نقدی بر
مقاله «درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران» ( 2)
ازآقای علیرضا یعقوبی . 1 آبان - 92
در مبحث گذشته مبانی نقد بر مقاله یاد
شده در بالا را مشخص ساخته و ایراد شکلی بر عنوان مقاله را هم عنوان کردیم. حال در
ادامه قصد داریم وارد ماهیت مطالب مطرح شده از سوی آقای جمالی و نقد آن شویم.
آقای جمالی در بخش اول مقاله خود درباره
بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران عنوان نموده اند:
«دردهه چهل خورشیدی و بعد از سرکوبگریهای
نظام شاهنشاهی، چند دانشجوی جوان و پرشور، متأثر از آن اتفاقات، و ایده های اولیه
ای که از سایر اشکال مبارزه دریافت کرده بودند تصمیم به شکل دادن به گروهی با هدف
"آزادی" مردم ایران از طریق سرنگونی قهر آمیز رژیم حاکم، گرفتند که
سالها بعد به آن نام سازمان مجاهدین خلق ایران داده شد.»
کلی گویی در سراپای همین مطلب کوتاه موج
می زند!. سؤال مشخص این است که آیا این تمام دلایل و هدف بنیانگذاران سازمان از
تشکیل آن بود؟ اگر از کلی گویی درباره واژه «آزادی مردم ایران» و پت و پهن و یا
گرد کردن آنهم از سوی آقای جمالی بگذریم و حتی یادآور شویم که در «نظام شاهنشاهی»
آقای جمالی ما با انواع و اقسام آزادیها روبرو بودیم و کسی معترض آزادیهای مردم در
زمینه پوشش و یا آزادیهای فردی بغیر از آزادی سیاسی نمی شد، سؤال مشخص این است که
اگر هدف غایی و نهایی بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران «آزادی مردم ایران» -
که صد البته از اهداف استراتژیک بنیانگذاران بنا به تعریفی که از «آزادی» داشتند
محسوب می شد- تشکیلات و گروهها و سازمانهای و احزاب دیگری وجود نداشتند که
بنیانگذاران سازمان نیازی به تشکیل سازمانی مستقل با دردسرهای خاصی که یک سازمان
نوظهور با آن روبرو است، نداشته باشند؟ بطور مشخص بنیانگذاران سازمان مجاهدین عضو
نهضت آزادی ایران بودند، آیا اگر هدف آنی بود که آقای جمالی عنوان داشته اند، چرا
بنیانگذاران سازمان این هدف را از طریق «نهضت آزادی» که اعضا و بنیانگذاران اولیه
آن هم از افرادی خوشنام بودند و هم از سبقه مبارزاتی برخوردار بودند دنبال نکردند؟
یا اینکه تعریفی که آقای جمالی از تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران می دهند ناکافی
و کلی گویی محض محسوب می شود؟ حتی باید عنوان کرد که اگر بنیانگذاران مجاهدین
بدنبال مبارزه مسلحانه بودند که در ظرف تشکیلاتی«نهضت آزادی» پیگیری آن ممکن نبود،
بودند جریانات مذهبی همچون جریان محمد بخارایی و دوستانش که در ادامه مشی «فدائیان
اسلام» حرکت می کردند و از جمله به ترور پر سر و صدای حسنعلی منصور دست زده بودند،
خوب می شد چنین روشی را از طریق عضویت در «فدائیان اسلام» پیگیری کرد. منظور این
است که بطور مسلم، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران اهداف عالیتری را پیگیری
می کردند که نه تنها در ظرف تشکیلاتی جریانات فعال آن زمان نمی گنجید بلکه بلحاظ
آرمانی فاقد استراتژیی بودند که در ذهن و نظر بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق
ایران جریان داشت و دقیقا از همین منظر است که وقتی مهندس بازرگان در مواجهه با
مسعود رجوی و مجاهد خلق شهید موسی خیابانی به آیت الله طالقانی می گوید «اینها بچه
