تحریف
واقعیت با مردم شوروی چه کرد؟ 12دی-96
الگوی سیاست 4 دهه تحریف واقعیت شوروی که منجر به فروپاشی اش
شد که از سوی رژیم قرون وسطایی ولایت فقیه اعمال شد به پایان خط خودش نزدیک شده است.
«تلخیهای
زیادی را سپری کردم، محرومیتهای بیشماری را متحمل شدم، همواره از گرسنگی رنج میبردم،
لباسهایی پاره و مندرس به تن داشتم.»
به گزارش ایسنا، «تاریخ ایرانی»
در ادامه نوشت: این نوشتههای یک جوان از طبقه کولاکهای روسیه [طبقه دهقانان
ثروتمند و استثمارگر] به نام «استپان پودلوبنی» است که به صورت غیرقانونی در مسکو
زندگی میکرد. او در تاریخ ۵
اکتبر ۱۹۳۴ در دفتر خاطرات خود نوشته
است: «از نظر فیزیکی یک حیوان کوچک وحشتزده بودم. از هر گامی در جهت مخالف اندیشه
غالب سیاسی میترسیدم و حتی فکر کردن و اندیشیدنم نیز در کمال احتیاط صورت میگرفت.
هر روز، نه هر ساعت ترس داشتم و از این میترسیدم که در گفتوگوهایم با دیگران بیش
از اندازه حرف بزنم. سراسر این زندگی بر دروغ و ریا استوار است.»
با خواندن این جملات میتوان به
چگونگی زندگی در روسیه دوران استالین پی برد. در آن دوران بود که میلیونها نفر بر
اثر گرسنگی جان باختند و دهها هزار نفر به قتل رسیدند و دهقانان به بردگی کشیده
شدند. اما با وجود همه این مصیبتها، استالین در سال ۱۹۳۵ اعلام کرد: «رفقا، زندگی شادتر
شده است.»
مردم شوروی در آن زمان به دلیل
خشونتهای بیحد و حصر گروههای آهنین ترور همه قدرت خود را از دست داده و دیگر
رمق و توانی برای به چالش کشیدن قدرتمندان در خود نمیدیدند و توان اتحاد علیه
آنان را هم نداشتند و البته اینگونه روشها در ذات و جوهر قدرتهایی قرار دارد که
از کمبودهای بسیار رنج میبرند. ترس از دست دادن قدرت در هر لحظه وجود دارد و به
همین خاطر این قدرت همواره مجبور است که بر انقیاد درآوردن و فشار بر مردم استوار
باشد. ابزار این اجبار و انقیاد همان به اصطلاح دروغهای دستوری و فرمایشی است. هر
کس بتواند دیگری را وادار کند که دروغ را به عنوان واقعیت بپذیرد، میتواند قدرت
خود را تضمین شده بداند. گاهی لازم است که تشکیککنندگان و ناباوران را حذف کرد تا
به این طریق آخرین تشکیککنندگان بفهمند واقعیت همین است و جز این نیست. آن زمان
که هر کس به صورت خودکار دروغ بگوید، دیکتاتور نیز میتواند به بقای تضمین شده
قدرتش اطمینان داشته باشد.
رژیم دیکتاتوری شوروی بر این باور
استوار بود که حزب بلشویک وظیفه دارد دهقانان را به کارگر بدل کرده و کارگران را
به نیروهای کمونیست بدل کند. بلشویسم در واقع قدرتی بود که وظیفه آموزش و غلبه بر
مردم را داشت. در سالهای جنگ داخلی، رهبران بلشویسم همه تلاش خود را برای به
انقیاد درآوردن دهقانان و کارگران به کار گرفتند اما نتوانستند آنان را به باور
لازم برسانند و به همین دلیل این تلاشها به شکست انجامید.
با این حال طرف برنده قصد دارد که
هر آنچه که ندارد به دست آورد و به همین خاطر به ساختن دنیایی بر اساس نیازهای خود
دست میزند و میگوید که همه چیز باید منطبق بر تصورات او باشد. البته صاحبان قدرت
میدانستند که کسی به آنچه آنها در ذهن خود دارند و آن را واقعیت میپندارند باور
ندارد. به همین دلیل است که حاکمان تمام قد در برابر هر آن چیزی که در تضاد با
تصور آنان از جهان وجود دارد ایستاده و شروع به القای این باور میکنند که ایدههای
آنان واقعی است. در این حالت دروغ و دروغگویی به مسالهای اجتنابناپذیر بدل میشود.
