گزیده ها 1 اردیبهشت -
96
چند روز قبل پرونده ای در دایره مبارزه
با آدم ربایی پلیس آگاهی خراسان رضوی تشکیل شد که محتویات آن حکایت از یک ماجرای
آدم ربایی داشت.
به گزارش خراسان، دختر 13 ساله ای که
مدعی بود یکی از بستگان آدم ربا، او را در نزدیکی منزلشان رها کرده است به تشریح
ماجرای آدم ربایی پرداخت و گفت: حدود ساعت 6 بعدازظهر وقتی از خانه بیرون آمدم
ناگهان موتورسواری که قبلا از من خواستگاری کرده بود، چاقویی را زیر گلویم گذاشت و
با توسل به زور و تهدید مرا به طبقه بالای منزلشان برد و زندانی کرد.
این دختر 13 ساله در ادامه اظهاراتش
گفت: مادر آن پسر هم در طبقه پایین زندگی می کرد ولی برای رهایی من هیچ اقدامی
نکرد. آن پسر قصد داشت مرا از طریق غیرقانونی به کشور افغانستان منتقل کند. ولی آن
شب که آن ها در اتاق را به رویم قفل کرده بودند برادر آن جوان (خواستگار) به آن جا
آمد و موضوع را فهمید به همین خاطر پسر مذکور روز بعد مرا به یک زیرزمین در منطقه
گلشهر مشهد انتقال داد که متعلق به یکی از بستگان خواستگارم بود.
آن روز فامیل خواستگارم از من مراقبت
کرد تا این که برادر خواستگارم متوجه ماجرا شد این درحالی بود که خانواده ام
ماجرای آدم ربایی و گم شدن مرا به پلیس گزارش کرده بودند. در همین هنگام وقتی آن
ها متوجه این ماجرا شدند بلافاصله به سراغم آمدند و مرا در نزدیکی منزلمان رها
کردند.
با توجه به اظهارات دختر مذکور و به
دستور سرهنگ کارآگاه «حمید رزمخواه» (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) پی گیری این
پرونده در دستور کار پلیس قرار گرفت و کارآگاهان دایره مبارزه با آدم ربایی، بررسی
های خود را در این باره آغاز کردند اما آن ها با طرح چند سوال مقدماتی، متوجه شدند
که دختر 13 ساله در بخشی از ماجرای آدم ربایی دچار تناقض گویی می شود چرا که
تجربیات کارآگاهان نشان می داد آدم ربایی با شیوه ای که دختر 13 ساله از آن سخن می
گوید ساختگی است و احتمالا خانواده دختر در جریان واقعیت ماجرا قرار ندارند.
این بود که کارآگاهان پس از چند دقیقه
تحقیقات غیرمحسوس پی به ارتباط خیابانی پسر 23 ساله افغانی و دختر 13 ساله بردند.
این پسر از مدتی قبل به صورت تلفنی با دختر مذکور آشنا شده و عشق خیابانی آن ها به
ملاقات های حضوری کشیده شده بود. وقتی دختر نوجوان در پاسخ به سوالات کارآگاهان
عاجز ماند به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: مدتی قبل با آن پسر دوست شده بودم و
او قصد ازدواج با من داشت اما وقتی به خواستگاری ام آمد پدرم با این ازدواج مخالفت
کرد چرا که او یک جوان افغانی بود و تناسب سنی هم با من نداشت ولی من می خواستم با
او ازدواج کنم.
آن شب هم به خاطر همین موضوع با پدرم
درگیر شدم و پس از یک مشاجره طولانی با دوست پسرم تماس گرفتم و به او گفتم می
خواهم از خانه فرار کنم!! او هم گفت: حالا که می خواهی فرار کنی من خودم به دنبالت
می آیم ! این بود که سوار موتورسیکلت خواستگارم شدم و به خانه آن ها رفتم ولی روز
بعد وقتی فهمیدند پلیس در جریان ماجرا قرار گرفته است مرا در نزدیکی منزلمان رها
کردند.
با توجه به ساختگی بودن ماجرای آدم
ربایی مذکور، این پرونده برای تعیین تکلیف به مراجع قضایی ارسال شد.
