روایتی از جزئیات محاکمه شیخ فضلالله نوری۱۱-مرداد-۱۴۰۰
شیخ فضلالله نوری از علمای بزرگ مشروطه در مردادماه ۱۲۸۸ به اتهام مخالفت با مشروطه بازداشت و اعدام شد. شهادت مظلومانه شیخ فضلالله از نقاط تاریک تاریخ مشروطه است.
به گزارش ایسنا، پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: یفرم خان ارمنی که ریاست کل شهربانی را داشت معتقد بود «اگر خیال اعدام شیخ را دارند باید هر چه به موقع به اجرا بگذارند، زیرا بعداً احساسات آتشین مردم تخفیف حاصل میکند و اجرای این نقشه بلااشکال نخواهد بود...» از این رو، این ماموریت به خود یفرم محول گردید. یفرم نیز شبانه با چند نفر از مجاهدین ارمنی شیخ را دستگیر نمودند.
پاسخ شیخ به سفارت روس
پیش از دستگیری از راههای گوناگون به شیخ خبر توقیف رسیده بود. در این میان سفارت روسیه ـ که اینک محمدعلی شاه را نیز پناه داده بود ـ شاید به قصد مقابله با انگلیس (که بعد از فتح تهران توسط مشروطهخواهان پیروز قطعی میدان بود)، با پذیرش و نگهداری مخالفان مشروطه خواست موازنهای به نفع خود در حوادث ایران حاصل کند. از اینرو پیامهایی برای شیخ فرستاده شد که ایشان به سفارت پناهنده شوند. پاسخ شیخ عطف به روحیه استقلالطلب او مشخص بود. « سفیر روس... برای شیخ پیغام فرستاد که هر گاه مایل است فوراً به سفارت روس پناهنده شود و اگر هم خواسته باشد ممکن است چند نفر سالدات روسی به منزل او بروند و او را در پناه خود بگیرند تا مشروطهخواهان از تعرض او منصرف شوند. شیخ با هیچ یک از این دو پیشنهاد موافقت ننمود و گفت در مقابل مشیت و اراده الهی تسلیم صرف است».
تلاش علما برای نجات جان شیخ
چنان که معروف است، میرزای نائینی برای نجات شیخ از چنگ مشروطهطلبان به مرحوم آخوندخراسانی گفته بود خبرهای ناگواری که درباره شیخ نوری میرسد، نشانه آن است که زندگی ایشان در خطر است. اگر مشروطهخواهان او را بکشند آبروی علما خواهد رفت و متعاقب این مسئله خراسانی، مازندرانی و تهرانی به گفته شیخ محمد حرزالدین تلگرافی در ضرورت حفظ و تأمین امنیت شیخ فضلالله به تهران فرستادند که وی را از مرگ برهانند، اما پس از قرائت آن در مجلس عالی انقلاب، تصمیم بر آن شد پس از اعدام شیخ این تلگراف منتشر شود. البته هرگز این تلگراف منتشر نگردید و کسی از محتوای آن اطلاعی حاصل نکرد.
شرح دستگیری و اعدام شیخ فضلالله
با قطعیت یافتن حکم دستگیری شیخ به بهانه همکاری با استبداد و عناد با مشروطیت، عدهای قریب به هفتاد، هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به فرماندهی یوسفخان ارمنی به خانه مجتهد بزرگ تهران یورش بردند و ضمن محاصره آنجا از دیوارها به داخل خانه آمدند. به گفته نادعلی پیشکار شیخ: «آقا در کتابخانه بودند و حال نداشتند؛ وقتی صدای حمله مجاهدین را شنید، فرمود چه خبر است؟ در این وقت رئیس مجاهدین جلو آمد و گفت: آقا بفرمایید با هم برویم. آقا به در و بام نگاه کرد و فرمود این همه تفنگچی برای گرفتن من یک نفر؟! سپس در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسفخان دست ایشان را گرفت و کشانکشان بیرون آورد و توی درشکه انداخت. فرمان حرکت داد، سواران مجاهدین دور درشکه را گرفتند و یکسره شیخ را به اداره نظمیه در میدان توپخانه بردند...»