دیگران باید به چیزی که اصلاً وجود ندارد باور بیاورند و در عین حال شکاکان و
منحرفان نیز باید سرکوب شوند. بلشویکها نیز به مانند همه گروههای منزوی و تحت
فشار، به دور خود دیواری کشیده و در قلعهای ساکن شدند که در داخل و چارچوب
دیوارهای آن هر آنچه که رهبران به عنوان واقعیت اعلام میکردند از سوی دیگران نیز
به عنوان واقعیت محض به رسمیت شناخته میشد. در میان این دیوارها چیزی به نام
انتقاد و انتقاد از خود معنا ندارد و همه موظف به رعایت نظم تعریف شده از سوی
حاکمان هستند؛ نظمی که در جهت تحکیم پایههای قدرت ساخته و پرداخته شده است.
هنگامی که استالین در سالهای دهه
۱۹۳۰، آن تسویه حساب بزرگ با
منتقدان درون حزبی و مخالفان و شکاکان را آغاز کرد این امکان را داشت و توانست که
بر دیسیپلین پیروان خود و آمادگی آنها برای پذیرش هر دروغی به عنوان واقعیت، به
صورت کامل حساب کند. از نظر این افراد هر کلامی که از دهان استالین خارج میشد در
حکم قانون بود. جالب آنکه بسیاری از همین هواداران میدانستند اتهاماتی که استالین
علیه دیگران مطرح میکند کاملاً بیپایه و اساس است اما اطاعت از او را واجب میدانستند.
البته این دروغها فقط از دهان
شخص استالین خارج نمیشد بلکه در همان دادگاههای نمایشی مسکو در سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ نیز به صورت رسمی از تریبونهای
حکومتی اعلام شد. متهمان مجبور بودند در میان تشویق حاضران، دروغها را تکرار کرده
و به گناهان ناکرده اعتراف و طلب عفو کنند. این نمایشها تنها به این کار میآمد
که یک قاعده را به تماشاگر گوشزد کند: مردم نباید آنچه را که دیکتاتور به عنوان واقعیت
قبول ندارد، واقعیت تلقی کنند. پس از سالها تهدید و ارعاب و نظم دستوری بالاخره
این دروغ بود که به امری عادی بدل شد. به عبارت بهتر هر کس این آمادگی را داشت که
به هنگام درخشش خورشید قبول کند و بپذیرد که باران میبارد. نیکیتا خروشچف، رهبر
اسبق اتحاد جماهیر شوروی به خاطر میآورد: «اصرار و برداشت استالین از مراقبت و
گوش به زنگ بودن دنیای ما را به یک تیمارستان بدل کرد؛ تیمارستانی که ساکنان آن در
حال تحقیق بر روی واقعیاتی هستند که اصولاً وجود خارجی ندارد.»
هنگامی که آن گارد قدیمی حزب
بلشویک در دادگاههای نمایشی به گناهان خود اعتراف کرده و تحقیر شدند، در واقع
نمایش مطلوب استالین به اجرا درمیآمد. این تنها او بود که تصمیم میگرفت چه کسی
گناهکار و مجرم است اگرچه که همه میدانستند جرائم و اعترافات از سوی شخص استالین
ساخته و پرداخته و کارگردانی شده است. شدت پوچی این گناهان و اتهامات رابطه
مستقیمی با ابعاد و بزرگی قدرت حاکم دارد. هیچ کس به خود جرات نمیداد که در مورد
مجرم بودن این افراد شک به خود راه دهد و جالب آنکه حتی خود متهمین نیز جرات
نداشتند اتهامات را رد کرده و یا انکار کنند.
تا زمانی که قدرت حاکم بتواند
مردم را به پذیرش مسائل پوچ و کذب وادار کند میتواند به آینده خود امیدوار باشد.
