يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "آدرس غلط و پالس خطرناك غربگرايان "

اوین نامه ی کیهان 2 شنبه 24 آبان ماه سال 1395
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "آدرس غلط و پالس خطرناك غربگرايان "

آمريکا ملتهب است. انتخابات، اين التهاب را به مرز تب رساند. و تب، دلالت بر عفونت و بيماري مي کند. آيا اين تب و التهاب، محدود به «هيلاريدن» و «ترامپيدن»- براي شکست يا ناکامي يکي از اين دو غمگين يا شادمان شدن- است يا با بحراني عميق تر روبرو هستيم؟ آيا ما در ايران بايد از پيروزي هيلاري شادمان مي شديم و اکنون بايد غمگين باشيم؟ نقشه راه ما براي دوره جديد- فراتر از موضوع برجام- چه بايد باشد؟
    1
- اگر هيلاري کلينتون قرار بود ظاهر و طمطراق ليبرال- دموکراسي آمريکا را نمايندگي کند، ترامپ پرده را بالازده و نماينده کوچکي از باطن «بدون روتوش» دولت- ملت آمريکا در فراز و فرود تمدني 250 ساله است. مي توان گفت ترامپ سياستمداري نکرده است؛ يا مشاور املاک و سپس کاباره دار بوده و فاسدالاخلاق است. مي توان او را به سياق بخشي مهم از رسانه هاي آمريکا و غرب، ديوانه و خطرناک خواند. اما اولااو هرچه هست، از نگاه مردم آمريکا به ويژه طبقات عاصي و مستاصل- که قدرت شبکه سازي و شورش و اعتراض (بروز اجتماعي و سياسي نارضايتي) را ندارند- ترجيح داده شده است، به ويژه زماني که بخشي از جمهوريخواهان نيز از نامزد حزب حاکم حمايت کردند. ثانيا مگر فساد ديگران در حاکميت آمريکا کمتر از ترامپ است؛ از فساد اخلاقي بيل کلينتون بگيريد تا بدمستي هاي بوش و هيلاري کلينتون و خانه ويلايي 2800 متري اوباما. اوباما در حالي در اين ويلاي اشرافي ساکن مي شود که شمار فقراي مطلق و فاقد سرپناه در آمريکا به 44 تا 48 ميليون نفر (يک پنجم کل جمعيت) رسيده و ايالات متحده با 20 هزار ميليارد دلار بدهي، بدهکارترين کشور دنياست، بي آن که در معرض محاصره و تحريم بوده باشد. ناآرامي شهرهاي آمريکا را فراگرفته، اما عجيب اينکه اينها هنوز طرفداران طبقه حاکمند و قطعا اگر روزي نوبت طبقات مستضعف و مستاصل برسد، شعله هاي شورش و آشوب چند برابر خواهد شد.
    2-
چند هزار کيلومتر دورتر از ما، آمريکا تب کرده و عجيب اينکه محافلي در ايران ما از آن تب، به لرز افتاده اند. چرا؟ واقعا براي ناکامي يکي از دو رقيب ناراحتند؟ يا نگراني مهم تري در ميان است. غربگرايان دهه هاست که از آمريکا و غرب، الهه اي سزاوار تقديس و تسبيح و تنزيه ساخته اند و اين پرستش چنان عميق است که مثلااگر در غرب به کلينتون لقب «الهه جنگ» دادند- نمونه اش جنگ وحشيانه ليبي- اين جماعت براي او تصوير «الهه صلح» را ترسيم مي کنند؛ انگار نه انگار که او بارها به پديد آوردن طيفي از تروريست ها (از طالبان تا داعش) اذعان کرد و يا تحريم هاي خصمانه موسوم به «تحريم هاي فلج کننده» را عليه ملت ايران به کار گرفت. بنابراين غربگراها نمي توانند اگر غيرت ايراني دارند، از ناکامي چنين دشمناني ناراحت باشند. نگراني واقعي اين جماعت، از برملاشدن گوشه اي که از تباهي انباشته در سياست و حکومت کشوري است که او را به «کدخدايي» به رسميت مي شناختند و وقتي مي خواستند از «حکمراني خوب» بگويند، «آمريکا جلّ جلاله»! را آدرس مي دادند. ناگهان ظرف چند ماه تبليغات انتخاباتي، اين بت پرآرايه فرو ريخته است.