شرحی از جلسه محاکمه شیخ فضلالله نوری
به گزارش محمدعلی شوشتری از شاهدان عینی ماجرا و نماینده مجلس شورای ملی «محاکمهای از مرحوم شیخ به عمل نیامد. در جلسهای ابراهیم زنجانی چند سؤال از مرحوم شیخ نمود که مورد استهزاء و تمسخر وی قرار گرفت و بلافاصله زنجانی حکم دار مرحوم نوری را داد».
تندرکیا جریان محاکمه شیخ و در حقیقت دفاعیه او را این چنین گزارش کرده است:
شیخ: بسمالله الرحمن الرحیم. بفرمایید ببینم با محمدعلی میرزا چه کردید؟
زنجانی: این به شما مربوط نیست.
شیخ: محمدعلی میرزا شاه بود و رأس استبداد. در ظاهر هم که مشروطه مخالف استبداد است. چطور است که به او امان دادهاید از ایران خارج شود و تمام قتل و غارتهای او را بیملاحظه، ندیده گرفتید؟ مقرری هم تعیین کردهاید؛ سالیانه صد هزار تومان برای او بفرستید، آیا این همان حرفی نیست که ما از اول میزدیم؟ مشروطهای که در سفارت انگلیس به عمل بیاید عاقبتی جز این ندارد.
زنجانی: فرصت کم است. از خودتان دفاع کنید.
شیخ فضلالله: و اما با عینالدوله چه کردید؟ به خاطر معاونت در کشتار و ظلم بیحد مردم، شما که میدانید چه کسی باعث شد مردم ایران در گوشه و کنار دختران خود را بفروشند!
زنجانی: وصیت خود را بگویید؛ به شما مربوط نیست که ما با دیگران چه کردهایم.
شیخ فضلالله: بهتر است به عینالدوله یک پست وزارت بدهید؛ از امثال او خوب برمیآید. اما با لیاخوف چه کردید؟ دیگر مجلس را که من به توپ نبستم، مردم تهران را که من نکشتم، با او چه کردید؟ شنیدهام که او هم به حضور سپهدار و سردار اسعد رسیده، شمشیر خود را باز کرده و تسلیم به زمین انداخته و سردار اسعد مجدداً شمشیر را به کمر او بسته! این را چه میگویید؟
زنجانی: او به وظیفه سربازی خود عمل کرده است.
شیخ: پس تنها به وظیفه اسلامی عمل کردن جرم است! غرض من این است که بگویم مشروطهای که با پناه بردن به اجنبی پیش برود پیروزیاش را هم مستبدین جشن میگیرند. اگر شما مرا خواهان استبداد میدانید که میدانیم نمیدانند و در دلتان به این امر واقفید، چرا با من لااقل همان رفتاری را نمیکنید که با محمدعلی میرزا و عینالدوله و لیاخوف کردید؟ اما میدانید که از من خواسته شده بود که به سفارت روسیه و عثمانی پناه ببرم و جانم در امان باشد و باز هم میدانید که من نپذیرفتم. خودتان هم گفتید که من از اول با مشروطه همراه بودم اما بعداً جدا شدم و دلیل جدایی را هم میدانید.
زنجانی: دیگر بس است. او را به میدان توپخانه ببرید. وصیتی نداری؟
شیخ: نماز ظهرم را خواندهام. نماز عصر مانده است.
زنجانی: این مردم کارهای مهمتر از نماز تو دارند. بیهوده نباید آنها را معطل گذاشت.
خط فکری اعضای محکمهی شیخ فضلالله
در نوشتهای اعضای دادگاه رسیدگی به اتهامات شیخ این چنین معرفی شدهاند: «منتصرالدوله، پیشکار سپهدار، نظام السلطان، وحید الملک شیبانی، جعفر قلیخان استانبولی، سالار فاتح، عبدالحمید خان غفاری کاشانی (یمین نظام)، میرزا علیمحمد خان (خواهرزاده تقیزاده) میرزا علی محمد خان عمید السلطان، میرزا محمد (مدیر روزنامهی نجات) اعتلاءالملک، سید محمد ملقب به امامزاده، جعفر قلی خان بختیاری (سردار اسعد) و میرزا ابراهیم زنجانی... این قضات توسط اعضای مجلس عالی انقلاب انتخاب شدند که در آن کسانی چون سپهدار اعظم و سردار اسعد و تقیزاده و میرزا حسن خان وثوق الدوله و نظایر آنها از دوستان انگلستان و دارندگان نشان «سی. بی» از آن دولت عضویت داشتند».