رجب طیب اردوغان ایران را به اتخاذ
سیاست توسعه طلبی و فارسیگرایی در منطقه متهم کرد.
به گزارش ایسنا، رئیس جمهور ترکیه در گفتوگو با برنامه "بلا حدود" که از شبکه الجزیره پخش میشد در اظهاراتی مغلطهآمیز ادعا کرد: ایران سیاست توسعه طلبی و فارسی گرایی را در منطقه در پیش گرفته است و این برخلاف تعالیم دین اسلام است؛ زیرا اسلام مسلمانان را به وحدت کلمه دعوت میکند و این رفتارها و سیاستهای ایران ما را آزار میدهد.
وی در ادامه مدعی شد: الحشد الشعبی چه کسانی هستند که درعراق حضور دارند؟ چه کسی از آنان حمایت میکند؟ درست است که پارلمان عراق آنان را تایید میکند اما در واقع آنها گروهک تروریستی هستند و باید توجه کرد که چه کسی پشت آنها را گرفته است .
رئیس جمهور ترکیه در ادامه ادعاهایش افزود: این رفتارها ما را آزار میدهد، ما مسلمان هستیم، قومیت دین ما نیست، مذهب دین ما نیست، اینها مذهب خود را با دین خود عوض کردند.
وی در رابطه با روابط ایران با ترکیه گفت: روابط ما با ایران تاریخی و ریشهدار است و ای کاش روابط ما به وضعیت کنونی نمیرسید.
رییس جمهور ترکیه ادعا کرد که ایران برنامه خاصی برای سوریه، عراق، یمن و لبنان دارد و به منظور تشکیل یک قدرت فارسی وارد این مناطق شد، این یک امر مهم است و باید به خوبی در مورد آن فکر کرد.
اردوغان درپایان گفت: امیدوارم که ایران از سیاست خود بازگردد و ما نمی خواهیم که یک کشور اسلامی دشمن ما باشد، ما باید دست در دست هم و در کنار هم بایستیم و نسبت به مذهب تعصب به خرج ندهیم. آنچه ما را متحد میکند اسلام است و این چیزی است که امروزه جهان اسلام نیازمند آن است.
این ادعاها درحالی مطرح میشود که مقامات کشورمان همواره تاکید کردهاند که ایران هیچگونه حضور نظامی در دیگر کشورها ندارد و حضور ایران مستشاری بوده و به درخواست از خود آن کشورها میباشد.
درحالیکه بیش از یکمیلیونو ٤٠٠ هزار
نفر از حدود سه میلیون ترکیهایهایی که خارج از کشورشان زندگی میکنند در
رفراندوم سرنوشتساز روز یکشنبه شرکت کردند، در انتخابات حساس ریاستجمهوری ۹۲ در
ایران فقط ۱۱۶ هزار نفر از شهروندان خارج از کشور شرکت کرده بودند.
به گزارش شرق، طبق اظهارات دبیرکل شورای
عالی امور ایرانیان خارج از کشور، پنج تا شش میلیون ایرانی خارج از کشور زندگی میکنند
که هفت درصد از جمعیت کل کشور را شامل میشود. با این حساب، مشارکت ۱۱۶
هزارنفری در انتخابات سال ۹۲ معادل مشارکت تنها دو درصد ایشان در آن
انتخابات است که در مقایسه با مشارکت حدود ۵۰ درصدی ترکیهايهای خارج از کشور،
ناچیز به نظر میرسد.
مشکل دسترسی به صندوقهای اخذ رأی یکی
از مهمترین دلایل مشارکت کم ایرانیانِ خارج از کشور است تا آنجا که در برخی کشورها
– از جمله کانادا با جمعیت زیاد ایرانیان – چندین سال است که هیچ صندوق رأیی وجود
ندارد. اما بهنظر میرسد دلایل ریشهایتری برای مشارکت محدود وجود دارد.