    3-
نظرسنجي روز ماقبل انتخابات، بسيار قابل توجه است. نظرسنجي مشترک موسسه مورنينگ کنسالت و پوليتکو نشان مي داد «85 درصد آمريکايي ها در توصيف احساسات خود درباره انتخابات خواهان پايان يافتن آن هستند؛ 72 درصد نسبت به انتخابات مضطرب هستند و 71 درصد نيز درباره آن نگرانند. آمريکايي ها همچنين در توصيف عواطف خود نسبت به انتخابات؛ 53 درصد خشمگين، 50 درصد ناراحت و 39 درصد افسرده بودند. تنها 25 درصد مردم گفتند نسبت به انتخابات حس رضايت و خرسندي دارند.» اينها علايم يک جامعه عاصي اما مستاصل است و همين «غربگرايان شرق» را با يک چالش بي پاسخ مواجه مي کند؟ اگر دموکراسي ليبرال، پايان تاريخ است و مدلي بالاتر از آن نخواهد آمد، پس مردم آمريکا چه مرگشان شده که روز قبل از انتخابات چنين به هم ريخته اند؟ و چرا- به قول خود غربي ها- «ترامپ ديوانه» (اما صريح و فاش گو) را بر «کلينتون دروغگو» ترجيح داده اند؟ آيا با اتفاقي مهيب تر از فروپاشي ساختمان ها در 11 سپتامبر 2000 که متوجه ساختار است، روبرو نيستيم؟ بي خود نبود که اوباما احساس خطر کرد و گفت «پس از انتخاباتي خسته کننده و عجيب، بايد همديگر را به چشم هموطن و نه رقيب نگاه کنيم و اينکه هر چه باشد، ما برترين کشور دنيا هستيم». اين حسن برتري طلبي، تنها باقي مانده تمام اندوخته تمدني آمريکاست اما طبيعتاً در محرومان و ناراضيان و غارت شدگان جامعه آمريکا حسي را برنمي انگيزند.
    4-
اين همه بدان معنا نيست که ترامپ يک انقلابي يا رابين هود است و ساختار را به هم خواهد ريخت. او جزئي از همين ساختار سرمايه سالار است که محافلي چون «لابي صهيونيستي و دوحزبي ايپک» يا حلقه مافيايي «بيلدربرگ» بر آن حکومت مي کنند. همين حالاترامپ هنوز در کاخ سفيد مستقر نشده، طيفي از نومحافظه کاران- نظير نيوت کينگريچ، باب کروکر، رودي جولياني، سارا پيلن، کريس کريستي و...- بر وزارتخانه ها چنبره زده اند و از آن طرف، کنگره با اکثريت جمهوري خواه، ترمز ترامپ را در بسياري از روندها خواهد کشيد. ترامپ تنها نماد «تغييرطلبي» بود و به احتمال قوي نخواهد توانست تغيير (CHANGE) واقعي را عملي کند، چنان که اوباماي هيجان انگيز نتوانست. اوباما رام شد و احتمالاً ترامپ هم ظرف چند ماه رام خواهد شد؛ اما همچنان که پوچ درآمدن اوباما موجب سرخوردگي هايي در داخل و خارج آمريکا شد- و هزينه آن پاي نظام سياسي آمريکا تمام خواهد شد- تمام شدن قريب الوقوع «ترامپ خيالين» براي راي دهندگانش نيز موجب تشديد شکاف ملت- دولت مي شود و نظام سياسي آمريکا را در حوزه «اصلاح پذيري» به حد اشباع مي رساند؛ جايي که مرز شورش و انقلاب است. فراموش نکنيم اوباما هم وعده هاي اقتصادي بزرگ داده و مدعي تشکيل کشور فلسطين در کنار اسرائيل بود و از پايان جنگ در خاورميانه دم مي زد، اما آن وعده ها عملي نشد و او پاي اسرائيل و سرکوب فلسطيني ها ايستاد و جنگ هاي نيابتي يا مستقيم را- با نقش آفريني ويژه هيلاري کلينتون- به عراق و سوريه و لبنان و يمن و ليبي تحميل کرد. او در ماه هاي اول در مساجد ترکيه و مصر و مالزي حاضر مي شد و عوام فريبي مي کرد. به اين معنا، اوباما و دولتش پوپوليست تر از ترامپ بودند و غربگراها در تفکيک اين دو آدرس غلط مي دهند.