های خودمان هستند»، پدر طالقانی هوشیارانه و پر عمق جملاتی شبیه به این را بیان می
کنند که «اینها بر ما خروج کردند» علیرغم آنکه «پدر طالقانی» بلحاظ آرمانی بسیار
به مجاهدین نزدیک بود.(۱)
براستی باید یادآور شد کدام فرد و یا
جریانی هدف مبارزه و یا پایه گذاری سازمان خود را «آزادی مردم» اعلام نمی کند؟ موسولینی
و هیتلر علیرغم تشکیل حزب فاشیست و نازی هم ادعای «آزادی مردم» داشتند!. اگر هدف
صرفا «آزادی مردم» بود، چه دلیلی وجود داشت که سازمان در پی ۴ سال کار مستمر
آموزشی و ایدئولوژیکی باشد؟ مگر تبیین مبارزه برای «آزادی مردم ایران» به چنین
زمان طولانی نیازمند است؟ در کدام جنبش اجتماعی سراغ داریم که یک سازمان و یا گروه
بخواهد بخاطر مبارزه برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی به ۴ سال کار مستمر آموزشی -
تشکیلاتی بپردازد و «کادرهای همه جانبه» آموزش دهد؟. چه نیازی بود که ضمن انتخاب
«اسلام« بعنوان «ایدئولوژی راهنما» بدنبال آموزشات سایر مکاتب و ایدئولوژی ها و
جهان بینی ها برود؟ چه نیازی به زدودن غبارها از ایدئولوژی اسلام بود؟ چه نیازی به
جمعبندی از مبارزات تاریخ ایران بالاخص از مشروطه به این سو بود؟.
آقای جمالی به عمد حتی به آموزشات درون
سازمانی درباره علل تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران، وفادار نمی مانند تا در قدم
بعدی نتیجه گیری کنند که آن چند «دانشجوی جوان پرشور» و احساساتی و سرکش و طبیعتا
ماجراجو با دیدی ایده آلیستی و تحت تأثیر فضای سیاسی آن دوران با چاشنی «آزادی
مردم ایران» این سازمان را بنیان گذاشتند و در پروسه بعدی بخاطر اشتباه همان
دانشجویان پرشور و احساساتی ولی کم عمق و بی تجربه زمام امور در سازمان در دست کسی
قرار گرفت که آن را به بیراهه برد که البته بموقع به همین موضوع هم خواهیم پرداخت.
فقط باید یادآور شد که این تحلیل آقای جمالی بعنوان عضو سابق سازمان و طبعا بعنوان
مدعی ارث و میراث آن بنا به عنوانی که برای مقاله خود انتخاب کرده اند، حتی از
تحلیل های رژیم ولایت فقیه هم از دلایل تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران عقب تر است
که بموقع به آن خواهیم پرداخت. این نوع برخورد آقای جمالی نسبت به دلایل و اهداف
تشکیل سازمان مجاهدین خلق ایران یا ریشه در فقر عظیم تئوریک دارد و یا عدم صداقت و
عدم وفادار به اصل امانتداری!.
آیا هدف از بنیانگذاری سازمان چیزی جز
پایه گذاری یک مبارزه مکتبی بر اساس ایدئولوژی راهنما مبتنی بر صدق و فدای عنصر
حرفه ای - انقلابی در مسیر آرمان جامعه بی طبقه توحیدی بود؟ و برای تبیین همین امر
سازمان بیش از ۴ سال از عمر خود را صرف آموزشات درون تشکیلاتی نمود و در این مسیر
به آموزش «کادرهای همه جانبه» نائل آمد؟ و دقیقا در پیگیری همین اهداف بود که
سازمان را یک سر و گردن بالاتر از همه جریانات و گروههای فعال در آن زمان قرار
داد؟.
مرحوم احمد علی بابایی (۲) یکی از اعضای
اولیه نهضت آزادی تعریف می کرد که در سال ۵۰ بعد از انتشار کتب «شناخت» و «تکامل»
از مجموعه آثار تئوریک مجاهدین، روزی به هاشمی رفسنجانی برخورد کرد و به او گفت:
«من از این کتابها بوی خوبی استشمام نمی کنم». رفسنجانی در نقطه متقابل گفته بود:
«نگران نباشید آقای …، امروز در حوزه علمیه هر طلبه ای این دو جلد کتاب را دارد.
