گزیده ها

گزیده ها 8 شهریور -94
یک عکاس معتقد است، مشکل آرشیو و نمایش اسناد تصویری جنگ، نبودن فضاهای موزه‌ای نیست، بلکه نبودن تفکر موزه‌ای و فرهنگی برای پُر کردن فضاهایی است که میلیاردها تومان برای آن‌ها هزینه می‌شود.
مهدی منعم در گفت‌وگو با ایسنا، درباره‌ی لزوم راه‌اندازی موزه‌ای برای نمایش و نگهداری عکس‌های دوران جنگ، اظهار کرد: در همه جای دنیا، وقتی اتفاق‌هایی مثل انقلاب و جنگ رخ می‌دهد، در اولین فرصت، اسناد مربوط به آن‌ها جمع‌آوری و ارائه می‌شود. نمایشگاه‌ گذاشتن و چاپ کتاب می‌تواند بخشی از این فعالیت‌ها باشد، اما مهم‌ترین و ماندگارترین مکانی که می‌توان این اسناد را در آن قرار داد، موزه است. حتی کشورهای فقیری مثل نیکاراگوئه که درآمد سرانه یک استان ما، از درآمد کل آن کشور بیشتر است، نسبت به انجام این کار جدیت به خرج می‌دهند و مکان‌هایی را به‌عنوان موزه جنگ و انقلاب کشورشان در نظر می‌گیرند، اما متأسفانه این موضوع تا کنون در ایران جدی گرفته نشده است.
او با بیان این‌که برای داشتن یک موزه استاندارد شامل عکس‌های جنگ، به تفکر موزه‌ای نیاز داریم، گفت: راه‌اندازی مکانی با عنوان «موزه عکس‌های جنگ» راه‌ حل مشکل ما نیست؛ ما فضای موزه‌ای در کشور کم نداریم، حتی مکان‌هایی با همین عنوان نیز داریم. آنچه برای ما اهمیت دارد، فکر حفاظت موزه‌ای است. متأسفانه آدم‌هایی را نداریم که دغدغه حفظ فرهنگ، تاریخ و اسناد این کشور را در ذهن داشته باشند. به فرض این‌که یک موزه هم را‌ه‌اندازی کردیم، با کدام رویکرد و کار کارشناسی می‌خواهیم دیوارهای آن را پر کنیم. نهادهایی مثل بنیاد حفظ آثار و موزه جنگ باید براساس تفکر موزه‌ای و فرهنگی پیش بروند. این تفکر سال‌ها قبل باید شکل می‌گرفت.
منعم همچنین بیان کرد: در همه جای دنیا، ثبت تاریخ یک مملکت اهمیت زیادی دارد؛ ولی در ایران این حساسیت کمتر دیده نشده است. این نشان می‌دهد که فرهنگ در کشور ما، یک موضوع پیش پا افتاده و بی‌اهمیت است. آرزویم این است کسانی که بر فرهنگ این مملکت مدیریت می‌کنند، به کسانی که آثار ارزشمندی در زمینه فرهنگ خلق کرده‌اند، نگاه ویژه‌ای داشته باشند.
این عکاس افزود: از دیگر مشکلات ما این است که فضایی را با عنوان موزه و با میلیاردها تومان هزینه در نظر می‌گیرند، اما وقتی پای خرید آثار هنری به میان می‌آید، خساست به خرج می‌دهند و حاضر نیستند برای دیواری که میلیاردها تومان برای آن هزینه کرده‌اند، صد میلیون اثر هنری بخرند. هر وقت و هر جا صحبت از کار می‌شود، می‌گویند شما برای خدا کار کرده‌اید! با این جمله همه‌ی درها را روی کسی می‌بندند که برای حقش به لحاظ قانونی و عرفی پا پیش گذاشته است. بودجه‌ای که برای این کار در نظر گرفته می‌شود، باید به‌گونه‌ای باشد که آثار عکاسان را با قیمت مناسب بخرند و در موزه به‌نمایش بگذارند.
