بنیادگرایی اسلامی و تروریسم
از آقای علیرضا یعقوبی
روزنامه گاردین: جوهر
تسارنایف، ۱۹ ساله، بمب گذار دستگیر شده طی دستنوشته ای در
تخت بیمارستان گفت: «برادرش تامرلین (تیمور لنگ) او را توجیه کرد که دست به این
عمل بزنند. او می خواست از اسلام برابر تهاجم دفاع کند.»مقدمه: برای ما ایرانیان
که ۳۴ سال است که گرفتار یک رژیم بنیادگرا هستیم و
بهای حاکمیت آن را از بهترین فرزندان خود پرداخته ایم و عمق فاجعه را با پوست و
گوشت خود حس کرده ایم، حرفهای جوهر تسارنایف برایمان نه تنها آشناست بلکه نخ نما
شده و کلیشه ای است. ۳۴ سال است که با این واژه ها خو گرفته ایم. کلمه «هجمه» را از زبان
خمینی شنیده ایم و حال جانشینش هم بیست و اندی سال است که دم از «تهاجم غرب به
اسلام» و یا «تهاجم فرهنگی به اسلام» می زند. واقعیت چیست؟
واقعیت درباره بنیادگرایی
اسلامی:
واقعیت نخست درباره بنیادگرایی اسلامی این است که مبلغان و توجیه گران بنیادگرایی
هیچ آشنایی با دنیای کنونی و روابط حاکم بر آن ندارند و همواره در سطح و درک
فرمالیستی از روابط موجود درجا زده و قادر به تبیین دنیای مدرن و چالش های آن و
شدت و حدت تضادها در آن نیستند. چون از درک واقعیت ها عاجزند، لذا در سطح، برای
اینکه توانایی پاسخگویی به نیازهای قرن حاضر را ندارند برای مشغول نگاه داشتن
حامیان خود مجبور به «دشمن سازی» هستند تا در پناه آن فضا را ملتهب ساخته و برای
ادامه حیات فسیلی خود زمان بخرند. در دوران جنگ سرد این دشمن »کمونیسم» بعنوان نماد
الحاد و کفر بود اما بعد از پایان جنگ سرد می بایستی بنیادگرایانی که دانشی
نیاموخته و فقط چگونه کارکردن با سلاح و بمب را فراگرفته بودند، به کسب و کار
جدیدی مشغول شوند. اینجا بود که خامنه ای و ملا عمر و بن لادن غرب را بعنوان دشمن
جدید نشانه رفتند تا لشگر بنیادگرایی کماکان شغلی برای انجام وظیفه و کسب در آمد
دنیوی و اجر اخروی داشته باشند. در این میان هستند کسانیکه همچون این دو برادر که
با اعمال تروریستی خود جان بیگناهان را می گیرند و خود قربانی «بنیادگرایانی»
هستند که از مجازات مصون مانده و کماکان می توانند با تبلیغ نظریات تار عنکبوت
بسته خود، بازهم از مردم بیگناه قربانی بگیرند.آیا غرب در حال جنگ با
اسلام است؟:
واقعیت این است که در
دنیای امروز در دسته بندی تضادها و چالش ها اصولا با چنین مقوله ای روبرو نیستیم.
در واقع این یک نوع کژفهمی و درک بغایت انحرافی از تضادهای کنونی در جهان معاصر
است. چالش جهان امروز فاصله طبقاتی عظیم بین غنی و فقیر است. آنچه که در این میان
باید به چالش کشیده شود، همین فاصله عظیم طبقاتی است. جهان باید تغییر یابد و این
فاصله باید بنفع طبقات فرودست جوامع بشری پوشانده شود. اندیشمندان و فلاسفه و
مصلحان جهان امروزی باید درباره این فاصله چاره اندیشی کنند و راه حل های مناسب و
منطبق با شرایط ارائه دهند. واقعیت دیگر این است که کشورهایی که به آنها کشورهای
اسلامی با اکثریت جمعیت مسلمان اطلاق می شود تماما در کاتاگوری کشورهای جهان سوم و
یا کشورهای در حال رشد قرار دارند. متأسفانه بعلت عقب ماندگی تاریخی هنوز این
کشورها نتوانسته اند از تضادهای پیش پا افتاده قومی و قبیله ای و همچنین قوانین و
قواعد دست و پاگیر شرعی رها شده و بعلت بیسوادی و عدم آموزش و عدمرشد قوای فکری و
اندیشه در آنها، تفکرات عقب مانده از قدرت تأثیر پذیری شگفتی بر توده های عامی این
جوامع برخوردارند. این جریانات بسادگی می توانند با «کشیدن مار»، «مارنویسان» را
از حضور در عرصه فعالیت اجتماعی حذف کرده و زمینه و فضا را برای رشد اندیشه های
متحجر فراهم سازند. نمونه مشخص می توان به حذف تمامی روشنفکران و اندیشمندان در
ایران اشاره کرد. همانجا که خمینی می گفت: «بگذارید فرار کنند، این مغزها، این
مغزهای فاسد»، «تمام بدبختی های ما از همین روشنفکران است». خوب وقتی اندیشه روشن
نفی شده و از حیات اجتماعی رخت بر می بندد این تفکرات و اندیشه های متحجر و تاریک
هستند که میدان دار می شوند و از درون آنها چاه جمکران و خرافات و جهل و ناآگاهی و
مجسمه هایی از بلاهت و نادانی همچون پاسداران جهل و خرافات محمد رضانقدی و سعید
قاسمی و سعید عسگر و حسین الله کرم بیرون می زند که بفکر تشکیل نهادهای انتحاری و
بمب گذاری در بین مردم بیگناه برای مقابله با هجمه و تهاجم غرب بیفتند و کماکان
برای ادامه حیات خود از امثال تیمورلنگ و جوهر یارگیری کنند.