عصر جمعه ۲۴ خرداد ۹۲ و قبل از اینکه شعبه اخذ در شهر سندیهگو ایالت کالیفرنیا بسته شود، خودم را بعد از هفت ساعت رانندگی به صندوق رساندم و رأی دادم. آن موقع به وقت ایران، ساعت حدود پنج بامداد بود. در طول چند ساعت رانندگی برگشت، اخبار شمارش آرا و فاصله نزدیک روحانی با حدنصاب ۵۰ درصد، بهتدریج روی شبکههای اجتماعی منتشر میشد و من خوشحال از این گمان بودم که به سهم خود در رساندن آرای روحانی به ۵۰ درصد، کمک کردم. آرای نهایی استانهای مختلف اعلام میشد و بر آن اساس کل آرای روحانی نیز اعلام؛ اما هرچه منتظر ماندم، مجموع آرای خارج از کشور نه از سوی وزارت کشور و نه شورای نگهبان، اعلام نشد.
اگرچه فقط ایرانیها نیستند که از حق شرکت در انتخابات ریاستجمهوری کشورشان از خارج از کشور برخوردارند (شهروندان بسیاری از کشورها از چنین حقی برخوردارند)، اما شاید شرایط رأیدادن ایرانیان جزء سختترین شرایط در مقایسه با کشورهای کموبیش همتراز ایران است. کشورهای دیگر به روشهای مختلف سعی بر ایجاد امکان مشارکت شهروندانشان در انتخاباتها را دارند؛ مکانیسمهایی مانند رأی پستی برای تسهیل رأیدادن که از جمله در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات آمریکا استفاده میشود.
سال گذشته آمریکاییهای خارج از کشورشان
رأیهای خود را پست کردند و هیئت چندنفره منتخب آنها به رهبری برادر برنی سندرز،
در مجمع انتخاباتی حزب دموکرات شرکت و اعلام رأی کردند. اما در شرایطی که شهروندان
بسیاری از کشورها علاوه بر انتخابات ریاستجمهوری و رفراندومها، حتی در انتخابات
مجلس نیز حق رأی دارند و حتی فراتر از آن، در مواردی صاحب کرسی در مجلس/سنای
کشورشان هستند (مانند فرانسه که طبق قانون اساسی، فرانسویان مقیم خارج حتی در مجلس
ملی و سنا صاحب کرسی هستند)، بهنظر میرسد آرای ایرانیان خارج از کشور چندان جدي
گرفته نمیشود.
با این اوصاف قیاس با کشور همسایه ترکیه
که رئيس جمهورش (اردوغان) برای کسب رأی ترکیههای خارج از کشورشان حتی حاضر به جنگ
لفظی با مقامات سیاسی دیگر کشورها میشود (از جمله جنگ لفظی یک ماه پیش بین
اردوغان و مقامات آلمان و هلند بر سر برگزاری میتینگ تبلیغاتی)، بیشتر در حد یک
رؤیای دستنیافتنی به نظر میرسد.
چندی پیش، دبیرکل شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور پیشنهاد کرد ایرانیان خارج از کشور هم دارای نمایندهای در مجلس شوند. مشابه همین پیشنهاد از سوی دکتر جواد تقیزاده، رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه مازندران، نیز طرح شده است. اما در شرایطی که بهنظر میرسد تحقق چنین امری مشکلات قانونی دارد، بهتر است تلاش وزارت امور خارجه و شورای عالی امور ایرانیان خارج از کشور معطوف به تضمین همان حق رأی شرکت در انتخابات – که مصرح در قانون است – و به رسمیتشناختن آن شود.
طبق آمار، در سال ۸۸ تنها حدود صد هزار
نفر و در سال ۹۲ – با وجود کمترشدن صندوقهای خارج از کشور - حدود ۱۱۶ هزار نفر
از ایرانیان خارج از کشور در انتخابات شرکت کردند. اما اشتیاق، حس مسئولیتپذیری و
علاقه ایرانیان به مشارکت سیاسی در بسیاری مواقع به دلیل عدم امکان رسیدن به صندوق
رأی به جایی نمیرسد. روایتهای زیر، مشتی از خروار اشتیاق و چهبسا سختیهای
ایرانیان خارج از کشور برای رسیدن به صندوق رأی و پاسداشت این جلوه دموکراسی است:
ایالت آریزونا، آمریکا: از چند مدت قبل از انتخابات ریاستجمهوری ۹۲، زمزمههایی در شبکههای اجتماعی و در جمعهای دوستانه شروع شده بود: رأی میدهیم، نمیدهیم، شرکتکردن در انتخابات چه فایدهای دارد؟ کمکم موعد انتخابات نزدیک میشد و این بحث در بین ما در گرفت که اصلا مگر در شهر ما حوزه رأیگیری دایر میشود که درباره رأیدادن صحبت میکنیم؟ قدیمیترها گفتند شهر در انتخابات سال ۸۸ صندوق داشته و احتمال زیاد امسال هم مانعی نیست که صندوق داشته باشد.