منعم ادامه داد: اگر قرار باشد یک فضا، نمایشی از واقعیت تاریخی باشد دیگر بحث عملکرد یک مدیر مطرح نیست، بلکه بحث، تاریخ است. نمی‌توانیم برحسب سلیقه و تجربه شخصی یک نفر، تاریخ را تعریف کنیم. باید عکس‌ها در وهله‌ی اول توسط کارشناسان و اهالی فن انتخاب شوند. این‌که یک مدیر بیاید و برحسب سلیقه و رویکرد خودش، عکس‌ها را انتخاب کند، آنجا دیگر موزه عکس جنگ نخواهیم داشت، بلکه موزه یک نهاد یا یک مدیرکل است.
این عکاس در بخش دیگری از سخنانش به نابودی بخشی از اسناد تصویری مربوط به جنگ در سال‌های گذشته اشاره کرد و گفت: بخشی از عکس‌های جنگ یا از بین رفته یا در معرض نابودی‌اند. در خانه هر کدام از عکاسان جنگ، موزه کوچکی وجود دارد که بازدیدکننده ندارد. نگاتیوها و عکس‌های آن‌ها به‌دلیل شرایط بد، از بین می‌رود و کسی به فکر این مشکل نیست. برخی کارهای خود من نیز به‌دلیل وجود شرایط غیراستاندارد آسیب دیده‌اند و مجبور بودم سال‌ها به‌خاطر نقل مکان و جابه‌جایی،‌ عکس‌ها و نگاتیوهایم را جابه‌جا کنم و تغییرات آب‌وهوایی روی این آسیب‌ها تأثیر داشته است.
او ادامه داد: همان‌طور که در ورزش این کشور، آدم‌های ورزشی در مسند مدیریت نیستند، کسانی که برای پست‌های فرهنگی در نظر گرفته شده‌اند نیز در حوزه کاری‌شان تخصص ندارند و نمی‌توانند آنچه را که مورد نیاز است برآورده کنند. بسیاری از آن‌ها هم حرف‌های خودمان را به خودمان پس می‌دهند. یادم هست ناصر حجازی در گفت‌وگویی اظهار کرد، همه‌چیز در فوتبال، شماره لاتین پشت پیراهن بازیکن نیست. سه روز بعد یک مدیر که ورزشی هم نبود، همین حرف را زد! بدترین چیز این است که حرف‌های اهل کار را بگیریم و به خودشان تحویل بدهیم.
منعم همچنین اظهار کرد: بخش مهمی از عکس‌های جنگ نیز دیده نشده‌اند، چون همه عکاسان جنگ، کسانی نیستند که ما آن‌ها را دیده‌ایم و می‌شناسیم. سربازها، بسیجی‌ها، پزشکان و حتی واحدهای عکاسی نهادهای نظامی در تمام هشت سال جنگ از اتفاقات آن عکس گرفته‌اند. تا زمانی که اهمیت جمع‌آوری این آثار درک نشود، این عکس‌ها پراکنده باقی می‌ماند.
این عکاس جنگ با بیان این‌که عکس‌هایش را به انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس نداده است، گفت: من عکس‌هایم را به انجمن نداده‌ام. هنوز به آن اطمینان و اعتماد نرسیده‌ام که همه آن چیزی را که با وجودم برایش کار کردم، به دست کسی دیگر بدهم. با این‌که به دوستانم در انجمن ارادت دارم، ولی روی کارهایم حساسیت دارم. تا وقتی آیین‌نامه درستی درباره خرید و فروش و واگذاری این عکس‌ها تنظیم نشود که به لحاظ حقوقی، جایگاه منِ عکاس و صاحب اثر در آن به‌درستی تعریف شده باشد، مطمئن باشید خیلی از عکاس‌ها این کار را نمی‌کنند.
منعم افزود: ترجیح می‌دهم عکس‌هایم در کمدم از بین بروند، ولی از آن‌ها به نادرستی استفاده نشود. باید بدانم عکسی که در اختیار یک نهاد قرار می‌دهم، بعدا سر از کتاب، نمایشگاه و بیلبورد درنمی‌آورد، چون هر کدام از این‌ها حقوق جداگانه‌ای دارند.