دیگر از رساله آقای خمینی کاری ساخته نیست، هر کاری که باید صورت گیرد همین بچه ها
باید بکنند». و دقیقا دشمنی خمینی با مجاهدین از همین نقطه آغاز شد و در ۵ تیرماه
سال ۵۹ هم بعد از جریانات امجدیه به آن اقرار نمود که وقتی دو تن از اعضای وقت
مجاهدین به دیدار او در نجف رفته بودند و او دیده که آنها از او بهتر قرآن و نهج
البلاغه را می خوانند لذا به آنها مشکوک شده بود!.
بله خمینی به مجاهدین نسبت به برچیدن
دکان دین فروشی خود مشکوک شده بود و می دانست که مجاهدین در پی در افکندن چه طرح
نویی در تاریخ این میهن هستند، همان طرحی که در شرایط خاص جامعه ایران، آزادی
جامعه از مجرای آزادی دین و خلع ید از دین فروشان حرفه ای با قرار گرفتن در نوک
پیکان مبارزه و فدا و پرداخت از خود می گذشت و خمینی با شم ضد انقلابی خود آن را
از سالها پیش دریافته بود اما آقای جمالی عمد دارند که از اقرار و اعتراف به این
واقعیت درز بگیرند. بله تشکیل یک سازمان متکی بر اسلام بعنوان «مکتب راهنما»، «خط
قرمز» خمینی بودکه هیچگاه عبور از آن را بنا به ماهیت ضد بشری اش را بر مجاهدین
نبخشید و در نهایت آنی کرد که همگان در واقعیت با آن روبرو شدیم. از مرحوم حسن
لاهوتی (۳) نقل است که بعد از شهادت عباس عمانی اولین قربانی چماقداری از مجاهدین
بعد از انقلاب ضد سلطنتی گفته بود: «خمینی وقتی در قم معلم ما بود برای بیرون کردن
یک مگس از اتاقش از عبایش استفاده می کرد و حال ریختن خون مجاهدین را مباح می
داند.» (۴)
با این روشنگری به سراغ پاراگراف بعدی
مقاله آقای جمالی می رویم که متآسفانه بعد از طرح شرح اولین دلیل عام شکل گیری
سازمان مجاهدین خلق ایران و همچنین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که آن را
بدینگونه اعلام می دارد:
«- سرکوب و اختناق دراز مدت در جامعه و
بطور خاص دیکتاتوری پهلوی که در آن سالها تلاش داشت مجالی برای تنفس آزاد جامعه و فعالان
سیاسی باقی نگذارد.»
و در بخش دیگر از همین دلایل، «ذهنیت»
خود را بحای «منطق» و «واقعیت» می نشاند و به اعلام نظر خود روی می آورد که منجر
به خلط دلایل شکل گیری سازمانهای مجاهدین و فدایی با نظر شخصی آقای جمالی می گردد،
توجه کنید:
«- نداشتن تجربه و دیدی روشن از چگونگی
تحولات اجتماعی/تاریخی و مرحله تاریخی آن دوران؛ چگونگی پیشرفت جوامع و مقوله
مدرنیته و دمکراسی و شیوه های تحقق آن و همچنین چگونگی استفاده از همه ظرفیتهای
موجود در جامعه، این ضعف های بنیادین چه در سمت مردم و گروههای سیاسی و چه در سمت
هیئت حاکمه مصداق داشت که از خلال آن می توان به وضعیت کلی جامعه و سطح آگاهی و
روابط فی مابین را درک نمود. در تعریف آن می توان از واژه جامعه "نیمه شهری
نیمه روستایی استبداد زده" استفاده کرد.
- تأثیرپذیری نسبتا گسترده از رواج
اینگونه جریانات و شیوه های مبارزاتی در سایر کشورها و بعضا پیروزیهای بدست آمده
توسط آنها در پرتو دنیای دو قطبی آن دوران.
- خلاصه کردن همه تضادها در «امپریالیسم و
دست نشاندگان داخلی» ،عملکردهای واکنشی، اتکاء به خود و انقطاع از اندیشمندان و
روشنفکران جامعه و نهایتا نداشتن یک تئوری جامع از کار پیش رو.»