اما حدود یک هفته قبل از انتخابات خبر
رسید تعداد صندوقهای اخذ رأی را در ایالات متحده نصف کردهاند و هر شهری صندوق میخواهد،
باید درخواست بدهد. ما فکر نمیکردیم تعداد زیادی رأیدهنده وجود داشته باشد اما
وقتی این موضوع عمومیتر مطرح شد، دیدیم افراد خیلی بیشتری اعلام اشتیاق کردند که
شهر ما نیز صندوق داشته باشد. به این ترتیب با بزرگان و معتمدان شهر صحبت شد،
افرادی اعلام آمادگی کردند که برای نظارت سر صندوق و محل مناسب نیز تدارک دیده شد.
با وجود پیگیری چندباره از دفتر حفاظت
منافع و وعده اینکه صندوق میرسد، تنها دو، سه روز قبل از انتخابات، دفتر حافظ
منافع خبر داد که این شدنی نیست و در هیچ شهری در ایالت آریزونا صندوق اخذ
رأی وجود نخواهد داشت. نزدیکترین شهری که صندوق داشت ٦٦٠ کیلومتر با شهر ما فاصله
داشت و این برای اکثریت ما که کارمند یا دانشجو بودیم و برنامه کاری مشخصی داشتیم،
فاصله زیادی بود و امکان حضوریافتن به این راحتی نبود.
بااینحال، موضوع رأیدادن و حق تعیین
سرنوشت برای بعضی از ما اینقدر زیاد بود که در روز کاری، ماشین کرایه کردیم و بیش
از هزارو ٣٠٠ کیلومتر را در یک شبانهروز طی کردیم تا رأی بدهیم. حتی وقتی به محل
رأیگیری رسیدیم هموطنان دیگری را هم دیدیم که با طی مسافت زیاد با وسیله شخصی یا
از طریق دیگر خودشان را رسانده بودند. با تمام این حرفها تعداد بیشتری از
دوستانمان، با وجود علاقه به شرکت در انتخابات، محروم از استفاده از حق خود شدند
چون با محدودیت ساعات کاری، طی این فاصله زیاد ممکن نبود.
ایالت پنسیلوانیا، آمریکا: یک هفتهای تا انتخابات ریاستجمهوری ۹۲ مانده بود و بحث درباره انتخابات بین دوستانم که در یک شهر ساکن بودیم، خیلی گرم بود. شنیده بودیم دورههای قبل شهر ما حوزه رأیگیری داشت و ما هم خیلی مشتاق بودیم تا جمعه در انتخابات شرکت کنیم، ولی هنوز خبر موثقی درباره انتخابات پیشِرو نداشتیم. چند نفر از دوستان تصمیم گرفتند یک گروه فیسبوکي برای شهرمان تشکیل داده تا راحتتر اخبار انتخابات، از جمله مکان حوزه انتخاباتی را پوشش دهند. اما خبری از حوزه نبود و هرچه به انتخابات نزدیکتر میشدیم نگرانیمان بیشتر میشد.
در بهترین حالت برای رأیدادن میشد تا
واشنگتندیسی رفت که چندین ساعت با شهر ما فاصله دارد و این برای خیلی از ایرانیها
مشکل بود که در یک روز کاری تا واشنگتن بروند و برگردند. تا اینکه صبح روز قبل از
انتخابات متوجه شدیم به دلیل فشارهای مختلف، برای شهر ما حوزهای در نظر گرفته
نشده است.