در حالي كه پيش از اين در نخستين جلسه رسيدگي به پرونده قتل مامور ناجا در دادگاه كيفري استان تهران، جواني ٢٠ ساله به اتهام قتل عمدي محاكمه شده بود، صبح ديروز در دومين جلسه، رياست دادگاه به دليل «اختلاف‌نظر قضات در عمدي بودن قتل»، اتهام قتل شبه عمد را به متهم تفهيم كرد اما او بار ديگر خود را بي‌گناه دانست.
ساعت ١١ ظهر ديروز دومين جلسه سه ساعته رسيدگي به پرونده قتل «هادي دلاور» ستوان دوم نيروي انتظامي تهران در شعبه دوم دادگاه كيفري استان تهران به رياست قاضي قربانزاده برگزار شد. با آغاز جلسه، نماينده دادستان متن كيفرخواست را قرائت كرد. در آن آمده بود: «متهم، آرش ٢٠ ساله، ساعت هشت شب چهارشنبه سوري ٩٢ ماده‌اي محترقه را به سمت شهيد دلاور پرتاب كرده و منجر به جراحت او شد. در اين حادثه ماده محترقه پس از اصابت به كلاه مامور نيروي انتظامي به‌شدت منفجر و باعث سرنگوني او از روي موتور شد. او به مدت دو ماه در بيمارستان بستري شد اما سرانجام به علت خونريزي مغزي جان خود را از دست داد
پس از قرائت كيفرخواست، وكيل اولياي دم تقاضاي قصاص متهم را از دادگاه درخواست كرد و به اين ترتيب نوبت به جوان ٢٠ ساله رسيد. او كه در نخستين جلسه رسيدگي به پرونده اتهام قتل را انكار كرده بود، در جلسه ديروز نيز گفته‌هاي قبل خود را تكرار كرد. متهم در نخستين جلسه گفته بود شب حادثه هيچ ماده محترقه‌اي به سمت كسي پرتاب نكرده و اعترافاتش در بازجويي‌ها تحت فشار بوده است.
انكار متهم در آن جلسه باعث شده بود تا رييس دادگاه از روي صفحه ١٨٥ پرونده‌اش بخواند. او در آن صفحات پاي اعتراف خود به قتل با انگيزه «تلافي كردن» را امضا كرده بود. او گفته بود: «آن شب داشتيم با بچه‌ها در خيابان سيگارت مي‌انداختيم كه مامورها آمدند. ما ترسيديم و فرار كرديم. وقتي چند قدم دور شديم من دستم را به جيبم زدم و ديدم گوشي‌ام نيست. بچه‌ها گفتند گوشي را يكي از مامورها گرفته. من از آنها جدا شدم و رفتم تا گوشي را پس بگيرم. وقتي به محل حادثه رسيدم ديدم مامورها با موتور مي‌آيند. براي اينكه دق دلي‌ام را سرشان خالي كنم نارنجكي را كه دستم بود به سمت‌شان پرتاب كردم كه به كلاه مقتول خورد و منفجر شد
پس از انكار دوباره قتل توسط متهم، رياست دادگاه، چهار شاهد حادثه را به جايگاه احضار كرد. يكي از آنها مجيد، صاحب قهوه‌خانه‌اي بود كه مدعي است متهم در روز حادثه به كارگر او گفته بود «مامور نيروي انتظامي را با نارنجك دستي مجروح كرده. »
او در جايگاه ايستاد و گفت: «آرش سه سال مشتري قهوه‌خانه من بود. روز حادثه در حالي كه صورتش را با چفيه پوشانده بود به مغازه‌ام آمد و با كارگرم احمد حرف زد. وقتي پيشش رفتم گفت مامور نيروي انتظامي را با پرتاب نارنجك مجروح كرده. به او گفتم اگر واقعا اين كار را نكرده‌اي جايي نگو، چون برايت دردسر بزرگي مي‌شود. چند روز گذشت. دوم فروردين دوباره به قهوه‌خانه‌ام آمد كه مامورها ريختند و دستگيرش كردند.» اظهارات صاحب قهوه‌خانه در حالي بود كه متهم استفاده از چفيه براي مخفي كردن چهره خود را انكار كرد و حرف‌هاي