تاچر و میراثش «تاچریسم» (۲)

تاچر و میراثش «تاچریسم» (۲)
کمیسیون سه جانبه در اروپا:
از آقای علی
رضا یعقوبی
8 اردیبهشت -92
با همبستگی روچیلدها که در شورای عالی فراماسونری عضویت داشتند و بطورکلی فراماسونری یهود بین المللی را هدایت می کنند، قدرت «کمیسیون سه جانبه» در تسلط بر دولتهای اروپایی روزافزون شد. در این رابطه لرد ویکتور روچیلد سوم از بنیانگذاران انتلیجنس سرویس که در مدرنیزه کردن آن سهم بسزایی داشته است، توانست قدرت «کمیسیون سه جانبه» را به حد نهایت افزایش دهد.
جهت پیشبرد اهداف «کمیسیون سه جانبه در اروپا»، مارگارت تاچر در حزب محافظه کار کشف شد و در مبارزات درون حزبی تا مقام دبیرکلی حزب بالا کشیده شد. مارگارت تاچر دختر یک بقال بود و چنین امری می توانست به وجه اجتماعی و بیفزاید که راه طولانی تا رهبری یک حزب سیاسی و سرانجام نخست وزیر انگلستان را به قدرت اراده و پشتکار پیموده است.
پروفسور ریچارد توی، استاد دانشگاه اگستر (Exeter)، می‌گوید: "تأکید بر ارزش و اهمیت تلاش زیاد، و اینکه خودش دختر یک بقال بوده، بخش مهمی از تصویر او در انظار عمومی بود." او تفاوت میان چهره خودش با رقبایش از جمله کیث جوزف بر سر رهبری حزب محافظه کار (گزینه‌ای که در آن زمان محتمل‌تر بنظر می‌رسید) را دقیقا در همین تفاوت یعنی پشتکار و مداومت برخ اعضای حزب می کشید. این تفاوت دقیقا همان چیزی بود که «کمیسیون سوم در اروپا» برای مخفی داشتن اهدافش بدان نیازمند بود. او در ابتدا چهره ای می نمود که به قدرت تلاش و اراده توانسته راه درازی را بپیماید و این چهره برای جامعه جذابیت خاص خود را داشت که در پناه آن بسیاری از عملکردهای او در ظاهر به چشم نمی آمد. و اما :
«تاچریسم» چیست؟:
مبتکرین و تئوریسین های علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که به‌ خاطر خلاقیت و ابداع تفکر و تئوریهاین وین و تأثیر گذاری شان بر جهان پیرامون، پسوند "ایسم" پشت اسمشان می‌آید، انگشت‌شمارند. فلسفه سیاسی «تاچریسم» بدان معنی شهرت یافت که توانست شیوه زندگی نوینی را با نفی تمامی دستاوردهای پیشین جنبش های اجتماعی از جمله در تضاد و مبارزه با متشکل ترین نهاد صنفی یعنی «اتحادیه های کارگری» بعنوان بزرگترین نهاد دمکراتیک و متشکل در جامعه، به جامعه انگلستان تحمیل نماید.
