اوین
نامه ی کیهان 3 شنبه 11 مهرماه سال 1396
يادداشت ميهمان اوین نامه ی کیهان "دوراهي خطير و خطرناك
پسابرجام! "
چرا از سوی روان پریشان 4 دهه جنگ افروزی و اقدامات
تروریستی وتخریب وویرانی کشور که همراه با به کشته دادن
ومجروح و آواره و بی خانمان کردن میلیون ها شهروندان ایرانی بوده است که
حداقل هزینه ی 1000 میلیارددلاری خسارات جنگی- اقتصادی دربر داشته است و مترادف آن
رقم بسیار هنگفت هزینع برنامه هسته ای به
امید دست یابی به سلاح هسته ای بوده است که منجربه بحران اقتصادی شده ورشد فقر
وبیکاری وفاصله طبقاتی شده است و درنهایت شرایط بسیار سختی به مردم به خصوص
قشرآسیب پذیر جامعه تحمیل کرده ا ست . حال بماند که هزینه تولید موشکی پاسداران
تراژدی تحمیلی دیگری است .ولی ازمنظر قلم زن یادداشت نویس همکاری سربازجوشریعت نداری بمنزله چهاردهه
تاريخ حماسي و شکوهمند مبارزه و پايداري در برابر نظام تجاوزگر و سلطه طلب غرب
تجددي به رهبري آمريکا بوده است که هيچ
گاه آمریکا در موقعيتي چنين خطير و سرنوشت ساز قرار نداشته است که اکنون به شکل
تناقض آميزي درگير آن مي باشد.
انقلاب و نظام اسلامي طي چهاردهه تاريخ
حماسي و شکوهمند مبارزه و پايداري در برابر نظام تجاوزگر و سلطه طلب غرب تجددي به
رهبري آمريکا، هيچ گاه در موقعيتي چنين خطير و سرنوشت ساز قرار نداشته است که
اکنون به شکل تناقض آميزي درگير آن مي باشد. ماهيت به غايت خطرناک و تعيين کننده
اين وضعيت بحراني که بقا و تداوم سير پيش رونده انقلاب اسلامي را به چالش مي
کشاند، نه به دليل فزوني و تشديد قدرت خصم و نه به واسطه کاهندگي و تضعيف قابليت
هاي مبارزه و مقاومت نيروي خودي است. بر عکس در قياس با هر برهه اي از اين
چهاردهه، هيچ گاه دشمن چنان که اکنون ضعيف و عاجز مي باشد، نبوده است. کما اينکه
نظام اسلامي هرگز به اندازه ظرفيت و تواني که در وضع حاضر واجد آن مي باشد، در
اختيارنداشته است. تناقض آميزي اين موقعيت بالقوه خطرناک و آسيب زا نيز در همين
حقيقت نهفته است که چالش کنوني در اوج توان ما و در حضيض قدرت آمريکا در جريان مي
باشد.