اما تنها دروغ است که میتواند در نهایت وضعیتی پیچیده و دشوار برای دیکتاتور رقم
بزند. اگرچه استالین توانست همه را به گفتن چیزی که واقعیت نداشت مجبور کند اما در
این مورد که پیروان و کارگزارانش در خارج از پایتخت چه فکری میکنند و چه برداشتی
از رویدادها دارند بیخبر بود. تشکیلات پلیس مخفی خبرها را به اطلاع استالین میرساند
و او هم هر روز دستور میداد که گزارشها در مورد مراکز جاسوسی و خرابکاری به دست
او برسد، گزارشهایی که بعدها یعنی پس از مرگ استالین، کذب بودن آن ثابت شد.
استالین در واقع در زندان دروغهای
خود محصور شده بود و این وضعیت او را به چنان پارانویایی گرفتار کرد که در آخر حتی
به نزدیکترین افراد خود نیز شک داشت و در نهایت قدرت تشخیص و تمییز واقعیت و دروغ
را از دست داد زیرا مرز بین این دو در واقع از بین رفته بود. از سوی دیگر نمیتوان
حکم قاطع داد که قدرت افرادی مانند استالین حتی در صورت گسترش مداوم ترس و وحشت
تضمین شده بوده و بتوان برای همیشه هواداران را در ناآگاهی قرار داد.
در همان سالهای آغازین دهه ۱۹۳۰ بود که ابعاد دروغها از کانون
قدرت نیز فراتر رفت. یکدستسازی مطبوعات و سرکوب اپوزیسیون، فضا را بیش از پیش تنگتر
کرد. در مدارس سرودی در رثای دیکتاتور خوانده و حاکمان ستایش میشدند. کتابهای
مسالهدار از کتابخانهها حذف و دروس مدارس بازنویسی و عکسها و تصاویر روتوش و
دستکاری شد. تصویر یاران و رفقای سابق رهبران شوروی به نفع استالین پاک شد و
بسیاری از عکسها به صورت سیستماتیک از کتابها حذف گردید. نویسندگان و تاریخنگاران
تنها در صورتی مجاز به نوشتن در مورد گذشته بودند که حاضر به دروغگویی و قلب
واقعیتها باشند. تاریخ به گونهای تغییر و بازنویسی شد که دیکتاتور میخواست. در
پارهای موارد شخص استالین دست به قلم شد و تاریخ را آنگونه که میخواست نوشت و
صد البته هیچ مورخی جرات آن را نداشت که این تاریخ دستوری و فرمایشی را زیر سؤال
ببرد.
و بدین ترتیب بود که علم تاریخ در
دوران استالین وظیفه پیوند یک گذشته موهوم به زمان حال موهوم را بر عهده گرفت و
این پیوند و ملغمه عجیب با همه تجربههای تاریخی در تضاد بود. به عبارت دیگر دروغ
لباس واقعیت را به تن کرد. قرار بر این بود که کارگران و دهقانان فراموش کنند
روزگاری سرزمینی به نام روسیه وجود داشت که توسط استالین و امثالهم اداره نمیشد!
میلیونها دهقان با الفبای نفرت و خشونت آشنا شدند و یاد گرفتند که برای ادامه
زندگی باید دروغ بگویند. حافظه آنان خالی شد و دنیای گذشته دیگر در این حافظه جایی
نداشت. مردمی که از گذشته خود بریده و دور شدند، برای دروغگویی بیش از هر زمان
دیگری تمایل پیدا کردند.
در آن سالهایی که ترورهای گروهی
و جمعی غوغا میکرد، تضمین زندگی و ادامه آن هنر بزرگی بود. هر کس که با دروغ و
دروغگویی به نحوی خلاقانه کنار میآمد، در مقایسه با دیگرانی که نمیتوانستند با
این وضعیت کنار بیایند شانس به مراتب بزرگتری برای زنده ماندن داشت. آن دیگران
البته غالباً کمونیستهای خارجی بودند که نه زبان روسی میدانستند و نه با
قراردادهای اجتماعی و نانوشته در شوروی آشنایی چندانی داشتند و آن را درک نمیکردند.