«تاچریسم» در ساده ترین شکل آن بر اقتصاد بازار آزاد و کوچک شدن دولت مبتنی است. بر اساس این دیدگاه، دولت به جای اینکه بخواهد برای زندگی مردم و کسب و کار آنها به‌صورت متمرکز برنامه‌ریزی کرده، و مقررات وضع کند، باید از سر راه آنها کنار برود. فعالیت‌های دولت باید به اساسی‌ترین و ضروری‌ترین موارد محدود شود، که آنهم عبارت است از دفاع از کشور و کنترل پول آن. غیر از اینها، بقیه کارها باید به صاحبان سرمایه سپرده شود، و آنها باید بتوانند مطابق انتخاب خودشان عمل کنند و مسوولیت زندگی خود را برعهده بگیرند. اینها تمام تحت نام «individual freedom» یعنی «آزادی فردی» توجیه می شد. اما تضادهایی بر سر راه تحقق این ایده وجود داشت چرا که از نظر اکثر سیاست‌مداران دوران بعد از جنگ جهانی دوم پیشبرد این ایده ها نه کارساز بلکه حتی خطرناک بود. برنامه‌ریزی متمرکز برای جامعه و صنایع به پیروزی در جنگ کمک کرده بود. رهبران هر دو حزب کارگر و محافظه‌کار بریتانیا معتقد بودند که تنها راه موفقیت در دوران صلح، برنامه‌ریزی متمرکز و کنترل صنایع است و بخش‌های عظیمی از صنایع در مالکیت دولت بود. البته مارگارت تاچر تنها مخالف مالکیت دولت بر واحدهای اقتصادی و برنامه‌ریزی متمرکز نبود. تاچر به جناحی از حزب محافظه‌کار تعلق داشت که رهبری‌اش برعهده کیث جوزف بود. اعضای این جناح در مسائل اقتصادی از مکتب اتریشی (Austrian School of Economics) پیروی می‌کردند، و نظریات میلتون فریدمن، اقتصاد دان آمریکایی، تأثیر زیادی روی آنها داشت.
تاچر هم مثل دیگر راستگراهای هم‌نسلش از کتاب "راه بردگی"، اثر فریدریش فون هایک، اقتصاد دان اتریشی، تأثیر گرفته بود. هایک در این کتاب هشدار می‌داد که "کنترل دولت بر تصمیم‌گیری‌های اقتصادی – که از طریق برنامه‌ریزی متمرکز اعمال می‌شود – خطر حاکم شدن ظلم و استبداد را به‌همراه دارد". با این وجود، اقتصاد بازار آزاد مورد نظر هایک در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بهیچ وجه طرفدار نداشت. اما بعد از اینکه صنایع کشور گرفتار کشمکش‌ و افت شد، این نظریه به‌عنوان جایگزین ؤ آلترناتیوی قابل قبول مورد توجه قرار گرفت‌.
تاچر چه کرد؟:
پیشینه و شخصیت تاچر، اعتقاد او به ارزش‌های خانوادگی سنتی و داشتن یک نیروی دفاعی مقتدر، بدبینی‌اش به قدرت گرفتن نهادهای اروپایی و نزدیکی غریزی‌اش با آمریکا، همگی دست بدست هم داد و به آنچه که امروز بنام «تاچریسم» می‌شناسیم، شکل و معنا بخشید.
مارگارت تاچر که از میلتون فریدمن ایده می‌گرفت، از کنترل میزان نقدینگی در گردش (monetarism) دفاع می‌کرد، و حجم نقدینگی را با افزایش نرخ بهره مهار کرد. او به این ترتیب موفق شد بدون مذاکره با اتحادیه‌های کارگری بر سر میزان دستمزدها، تورم را کاهش دهد. مبارزه تاچر با نرخ بالای تورم باعث بالا رفتن شدید شمار بیکاران شد، اما با وجود همه اینها، او توانست برای بار دوم در انتخابات سراسری پیروز شود. کاهش مالیات‌ها از سرمایه داران کلان یکی از امور مهمی بود که «تاچریسم» در آن پیاده شد.
پیش از روی کار آمدن دولت تاچر، در دوران حکومت حزب کارگر نرخ مالیات بر درآمد برای کسانی که درآمد بالایی داشتند بسیار زیاد بود، اما تاچر به تدریج مالیات بر درآمد را پایین آورد. نرخ مالیات پایه به ۲۵ درصد کاهش پیدا کرد، و نرخ مالیات افراد پر درآمد هم از ۸۳ درصد به ۴۰ درصد رسید. در عوض مالیات‌های غیرمستقیم جایگزین مالیات‌های مستقیم شد، و مثلا مالیات بر ارزش افزوده از ۸ درصد به ۱۵ درصد افزایش یافت. زمینه دیگری که «تاچریسم» در آن اعمال شد، کاهش حجم و دامنه تصدی‌گری دولت بود.