شاهد را دروغ خواند. پس از آن نوبت به احمد رسيد. او همان كارگري است كه از قول او گفته شده بود متهم به «پرتاب نارنجك به سمت مقتول» اعتراف كرده است. اما احمد اين موضوع را رد كرد و درباره روز حادثه گفت: «بعد از شنيدن صداي انفجار بيرون از قهوه‌خانه رفتم. ديدم چند نفر دارند فرار مي‌كنند. نمي‌دانم آرش بين آنها بود يا نه اما چند لحظه بعد با او روبه‌رو شدم. براي چند لحظه چهره‌اش را با دستمال يقه پوشاند. به نظر عادي مي‌آمد اما كمي هم اضطراب داشت. او فقط به من گفت نارنجكي پرتاب كرده اما نگفت كه آن را به سمت مامور نيروي انتظامي انداخته
دو مطلع ١٩ ساله ديگر نيز كه در روز حادثه همراه متهم اقدام به پرتاب مواد محترقه كرده بودند، در دادگاه شهادت دادند كه روز حادثه، هيچ نارنجك دستي در دستان متهم نديده‌اند و قبل از وقوع انفجار از او جدا شده بودند. آنها پس از حضور در جايگاه گفتند كه خبر مجروح شدن مامور نيروي انتظامي توسط متهم را از كارگران قهوه‌خانه شنيده‌اند. با ثبت اظهارات شاهدان و انكار دوباره متهم به قتل، رييس دادگاه براي شور با دو قاضي مستشار، تنفس اعلام كرد. قرار بود تا تغييري در روند رسيدگي به پرونده ايجاد شود. لحظه‌اي بعد با شروع دوباره جلسه، قاضي قربانزاده، متهم را به جايگاه احضار كرد و خطاب به او گفت: «با توجه به اختلاف‌نظر ايجاد شده در عمد يا شبه عمد بودن قتل از سوي قضات دادگاه، اتهام قتل شبه عمد به تو تفهيم مي‌شود. آيا اين اتهام را قبول داري؟»
دو وكيل متهم كمي روي صندلي‌شان جابه‌جا شدند. شاكيان پرونده انتظار بيان اين سوال را نداشتند اما جوان ٢٠ ساله كه اتهام قتل عمدش به قتل شبه عمد تغيير كرده بود بار ديگر بر بي‌گناهي خود تاكيد كرد و گفت كه هيچ كسي را با نارنجك دستي به قتل نرسانده است. لحظه‌اي بعد شاكيان پرونده همهمه سر دادند. آنها به تغيير در رسيدگي به پرونده اعتراض داشتند. قرار است حكم دادگاه تا چند روز آينده صادر شود؛ حكمي كه اعتراض شاكيان پرونده در جلسه ديروز نشان مي‌داد آنها اكنون پيش‌بيني كرده‌اند كه در آن اتهام قتل عمد به قتل شبه عمد تغيير كرده است.
متهم در دادگاه:
مردی که با انگیزه‌ای نامعلوم بعد از به قتل رساندن جوانی در شهریار به خانه پدرش رفته و او را هم به قتل رسانده بود، با درخواست اولیای‌ دم به قصاص محکوم شد.
به گزارش شرق، قتل مرد جوانی در شهریار چهار سال قبل به مأموران پلیس خبر داده‌ شد. مقتول، جوانی ٣٠ساله به نام پارسا ‌بود که با موتورش زندگی‌ خود را تأمین می‌کرد. تحقیقات مأموران برای شناسایی قاتل آغاز شد و متوجه شدند پارسا با تماس تلفنی مشتری‌ای که خود را مهدی معرفی کرده بود، به محلی رفته‌ و سپس به قتل رسیده ‌است. چند ماه از قتل پارسا گذشته‌ بود و ردی از مهدی پیدا نشده بود تا اینکه دوستان مقتول به مأموران گفتند او را دوباره در شهریار دیده‌اند. به‌این‌ترتیب مهدی بازداشت شد. اعترافات این جوان فاش کرد او نه فقط پارسا را به قتل رسانده است، بلکه بعد از فرار به خانه پدری‌اش در تایباد رفته و در آنجا نیز پدر پیرش را کشته ‌است.
