در بین آثار یک میز غذاخوری، یک جفت
چکمه و یک سارافون مشکی را میبینیم. به میز که نگاه میکنیم یک نمکدان، قاشق،
چنگال و … همگی به رنگ مشکی بر روی میز قرار داده شدهاند. حتی آویز لباس نیز به
رنگ مشکی است. به سارافون یا چکمهها که نگاه میکنیم نشانههایی از کهنگی و یا
شاید کارکردگی را بر روی آنها مشاهده میکنیم.
آثار لیلا ویسمه، نقاش به گونهای هستند
که ذهن مخاطب را به خود درگیر و او را وارد فضای شخصی و تفکر پشت آثار میکند.
به گزارش ایسنا، «انسان امروزی را به
گونهای میبینم که در راهی ناسرانجام است و هر روز نیز تنهاتر میشود و بی هیچ
مقصدی همراه با غم و اندوه که بخش عمدهای از زندگی اوست، سختی راه را به دوش میکشد.
با این حال در این شرایط هنرمندی موفق است که بتواند غم و اندوه خود را به گونهای
در آثار نشان دهد که کار خود را به اثری موفق تبدیل کند.»
این جملات بخشی از سخنان هنرمند
نمایشگاه «این زمستان پایانی ندارد» است. این نمایشگاه متشکل از چیدمان و نقاشی
است. چیدمانها به نوعی کمک میکند تا هنرمند بتواند مفهوم خود را بهتر به مخاطبش
منتقل کند. از طرفی کلیه نقاشیها و چیدمان نمایشگاه یک مفهوم و داستان را بیان میکنند
و مخاطب در این نمایشگاه به نوعی شاهد یک گفتوگو بین چیدمان و نقاشیهاست.
در ادامه میتواند گزارشی از این
نمایشگاه را که توسط خود هنرمند تأیید شده را بخوانید:
حسی آمیخته با سردی، تنهایی، غربت و یا
حتی بیتفاوتی را میتوان درون فضای نمایشگاه «این زمستان پایانی ندارد» یافت. این
نمایشگاه که از طرفی دارای بعد شخصی هنرمند است در دو بخش نقاشی و چیدمان در گالری
اعتماد برپاست.
زمانی که وارد گالری میشویم تابلوهای
بزرگ نقاشی را میبینیم که بر دیوار آویخته شدهاند. در این نمایشگاه به هرچه که
نگاه میکنیم گویی موجودی زنده و غمگین را میبینیم که گاهی روی برمیگرداند و
ناپدید میشود و گاهی نیز آشفته حال است.
رنگ در این نقاشیها و حتی چیدمان
معنایی ندارد و همه چیز به رنگ سیاه و سفید است. در واقع آثار به گونهای هستند که
انگار رنگ از ذهن هنرمند رخت بربسته و ترک دیار گفته است.
آثار لیلا ویسمه، نقاش به گونهای هستند
که ذهن مخاطب را به خود درگیر و او را وارد فضای شخصی و تفکر پشت آثار میکند. با
نگاه کردن به نقاشیها شاید به این فکر کنیم که چرا ویسمه چنین فضاهای سردی را
برای کار خود در نظر گرفته و این مقدار بیحسی در کارهایش دیده میشود؛ البته بدین
معنا نیست که کارها دارای حس نیستند، بلکه اتفاقاً برعکس، آثار به گونهای خلق شدهاند
که مخاطب با نگاه کردن به آنها خوبی متوجه بیحسی خود هنرمند میشود. البته میتوان
گفت که آثار ویسمه علاوه بر فضای شخصی خود او دارای یک فضای اعتراضآمیز شاید نسبت
به شرایط حال انسانهاست.
ویسمه درباره فضای سرد کارهایش میگوید
که به صورت تعمدی این کار را کرده چراکه ناشی از فضای شخصی زندگی خود او هستند.
او با تأیید وجود فضای اعتراض آمیز در
کارهایش، ادامه میدهد: «به نظر من حسی که همراه با من است، همراه همنسلهایم نیز
هست و خیلی از همدورهایهای من میتوانند با این فضا همذاتپنداری کنند؛ البته
سردی کارها به دلیل حسی است که در خلوت خودم داشته و خیلی وقتها آن را تجربه کردهام.
در واقع حس میکنم که انسان معاصر به نوعی درگیر این احساسات هست و در راهی قرار
گرفته که مقصد مشخصی ندارد و دقیقاً نمیداند سختی راه را برای رسیدن به چه چیزی
تحمل میکند. درواقع میخواستم استیصال حاصل از سختی راه را نشان دهم؛ البته خیلی
برای این کار تلاش نکردم؛ زیرا شرایط روحیام به گونهای بود که این فضای سرد
ناخودآگاه به من القا میشد و خیلی برایم سخت نبود که بخواهم این کار را انجام
دهم.»