    5-
نقشه کلي «صهيونيسم مسيحي» (مثلث آمريکا، صهيونيسم و انگليس) را نبايد در آمد و شد دولتمردان آمريکايي گم کرد و بر همين اساس بايد فراتر از موضوعاتي نظير برجام، نقشه و استراتژي داشت. بلوک غرب با سيادت آمريکا، پس از جنگ جهاني دوم روي موج قدرت گرفت. انقلاب اسلامي 1979 و مقاومت و بيداري برآمده از آن در منطقه، در اين فزايندگي قدرت سکته ايجاد کرد. حمله اول آمريکا به عراق و فروپاشي شوروي در آستانه دهه 1990 ميلادي بر جسارت زمامداران کاخ سفيد افزود؛ به ويژه اينکه اين روند قدرت افزايي با انقلاب هاي مخملي در بلوک شرق (نظير چکسلواکي)، شدت گرفت. آمريکا حتي بعدها با انقلاب مخملي در صربستان و گرجستان و اوکراين و قرقيزستان، تا دروازه هاي مسکو نيز نزديک شد. اقتضاي اين دوره استکبار، طرح هايي مثل قرن جديد آمريکايي، خاورميانه جديد، جنگ جهاني چهارم (صليبي) و پايان تاريخ است که در مراکزي نظير آمريکن اينترپرايز نوشته يا توسط کساني چون فرانسيس فوکوياما و سوزان رايس و پل ولفوويتز بر زبان جاري شد؛ يعني اينکه براي اعلام تاج گذاري آمريکا در جهان فقط فتح خاورميانه مانده است. بوش در چنين دوره اي روي کار آمد.
    6-
هيئت حاکمه آمريکا و صهيونيسم مسيحي اما از سال 2005-2006 با شروع شکست ها در عراق و افغانستان و لبنان و غزه، فهميدند روند و پروسه خلاف پروژه آنها پيش مي رود تا جايي که سعودي ها طعنه زدند و گفتند «عراق را در سيني طلاگذاشتيد و تقديم ايران کرديد». هزينه هاي دو جنگ عراق و افغانستان، بدهي آمريکا را از 4 هزار ميليارد، به 14- 15 هزار ميليارد دلار رساند. در چنين وضعيتي بود که باب مذاکره با ايران- به بهانه عراق- را در دولت بوش گشودند. يعني اقتضاي ناتواني هاي اين دوره آمريکا، عمليات فريب و «دستکش مخملين روي دست چدني» بود که با آمدن اوباما به شکل متمرکزتري اجرا شد؛ بي آن که جنگ افروزي و دشمني فروکش کند. دموکرات هايي که تحريم هاي جدي را در دولت بيل کلينتون با قانون موسوم به داماتو، عليه ايران به کار گرفته بودند، اين بار نيز تحريم هاي فلج کننده را در پيش گرفتند و به جاي جنگ هاي پرخسارت و مستقيم در منطقه، به جنگ هاي نيابتي کم هزينه و پرسودي روي آوردند که موجب فروش ساليانه 100 ميليارد دلار سلاح به رژيم هاي مرتجع مي شد، ظرفيت و انرژي بيداري و مقاومت اسلامي را درگير فرسايش مي کرد و رژيم هاي مرتجع تر را سرسپرده تر مي نمود. ملت ما و ملت هاي منطقه آن قدر که در اين دوره خسارت ديدند، در دوره بوش خسارت نديدند.