متهم به مأموران گفت: چند سالی می‌شد که نقشه قتل پارسا را داشتم. چند بار او را نصیحت کرده‌ و گفته‌ بودم کارهای خلاف نکند؛ اما توجهی نمی‌کرد به‌همین‌خاطر هم روز حادثه به‌عنوان اینکه قصد دارم به جایی بروم و موتور لازم دارم از پیک‌موتوری خواستم مهدی را بفرستد. بعد هم در محلی خلوت او را به قتل رساندم و از شهریار به سمت خانه پدرم رفتم. در تایباد تصمیم گرفتم پدرم را بکشم. او مرد بدی بود. سال‌ها بود تصمیم داشتم او را هم بکشم. چند روز بعد از اینکه در خانه پدرم ساکن شدم، او را به قتل رساندم و جسدش را دفن کردم؛ برای اینکه دستگیر نشوم مادرم دراین‌باره به کسی چیزی نگفت. بعد هم دوباره به شهریار برگشتم.
تحقیقات مأموران نشان داد پارسا جوانی درستکار بود و برای تأمین هزینه‌های زندگی خود و خانواده‌اش کار می‌کرد. او نه سابقه بازداشت و زندان داشت و نه حتی کسی از او شکایت کرده بود از کسانی که پارسا را می‌شناختند، پرس‌وجو شد؛ آنها به پلیس گفتند پارسا با هیچ‌کس کاری نداشت و پسری بود که اگر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد و گفته‌های متهم درباره اینکه پارسا آدم بدی بوده است، اصلا درست نیست. بررسی گذشته مهدی نشان داد او جوانی سابقه‌دار است و چند مورد سرقت و زورگیری انجام داده ‌است و براساس گفته‌های خودش از زمانی که زندان بوده تصمیم به قتل پارسا گرفته است.
با توجه به اینکه پرونده قتل پدر مهدی شاکی نداشت و مادر متهم هم گفته ‌بود به‌خاطر اینکه فرزندش به زندان نیفتد سکوت کرده‌ است، کیفرخواست علیه این مرد به اتهام قتل پارسا در شهریار صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه دو دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. روز گذشته در جلسه رسیدگی به این پرونده بعد از اینکه کیفرخواست علیه متهم خوانده ‌شد، اولیای‌ دم در جایگاه حاضر و خواستار قصاص متهم شدند. مادر پارسا گفت: پسرم با کسی دشمنی نداشت و این موضوع در تحقیقات هم آمده ‌است.
او پسرخوب و باایمانی بود. متهم هم در هیچ مرحله‌ای نتوانسته بگوید فسادی که مدعی‌ است پسرم مرتکب شده چیست؛ بنابراین درخواست قصاص او را دارم. سپس نوبت به متهم رسید. او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: از وقتی زندان بودم تصمیم به قتل داشتم و همیشه فکر می‌کردم این آدم باید کشته ‌شود. پدرم هم همین‌طور بود. او را هم باید از بین می‌بردم. من از قتل‌هایی که مرتکب شده‌ام اصلا پشیمان نیستم و اگر باز هم آنها زنده‌ شوند، می‌کشم‌شان و با افتخار منتظر اجرای حکم قصاص هستم.
بعد از اینکه وکیل‌مدافع متهم در جایگاه حاضر شد و خواستار بررسی مجدد وضعیت روانی متهم از سوی پزشکی‌ قانونی شد و دفاعیات دیگر خود را مطرح کرد، یک‌بار دیگر متهم در جایگاه حاضر شد، او گفت: اتهام قتل را قبول دارم. این وکیل که از من دفاع می‌کند تسخیری است و من نخواستم که وکیلم باشد و او حق ندارد این حرف‌ها را درباره من بزند و بیخود از من دفاع کرد، خوب کاری کردم دست به قتل زدم.
سپس قضات رسیدگی‌کننده به پرونده خطاب به وکیل‌مدافع اعلام کردند پزشکی ‌قانونی در چند مرحله متهم را معاینه کرده و او را سالم تشخیص داده ‌است. با پایان جلسه رسیدگی، هیأت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شد و ضمن اعلام اینکه پرونده درباره قتل پدر متهم مفتوح است، متهم را در قتل پارسا مجرم شناختند و او را به قصاص محکوم کردند.