نکته جالب توجه، تأمل در خط فکری اعضای محکمه، هیئت مأمور و انتخاب ایشان و بالاخره رخنمایی شخصی روحانی شیخ ابراهیم زنجانی در میان آنهاست و حاصل این تأمل آنکه جماعت حاضر به لحاظ برقرارکردن ارتباط با مذهب در نزد افکار عمومی کاملاً ضعیف مینماید و به همین دلیل نیز در صدر خود و تصمیم به اصطلاح انقلابیخود، زنجانی را در کسوت روحانیت برگزیدهاند تا به گونهای ابزار مشروعیت بخش حکم نهایی آنها قلمداد شود و در عین حال حکم اعدام یک روحانی مرجع تقلید را از زبان و قلم همصنف او و از طبقه روحانیت بگیرند.
واپسین ساعات حیات شیخِ شهید
حسن اعظام قدسی لحظات پس از محاکمه را این چنین روایت کرده است: «پس از محاکمه، آقا را به نظمیه برگرداندند و در حیاط وی را نگهداشتند. آقا به یکی از مسئولین مجاهدین به آرامیگفت: اگر من باید بروم آنجا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که معطلم نکنید و اگر باید بروم آنجا (با دست چوبه دار میدان توپخانه را نشان داد) که باز هم معطلم نکنید. آن شخص جواب داد: الان تکلیف معین میشود و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرمایید آنجا (میدان توپخانه را نشان داد) آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت جلوی در نظمیه را مسدود کرده بود... آقا همانطور که زیر در ایستاده بود نگاهی به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و به طرف دار راه افتاد.
به نقل از تندر کیا: «... آقا نزدیک به چهارپایه دار رسید. یک مرتبه به عقب برگشت و پیشکار خود را صدا زد: ناد علی! او هم فوراً جمعیت را عقب زد و خودش را به آقا رسانید و گفت: بله آقا. مردم که یک جار و جنجال جهنمی به راه انداخته بودند، یک مرتبه ساکت شدند و خواستند ببینند آقا چهکار دارد... دست آقا رفت توی جیب و کیسهای درآورد و انداخت جلوی نادعلی و گفت: علی این مهرها را خردکن. نمیخواست بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنان بیفتد تا سندسازی کنند... نادعلی همانجا چند تا مهر را از کیسه درآورد و جلوی چشم آقا خرد کرد... آقا بعد از اینکه از خردشدن مهرها مطمئن شد، به نادعلی گفت: برو، و دوباره راه افتاد و به جای چهارپایه زیر دار رسید، جلوی چهارپایه ایستاد. اول عصایش را به جلو، میان جمعیت پرتاب کرد قاپیدند، عبای نازک مشکی تابستانهای دوشش بود... همانطور به جلوی میان مردم پرتابش کرد، قاپیدند... زیربغل آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روی چهارپایه... قریب ده دقیقه برای مردم صحبت کرد، چیزهایی که از حرفهای او به گوشم خورد و با یاد مانده این جملهها هستند: «خدایا تو شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم... خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم. گفتند: قوطی سیگارش بود... خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم میگویم که مؤسسین این اساس لامذهبین هستند که مردم را فریب دادهاند... این اساس مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند نزد پیغمبر خدا محمدبن عبدالله...»
هنوز صحبت آقا تمام نشده بود که یوسفخان ارمنی به طرز خفتباری عمامه از سر شیخ برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد. حاج شیخ با همان صدای بلند و پرطنین گفت: «این عمامه را از سر من برداشتند از سر همه برخواهند داشت». آخرین جمله شیخ که حکایت از بیوفایی و در عین حال جهالت مردم زمانه خود داشت و در حقیقت گونهای پیشبینی تکرار حوادث صدر اسلام در مشروطه و آینده آن بود عبارت «هذه کوفه الصغیره» بود که متعاقب آن یفرم ارمنی طناب دار را به نمایندگی از سکولاریسم و در میان انظار خلق مسلمان بر گردن شیخ افکند و در حقیقت نه شیخ که مشروطه مشروعه را حلقآویز کرد.