يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "صورت و سيرت انقلاب "

اوین نامه ی کیهان 5 شنبه 14 آبانماه سال 1394
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "صورت و سيرت انقلاب "

1- همه مردم مکه از فقير و غني، «يتيم عبدالله» را مي شناختند. او بعد از آنکه در 8 سالگي پدربزرگش را هم از دست داد، به خانه عمويش جناب ابوطالب رفت که کفالت او را پذيرفته بود. بعد از يکي، دو سفر تجارتي، وقتي سنش از ده گذشت، به شباني گوسفندان مردم مکه مشغول و از اين پس به «چوپان قراريط» معروف شد. و بعد از آنکه به سنين جواني رسيد، با ثروتمندترين زن مکه، يعني خانم خديجه بنت خويلد، ازدواج کرد، و از اين پس برخلاف سال هاي نوجواني و جواني، زندگي را تا رسيدن به سن پختگي در آرامش و رفاه به سر برد، در اين زمان به خاطر رفتار و کردار آرام و شخصيت محترم و بي آزار او، در ميان مردم مکه به «محمد امين» معروف شد، مردي که بت پرست نبود، همه مي دانستند او يکتاپرست است، خداي بزرگ و واحد را مي پرستد، بعضي از نزديکان بسيار نزديک او مي دانستند که از وضعيت اعتقادي و طبقه بندي خشن اجتماعي و شرايط اقتصادي که بر محور نابرابري فاحش اقتصادي مي چرخيد و بر مکه حاکم بود، سخت رنجور و ناراضي است اما هرگز براي اشراف مکه و خدايان آنها دردسري ايجاد نکرده بود و هرگز (مثل افرادي چون عثمان بن حويرث و يا زيد بن عمرو يا عدي بن حاتم و...) علني به بتان حمله و به بت پرستان اعتراض نکرده بود... به همين دليل همه مردم مکه، از فقير و غني، «محمد امين» را دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند.
     2
- آن شب نيز محمد امين چون همه روزها و سال هاي اخير که معمولاً تنها به صحرا مي رفت و مي انديشيد و يا در غار حرا معتکف و به راز و نياز با خداي يکتا و تفکر درباره هستي و آفرينش مي پرداخت، در غار حرا به عبادت و انديشه مشغول بود که ناگهان فرشته وحي بر وي ظاهر شد و به وي که سخت مضطرب و هراسان شده بود، فرمان داد: «اقراء... اقراء... اقراء باسم ربک الذي خلق...»! و محمد که خواندن نمي دانست، خواندن آغاز کرد و... و رسالت محمد(ص) به عنوان پيامبر خاتم و وارث و کامل کننده شريعت ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) آغاز شد. و رسول خدا(ص) براي انجام ماموريت بزرگ و سنگين و مسئوليت خطيري که خداي بزرگ بر عهده اش نهاده بود، با دستان خالي از غار حرا سرازير شد... و چون رهبري بادرايت و مديري متفکر و بابرنامه، رسالت خود را براي ابلاغ آخرين دين خدا و تغيير نگرش و جهان بيني و فرهنگ حاکم آغاز کرد.
    3- سه سال اول، دعوت در خفا صورت مي گرفت. پيامبر(ص) در اين مرحله به سراغ کساني مي رفت و افرادي را به دين خود دعوت مي کرد که آنها را «خويشاوند فکري» خود مي دانست. کساني که او را مي فهميدند، پيام وي را درک مي کردند و... کساني که حضرت(ص)، از قبل و در همان سال هاي سکوت و تفکر و تنهايي... آنها را شناسايي کرده و آنان را براي پذيرش آيين الهي سخت مستعد و آماده يافته بود.
    