اغلب دوستان ناراحت و ناامید شده بودند
اما تعدادی از دوستان دست از پیگیری برنداشتند و در نهایت با تماس و گفتوگوی
حضوری با دفتر حفاظت منافع ایران و نمایندگی ایران در سازمان ملل، موفق شدند در
زمانی کوتاه دفتر را راضی کنند و سرانجام حوزه اخذ رأی در شهر ما تشکیل شد.
امیدوارم امسال هم مثل چهار سال پیش شهر ما حوزه انتخاباتی داشته باشد تا ما نیز
بتوانیم نقشی در تعیین سرنوشت خود و کشورمان داشته باشیم.
توکیو، ژاپن: از روز اول که از ایران رفتم به فکر حفظ ارتباط با فضای داخل ایران بودم. اینگونه هم دِینم را میتوانستم به مردم کشورم ادا کنم و هم بهبود کشورم زمینه بازگشتم پس از اتمام تحصیل را فراهم میکرد. از طرف دیگر، آنچه در ماههای اول زندگی دانشجویی در ژاپن برایم محرز شده بود، تأثیر سیاستهای دولت ایران بر زندگی ایرانیان خارج از کشور بود.
از چندماه قبل از انتخابات ۹۲ میشد عمق
شکاف ديدگاه بین ایرانیان خارج از کشور را بهشدت حس کرد. بحثها را ابتدا به گعدههای
ایرانی در توکیو و سپس به فضاهای مجازی بین ایرانیان کل ژاپن رساندم. روزهایی را
به یاد دارم که ساعتها از طریق اسکایپ، تلفنی یا رودررو سعی میکردم با هموطنان
ایرانیام درباره لزوم شرکت در انتخابات و رأی به روحانی گفتوگو کنم. برای خیلی
از ایرانیانِ ژاپن، زندگی با استانداردهای بالای ژاپن سطح انتظاراتشان را از اوضاع
سیاسی ایران بهمراتب بالاتر برده بود و در همین فضاست که از قضا رأیانداختن به
صندوق تلاش بیشتری میطلبد.
اخذ رأی تکتک شهروندان ایرانی خارج از
کشور آنها را نسبت به دولت خود دلگرمتر میکند. روز رأیگیری که در ایران یک روز
جمعه بود در ژاپن یک روزِ کاری است. آن هم روزِ کاری در کشوری که یکدقیقه غیبت
با توبیخ و عواقب سنگین همراه است و حضور کارکنان اهمیت زیادی دارد. به شکر خدا دو
صندوق از سوی سفارت جمهوری اسلامی در دو قطب جمعیتی ایرانیان تدارک دیده شد: یکی
در اساکا و دیگری در توکیو. قطب جمعیتی دیگری نیز از ایرانیان در توهوکو وجود دارد
که از داشتن صندوق محروم بودند.
از معدود دفعاتی بود که میدیدم در روز
رأیگیری- که خوشبختانه تا دو ساعت پس از ساعات کاری یعنی تا ساعت هفت بعدازظهر
تمدید شد- چنین جمع متکثری از ایرانیان، با وجود داشتن سلایق مختلف و باورهای
متنوع، برای حفظ منافع ملیشان به توافق رسیده و خود را با همه سختیها و مسافتهای
طولانی در توکیو به سفارت رسانده بودند. من هم با جمعی از دوستان دانشجو و محقق
قرار گذاشتیم ساعت شش بعداز ظهر رأی خود را به صندوق بیندازیم. فکر میکنم برای
همه آن روز به یک خاطره خوب از همبستگی ملی تبدیل شد.
خوشتیپ هستند و خوب حرف میزنند، طوری
که با ظاهرسازی طعمه را فریب میدهند و کسی شک نمیکند که آنها دکتر نیستند. بهدنبال
طبابت نیستند و انگیزه اصلی آنها فریب زنان و دختران برای کلاهبرداری، سوءاستفاده
و اخاذی است.
به گزارش وقایع اتفاقیه، در آخرين پرونده، جوان 28ساله تهراني خود را دکتر مقيم آمريکا معرفي کرد و با فريب زنان بيوه به بهانه انتقال ارثيه ميلياردي خود از آمريکا و ازدواج از طعمههايش ميليوني کلاهبرداري کرد. در بيشتر پروندهها زنان قرباني آنها و نيت شومشان شدند.