اما رمزگشايي از اين تناقض نما و حل آن برعکس آنچه در بدو امر به ذهن مي نماياند، دشوار نيست. براي حل اين معضل ظاهري؛ پرسش از دلايل پيدايي اين موقعيت بالقوه تهديدکننده و به غايت خطرآفرين، کفايت مي کند. با توجه به اينکه طي تمام چهاردهه تاريخ ظهور و بالندگي انقلاب اسلامي حتي يک روز خالي از خصومت ها و توطئه هاي غرب به رهبري آمريکا نبود، با اين حال بدون هيچ اغراق و گزافه اي تا همين رويارويي هاي اخير نيز هميشه پيروز و سربلند بوده ايم. اما چه تغيير و تحولي ما را به اين نقطه کشانده است؟
هنگامي که به وضوح هر ناظر کمابيش آشنا به حقايق و واقعيات سياسي-امنيتي مي تواند تغيير معادلات قدرت به نفع نظام اسلامي را تشخيص دهد، آيا دگرگوني در ماهيت تهديدات علت پيدايي اين وضعيت است؟ بي شک تشديد اقدامات خصمانه آمريکا ، نقض مکرر برجام و طراحي آنچه«مادر تحريم ها» خوانده شده حکايت از تلاش هاي تازه آمريکا در ميدان خصومت هاي ديرپاي آمريکا بر ضد مردم و کشور مي کند. اما حتي اگر گزينه نظامي که بطور قطع بيرون از امکانات و توانايي بالفعل آمريکاست به روي ميز بازگردد، اين گزينه به علاوه گزينه تحريم ها چه تحول تازه اي در اين زمينه به وجود مي آورد؟ اين تغييرات هر چه که باشد ، حداکثر تغييري درجه اي و کمّي در تهديدات آمريکا ايجاد مي کند، نه تغيير ماهوي که معادلات موجود را به شکل خطرناکي دگرگون نمايد! اين دسته از تغيير تهديدات به هر ميزان که باشد قطعاً هرگز به اندازه وضعيت پيش از برجام تهديدکننده نخواهد بود. برجام هر ضرري که داشته است، منافع راهبردي ناشي از راهبرد نرمش قهرمانانه را نيز داشته است. اولاً، جبهه همراه خصم اصلي يعني آمريکا را مخدوش و مختل کرده است. گذشته از عدم امکان همراهي روسيه و چين با آمريکا در وضعيت کنوني، حتي همراهي اروپا با تحريم هاي پسابرجامي محل سوال است. در بدترين حالت نيز تحريم هاي آمريکايي پسابرجام در موقعيت قبلي آن نخواهد بود تا بتوان از آن، وضعيت خطير کنوني را فهم کرد!
با توجه به اينکه تغييرات احتمالي در جبهه خصم بويژه آمريکا نمي تواند معماي تناقض آميز و موجود در موقعيت کنوني را مفهوم کند، منطقاً پاسخ را بايستي در تغييرات جبهه خودي جست وجو کرد. از آنجايي که آراي مردم در دو انتخابات 92 و96 رياست جمهوري حمل بر تمايل آنها به مذاکره و حل بحران هسته اي شده است، اين ممکن است به معناي تضعيف مقاومت مردمي و شکنندگي آنها در برابر «برگشت به دوران تحريم» گرفته شود. بدون اينکه نفيا و يا اثباتا تغيير راي مردم در دو انتخابات رياست جمهوري را به معناي ذکر شده، مورد مناقشه قرار دهيم، رد اين نظر با دلايل واضح تر و غير قابل ترديد يا تشکيک نيز ممکن است. اولاً مگر پس از برجام ما از تحريم ها و دوران آن گذشتيم که اقدامات خصمانه آمريکا در نقض برجام و تحديد تحريم ها برگشت به دوران تحريم ها به حساب آيد؟