درست است که در اين سه سال دعوت در خفا و پنهاني صورت مي گرفت، اما اين به آن معني نبود که بزرگان مکه از آنچه محمد(ص) بدان مشغول شده، و دعوتي که انجام مي دهد و ديني را که تبليغ مي کند، اطلاع نداشته باشند. در شهر کوچک مکه، خبرها زود مي پيچيد اما آنان مي ديدند که محمد(ص) و دين او، کاري به «منافع» آنان ندارد. دعوت او بيشتر «اثباتي» است تا «سلبي» پس آنها هم کاري به او نداشتند، چه بهتر از اين، در شهر مکه که شهر پرستش هاي مختلف بود و کعبه نه شهر خدا، که شهر خدايان و به «پانتئون»ي براي نگهداري بتان و شمايل قديسين مذاهب مختلف تبديل شده بود، ظهور دين تازه، به نفس خود مشکلي نداشت. براي آنان مهم آن بود که «محتوي» و جهت گيري و در يک کلام «سيرت» آن دين با منافع سرشار و جايگاه اشرافي آنها، تضاد نداشته باشد. به ويژه وقتي آورنده و پيام آور آن دين همان شخص محترم، ساکت و بي مزاحمت شهر، يعني «محمد امين» باشد!
    4- «
فاصدع بما تومر...» فرشته وحي اين بار از جانب خدا، محمد(ص) را چنين خطاب قرار داد: «حال با صداي بلند [علني] ماموريت خودت را ابلاغ کن...» و ادامه مي دهد: «و اعرض عن المشرکين، انا کفيناک المستهزئين» (حجر/ 94 و 95) اين آيات جهت گيري و «سيرت» دين جديد را معلوم مي دارد. «از مشرکان دوري کن و نگران مسخره چي ها نباش که خدا تو را در برابر آنها کفايت مي کند.» از اينجا به بعد وقتي بر همگان معلوم مي شود که دين جديد، دين زندگي است، وقتي اشراف مکه مي بينند که مخاطب اين دين «همه»، برده و اشرافي، ضعيف و قوي، مرد و زن، و در يک کلمه «ناس» است، و... وقتي بر آنها معلوم مي شود که اسلام فقط يک دين فردي و عبادي نيست، بلکه ديني است که فرهنگ هم هست يعني با نهادهاي جامعه و نيازهاي مردم کار دارد و براي همه جنبه هاي زندگاني اجتماعي از حکومت گرفته تا اقتصاد، و از حکومت گرفته تا قضاء و... برنامه و راه و رسم خودش را دارد، وقتي جهت گيري عدالت محور، ظلم ستيز، ضد اشرافي و ضد طاغوتي آن، صراحتاً معلوم مي شود و... ماهيت و «سيرت» آن آشکار مي شود، آن گاه نقاب ها از چهره ها کنار مي رود. چهره هاي مهربان و متبسم و حتي گاه حامي محمد بن عبدالله و اسم و رسم ايشان، به سرخي و خشونت مي گرايد و زبان هاي چرب و نرم و احترام آميز به تهديد و ناسزاگويي و عربده کشي باز مي شود، آنگاه از نظر آنان «محمد امين» به کذاب و ساحر و شاعر و... تبديل مي شود!... و آنگاه تاکتيک شکنجه و تحريم و تبعيد به کار گرفته مي شود و... آنگاه داستان هجرت و جهاد و شهادت آغاز مي شود... و در مسير زمان و طول تاريخ به جريان مي افتد. 
    5- وقتي «سيرت» حکومت علي(ع) آشکار و معلوم مي شود، وي واقعاً قرار است آنچه را بر منبر و روز «بيعت عام» به عنوان «برنامه حکومتي» اعلام کرد، عملي سازد و اجرايي کند، و حکومت خود را چون حکومت رسول خدا در 25 سال پيش بر مبناي قانون، و آن هم قانوني که جوهره آن عدالت است، برپا و اداره کند و... آنگاه صف آرايي ناکثين و قاسطين و مارقين در مقابل حکومت او آغاز شد. چنان که اجازه ندادند آن امير مظلوم در آرامش و فضاي بدون جنگ حکومت کند. آنها به کسي اجازه ندادند که خود او به خاطر رعايت مصلحت اسلام، از حق مسلم خود گذشت و 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو، سکوت و تحمل کرده بود! باندها و جريانات مخالف، علي(ع) را دوست داشتند، بسياري از آنها فداکاري ها و جانبازي هاي او را در راه اسلام به ياد داشتند، حتي برخي از آنها اميري او را قبول داشتند، اما آنها علي(ع) را بدون «عدالت»، بدون عمل به قانون مي خواستند!
    
6- آنگاه عاشوراي حسيني پيش مي آيد و... اينجا نيز کسي؛ حتي يزيد با نام و صورت و شخص حسين بن علي(ع) مشکلي نداشت، از نظر آنان حسين(ع) هرکس مي خواهد باشد، فقط با يزيد کاري نداشته باشد، حسين(ع)، هر مرامي که مي خواهد داشته باشد، هر چه را دوست دارد تبليغ و ترويج کند و خود به عبادت و راز و نياز مشغول باشد، اما به ظلم و ستمي که يزيديان بر مردم روا مي دارند، نبايد حساسيت داشته باشد و احساس مسئوليت کند. جبهه استکبار که در آن زمان در حکومت يزيد متجلي بود، خواهان حسين(ع) بدون قيام، حسين(ع) بدون امر به معروف و نهي از منکر بودند. آنها حسين(ع) بدون شمشير مي خواستند، حسين(ع) باشد، اما کربلانباشد، آنان صورت حسين(ع) را مي خواستند، اما سيرتش را نه!، آنان اسم «حسين(ع)» را مي خواستند، اما «رسمش» را نه...! چنان که پيش از اين آنان با محمد(ص) بدون رسالت، با يتيم عبدالله، چوپان قراريط و امين مکه، مشکلي نداشتند، و دشمنيشان هم با علي(ع) با نام و سوابق او نبود، با ذوالفقار و عدالت و سيرت حکومت علي(ع)، دشمن بودند و...
    7- و اين داستان امروز هم ادامه دارد تا بيش از هر چيز راستي و درستي اين شعار که «همه روزها عاشورا و همه زمين ها کربلاست» به اثبات برسد. امروز هم «تمام اسلام با همه کفر» درگير است. امروز هم دشمنان «حفظ صورت و تغيير سيرت نظام حق» را که اينک در «ايران سرفراز و انقلابي» متجلي شده است، هدف اصلي قرار داده اند. امروز که دشمن علاوه بر جنگ «سخت»، به جنگ «نرم» که به مراتب خطرناک تر و نفسگيرتر و ويرانگرتر از جنگ سخت است، روي آورده است: «جنگ نرم» بر خلاف «جنگ سخت» آشکار و قابل فهم و ملموس نيست و حتي در برخي موارد، طرف مقابل ضربه خود را مي زند، اما جامعه هدف، دچار خواب آلودگي و عدم احساس حمله است.
    