این بعد از نمایشگاه را که کنار بگذاریم
وقتی از اثر اول نمایشگاه شروع به دیدن کارها میکنیم زمستان جان سختی را میبینیم
که امان از مردم بریده و آنها را درگیر خود کرده است. در واقع با نگاه کردن به
آثار شاید این حس به ما دست دهد که افراد حاضر در آثار دیگر توجه به هیچ ندارند و
تنها میخواهند هرگونه که شده خود را نجات دهند و از این سرما بگریزند. حتی در
آثار حیوانات را میبینیم که به سختی سعی دارند در برابر بوران به راه خود ادامه
دهند. انگار که این افراد نمادی از خود هنرمند هستند که هر بار تلاش میکند ذهن
خود را آرام کند و راهی برای فرار از وضعیت فعلی خود پیدا کند.
گاهی اوقات در آثار میبینیم که همه چیز
به کل ناپدید شده و به رنگ سفید و سیاه درآمده ولی باری دیگر در اثر بعدی مردم را
میبینیم که انگار با پایان یافتن شدت برف و طوفان در آثار ظاهر شده و این بار به
دلیل کاهش برف قابل رؤیت هستند. درواقع این امر میتواند به نوعی نشان از آشفتگی
حال هنرمند داشته باشد. با این حال در برخی از آثاری که تنها رنگهای سیاه یا سفید
در آنها دیده میشود، مسیرهایی را میبینیم که به خاطر شدت برف و سرما و یا شاید
حتی نبود نور و حیات، هیچ موجود زندهای در آنها به چشم نمیخورد. انگار که حیات
در این محیطها کاملاً یخ زده و از بین رفته باشد. از طرفی دیگر با نگاه کردن به
آثار شاید یک نوع حس خلأ و آرامش همراه با سردی به سراغمان بیاید که تا مدتی ذهن
ما را به خود مشغول کند.
در بین آثار یک میز غذاخوری، یک جفت
چکمه و یک سارافون مشکی را میبینیم. به میز که نگاه میکنیم یک نمکدان، قاشق،
چنگال و … همگی به رنگ مشکی بر روی میز قرار داده شدهاند. حتی آویز لباس نیز به
رنگ مشکی است. به سارافون یا چکمهها که نگاه میکنیم نشانههایی از کهنگی و یا
شاید کارکردگی را بر روی آنها مشاهده میکنیم.
به گفته هنرمند اینها لباسهای خود اوست
که در نمایشگاه قرار داده است. او همچنین بیان میکند: «لباسی که در چیدمان
نمایشگاه قرار دادم، لباسی است که سالهاست از آن استفاده میکنم. همچنین چکمههایی
که در بین کارها دیده میشود را سالهاست با آنها راه میروم و در مسیرهای مختلف
همراه من بودهاند. درواقع این چکمهها و حتی سارافونی که در نمایشگاه دیده میشود
نمادی از سختی راهی است که در زندگیام طی کردهام.»
ویسمه همچنین بیان میکند که رنگ سیاه
موجود در آثارش بیانگر این هستند که با بالا رفتن سن دیگر خیلی چیزها برای او
معنای گذشته را ندارند.
البته این هنرمند بیان میکند که با
وارد شدن به چهل سالگی رنگ سیاه به نوعی زندگی او را و هم سن و سالانش را احاطه
کرده و با آنها نیز خواهد بود.
در بخشی دیگر از نمایشگاه، یک پیانوی
بزرگ مشکی که در تور سیاه پیچیده شده نظر ما را به خود جلب میکند. پیانو که وسیلهای
برای موسیقی نواختن و یا حتی شادی است در یک لباس سیاه پیچیده شده و انگار که برای
همیشه کنار گذاشته شده و دیگر صدایی ندارد.
از طرفی همه چیز در این نمایشگاه رنگ و
بوی سوگواری دارد. انگار که هنرمند در حال سوگواری برای مصیبت شخصی است.
از طرفی دیگر قابهای هر نقاشی نیز حرفی
برای گفتن دارد و همانگونه که ویسمه میگوید، زمان زیادی را برای انتخاب این قابها
و پیدا کردنشان صرف کرده است. درواقع قابها به گونهای هستند که باعث میشوند
مخاطب حین نگاه کردن به آثار گمان کند که آنها همانند یک دیوار دور تا دور فضای
نقاشی کارهاست و به او اجازه نمیدهد که به راحتی از دنیای نقاشی رهایی یابد.
در توضیحات این نمایشگاه نوشته شده است:
«در میان تودههای برف، پلی خواهم ساخت. نه از تکه تکههای یخ سرد، که از ذره ذرهی
خیالم. بگذر و مپرس آن لحظهها که نبودی چگونه خشت خشت رؤیا بر هم گذاشتم تا مفری
برای آمدنت باشد. که نیامدی. بار و بنهام را چنان بستم که هرگز باز نشود. در
لفافهای سیاه. نه آنگونه که ببینی و بمانی و نه آنچنان که نبینی و بگذری. رد پایم
بر برف میماند و این بوران سیاه تمامی ندارد. بگذر. پای در جای پای من بگذار و
بگذر. این زمستان را پایانی نیست.»