موج ترور و وحشت جامعه را به سوی انحلال کامل سوق میداد و به همین دلیل بود که
شهروندان شوروی تلاش داشتند که به عنوان تنها راهحل در جهت اتحاد بیشتر با یکدیگر
اقدام کنند؛ کاری که البته بیهوده بود و ناکام ماند زیرا در آن جامعه هر کس از
دیگری میترسید و هر کس تنها در فکر نجات و بقای خود بود. آندره پریشوین نویسنده
روس در دفتر خاطرات خود نوشته است: «مردمان روس ما مانند درختان پوشیده از برفی
هستند که در برابر مشکل بقا کمر خم کردهاند. کاملاً مشخص است که این مردم چنین
توان و نیرویی ندارند و نمیتوانند این وضعیت را برای مدت طولانی تحمل کنند. از
سوی دیگر هر کس که انگیزهاش را برای مقاومت از دست میدهد از سوی دیگران حذف و
ناپدید میشود.»
اصولاً چگونه امکان داشت که
میلیونها انسان گرسنه و وحشتزده را از دروغ و دروغگویی دور کرد و بر حذر داشت؟
مردم فرودست به صورتی هیستریک هر روز بیش از روز پیش نفرت میورزیدند. در این
اتمسفر وحشت و تسلیم بود که هر شب شماری از مردم از خانههای خودشان بیرون کشیده
شده و ناپدید میشدند و البته این کار به صورتی نامحسوس انجام میگرفت. دروغ و
دروغگویی به امری عادی و روزمره بدل شد و میلیونها نفر به بازتولید آن مشغول
بودند، با این هدف که دروغ به واقعیت بدل گردد؛ واقعیتی که کسی را یارای انکار آن
نباشد. هانا آرنت نوشته است: «رهبران توتالیتر همه تبلیغات خود را بر اساس فرضیههای
از نظر روانشناسی درست بنا کرده بودند.» به نوشته آرنت هدف این بود مردم به این
ترتیب به جایی برسند که افسانههای کاملاً تخیلی را به عنوان امر واقعی بپذیرند.
به عقیده آرنت هر زمان که نادرستی این افسانهها بر مردم معلوم شود همین مردم به
جای آنکه رهبران را مقصر بشناسند ادعا خواهند کرد که خدا را برای داشتن چنین
رهبرانی که آنان را از گمراهی نجات دادهاند شکر میکنند (نقل به مضمون).
اما مردم شوروی به خاطر همین هنر
متقاعدسازی دروغین بود که بهایی بس گزاف پرداختند. حتی ظاهر و چهره افراد نیز
مانند مسخشدگانی شده بود که البته حکایت از تحمل فشاری بیش از حد را داشت، فشاری
که از سوی حاکمان بر مردم وارد میآمد. شهروندان شوروی حتی در میان چهاردیواری
خانههای خود نیز جرات مخالفت با حکومت را نداشتند و دروغ در محافل شخصی نیز رواج
داشت. به عبارت دیگر میتوان گفت که دروغ برای بسیاری از مردم تبدیل به طبیعت
ثانویه آنان شده بود. برخی از مردم همه آنچه را که در طول روز شاهد بودند پنهان میکردند
و به همین خاطر در نهایت تفاوت و مرز میان دروغ و واقعیت از میان رفت و تشخیص آن
ناممکن شد.
واقعیت اما تازه زمانی خود را
نشان داد که استالینیسم مرده بود. میلیونها سرباز ارتش سرخ و اسرای جنگی و
کارگران اردوگاههای کار اجباری به چشم خود دیده بودند که بازندگان و مردم کشورهای
آزاد شده به مراتب بهتر از برنده جنگ یعنی مردم شوروی زندگی میکنند. اگرچه امکان
بازداشتن آن شاهدان عینی از بازگویی واقعیت نبود اما به هر صورت دیوار حاشا بلند
بود. بار دیگر دیوار بلند دروغ با تلاشهای زیاد برپا شد و استالین سعی کرد که
شوروی را از دنیا جدا و منزوی کند. او برای آنکه ویروس واقعیت و اندیشه آزاد به
امپراتوری دروغ سرایت نکند، از اعمال هرگونه خشونتی دریغ نکرد.
