رابطه
سیاستمدار و اقتصاددان 12 دی – 96
تهران- ایرنا- نسبت سیاست و اقتصاد،
نسبت خاک و گیاه است. ریشه اقتصاد در خاک سیاست است و باروری تصمیمات اقتصادی به
حاصلخیزی زمین سیاست بستگی دارد.
نیما نامداری در سرمقاله ای در روزنامه
دنیای اقتصاد، آورده است: اقتصاددانی که میگوید با سیاست کاری ندارد یا صرفا
اقتصادخوانده است که فقط به درد دانشگاه میخورد یا راست نمیگوید، پس قابلاعتماد
نیست. اقتصاددان نمیتواند در هنگامی که در موقعیت سیاستگذاری قرار میگیرد مستقل
از شرایط سیاسی و معادلات قدرت عمل کند.
این واقعیتی است که همه به آن معترف هستیم.
اقتصاددان ناچار است با سیاستمداران تعامل کند. سیاستگذاری اقتصادی اگرچه فرآیندی فنی و تکنیکی است، اما چون تبعات سیاسی دارد در نهایت امری سیاسی است. پس طبیعی است که اقتصاددان نمیتواند از نظر سیاسی بیموضع باشد. اقتصاددان غیرسیاسی، اقتصاددان کتابخانهای و بیاثر است. سیاستهای اقتصادی، پدیدههایی خنثی نیستند و بر شکل و شیوه توزیع قدرت در جامعه موثرند. پس هنگامی که اقتصاددان تصمیم میگیرد وارد سیاستگذاری کلان و تاثیرگذاری بر شرایط اقتصادی کشور شود، کنش سیاسی را هم چه بخواهد چه نخواهد آغاز کرده است.
با این وصف میشود از اقتصاددانانی که وارد عرصه سیاستگذاری شدهاند، سوال کرد که آیا به تبعات سیاسی عملکرد خود واقف هستند و آیا از اثرگذاری سیاسی خود (حتی اگر ناخواسته باشد) دفاع میکنند؟ این پرسش پیش روی همه اقتصاددانان موثر بر قدرت سیاسی است. بهدلیل موضوعیت داشتن این پرسش است که ما میتوانیم سیاستگذاران اقتصادی پیش از انقلاب را متهم کنیم که به فضای بسته سیاسی و توزیع ناعادلانه ثروت به قدر کافی توجه نکردند، یا اقتصاددانان همراه با دولت دهه 60 را برای همراهی با چپروی افراطی نقد کنیم، یا اقتصاددانان حاضر در دولت سازندگی را بابت اجرای سیاستهای خصوصیسازی و تاثیر آن بر شکلگیری شکل جدیدی از بنگاهداری وابسته در ایران مورد پرسش قرار دهیم و اقتصاددانان همراه با دولت پیشین را بابت مشارکت در سیاستهای اقتصادسوز دولتهای نهم و دهم قضاوت کنیم. این سوال امروز هم موضوعیت دارد.
اقتصاددانان معمولا به سه انگیزه وارد عرصه سیاستگذاری میشوند. یا میخواهند آنچه را که فکر میکنند درست است به اجرا درآورند، یا میخواهند مانع اجرای آنچه فکر میکنند نادرست است، شوند یا قصد دارند اعتبار و اشتهار فردی برای خود بیافرینند. انگیزه سوم اگرچه در ذات خود مذموم نیست، اما منطقا نمیتواند تنها انگیزه یک اقتصاددان مصلح باشد؛ ضمن اینکه قابلقضاوت هم نیست. به همین دلیل دو انگیزه نخست را میشود مبنای قضاوت قرار داد.
خوب است اقتصاددان گاهی از خود بپرسد که نتیجه تعامل او با سیاستمداران کدام یک از دو انگیزه فوق را برآورده کرده است؟ کدام اقدامات اقتصادی مفید و کلیدی به واسطه تاثیر مستقیم او در حکمرانان انجام شده و او مانع کدام اقدامات اقتصادی مخرب و حیاتی شده است؟ چنانچه پاسخ هر دو سوال منفی باشد باید در چرایی و چگونگی رابطه اقتصاددانان و سیاستمداران پرسشهای بیشتری مطرح کرد.
نباید فراموش کرد که اقتصاددان در قبال دانش اقتصادی و باور عمومی جامعه نسبت به کارکردهای علم اقتصاد متعارف هم مسوول است و چنانچه حضور کماثر وی در عرصه مدیریت موجب صدمه به حیثیت و اعتبار علم اقتصاد یا گفتمان اقتصادی مشخصی شود، طبیعی است که باورمندان به آن گفتمان و متخصصان آن علم نگران شوند. بهخصوص که سیاستمداران در استفاده تزیینی و تبلیغاتی از افراد خوشنام تبحر دارند.