به شهادت همگان اعم از موافق و منتقد يا مخالف برجام، دوران پسابرجام با پيش از آن تحولي ماهوي به خود نديده است که به معناي آسودگي مردم از تحريم ها و يا بهره مندي آنها از فضاي آرام بدون تحريم باشد. با توجه به اين حقيقت حتي تحريم هاي تازه نيز نمي تواند به عنوان دليلي بر پيدايي وضعيت تازه در جبهه مردم باشد که به اعتبار آن يا به بيان روشن تر با طرح از ميدان به در رفتن يا شکنندگي و ضعف مردم، سخن از تغيير معادله قدرت و مقاومت به ميان آورد. ثانياً هيچ کس نمي تواند ادعا کند که راي مردم بر فرض قبول معناي انتسابي به آن، وادادگي و تسليم در برابر دشمن بوده است. در بدترين حالت مردم خواسته اند که در عين حفظ عزت و اقتدار يعني حفظ دست آوردهاي هسته اي، گردش و جريان عادي اقتصاد و معيشت را نيز شاهد باشند. به شهادت تمام نظرسنجي هايي که از داخل و يا از سوي طرف هاي خارجي صورت گرفته است، مردم هيچ گاه تسليم و سازش مطلق يعني وا دادن در برابر تهديدات دشمن و شکست را نمي پذيرند و نخواسته اند. ثالثاً همانگونه که اين نظرسنجي ها گوياي آن است مردم با آگاهي از رفتارهاي قلدرمآبانه و استکباري آمريکا در نقض برجام، گزينه ادامه مقاومت را انتخاب کرده اند. در واقع در وضعيت پسابرجام با آگاهي از حقيقت بهانه جويي هاي آمريکا بي شک اگر ظرفيت و توان مقاومت مردم افزون نشده باشد که بر اساس تجربه چهاردهه گذشته شده است، قطعاً کمتر نشده است. از پيامدهاي مبارک نرمش قهرمانانه و در حقيقت مهم ترين آنها چه در خارج و چه در داخل خصوصاً در رابطه با مردم، درک اين حقيقت است که رفتارهاي آمريکا جز از سر خصومت بي منطق و غير انساني نيست. بلکه همان گونه که به کرات و با تعابير مختلف مقامات آمريکايي از جمله گاسپاروانبرگر وزيردفاع ريگان رئيس جمهور آمريکا، صراحتاً در سفر به خليج فارس و بر روي ناو آمريکايي و در ديدار با نظاميان آمريکايي گفت؛ آنها به چيزي کمتر از خشکاندن ريشه ملت ايران رضايت نخواهند داد و غير از آن هرچه در مورد حقوق بشر، بمب هسته اي و تروريزم و تهديدات ايران در منطقه مي گويند، بهانه اي براي تامين اين هدف است.
بنابراين در پرتوي چنين درکي از ناحيه مردم اگر تغييري در معادله قدرت اتفاق افتاده باشد، به نفع مقاومت سرسختانه تر و بدون ترديد يا تزلزل است که نتيجه آن، کاهش خطر تهديدات دشمن است نه افزايش آن!
اما در وضعيتي که امکانات و ابزارهاي خصم براي تهديد و خصومت ورزي، تغييري ماهوي را نشان نمي دهد و در جبهه خودي در مردم هم ضعف و سستي که به معناي وادادگي و قبول شکست باشد را نمي توان ديد، چرا بايستي سخن از موقعيتي خطرناک و بي سابقه در تاريخ خصومت هاي غرب به رهبري آمريکا عليه ملت ايران و انقلاب يا نظام اسلامي به ميان آورد؟ ذکر اين نکته عليرغم وضوح آن بي فايده نيست که پاسخ اين سوال، تغيير ماهوي در ظرفيت ها و امکانات کشور در پاسخ گويي به تهديدات و طرح هاي آمريکا نيز نيست. در واقع اگر تغييري در اين زمينه رخ داده باشد همان طوري که بدواً گفته شد در جهت مثبت است. به نظر نمي رسد که ابهامي در افزايش توانايي ها و ظرفيت هاي سياسي، نظامي کشور وجود داشته باشد. بر کنار از افزايش قدرت دفاعي کشور، يک تغيير مهم در اين زمينه پيروزي هاي حاصله در منطقه است که با از بين بردن يا کاهش بسيار زياد خطر تروريزم و خنثي کردن طرحهاي منطقه اي آمريکا، همزمان قدرت دفاعي و قابليت سياسي کشور را براي مقابله با هر اقدام خصمانه و تهديد جديد آمريکا و غرب به ميزان بسيار بالايي افزايش داده است.