چاره
چیست؟
تنها راهکار موجود در
برابر این تضاد و چالش که می رود دنیا را در نفرت و انتقام غرق سازد و هر روز از
جوامع بشری قربانی بگیرد،بعنوان مبنای عمل، خلع ید از بنیادگرایان و شرط آن نیز
آموزش توده هایی است که به جهل و خرافات مشتی آخوند و رمال بنام علامه و اندیشمند
دینی! و … گرفتار آمده اند. واقعیت این است که غرب باید بپذیرد که فاصله عظیم
طبقاتی بین «شمال» و «جنوب» نمی تواند امری دائمی و ولاتغیر محسوب شود. غرب نمی
تواند تا ابد رفاه را انحصارا در اختیار داشته و دیگران را به پذیرش این تبعیض
بعنوان واقعیت موجود فراخواند. در دنیای شتابنده و به یمن انقلاب انفورماتیک،
بنیادگرایان می توانند با بکارگیری ابزار نوین ارتباطی، بسیار ساده و با اشاره
انگشت به «mouse»
و «keyboard»
عامل این فاصله طبقاتی را به مردم محروم در جهان سوم بنمایانند و آنها را بعنوان
لشگر پیاده نظام خود بخدمت گرفته و همچون تیمورلنگ و جوهر قربانی ادامه حیات فسیلی
خود سازند. سیاستهای نواستعماری، ورشکستگی خود را با اینگونه عملیات که از توده ها
ی کوچه و بازار قربانی می گیرد، بعیان روشن ساخته است. نمی توان با اتخاذ سیاستهای
دوگانه به ادامه حیات بنیادگرایی کمک نمود و فرصت و زمان برای آن خرید.
بطور مشخص دولت آمریکا
باید به مردم خود و جهانیان توضیح دهد که چگونه است تروریست شناخته شده ای بنام
پاسدار «حسین موسویان» سفیر اسبق رژیم آخوندی در آلمان و از عوامل حمله تروریستی
به «رستوران میکونوس» برلین که به ترور جمعی از اعضای اپوزیسیون رژیم آخوند
انجامید را با مدرک جعلی دکترا بعنوان «استاد مهمان» در آن کشور اقامت دارد؟ چرا
مدافعان اندیشه خمینی یعنی بنیادگرایانی که تلاش دارند جهانی را به اتش جهل و کینه
خود بسوزانند، در دانشگاههای آن کشور مشغول به فعالیت هستند و برای رژیمی که
پدرخوانده تروریسم مذهبی است لابیگری می کنند؟ دولت آمریکا و متحدین آن تا زمانیکه
به سیاست مماشات و سازش با دولتی که ام القرای تروریستهای اسلامی بنا به گواهی
سازمانهای امنیتی خود از جمله در مورد اخیر در کانادا شناخته شده است، ادامه دهند،
نمی توانند جلوی اینگونه جنایات را سد کنند. قدم اول در مبارزه با تروریسم تحت
لوای بنیادگرایی اسلامی از اخراج تمامی این عوامل که در خدمت دستگاه امنیتی رژیم
فاشیسم مذهبی در ایران هستند، شروع می شود. نقطه آغازین بر پایان بنیادگرایی و
تروریسم برخاسته از آن با پایان دادن به مماشات و سازش و گفتگو با «پدرخوانده
تروریسم بنیادگرایانه مذهبی» و پذیرش راه حل «تغییر بدست مردم و مقاومت ایران»
شروع می شود.انتخاب این راه حل نیازمند تجدید نظر در استراتژی همکاری با
«بنیادگرایان اسلامی» تحت عنوان طرح ایجاد «حلقه سبز» در خاورمیانه است.