البته باید توجه داشت طرح این پرسش به معنای تشویق اقتصاددانان به کنارهگیری و عافیتطلبی نیست. اقتصاد ایران منتقدان بالفطره که استاد نقدهای غیرقابل ابطال و عامهپسند هستند، زیاد دارد؛ اما در عین حال اهمیت عملگرایی و اصلاحطلبی اقتصادی به معنای نادیده گرفتن ضرورت «اثربخشی» نیست.
*منبع:روزنامه دنیای اقتصاد،1396،10،11
**گروه اطلاع رسانی**1893**9131**انتشاردهنده: شهربانو جمعه
این واقعیتی است که همه به آن معترف هستیم.
اقتصاددان ناچار است با سیاستمداران تعامل کند. سیاستگذاری اقتصادی اگرچه فرآیندی فنی و تکنیکی است، اما چون تبعات سیاسی دارد در نهایت امری سیاسی است. پس طبیعی است که اقتصاددان نمیتواند از نظر سیاسی بیموضع باشد. اقتصاددان غیرسیاسی، اقتصاددان کتابخانهای و بیاثر است. سیاستهای اقتصادی، پدیدههایی خنثی نیستند و بر شکل و شیوه توزیع قدرت در جامعه موثرند. پس هنگامی که اقتصاددان تصمیم میگیرد وارد سیاستگذاری کلان و تاثیرگذاری بر شرایط اقتصادی کشور شود، کنش سیاسی را هم چه بخواهد چه نخواهد آغاز کرده است.
با این وصف میشود از اقتصاددانانی که وارد عرصه سیاستگذاری شدهاند، سوال کرد که آیا به تبعات سیاسی عملکرد خود واقف هستند و آیا از اثرگذاری سیاسی خود (حتی اگر ناخواسته باشد) دفاع میکنند؟ این پرسش پیش روی همه اقتصاددانان موثر بر قدرت سیاسی است. بهدلیل موضوعیت داشتن این پرسش است که ما میتوانیم سیاستگذاران اقتصادی پیش از انقلاب را متهم کنیم که به فضای بسته سیاسی و توزیع ناعادلانه ثروت به قدر کافی توجه نکردند، یا اقتصاددانان همراه با دولت دهه 60 را برای همراهی با چپروی افراطی نقد کنیم، یا اقتصاددانان حاضر در دولت سازندگی را بابت اجرای سیاستهای خصوصیسازی و تاثیر آن بر شکلگیری شکل جدیدی از بنگاهداری وابسته در ایران مورد پرسش قرار دهیم و اقتصاددانان همراه با دولت پیشین را بابت مشارکت در سیاستهای اقتصادسوز دولتهای نهم و دهم قضاوت کنیم. این سوال امروز هم موضوعیت دارد.
اقتصاددانان معمولا به سه انگیزه وارد عرصه سیاستگذاری میشوند. یا میخواهند آنچه را که فکر میکنند درست است به اجرا درآورند، یا میخواهند مانع اجرای آنچه فکر میکنند نادرست است، شوند یا قصد دارند اعتبار و اشتهار فردی برای خود بیافرینند. انگیزه سوم اگرچه در ذات خود مذموم نیست، اما منطقا نمیتواند تنها انگیزه یک اقتصاددان مصلح باشد؛ ضمن اینکه قابلقضاوت هم نیست. به همین دلیل دو انگیزه نخست را میشود مبنای قضاوت قرار داد.
خوب است اقتصاددان گاهی از خود بپرسد که نتیجه تعامل او با سیاستمداران کدام یک از دو انگیزه فوق را برآورده کرده است؟ کدام اقدامات اقتصادی مفید و کلیدی به واسطه تاثیر مستقیم او در حکمرانان انجام شده و او مانع کدام اقدامات اقتصادی مخرب و حیاتی شده است؟ چنانچه پاسخ هر دو سوال منفی باشد باید در چرایی و چگونگی رابطه اقتصاددانان و سیاستمداران پرسشهای بیشتری مطرح کرد.
نباید فراموش کرد که اقتصاددان در قبال دانش اقتصادی و باور عمومی جامعه نسبت به کارکردهای علم اقتصاد متعارف هم مسوول است و چنانچه حضور کماثر وی در عرصه مدیریت موجب صدمه به حیثیت و اعتبار علم اقتصاد یا گفتمان اقتصادی مشخصی شود، طبیعی است که باورمندان به آن گفتمان و متخصصان آن علم نگران شوند. بهخصوص که سیاستمداران در استفاده تزیینی و تبلیغاتی از افراد خوشنام تبحر دارند.
البته باید توجه داشت طرح این پرسش به معنای تشویق اقتصاددانان به کنارهگیری و عافیتطلبی نیست. اقتصاد ایران منتقدان بالفطره که استاد نقدهای غیرقابل ابطال و عامهپسند هستند، زیاد دارد؛ اما در عین حال اهمیت عملگرایی و اصلاحطلبی اقتصادی به معنای نادیده گرفتن ضرورت «اثربخشی» نیست.
*منبع:روزنامه دنیای اقتصاد،1396،10،11
**گروه اطلاع رسانی**1893**9131**انتشاردهنده: شهربانو جمعه