با اين همه و با همه توطئه ها و نقشه ها و دشمني ها، به لطف حق و هشياري رهبري و مقاومت مردم فهيم و صاحب تشخيص ايران- که علي رغم بعضي ناملايمات اما پاي اعتقادات خود و آرمان هاي انقلاب خود ايستاده اند- دشمنان راه به جايي نبرده اند و «شعارها بحمدالله زنده است، حرکت انقلابي حرکت زنده اي است و اين از استثناهاي تاريخ است»، چراکه «هيچ انقلابي را در دنيا ما سراغ نداريم که در طول 35 سال، 40 سال، با اين همه مخالفت، با اين همه دشمني، آن خط مستقيم و صراط مستقيم خودش را توانسته باشد ادامه دهد، وجود ندارد... انقلاب هاي واقعي که اتفاق افتاده، نتوانسته اند راه خودشان را ادامه بدهند. هدف ها تغيير پيدا کرده، همين هم هست که دشمنان ما را عصباني مي کند، همين است که امروز- اگر با خبرهاي خارجي آشنا باشيد- مکرر مي شنويد گفته مي شود تا وقتي ايران دنبال انقلاب است، کار ما با ايران مشکل است، راست مي گويند...»
    
با اين وجود ما مي دانيم و مي بينيم که جبهه استکبار دست بردار نيست و اگر او نيز بعد از 36 سال تلاش بي امان از شکست و سقوط «جمهوري اسلامي ايران» نااميد شده، حالابه شدت در پي آن است که آن را استحاله و مسخ کند، به اين معني که اسم و فرم و ظاهر و در يک کلام «صورت» آن باقي باشد، اما راه و مرام و آرمان ها و در يک کلام «سيرت» آن از بين برود. اگر نمي توانند آن را «تسليم» کنند، تلاش کنند به نفع خود «تغيير» دهند. آنها ايران انقلابي نمي خواهند، آنها «ايران»ي را مي خواهند ولو «با رهبري يک معمم» اما دست بسته و تسليم تمام عيار آنها باشد، و براي اين کار تاکتيک «نفوذ» و «رخنه» را در مراکز حساس و ارکان و حتي کوچه پس کوچه هاي نظام بيش از گذشته در دستور کار قرار داده اند، برنامه ريزي و کار و تلاش مستقيم و خستگي ناپذير را ادامه مي دهند و آني غافل نيستند. در اين پيکاري که در پيش گرفته اند (جنگ نرم) بيش از هر جا فرهنگ و هويت و شخصيت ملي و انقلابي ما را هدف قرار داده اند و کارسازترين سلاح آنها در اين شيوه از جنگ، تبليغات بي وقفه و «رسانه ها» هستند، به قول رهبر معظم انقلاب «حرکت عظيم رسانه اي که با کمک رسانه هاي نوپديد» و «پيشرفت هاي روزافزون محيط مجازي در خدمت تحقق اهداف جنگ نرم است» حرکتي که با «لشکر عظيم نخبگان فکري، سياسي، ادبي، اجتماعي و فعالان برجسته ارتباطات و رشته هاي مختلف هنري و...» پشتيباني مي شود.
    آري دشمن ما را و اين نبرد را سخت جدي گرفته است. اروپا و آمريکا و رژيم هاي وابسته و خودفروخته و رژيم صهيونيستي هم در يک صف قرار دارند، دموکرات و جمهوري خواه هم در نوع «تاکتيک»، (مذاکره و ديپلماسي يا جنگ و هجوم نظامي) اختلاف نظر دارند، اما در زدن ايران انقلابي، هدف مشترک دارند. «نبردي عجيب و عظيم» برپاست و جا دارد در اين معرکه همه ما به وظيفه انقلابي و ملي خود عمل کنيم، مسئولان ما در هر جا که هستند و در هر سنگري که قرار دارند، رسانه هاي ما در هر زمينه و حوزه اي که فعاليت مي کنند، با همان جديتي که دشمن در اعمال و سخن خود و از بين بردن «سيرت» انقلاب تلاش مي کند، بلکه بيشتر از آن مراقب و هشيار باشند و در حفظ «صورت و سيرت انقلاب» هر دو، آني غفلت نکنند... نويسنده: سيد محمدسعيد مدني