملاقات ممنوع است اما دخترم با التماس از ما میخواهد حداقل یک فیلم یا عکس از نگار بگیریم و برایش ببریم. میگوید هنگام تصادف نگار خیلی ترسیده بود. دخترم درباره آن لحظه میگوید که در یک ثانیه سرعت اتوبوس زیاد شد و راننده فریاد زد که ترمز بریده، نمیتوانم ترمز کنم. در آن لحظه نگار و بهاره دستهای همدیگر را میگیرند و دخترم چشمانش را میبندد اما نگار به او میگوید که تو را به خدا چشماتو باز کن و به من نگاه کن، من خیلی میترسم. دخترم وقتی به این صحنهها فکر میکند، اشک میریزد و سراغ نگار را میگیرد. میگوید نگار ترسیده بود، من باید کنارش باشم. بیچاره دخترم از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته است؛ مرتب کابوس میبیند و با فریاد از خواب بیدار میشود. این حادثه او را به هم ریخته و فکر نکنم حالا حالاها بتواند که آرام شود. ماندهایم وقتی خبر فوت نگار را بشنود، چه کار میکند. هنوز هم وسایل نگار در خانه ما و در اتاق بهاره است. امیدوارم بتواند با این قضیه کنار بیاید.»