همگي فکر ميکردند با مرد آرزوهايشان آشنا شدهاند اما وقتي سر قرار ميرفتند، متوجه ميشدند در دام شيطان گرفتار شدهاند.
آشنايي با پزشک قلابي در نمايشگاه
چندي قبل سرنشينان خودروهاي عبوري در غرب تهران متوجه حرکات مارپيچ خودروي مدل بالايي شدند. داخل خودرو بهجز راننده، زن جواني روي صندلي جلو نشسته بود و مدام در ماشين را باز ميکرد تا خود را به بيرون پرتاب کند. شاهدان با ديدن اين صحنه احتمال دادند که راننده، زن جوان را ربوده است. در چنين شرايطي، شاهدان به تعقيب راننده مرموز پرداختند تا اينکه او وارد يک خيابان فرعي شد. وقتي سرعتش کم شد، زن جوان خود را از خودرو به بيرون پرتاب کرد و راننده از محل گريخت.
زن جوان پس از نجات ميگويد: «براي خريد کتاب به نمايشگاه کتاب رفتم و مقابل غرفه کتابهاي پزشکي ايستاده بودم. همان موقع مرد جوان و شيکپوشي پيشم من آمد و درباره چند کتاب پزشکي از من سؤال پرسيد. به نظر ميرسيد اطلاعات عمومي بالايي درباره علم پزشکي دارد، حتي اصطلاحات آن را هم ميدانست.
به گزارش وقایع اتفاقیه، در آخرين پرونده، جوان 28ساله تهراني خود را دکتر مقيم آمريکا معرفي کرد و با فريب زنان بيوه به بهانه انتقال ارثيه ميلياردي خود از آمريکا و ازدواج از طعمههايش ميليوني کلاهبرداري کرد. در بيشتر پروندهها زنان قرباني آنها و نيت شومشان شدند.
همگي فکر ميکردند با مرد آرزوهايشان آشنا شدهاند اما وقتي سر قرار ميرفتند، متوجه ميشدند در دام شيطان گرفتار شدهاند.
آشنايي با پزشک قلابي در نمايشگاه
چندي قبل سرنشينان خودروهاي عبوري در غرب تهران متوجه حرکات مارپيچ خودروي مدل بالايي شدند. داخل خودرو بهجز راننده، زن جواني روي صندلي جلو نشسته بود و مدام در ماشين را باز ميکرد تا خود را به بيرون پرتاب کند. شاهدان با ديدن اين صحنه احتمال دادند که راننده، زن جوان را ربوده است. در چنين شرايطي، شاهدان به تعقيب راننده مرموز پرداختند تا اينکه او وارد يک خيابان فرعي شد. وقتي سرعتش کم شد، زن جوان خود را از خودرو به بيرون پرتاب کرد و راننده از محل گريخت.
زن جوان پس از نجات ميگويد: «براي خريد کتاب به نمايشگاه کتاب رفتم و مقابل غرفه کتابهاي پزشکي ايستاده بودم. همان موقع مرد جوان و شيکپوشي پيشم من آمد و درباره چند کتاب پزشکي از من سؤال پرسيد. به نظر ميرسيد اطلاعات عمومي بالايي درباره علم پزشکي دارد، حتي اصطلاحات آن را هم ميدانست.
همين شد که به او اعتماد کردم و فکرش را
نميکردم که او پزشک نيست و قصد فريبم را دارد. مرد جوان مدعي شد متخصص پوست است.
او وقتي ديد کتابهاي زيادي خريدهام و وسايل همراهم است، پيشنهاد داد تا مرا به
خانهام برساند. در بين راه تغيير مسير داد و وارد اتوباني شد تا به غرب تهران
برود. به او اعتراض کردم اما او اهميتي نداد. در ادامه دکتر قلابي دستگير و در
بازجوييها منکر اتهامش شد.»
دستگيري خانم دکتر قلابي
10 سال بود با معرفي خود بهعنوان دکتر پوست و مو، بيمارانش را ويزيت ميکرد و براي آنها مو و ابرو ميکاشت اما مسافرترفتن او و کنجکاوي يکي از بيمارانش دستش را رو کرد.
