آیا زیبایی را خودمان تشخیص می دهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟
ایمیل دریافتی" گزارش مربوطه نشان دهنده گوشه ای از واقعیت ملموسی از جامعه ساخته شده 33 ساله حکومت جهل وجنگ وخون وخرافات است که چون دین ابزار قدرت وثروت و فریب ودین فروشی وحفظ قدرت شده است .طوری که مسایل اصلی به حاشیه برده شده و مسایل فرعی وحاشیه ای اصل شده اند .عقل در چشم جایگزین مغز شده است . چون سیاست سنگ بستن وسگ رها رها کردن معیار حکومت مداری وارزیابی شده است . بنابراین مشخص است که جایگاه هنر وهنرمند در چنین  چگونه می باشد؟ 7 مهر-91
یکی از صبح‌های سرد دیماه   سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت
 او به مدت
۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند
 بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود
  چهاردقیقه بعد: ویولنیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد
 پنج دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت
  ده دقیقه بعد: پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید
 چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند
 چهل و پنج دقیقه بعد: نوازنده بی‌توقف می‌نواخت
 تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند
 بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند
 ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد
یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد
 بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا
او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که
۳۵ میلیون تومان می‌ارزید، نواخته بود
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط 100 هزار تومان بود
این یک داستان واقعی است
 روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد

سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟
از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده آیم؟؟