آقای جمالی علیرغم آنکه اصرار دارد که
نوشته خود را مبتنی بر «متد علمی شناخت» جلوه دهد، اما در عمل عقب مانده ترین
اندیشه درباره «تجربه» را بخاطر «جوان و پرشور» بودن بنیانگذاران مجاهدین عرضه می
دارد. یعنی در یک «قیاس تجربی» و در ضدیت تمام عیار با «قیاس علمی» تنها کسانی را
می توان دارای «تجربه و دیدی روشن» به زعم آقای جمالی بحساب آورد که مویی سپید
کرده باشند و در رهگذر زمان به تجربه نائل آمده باشند. نمی توان «جوان و پرشور»
بود و در کنارش از «تجربه و دیدی روشن» هم برخوردار بود. این دو در نظر و دید آقای
جمالی در تناقض با هم قرار دارند. در حالیکه در عالم واقعیت بنیانگذاران سازمان با
مطالعه تاریخ مبارزاتی مردم ایران و بلاخص از تاریخ مبارزات مردم ایران از مشروطه
به این سو و جمعبندی دلایل ناکامی و شکست آنها علیرغم جانفشانی های مردم، در نهایت
به جمعبندی تشکیل سازمان حرفه ای و انقلابی مجاهدین خلق ایران رسیدند. ایشان بدون ذکر
مشخص «تحولات اجتماعی /تاریخی و مرحله تاریخ آن دوران» بر اساس کلی گویی مفرط در
جای جای مقاله طول و درازشان، بنیانگذاران مجاهدین را متهم به عدم آشنایی با
«چگونگی پیشرفت جوامع و مقوله مدرنیته و دمکراسی و شیوه تحقق آن» می کنند. پس صد
البته ایشان باید نسبت به تمامی این مقولات اشراف داشته باشند. سؤال مشخص این است
که اصولا «مدرنیته» بر چه پایه هایی استوار می باشد؟ آیا «خردگرایی» بخشی لاینفک
از مدرنیته و از مبانی آن محسوب می شود یا خیر؟. اگر لیبرالیسم و دستاوردهای آن که
آقای جمالی اینگونه برای آن غش می کنند بخشی از همین خردگرایی بشر معاصر برخاسته
از مدرنیته می باشد صد البته بنا به همبن دلیل «مارکسیسم» هم بخشی از همین دستاورد
«خردگرایی» در نقطه مقابل «لیبرالیسم» می باشد. تمامی این مکاتب در کنار مطالعه
بنیادین درباره «سیر تحولات اجتماعی/ تاریخی و مرحله تاریخی آن دوران» جز به جز
بخشی تفکیک ناپذیر از مطالعات بنیانگذاران سازمان و بخشی از متون آموزشی درون
تشکیلاتی بوده است که در آثار تئوریک مجاهدین، آن را متبلور می بینیم. مشکل آقای
جمالی با مجاهدین و بنیانگذاران آن بر سر درک و فهم مقولاتی همچون مرحله تاریخی و
… می باشد. آقای جمالی حق دارند بخاطر استعفای خود از مبارزه آن را به درک امروزی
خود از «مراحل تاریخی» ارجاع دهند و هر چه غیر آن را مطرود بدانند اما حق ندارند
بنیانگذاران مجاهدین را به «ناآگاهی» از «تاریخ و سیر حرکت آن» متهم سازند و در
کنار آن خود را میراث دار خون و آرمان آنها هم بدانند!.