بيمار اين دکتر قلابي به مأموران گفته است: «به پيشنهاد برخي از بستگانم براي کاشت مو و ابرو نزد يک پزشک زن در شرق تهران رفتم. او چهار ميليون تومان از من گرفت و برايم مو کاشت. يکبار که براي ويزيت به مطبش رفتم، متوجه شدم به مسافرت رفته است. بههميندليل نزد پزشک ديگري رفتم تا ببينم کار کاشت مو چطور بوده است.
دستگيري خانم دکتر قلابي
10 سال بود با معرفي خود بهعنوان دکتر پوست و مو، بيمارانش را ويزيت ميکرد و براي آنها مو و ابرو ميکاشت اما مسافرترفتن او و کنجکاوي يکي از بيمارانش دستش را رو کرد.
بيمار اين دکتر قلابي به مأموران گفته است: «به پيشنهاد برخي از بستگانم براي کاشت مو و ابرو نزد يک پزشک زن در شرق تهران رفتم. او چهار ميليون تومان از من گرفت و برايم مو کاشت. يکبار که براي ويزيت به مطبش رفتم، متوجه شدم به مسافرت رفته است. بههميندليل نزد پزشک ديگري رفتم تا ببينم کار کاشت مو چطور بوده است.
وقتي محل کاشت مو را بررسي کرد، گفت اين
کار توسط يک پزشک انجام نشده است. به موضوع مشکوک شده و بعد از بررسي پي بردم او
داراي نظام پزشکي نيست. مأموران در ادامه اين زن را دستگير کرده و در بازرسي مطب
او با اتاق عمل مجهزي روبهرو شدند. بررسيها نشان داد، دکتر قلابي از 10 سال قبل
در اين مطب اقدام به کاشت مو ميکرده است.»
اعدام شيطان
سرانجام کارش، چوبهدار بود و سحرگاه يک روز زمستاني به دار مجازات آويخته شد. در پارکهاي تهران پرسه ميزد و خود را دکتري داروساز معرفي ميکرد. با شناسايي طعمه خود از ميان افراد بيکار، به آنها وعده ازدواج ميداد و براي بررسي وضعيت زندگي طعمهها به خانهشان ميرفت. دکتر قلابي سپس به جاي داروي تقويتي به آنها قرص خوابآور ميداد. بعد از بيهوششدن اعضاي خانواده قرباني، به زنان تعرض ميکرد و طلاهاي آنها را ميدزديد.
با طرح چند شکايت از متهم، او تحت تعقيب پليس قرار گرفت و مشخص شد در يک مسافرخانه در باب همايون زندگي ميکند. مرد شيطانصفت دستگير شد و در بازجوييها به آزار سه زن و سرقتهاي متعدد اعتراف کرد. دکتر قلابي پس از محاکمه در دادگاه کيفري تهران به سه بار اعدام، 12 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد. با تأييد حکم مجازاتش، بهمن سال 93 در زندان به دار مجازات آويخته شد.
دام فيزيوتراپ قلابي براي زن ماساژور
در پروندهاي مردی شيطانصفت با معرفي خود بهعنوان پزشک فيزيوتراپ، زن ماساژور را مورد آزار و اذيت قرار داد. اين پزشک قلابي خود را فيزيوتراپ معرفي کرده و مدعي بود مدير يک مرکز تخصصي است. او پس از آشنايي با زنی جوان که ماساژور است، از او خواست در مرکز مجهز او کار کند. به بهانه استخدام، با زن جوان قرار گذاشت اما او را قرباني نيت شوم خود کرد.
پس از شکايت زن جوان مشخص شد، اين فرد پزشک نبوده و به دروغ خود را فيزيوتراپ معرفي کرده بود تا نيت شيطانياش را عملي کند. اين دکتر قلابي هم پس از دستگيري منکر اتهامش شد و گفت: «اين زن دروغ ميگويد و من چنين کاري نکردهام. او با رضايت خودش به خانه من آمد و آنچه درباره تعرض و وعده من براي کار ميگويد، درست نيست.»
