نقدی بر مقاله «درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران» (۳)
از آقای علیرضا
یعقوبی
) در مبحث گذشته بخشی از نظریات آقای جمالی درباره علل بنیانگذاری
سازمانهای مجاهدین خلق ایران و چریکهای فدائی خلق ایران را به نقد کشیدیم. حال به
ادامه نقد دیدگاه ایشان می پردازیم. ایشان «تأثیر پذیری نسبتا گسترده از رواج اینگونه جریانات و
شیوه های مبارزاتی در سایر کشورها و بعضا پیروزیهای بدست آمده توسط آنها در پرتو
دنیای دو قطبی آن دوران» را یکی از دلایل و ایرادات تشکیل سازمانهایی همچون
مجاهدین و فدایی ها و بعنوان یک «ضعف» و «ایراد» در بنیانگذاری اینگونه سازمانها
ارزیابی می کنند. جدا از درستی و یا اشتباه این دیدگاه، چگونه است که آقای جمالی
مسلما در سنین بالا و یا بهتر بگوئیم «پیرانه سر» می توانند تحت متأثر از«تفکرات
لیبرالی» رایج در محیط زندگیشان، منافع شخصی و فردی را بر مبارزه برای آزادی و
رهایی ملت ایران ترجیح دهند و اندر مذمت هرگونه تلاش برای تغییر به بهانه «جامعه
نیمه شهری و نیمه روستایی استبداد زده» و مزایای کنج عزلت گزیدن در قبال دیکتاتوری
به بهانه اینکه جامعه «نیمه شهری و نیمه روستایی استبداد زده» دچار سیکل معیوب است
قلم فرسایی کرده و صغری و کبری ببافند اما چند «دانشجوی پرشور» ولی بدون «تجربه و
دید روشن» حق ندارند از انقلاب و شیوه های رایج زمان خود برای تغییر در سرنوشت ملت
خویش الهام بگیرند!. واقعا گسستن از هرگونه مبارزه برای تغییر و تحول و تغییر در
سرنوشت خویش و ملت تا کجا می تواند آدمی را به وادی سفسطه و «ذهنیت» محض فرو برد
که از دیدن «واقعیت » عینی چشم پوشیده و بخواهد این دیدگاه بغایت انحرافی را
بعنوان یک «منطق» به جمعی بقبولاند. خوب وقتی شیوه ای از مبارزه در مناطقی از جهان
بقول آقای جمالی که با «بعضا پیروزی های بدست آمده» روبرو شده است چرا قابل الگو
برداری در جامعه ایران نباشد؟. تنها ایرادی هم که بر این امر می توان گرفت همان
بکارگیری «قوانین عام» در «شرایط خاص» جامعه ایران می باشد که دقیقا از همین مجرا
و خروجی مجاهدین شیوه مبارزه «چریک شهری» را بخاطر تغییر بافت اقتصادی جامعه ایران
بجای شیوه مبارزاتی از روستا به شهر رایج در همان جنبش های با «بعضا پیروزی های
بدست آمده» را برگزیدند. و تلفیقی از
آن «قوانین عام» مبارزات انقلابی با «شرایط خاص» ایران پدید آوردند که این خود
ناشی از یک الگو برداری خلاق و پویا و استفاده منطقی و درست از تجارب انقلابات
پیروزمند در شرایط خاص جامعه ایران بود. آقای جمالی در بخش دیگری از قسمت اول مقاله خود به دلیل «خلاصه
کردن همه تضادها در "امپریالیسم و دست نشاندگان داخلی" اشاره می کنند و
آن را «عملکردی واکنشی، اتکا به خود و انقطاع از اندیشمندان و روشنفکران جامعه و
نهایتا نداشتن یک تئوری جامع از کار پیش رو» ارزیابی می کنند. البته معنی «از کار
پیشرو» در ادبیات و دستور زبان
فارسی برایمان مفهوم نیست به گمانم منظور ایشان «تئوری راهنمای عمل» می باشد که در
ادبیات مجاهدین و آثار تئوریک آنها بغایت از آن یاد شده است و گویا ایشان خواسته
اند با طرح «تئوری از کار پیش رو» رد گم کنند. درباره بخش اول نظریه ایشان باید یادآور شد که گویا ایشان منقطع
و اسکولاستیکی به تاریخ می نگرند. اگر ایشان با دیدی دیالکتیکی به تاریخ معاصر
ایران نگریسته و هر بخش از آن را قطعه ای از یک پازل بزرگ که «استراتژی» یک ابر
قدرت در «دنیای دو قطبی» در اوج «جنگ سرد» بدانند، آنوقت اعلام تعجب از دیدگاه آن
مقطع بنیانگذاران مجاهدین و فدائی ها نخواهند کرد. واقعیت عینی آن بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ این دولت آمریکا بود که جانشین دولت فخیمه در
ایران شد و همان سیاستها را در شکلی جدید در ایران و مجموعه کشورهای وابسته و دوست