    7-
دولت ترامپي نومحافظه کاران، مجبور است همين پروژه مقدور در غرب آسيا را ادامه دهد. آنها اگر در دوره بوش صراحتا از جنگ جهاني چهارم عليه 23 کشور اسلامي سخن مي گفتند، امروز حرف مشترک رابرت کيسينجر و ژنرال موشه يعلون (وزير جنگ رژيم صهيونيستي) را مبني بر اينکه «جنگ سوريه جنگ جهاني سوم است»، خواهند پذيرفت و قطعا برخلاف ادعاي ترامپ، فشار بر دولت سوريه را بر جنگ با داعش ترجيح خواهند داد. آنها مي دانند با ايران نمي توانند بجنگند و موفق از ميدان بيرون بيايند، همچنان که صهيونيسم مسيحي در افغانستان و عراق و لبنان و غزه و سوريه و يمن نتوانست. ايران همچنان خار چشم آنهاست و همچنان بايد پروژه «نرماليزاسيون انقلاب اسلامي» به کمک جريان «غربگرا» و «غرب هراس» در دستور کار باشد؛ پروژه اي براي تهي کردن جمهوري اسلامي از سيرت و محتوا با دو ابزار «تهديد» و «تطميع و فريب». 
    8-
اينجا قطعا به ويژه از سوي جريان غربگرا، پاي اروپا به ميان کشيده خواهد شد، با اين توجيه که براي مهار آمريکا بايد از اروپا کمک گرفت؛ حتي اگر در تناقض با ادعاي ديروزشان باشد که مي گفتند «اروپايي ها آقا اجازه اند و بستن با کدخدا راحت تر است، بايد سراغ خود آمريکا برويم». جريان غربگرا چه کلينتون روي کار مي آمد و چه حالاکه ترامپ پيروز شده، به فشار و تهديد آمريکا براي ترساندن مردم نياز دارد تا آن را خرج انتخابات کند و چه چيزي بهتر از ترامپ؛ حتي اگر ظاهرا بد او را بگويند. اروپايي ها در کنار آمريکا، «پلن بي» صهيونيسم مسيحي هستند بلکه نقشه اول و اصلي بدون نقش آفريني آنها امکان پذير نيست. مرور بندهاي مداخله جويانه «سند راهبردي اروپا براي روابط با ايران» در زمينه حقوق بشر انتخابات و احکام اسلامي مجازات و لزوم اجراي FATF و الحاق ايران به سازمان تجارت جهاني (براي مبارزه با گروه هاي تروريستي) و لزوم به رسميت شناختن اسرائيل و نگراني دوباره برنامه موشکي ايران و لزوم آزادي زندانيان سياسي و دوتابعيتي و... از چنين نقشه اي حکايت مي کند. صورت مسئله روشن است. تا از اين طرف برخي تصميم گيران يا تصميم سازان و روشنفکران و اصحاب حزب و رسانه، پالس ضعف و ترس و استيصال به خارج مي فرستند، تهديدها رو به فزوني خواهد بود. مردم خود بايد اين ايستگاه هاي ارسال پالس و رمزها را کور کنند. مسئله، برجام و FATF و IPC نيست بلکه آن مرکزيتي است که برجام هاي 1 و 2 و 3 و 4 را توجيه مي کند و اضطراري مي نماياند. نويسنده: محمد ايماني