جانشینان استالین البته متوجه
شدند که این انزوا امکاناتی برای رژیم به ارمغان آورده است اما ادامه آن به صورت
فعلی ممکن نبود. به همین خاطر دروازهها را به سوی غرب گشودند و به اشتباهات حزب و
جرم و جنایتها و ترورها اعتراف کردند. رژیم دیکتاتوری کمی معتدلتر و انتقاد و
مخالفتها شنیده شد. اما مردمی که باید جامعه مدنی را تشکیل میدادند به شدت درگیر
شکافها بودند و شکافهای موجود در آن عمارت دروغ باز هم بزرگتر شد. مردم همچنان
دچار دورویی و دوگانگیهای رفتاری بودند و این بار همه میدانستند که حتی با تغییر
رژیم و دیدگاه ایدئولوژیک آن نیز این وضعیت تغییر نخواهد کرد. حتی با وجود آنکه
مقامهای شوروی اعلام کردند از این پس هیچ کسی وادار به کاری ناخواسته نخواهد شد
باز هم مردم آن را جدی نمیگرفتند.
حاکمیت دروغ ظاهراً تمام شد اما
واقعیت این بود که تنها رنگ عوض کرد. استالینزدایی خروشچف البته آن ترسهای
روزمره از مرگ و ترور را در میان شهروندان شوروی پایان داد اما دروغ عریان به
لفاظیهایی بدل شد که در واقع واژههایی بیمعنا به شمار میآمدند. پایان این ترس
اما آغاز کار اپوزیسیون و دگراندیشان بود زیرا رژیمی که به خطاهای خود اقرار دارد
و از گذشته خود بریده است هیچ بهانه و دلیلی برای سرکوب و تحقیر مخالفان ندارد.
پروسترویکای گورباچف نیز به نوعی
ادامه همان استالینزدایی به شمار میآمد، همان استالینزدایی که فضا را برای
اندیشههای مخالف باز کرده بود. با این حال دگراندیشان و اپوزیسیون زمانی پای در
عرصه گذاشتند که حاکمان دریافته بودند بیش از این نمیتوان واقعیت را با جبر از
دید جهانیان پنهان کرد. رژیم کمونیستی بر خلاف میل خودش گرفتار همان تضادی شد که
خود آن را بنا کرده و بر آن استوار بود. بیتردید دروغ ابزاری غیرقابل چشمپوشی
برای تثبیت دیکتاتوری است و پایان دروغ به معنای پایان یک رژیم و حاکمیت تمامیتخواه
است.
طرح ترافیک ۴
درصدیها
«این که
گروههای خاص، نیاز جدی و مبرم به مجوز تردد در محدوده مرکز شهر با حداقل هزینه را
دارند، امری مبرهن است که هرگز نمیتوان آن را رانت خواند. اگر هم رانتی باشد،
نتیجه مدیریتهای سلیقهای و غلط سالهای گذشته اغلب مدیران اجرایی، دولتی و شهری
است که آنچنان مرکز تهران را به اوج ترافیک و آلودگی رساندند که اینک قرار است در
طرحی با انتقاد بسیاری از کارشناسان، هم مشکلات شهروندان در مرکز شهر بیشتر شود و
هم ترافیک و آلودگیهای صوتی و غیر صوتی!»
به گزارش ایسنا، روزنامه قانون
نوشت: «چند هفته قبل بود که «پورسیدآقایی»، معاون شهردار تهران در اظهاراتی از
اعطای سهمیههای طرح ترافیک سالانه به افراد و سازمانها انتقاد کرد و گفت که
«رانت» مجوز طرح ترافیک باید حذف شود؛ موضوعی که چندان جدی گرفته نشد و حتی برخی
اعضای شورای شهر که تصمیمگیر نهایی درباره اجراییشدن این تصمیم هستند، از آن
اظهار بیاطلاعی کردند. معاون شهردار چند مرتبه دیگر نیز در اظهار نظرهایش از حذف
مجوز سالانه طرح ترافیک گفت تا این که هفته قبل، محمدعلی نجفی، شهردار تهران در
مصاحبهای از احتمال اجراییشدن این تصمیم از سال آینده گفت. وی دیروز نیز که به
صحن علنی شورای شهر تهران رفته بود، بار دیگر از حذف همه سهمیههای مجوز ورود به
محدوده مرکزی شهر گفت تا موضوع جدیتر از آن چه نمایندگان مردم در شورا و مجلس میپندارند،
باشد.