ایشان بنیانگذاران مجاهدین را بخاطر
«دانشجوی جوان و پرشور» بودن و بخاطر عدم دارا بودن «تجربه و دید روشن» متهم به
عدم استفاده از «ظرفیت های موجود» که بازهم مجهول و کلی گویی بیش نمی باشد، می
سازند!. این اندیشمند علم تاریخ روشن نمی سازند که مگر مهندس بازرگان و دوستانشان
که از قضا همه تحصیلکرده و از سابقه مشخص مبارزاتی برخوردار بودند و هم بنا به سن
و سالشان بنا به همین فرمول آقای جمالی که دیگر «دانشجوی پرشور» ولی فاقد عدم
«تجربه و دید روشن» نبودند پس چرا به کشف «ظرفیت های موجود» در جامعه و «نظام
شاهنشاهی» که به زعم خود آقای جمالی سعی داشت که «مجالی برای تنفس آزاد جامعه و
فعالان سیاسی باقی نگذارد» نائل نیامدند و همچون مهندس بازرگان در دادگاه گروه
نهضت آزادی اعلام کردند که «آنها آخرین گروهی بودند که تلاش داشتند از طریق مسالمت
آمیز اهداف سیاسی را به پیش ببرند» (۵) حتی اگر بخواهیم از سخنان شهید خلق خسرو
گلسرخی بخاطر همان «جوان وپرشور» اما «فاقد «تجربه و دید روشن» بودن در دادگاه
نظامی اش بگذریم که اعلام نمود هر کسی که از زندان بیرون می رود بفکر مبارزه
مسلحانه با رژیم می افتد. این یک شق قضیه و در وفاداری به مبارزه برای تغییر است
اما شق دیگر قضیه آن است که بنا به اعتراف آقای جمالی می بایستی تا اطلاع ثانوی
بعلت آنکه جامعه آن زمان ایران جامعه ای "نیمه شهری نیمه روستایی استبداد
زده" بود مبارزه را تعطیل می کردند و بدنبال «استفاده از ظرفیت موجود»
نامعلوم و مجهول تا تغییر خودبخودی! جامعه "نیمه شهری نیمه روستایی استبداد
زده" می رفتند!. واقعا این جناب نابغه علم تاریخ چه با تأخیر قدم رنجه کرده و
پا بر این کره خاکی گذاشته اند تا جوانان «دانشجوی پرشور » اما فاقد «تجربه و دید
روشن» را نسبت به مکانیزم استفاده از «ظرفیت های موجود» در یک جامعه «نیمه شهری و
نیمه روستایی استبداد زده» آگاه سازند که قدم در مسیر مبارزه برای تغییر سرنوشت
خویش و ملت خویش نگذارند تا این که جامعه استبداد زده بتواند اولا دوران «نیمه شهری
و نیمه روستایی» را بطور اتوماتیک وار و خودبخودی و خودجوش پشت سر گذاشته و ثانیا
بتواند زمینه ورود عناصر «پرتجربه و با دیدی» روشن را به عرصه مبارزات سیاسی فراهم
آورد و صد البته رژیم توتالیتری حاکم هم بطور استاتیکی عمل کرده و یا چغندر بی
خاصیتی توصیف می شود در این میان بیکار نشسته تا جامعه خود زمام سرنوشت خود را
بدون وجود عنصر پیشتاز و مبارزه آن و در نهایت بدون یک قیام و انقلاب طی یک روند
خودبخودی در دست گیرد.
در بخش بعدی ادامه به نقد بخش دیگری از
نظرات آقای جمالی درباره علل بنیانگذاری مجاهدین و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
می پردازیم.
پاورقی ها:
۱- نقل به مضمون از خاطرات آقای مسعود رجوی در روز ورود خمینی
به ایران در ۱۲ بهمن سال ۵۷ و در مینی بوسی که او و شهید مجاهد خلق موسی خیابانی
را بهمراه آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان به فرودگاه مهرآباد تهران می برد.
۲- او از اعضای اولیه نهضت آزادی بود که در دادگاه نظامی این
جریان در سال ۱۳۴۴ به ۷ سال زندان محکوم شد و بعد از آزادی بدنبال کار تجاری همچون
اکثر اعضای نهضت آزادی رفت.
۳- مرحوم حسن لاهوتی، اولین امام جمعه رشت بعد از انقلاب و
رئیس کمیته های به اصطلاح انقلاب در سال ۵۷ بدستور خمینی که بعدها از او جدا شد.
۴- نقل به مضمون.
۵- برگرفته از دفاع مهندس بازرگان در دادگاه نظامی نهضت آزادی
در سال ۱۳۴۴.