در قالب پیمانهای منطقه ای و فرا منطقه ای، دخالت در امور داخلی این کشورها دنبال
می کرد تا بقول معروف در موقعیت سوق الجیشی ایران از دستیابی شوروی سابق به آبهای
گرم خلیج فارس و حضور آنها در حیاط خلوت جبهه خود جلوگیری بعمل آورد. در این راستا
حتی اصلاحات فرمایشی را به دولت و «نظام شاهنشاهی» به زعم آقای جمالی تحمیل کرد و
«سیکل معیوب» در روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران را ایجاد کرد و بنا به تائید
آقای «جان لیمبرت» از «دیپلمات گروکان» های آمریکایی در جریان اشغال سفارت آن کشور
در ایران بعد از انقلاب ضد سلطنتی حتی شاه منوی صبحانه خود را هم به سفارت آن کشور
و به تبع از آن به دولت وقت آمریکا اعلام می داشت. از طرف دیگر همراهی و همکاری
گسترده با رژیم در سرکوب حرکتها و جنبش های آزادیخواهانه مردم ایران به بهانه
جلوگیری از «نفوذ کمونیسم» چه انتظاری می شد از نیروهای ملی و مردمی و انقلابی
جامعه ایران در آن مقطع داشت؟ می بایستی این نیروها دسته گل به هنگام ورود صاحب
منصبان و مستشاران آمریکایی به ایران به آنها تقدیم می کردند یا با «تحلیل مشخص از
شرایط مشخص» ضمن مشخص ساختن تضادها، بر روی «تضاد اصلی» با «دیکتاتوری وابسته»
انگشت می گذاشتند و به مرزبندی با هر کشوری که از این دیکتاتوری حمایت می کرد، می
پرداختند؟. چرا امروز بر روی این تضاد انگشت گذاشته نمی شود؟ چون رژیم حاضر رژیمی
است مبتنی بر تئوری بغایت عقب مانده و تارعنکبوت بسته «ولایت فقیه» که حتی استعداد
و ظرفیت «وابستگی» را هم ندارد و بهمین خاطر با دمیدن در شعارهای فرمالیستی و بی
محتوای ضد «استکبار جهانی» و «شیطان بزرگ» انحراف در مبارزات آزادیخواهانه مردم
ایران را در مسیر تحقق «آزادی و استقلال» کشور مدنظر قرار داده است. و لذا طرح
هرگونه شعار جدا از «سرنگونی» فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران بعنوان «تضاد اصلی»
اعمال «حاکمیت ملی» مردم ایران تحت عنوان «مبارزه ضد امپریالیستی» و هر عنوان
دیگری، سیاستی است بغایت انحرافی و ارتجاعی که هدف از آن چیزی جز ادامه حیات رژیم
«ولایت فقیه» نبوده و نمی باشد. لازم به یادآوری است که در همان مقطع تشکیل سازمانهای انقلابی
در ایران در دهه ۵۰ ، حتی مبارزه با «جنگ افروزی» و «تجاوز» در کشورهایی همچون
ویتنام در آمریکا و اروپا به یک جنبش اجتماعی تبدیل شده بود که ورزشکاری همچون
محمد علی کلی و ستارگان سینما همچون «جین فوندا» و صدها و هزاران روشنفکر و
اندیشمند در غرب را جذب خود ساخته و تظاهرات ضد جنگ و تجاوز تمامی اروپای غربی و
حتی آمریکا را در برگرفته بود و بهمین دلیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آن
زمان می توانست از همین امر در افشای رژیم استبدادی پهلوی نهایت استفاده را بعمل
آورد. آقای جمالی «اتکاء بخود»
را یکی از معایب بنیانگذاران سازمانهای انقلابی در دهه ۵۰ ارزیابی کرده اند، گویا «وابستگی به غیر» سر منشأ خیرات و
برکات است!. این گروهها بنا به شرایط روز که «فدا» و «مایه گذاری» از خود کیمیا
بود، تنها سلاحی که در اختیار داشتند «اراده» و «عزم» و «اتکاء بخود» بود. اصولا
در عالم واقعیت هر فرد و جریانی در کنار «امکانات»ی که در محیط زندگی خود از آن
برخوردار است از «محدودیت» هایی هم رنج می برد بخصوص اگر شرایط اجتماعی دهه ۵۰ جامعه ما را بعد از کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب های ساواک بعد از تشکیل آن را به وضعیت آن دوران
بیفزائیم. تنها بضاعت و «سرمایه» سازمانهای انقلابی همان «اتکاء بخود» برای رفع
کسری ها و جبران کمبودها بود. این از محدود «نقاط قوت» نیروهای انقلابی آن دوران