شهردار تهران دیروز گفت: «با فروش
آرم طرح ترافیک به شکل فعلی موافق نیستم و طرح جدیدی را برای ورود به محدوده طرح
ترافیک ارائه دادهایم که اگر به تصویب برسد، وضعیت ترافیکی بهتر خواهد شد.» وی در
عین حال گفت که «سهمیههای طرح ترافیک منتفی خواهد شد ولی تخفیفهایی به آنها
ارائه خواهیم داد.»
هزینه مضاعف برای بیماران
اظهارات شهردار تهران درباره
ضرورت حذف مجوز سالانه طرح ترافیک به گروههای خاص و تاکید معاون ترافیک او بر
«قطع رانت» در مجوز طرح ترافیک اما در حالی مطرح شده که در موضوع حذف مجوز سالانه
طرح ترافیک، حقوق گروههای خاص به طور قطع نادیده گرفته شده و تضییع میشود. آنجا
که معاون شهردار تهران از رانت در دریافت مجوز طرح ترافیک میگوید و شاید منظورش
با سهمیههای مدیران دولتی، نمایندگان مجلس، مدیران شهری و .. است؛ حتما نگاهی به
گروههای خاصی که حذف طرح ترافیک سالانه، مشکلات عدیدهای برایشان ایجاد میکند،
نشده است. «بیماران خاص» از جمله همین گروهها هستند که به زعم معاون شهردار، رانتبگیر
بوده و مجوز سالانه طرح ترافیک، کوچکترین حقی است که مسئولان شهری و اجرایی میتوانند
برای بهبود زندگیشان به آنها بدهند. از مجموع ۹۸ هزار مجوز طرح ترافیک سالانه که
سال گذشته شهرداری تهران به افراد مختلف داد، چند صد تایی از آن سهم بیماران خاص
است که هزینههای درمان بیماری، کمر خانوادههایشان را شکسته است. آنها برای
پیگیری امور درمانی و توانبخشی، به دفعات در ایام هفته نیاز به مراجعه به مراکز
درمانی دولتی و خصوصی که انبوهشان در مرکز شهر واقع شده، دارند و مجوز طرح ترافیک
سالانه، یکی از صدها مشکل آنها را در ترددهای شهری حل میکند. با این حال مسئولان
شهری با نگاه درآمدزایی به ترددهای شهری، حق مسلم این گروه از شهروندان تهرانی را
نادیده میگیرند و مجوز سالانه طرح ترافیک را «رانت» این افراد میدانند. بیماران
ام اس، هموفیلی، تالاسمی، بیماری نارسایی کلیه و... افرادی بودند که سهمیهای
ناچیز از مجوز سالانه طرح ترافیک به آنها داده میشد تا بتوانند مشکلات ترددی
کمتری در شهر داشته باشند که گویا این حق از ابتدای سال آینده از آنها گرفته میشود.
رسانهها هم قربانی میشوند!
بعد از بیماران خاص که دامنه بیمهریهای
مسئولان مختلف به شرایط زندگیشان، به مدیران شهرداری با حذف سهمیه طرح ترافیک
رسیده است، خانوادههای معظم شهدا و جانبازان دیگر افرادی هستند که «رانت» مجوز
طرح ترافیکشان قطع میشود! به خصوص آنها که به دلایل مختلف از جمله درمان
جانبازان شیمیایی نیاز به مجوز طرح ترافیک دارند، از سال آینده باید متحمل مشکلات
عدیده نداشتن مجوز ورود به محدوده مرکزی شهر و هزینه های سنگین آن شوند.