اغفال دختران جوان
جوان ۲۸سالهاي که با معرفي خود بهعنوان دکتر و عضو هيأتعلمي دانشگاه از زنان و دختران جوان کلاهبرداري ميکرد، شناسايي و دستگير شد. او چندي قبل، با نقشهاي حيلهگرانه تصميم گرفت دختران و زنان سادهلوح را طعمه خود قرار دهد. جوان ۲۸ساله با مراجعه به شرکتهاي مختلف درحاليکه سر و وضع شيک و غلطاندازي داشت، خانمهاي جوان را اغفال و با معرفي خود بهعنوان دکتر و عضو هيأتعلمي دانشگاه باب دوستي و آشنايي با آنها باز ميکرد.
او پس از چند روز با طعمههاي خود قرار ملاقات ميگذاشت و هنگامي که رضايت زنان سادهلوح را براي ازدواج جلب ميکرد، مقداري پول از آنان قرض ميگرفت و قبل از آنکه ماجرا به خواستگاري رسمي از خانواده و عقد و محضر برسد، متواري ميشد.
اعدام شيطان
سرانجام کارش، چوبهدار بود و سحرگاه يک روز زمستاني به دار مجازات آويخته شد. در پارکهاي تهران پرسه ميزد و خود را دکتري داروساز معرفي ميکرد. با شناسايي طعمه خود از ميان افراد بيکار، به آنها وعده ازدواج ميداد و براي بررسي وضعيت زندگي طعمهها به خانهشان ميرفت. دکتر قلابي سپس به جاي داروي تقويتي به آنها قرص خوابآور ميداد. بعد از بيهوششدن اعضاي خانواده قرباني، به زنان تعرض ميکرد و طلاهاي آنها را ميدزديد.
با طرح چند شکايت از متهم، او تحت تعقيب پليس قرار گرفت و مشخص شد در يک مسافرخانه در باب همايون زندگي ميکند. مرد شيطانصفت دستگير شد و در بازجوييها به آزار سه زن و سرقتهاي متعدد اعتراف کرد. دکتر قلابي پس از محاکمه در دادگاه کيفري تهران به سه بار اعدام، 12 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد. با تأييد حکم مجازاتش، بهمن سال 93 در زندان به دار مجازات آويخته شد.
دام فيزيوتراپ قلابي براي زن ماساژور
در پروندهاي مردی شيطانصفت با معرفي خود بهعنوان پزشک فيزيوتراپ، زن ماساژور را مورد آزار و اذيت قرار داد. اين پزشک قلابي خود را فيزيوتراپ معرفي کرده و مدعي بود مدير يک مرکز تخصصي است. او پس از آشنايي با زنی جوان که ماساژور است، از او خواست در مرکز مجهز او کار کند. به بهانه استخدام، با زن جوان قرار گذاشت اما او را قرباني نيت شوم خود کرد.
پس از شکايت زن جوان مشخص شد، اين فرد پزشک نبوده و به دروغ خود را فيزيوتراپ معرفي کرده بود تا نيت شيطانياش را عملي کند. اين دکتر قلابي هم پس از دستگيري منکر اتهامش شد و گفت: «اين زن دروغ ميگويد و من چنين کاري نکردهام. او با رضايت خودش به خانه من آمد و آنچه درباره تعرض و وعده من براي کار ميگويد، درست نيست.»
اغفال دختران جوان
جوان ۲۸سالهاي که با معرفي خود بهعنوان دکتر و عضو هيأتعلمي دانشگاه از زنان و دختران جوان کلاهبرداري ميکرد، شناسايي و دستگير شد. او چندي قبل، با نقشهاي حيلهگرانه تصميم گرفت دختران و زنان سادهلوح را طعمه خود قرار دهد. جوان ۲۸ساله با مراجعه به شرکتهاي مختلف درحاليکه سر و وضع شيک و غلطاندازي داشت، خانمهاي جوان را اغفال و با معرفي خود بهعنوان دکتر و عضو هيأتعلمي دانشگاه باب دوستي و آشنايي با آنها باز ميکرد.
او پس از چند روز با طعمههاي خود قرار ملاقات ميگذاشت و هنگامي که رضايت زنان سادهلوح را براي ازدواج جلب ميکرد، مقداري پول از آنان قرض ميگرفت و قبل از آنکه ماجرا به خواستگاري رسمي از خانواده و عقد و محضر برسد، متواري ميشد.