بود هر چه به غیر از آن «محدودیت» بحساب می آمد. در «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» آن
دوران بهرحال بنیانگذاران سازمانهای انقلابی می بایستی در برخورد با واقعیات عینی
«سرمایه» ها و «کمبود»های خود را برای ارزیابی موقعیت شان بر روی ترازو گذاشته و
وزن گیری می کردند تا در پناه «داشته»ها به جبران مافات و «ناداشته» ها بپردازند. ایشان «عملکردهای واکنشی، اتکاء به خود و انقطاع از اندیشمندان
و روشنفکران جامعه و نداشتن یک تئوری جامعه و از کار پیش رو » را از نقاط ضعف
سازمانهای انقلابی در مقطع بنیانگذاری عنوان کرده اند. درباره «اتکاء بخود» و
«تئوری راهنمای عمل» یا به زعم ایشان «تئوری از کار پیش رو» به نقد نشستیم. خوب
اولا در شرایط پلیسی - نظامی آن دوران ارتباط با تمامی طیف اندیشمندان و روشنفکران
مسلما بلحاظ امنیتی تبعاتی داشت که در مقطع بنیانگذاری سازمان های انقلابی امکان
آن در سطح گسترده ممکن نبود اما در همان چارچوب «محدودیت» ها ارتباطاتی با این طیف
از جامعه وجود داشت و ارتباطات ارگانیکی هم برقرار شد، بخصوص سازمان مجاهدین خلق
گامهای عملی مشخصی در این رابطه برداشت و با طیفهای روشنفکری جامعه در ارتباط بود
و ثانیا با توجه به اینکه حتی اگر در لایه هایی امکان ملاقات حضوری با اندیشمندان
و روشنفکران فراهم نیامد لااقل از طریق مطالعه آثارشان این ارتباط برقرار بود و
ثالثا اگر به آثار ادبی و تئوریک آن دوران ماقبل از ورود عنصر انقلابی مجاهد و
فدائی به صحنه مبارزه و مابعد آن توجه کنیم متوجه می شویم که حضور عنصر انقلابی در
صحنه چه آثار مثبت و انگیزاننده ای را در برداشته است. اگر در آثار ادبی و تئوریک
ماقبل از ورود سازمانهای انقلابی به صحنه مبارزاتی توجه کنیم، حس «عدم اعتماد» و
«یأس» و «نؤمیدی» در جامعه روشنفکری آن دوران بیداد می کرد اما علیرغم تمامی
ضرباتی اولیه ای که سازمانهای انقلابی که ماقبل و یا ابتدای ورودشان به صحنه از
ساواک و رژیم دریافت کرده بودند، فضای عمومی فضای «نشاط»، «شور» و «امید» به آینده
بود . اینها تماما دستاوردهای مبارزاتی ناشی از«عزم» و «اراده» و «فدا» ی عنصر
پیشتاز و آوانگارد بود که فضای ترس و وحشت و حتی «تور امنیتی» رژیم حاکم و ساواک
را در هم درید و افق روشنی را فرا راه روشنفکران و انقلابیون این میهن قرار داد.
این روحیه سراپا از «اعتماد به نفس» و «اتکاء بخود» و شور و نشاط انقلابی در دفاعیات
انقلابیون اسیر در دادگاههای نظامی آن دوران موج می زد و در جامعه ساری و جاری می
شد و اصولا در پناه آن «فدا» و «اصالت» و «پاکی» بود که سرنگونی رژیم گذشته علیرغم
حاکمیت ساواک و قدرت سرکوبگری آن بطور عینی برای روشنفکران و اندیشمندان جامعه
ملموس و دست یافتنی ساخته بود و بهمین خاطر است که شاه بعد از سرنگونی بزرگترین
اشتباهش را «تمام کش» نکردن انقلابیون اسیر ارزیابی کرد. در یک کلام جرقه های انقلاب سال ۵۷ را روشنفکرانی زدند که با حضور در شبهای شعر انستیتو گوته در
«فضای باز سیاسی» آن دوران «در آستانه ورود به دروازه های تمدن بزرگ» به زعم شاه(۱)، با الهام از خون و اراده و مشی مبارزاتی انقلابیون شهید، نوید
در دسترس بودن سرنگونی رژیم استبدادی گذشته را دادند و خمینی در پس آن ایام بود که
برای آخوندهای لاشخور پیامی فرستاد که «عده ای اشکال کردند و مشکلی هم برایشان پیش
نیامد. بهتر است آقایان هم اشکال کنند ...» و اینچنین بود که آخوند لاشخور صفت
وارد گود شد البته آنهم در تظاهرات آرام و نه همراه با تیراندازی و درگیری و .... . نقد مقاله طول و داراز آقای جمالی در مبحث آتی ادامه می دهیم. پاورقی: ۱- شاه فشار دولت کارتر بر رژیمش در رعایت «حقوق بشر» را تحت عنوان
«در آستانه ورود به دروازه های تمدن بزرگ» تصمیم به بسط فضای باز سیاسی گرفته ایم،
توجیه می کرد.