از سویی، خبرنگاران و نمایندگان
رسانههای گروهی نیز که وظیفه پوشش خبری رویدادهای مختلف در شهر را دارند و باید
برای انجام وظیفه، در شهر تردد کنند، دیگر گروهی هستند که در نگاه درآمدزای مدیران
به موضوع ترافیک، حقشان تضییع میشود. از مجموع ۹۸هزار مجوز طرح ترافیک سالانه
شهرداری، حدود هزار سهمیه به خبرنگاران میرسید که برای ترددهای روزانه جهت پوشش
برنامههای خبری، نیازمند طرح ترافیک بودند و حال باید پای پیاده را برای تردد
شهری به هزینههای زیاد تردد با تاکسی و آژانس و حتی مترو ترجیح دهند؛ چرا که به
لطف حمایتهای رسانهها از خبرنگاران و پرداخت حقوقهای نیم و یک میلیونی ماهانه
به آنها که بعضا هر سه ماه و شش ماه نیز پرداخت میشود، دیگر ریالی برای هزینه
تردد نیست و طرح ترافیکی هم وجود ندارد که خودروهای فکسنی خبرنگاران به کمکشان
آید.
معیشت سخت وانتیها!
صنف وانتبار و آژانسهای شهر
تهران از دیگر گروههایی هستند که با حذف مجوز سالانه طرح ترافیک، مشکلات زیادی
برای تردد در شهر و پرداخت هزینههای روزانه ورود به محدوده دارند. این گروه از
شهروندان که البته شمار آنها به اندازه تمامی دارندگان خودروها نیست، سالها با
تهیه مجوز سالانه طرح ترافیک، معاش و معیشتشان را با باربری و انسانبری در
محدوده مرکزی شهر تامین میکردند و از ابتدای سال آینده، غصهای بزرگ به قصههای
زندگیشان در امرار معاش اضافه خواهد شد. پرداخت روزانه حداقل ۴۰ هزار تومان برای ورود به محدوده
شهر برای راننده وانتی که شاید در روز ۵۰
هزار تومان نیز درآمد نداشته باشد، غصهای بزرگ است که او را از «رانت» بزرگ زندگیاش
محروم کرده است.
پولدارهای خوشبخت!
نگاه عجیب مدیریت شهری به حذف
مجوزهای طرح ترافیک سالانه که قطعا حذف سهمیههای نمایندگان مجلس، سازمانهای
دولتی، مدیران شهری، وزارتخانهها و... به کسی برنمیخورد و آنها به راحتی از محل
بودجههای بیتالمال، مشکلشان را در خرید مجوز روزانه حل میکنند، این روزها
دغدغه زیادی را برای گروههای خاص ایجاد کرده است. نگاه مدیریت شهری در حذف مجوز
سالانه طرح ترافیک، امکان دسترسی برابر همه شهروندان به مجوز ورود به مرکز شهر است
که در این شیوه، آن کسی که سود اصلی را میبرد، سرمایهدارانی هستند که با
خودروهای چند صد میلیونی همه روزه طرح میخرند و به مرکز شهر میآیند تا هوا آلودهتر
از قبل شود. سود دیگر را نیز مدیریت شهر میبرد که چند صد میلیارد تومان به
درآمدهای نقدیاش از محل فروش روزانه طرح ترافیک افزوده میشود؛ بیآنکه دغدغهای
از افزایش ترافیک و آلودگی هوای شهر با حذف مجوز سالانه طرح ترافیک باشد.
سابقه صدور مجوزهای سالانه
طرح ترافیک
اما تصمیم اخیر مدیریت شهری برای
حذف مجوز سالانه ورود به محدوده مرکزی شهر در حالی در آستانه اجراییشدن است که
ایران از معدود کشورهایی است که صدور مجوز سالانه طرح ترافیک در آن، سابقه چندین
ساله دارد. نخستین بار و با تصویب شورای انقلاب در ۱۷ خرداد سال ۵۹، محدودهای در مرکز شهر تهران
تعیین شد تا از ورود تمامی وسایل نقلیه به استثنای وسایل نقلیه مجاز از قبیل وسایل
نقلیه عمومی، اتومبیلهای اورژانس و کادر پزشکی و سرویسهای دولتی از ساعت ۶:۳۰ تا ۱۰ صبح در تمام ایام هفته جز در دو
روز آخر هفته و ایام تعطیل جلوگیری به عمل آید. سپس زمان محدودیت تردد در مرکز
شهر از ابتدای سال ۱۳۶۱، تا ساعت ۱۲ افزایش یافت و در مقابل تصمیم
گرفته شد که افراد و موسسات خاصی که ناگزیر از ورود به داخل محدوده هستند با تعیین
اولویت بتوانند مجوز تردد دریافت کنند.