حَمدی اولوکایا، موسس و مدیرعامل شرکت «چُبانی» است که در طول شش سالی که از آغاز فعالیتش می‌گذرد، حدود 20 درصد از بازار 5/6 میلیارد دلاری ماست در آمریکا را در کنترل خود گرفته است.
 
به گزارش جام جم، نام آقای اولوکایا که کرد ترکیه است، در فهرست میلیاردرهای سال 2013 مجله فوربس قرار دارد.
فایننشیال تایمز در گزارشی که در مورد اولوکایا و شرکت تحت مدیریتش نوشته آورده است موسسه چُبانی در مجموع حدود 2000 کارمند در استخدام خود دارد و محصول خود را در دو کارخانه که بزرگ ترین مراکز تولید ماست در جهان هستند، تولید می کند. چُبانی پر فروش ترین ماستی است که در بازار آمریکا به فروش می رسد.
حمدی اولوکایای 41 ساله می گوید راز موفقیتش بازگشت به موضوعات اساسی و اولیه در شناخت بازار و پیروی از غریزه خود بوده است.
وی سال 2005 به این اندیشیده است که گرچه ماست های آمریکا، عمدتا ماست میوه ای و ماست های شیرین آغشته به شکر هستند، ماست واقعی همان ماستی است که در مناطقی مثل کوهستان های مناطق کردنشین تولید و مصرف می شود و قاعدتا باید چنین محصولی بسیار بهتر از ماست های شیرین به فروش برسد.
وی با دریافت یک وام یک میلیون دلاری از اداره کمک به تجارت های خرد در آمریکا توانست اولین کارخانه خود را خریداری کند.
پس از آن آقای اولوکایا مصطفی دوئان، یک کارشناس با تجربه ماست بندی را از ترکیه به آمریکا آورد. آنها به مدت 18 ماه انواع ماست های محصول آمریکا و ماست های وارداتی را آزمایش کرده و بالاخره روش ویژه ماست بندی خود را تثبیت کردند.
آنها می دانستند بازار آمریکا به ماست شیرین عادت کرده، ولی از خلال صحبت با مصرف کنندگان متوجه شدند بسیاری از آنها ماست های طبیعی را که در کشورهای اروپایی و خاورمیانه رایجاست ترجیح می دهند.
آقای اولوکایا در عین حال به این نکته نیز توجه کرد که الگوی مصرف مواد غذایی در آمریکا به سمت مواد طبیعی و کاستن از شکر و مواد مصنوعی گرایش پیدا کرده است. همین نکات ساده راز موفقیت بنای امپراتوری ماست بندی در آمریکا بود.
حمدی اولوکایا در حال حاضر در آمریکا صاحب دو کارخانه است؛ یکی کارخانه ای قدیمی در ایالت نیوجرسی که سابقا به شرکت تولید کننده محصولات غذایی «کرَفت» تعلق داشت و دیگری کارخانه جدیدی که با هزینه 450 میلیون دلار در ایالت آیداهو احداث شده است.
موسسه چُبانی سال 2011 یک کارخانه دیگر نیز در اتریش راه اندازی کرد و بسرعت به سومین تولید کننده ماست در آن کشور بدل شد. این مؤسسه در نظر دارد که امسال فعالیت های خود را در بریتانیا آغاز کند.
حمدی اولوکایا نمونه ای از مهاجرانی است که به آمریکا مهاجرت کرده و سرنوشتی موفق و برجسته برای خود رقم زده اند و به قول معروف «آرزوی آمریکایی» در مورد آنها محقق شده است.
در شرایطی که باراک اوباما قصد دارد قوانین و شرایط مهاجرت به آمریکا را به شکلی بنیادین اصلاح کند، مدافعان این طرح افرادی مانند آقای اولوکایا را نماد مهاجران موفقی می دانند که با نوآوری های اقتصادی به رونق بازار کار و تولید در جامعه آمریکا کمک کرده اند.