برای تحقق این هدف، تاچر به خصوصی‌سازی صنایع دولتی روی آورد. از جمله شرکت‌هایی که در این روند به بخش خصوصی واگذار شدند، می‌توان از بریتیش تله‌کام (مخابرات)، بریتیش گس (گاز و انرژی)، بریتیش ایرویز (شرکت هواپیمایی) و شرکت‌های تولیدکننده برق نام برد. خروج بخش دولتی از چنین عرصه‌های گسترده‌ای تا چند سال پیش از آن غیرقابل تصور بود، اما تاچر با اصرار این اقدامات را پیش برد.
آنچه که در پی اجرای این طرحها و بنام «آزادیهای فردی» و پاسداشت آن، بوجود آمد همانا گسست اجتماعی و زیر علامت سوال رفتن نهادی بنام «جامعه» بود. هرگونه صحبت از جامعه و حقوق اجتماعی در این دوران مقصد دور دستی بنظر می رسید که برای نفی «آزادی های فردی» و در خدمت تبعیض برای جلوگیری از پیشرفت و خلاقیت و ابتکار فردی است. برای برداشتن مانع از سد راه پیشرفت فردی می باید جنازه «جامعه» را در تابوتی قرار داد و طی مراسمی آن را برای همیشه دفن نمود.
با آنکه تاچریسم بر فلسفه ریاضت و محور کنترل نقدینگی بنا شده بود، تاچر می‌خواست چهره‌ای انسانی به آن بدهد. به همین خاطر هم می‌گفت که قصد دارد حساب و کتاب‌های کشور را مثل یک زن خانه‌دار مقتصد اداره کند. او بر پیشینه شخصی‌اش هم تکیه زیادی می‌کرد.
مبارزه او با سندیکاههای پرنفوذ کارگری همه زیر لوای اینکه او شخصیت او دختر یک بقال بوده و توانسته تا بقدرت پشتکار و اراده به چنین مقامی برسد انجام می شد. او می خواست به جامعه بقبولاند که اتحادیه ها و سندیکاههای کارگری مانع رشد افراد بوده و در تقابل با «آزادیهای فردی» که لازمه رشد است، قرار دارند. او حتی تا آنجا پیش رفت که با طرح لایحه ای انتقال مستقیم بخشی از حقوق کارگران به سندیکاههای کارگری ممنوع نمود تا از توان مالی و اقتصادی سندیکاهها و اتحادیه های کارگری بکاهد و همچنین برای اینکه افراد فرودست جامعه آنچنان به گرفتاریها و چالش فردی گرفتار آیند که بفکر آنچه که در «جامعه » بوقوع می پیوندد نیفتند، سیاست فروش «خانه های دولتی» به آنها را در پیش گرفت. هزینه های بالای زندگی و پرداخت ماهیانه اقساط خانه های خریداری شده، این افراد را از پرداختن به امور اجتماعی و شرکت در مبارزات آن، باز می داشت. اینها تماما مطابق آنچیزی بود که «کمیسیون سه جانبه در اروپا» دنبال می کرد و مارگارت تاچر توانست بنا به جایگاه خود این امور را به پیش برد و ملقب به «بانوی آهنین» گردد.
در ادامه به استراتژی «کمیسیون سه جانبه» در تنظیم رابطه با بلوک شرق و نقشی که تاچر و دولت وقت آلمان به رهبری هلموت کهل و هانس دیتریش گنشر و فرانتس جوزف اشتراوس در پیشبرد این استراتژی ایفا کردند، می پردازیم. دورانی که با تغییرات در کادر رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق و به قدرت رسیدن گورباچف در آن کشور گره خورد.