این گروهها عبارت بودند از
پزشکان، معلولان و برخی از بیماران، موسسات اتومبیل کرایه و برخی از شرکتهای
خصوصی. سال بعد اما محدودیت تردد در مرکز شهر از فروردین ۱۳۶۲ با سه ساعت افزایش تا ساعت ۱۵ تعیین شد.
از پاییز ۱۳۶۴ همزمان با انجام اقداماتی چون
بهینهسازی سیستم شبکه معابر یکطرفه در خیابانهای داخل محدوده، افزایش ناوگان
تاکسیرانی، احداث پارکینگ وسایل نقلیه و... ساعت محدودیت تردد با ۱.۵ ساعت کاهش از ساعت ۶:۳۰ تا ۱۳:۳۰ تعیین و در این مرحله برای
نخستین بار از آرمهای یکساله وانتبار ، کارت شناور و آرم یکساله جهت اتومبیلهای
شخصی استفاده شد. اما در پاییز سال ۶۷
محدودیت تردد برای اولین بار شامل وانت بار نیز شد؛ به گونهای که تنها وانتبارهای
دارای مجوز سالیانه تردد مجاز به ورود به محدوده طرح ترافیک شهر تهران شدند.
سهمیه قانونی، رانت نیست
پس از اردیبهشت ۱۳۶۹ و طبق مصوبات شورای عالی ترافیک
تردد تمامی وسایل نقلیه سنگین در ساعات ۶
صبح تا ۲۱ در محدوده مشخص شده ممنوع
و در این مرحله علاوه بر مجوزهای سال قبل، کارت ویژه جانبازان و بیماران دائمی و
مجوز تردد وسایل نقلیه سنگین نیز صادر شد. مجوزهای روزانه ورود به محدوده طرح
ترافیک نیز از ابتدای آذر ۱۳۷۳
انجام شد و از تابستان ۱۳۷۵
صدور مجوز طرح ترافیک با نظارت شورای عالی هماهنگی ترافیک شهرهای کشور با حوزه
ستادی و عملکردی سازمان حمل و نقل و ترافیک شهرداری تهران صورت گرفت.
از اواخر سال ۱۳۷۹ نیز بر اساس مصوبه شورای عالی
هماهنگی ترافیک محدوده طرح ترافیک گسترش یافت و به منظور پاسخ به نیاز جانبازان،
بیماران خاص، پزشکان و معلولان، آژانسهای تاکسی تلفنی، تاکسیبارها و ارگانها و
نهادهای دولتی با افزایش سقف مصوب موافقت شد.
از سویی به منظور پاسخ به نیاز
دستگاههای مختلف متقاضی دریافت مجوز ورود به محدوده ممنوعه طرح ترافیک شهر تهران
با افزایش تعداد پنج هزار فقره برچسب، با اولویت واگذاری به دفتر رهبری و ریاستجمهوری،
قوه قضاییه، وزارت اطلاعات، جانبازان و معلولان و بیماران خاص، سازمان نظام پزشکی،
مطبوعات، اتحادیه آژانسهای تاکسی و وانتبار و سایر نهادهای دولتی و عمومی موافقت
شد و حال همه این تصمیمها در حال وتو شدن است! به طور قطع مروری بر آن چه در این
نوشتار آمد و این که گروههای خاص، نیاز جدی و مبرم به مجوز تردد در محدوده مرکز شهر
با حداقل هزینه را دارند، امری مبرهن است که هرگز نمیتوان آن را رانت خواند.
اگر هم رانتی باشد، نتیجه مدیریتهای
سلیقهای و غلط سالهای گذشته اغلب مدیران اجرایی، دولتی و شهری است که آنچنان
مرکز تهران را به اوج ترافیک و آلودگی رساندند که اینک قرار است در طرحی با انتقاد
بسیاری از کارشناسان، هم مشکلات شهروندان در مرکز شهر بیشتر شود و هم ترافیک و
آلودگیهای صوتی و غیر صوتی!»