بودا و فاحشه


بودا و فاحشه
بودا به دهی سفر کرد .زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت :«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»
بودا به کدخدا گفت :«یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .آنگاه بودا گفت :
«حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
بودا لبخندی زد و پاسخ داد :هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند .
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش

...


فاحشه را خدا فاحشه نیافرید؛
آنانکه در شهر نان قسمت میکنند،
او را لنگ نان گذاشته اند،
تا هر زمان لنگ هماغوشی ماندند،
او را به نانی بخرند!

"صادق هدایت"