اکنون با حذف تمامي احتمالاتي که مي توانست پاسخگوي سوال ما باشد و با آگاهي از اينکه در شرايط پس از برجام و نرمش قهرمانانه، معادلات قدرت نسبت به قبل از آن و حتي طي چهاردهه گذشته به نفع کشور مي باشد، مي توان از تحولي راهبردي سخن گفت که ريشه و منشاء اصلي تهديد بي سابقه و بسيار خطرناک وضعيت موجود است. با اينکه از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي خصومت غرب به رهبري آمريکا عليه نظام برآمده از انقلاب و مردم انقلابي ايران، پايدار و ريشه اي، متوجه نابودي کشور به هر شکل ممکن، از جمله تجزيه يا جنگ داخلي وديگر اشکال ممکن بوده است، در حال حاضر راهبردهاي اين کشور به دلايل مختلف با تغييراتي همراه بوده است. وجه مهمي از اين تغييرات مربوط به ديدگاه هاي سياسي حاکم بر آمريکا در مورد جبهه بندي هاي دروني ايران و گروه هاي سياسي کشور مي باشد. آمريکا در تلاش براي ايجاد شکاف و چند دستگي در نظام سياسي کشور و در جامعه، از همان آغاز به دنبال يافتن نيروها و افرادي در ميان جناح ها يا گروه ها و شخصيت هاي به اصطلاح ميانه روي سياسي بوده است که بتواند به کمک آنها طرح هاي خود را براي مهار و براندازي انقلاب اسلامي و نظام انقلابي حاکم بر ايران دنبال کند. آغاز اين تلاشها با ديدار برژينسکي دستيار امنيت ملي دولت کارتر با بازرگان بود که بعدها در جريان ايران گيت با سفر دستيار امنيت ملي ريگان و ديدار با نمايندگاني از سوي آقاي هاشمي رفسنجاني ادامه پيدا کرد. اين سياست که در زمان دولت هاي آقاي هاشمي دنبال گرديده پس از دوم خرداد 76 با سرمايه گذاري جدي تري ادامه يافت و مطابق اظهارات هيلاري کلينتون و ديگر مقامات آمريکايي در جريان فتنه 88 به ميزان زيادي در تلاش براي ايجاد کودتاي مخملي در کشور به اهداف خود نزديک گرديد.
با اين حال برجام نشان داد در راهبرد سياسي آمريکا در مواجهه با انقلاب اسلامي و نظام سياسي کشور تحولي جدي و ظريف رخ داده است که پيچيدگي و ماهيت خطير موقعيت کنوني کشور در آن نهفته است. اين تحول که ظاهراً با تاسف تمام، مورد غفلت کلي قرار گرفته است، علت شکست برجام نيز مي باشد زيرا صرف نظر از ماهيت و نيت واقعي روحاني و دولت وي، راهبردي که مبناي ورود و عملکرد وي و تيم او در مذاکرات هسته اي شد به اعتبار رويکرد يا راهبرد سياسي پيشين آمريکا طراحي شده بود. اين تصور و توهم که آمريکايي ها با يافتن به اصطلاح نيروهاي معتدل و ميانه رو در پيگيري راهبرد سياسي خود، آنچه را اين نيروها خواهان آن هستند بدون هيچ ترديد و ابهامي براحتي خواهند داد، اساس راهبردي روحاني و تيم وي در مذاکرات هسته اي قرار گرفت. نتيجه اين راهبرد به واسطه اعتماد بي قيد و شرط به آمريکا قرارداد نامتوازني گرديد که صرف نظر از عدم توازن، فاقد سازوکارهاي مناسب براي مواجهه با بدعهدي و تخلفات فعلي آمريکا از آن است.
اما آنچه اکنون کشور را در خطيرترين وضعيت آن طي چهاردهه گذشته در مواجهه با آمريکا قرار داده است، تداوم و استمرار تلقي غلط روحاني و دولت وي در مورد راهبردهاي آمريکاست که جريانات اصلاح طلب نيز در آن اشتراک دارند. با اينکه برجام نشان داده است که راهبرد آمريکا در قبال نيروهاي منتقد يا مخالف و يا معارض دروني کشور، شکل پيچيده اي به خود گرفته است، تداوم اين نگاه در مورد اين راهبرد، نتيجه اش وضعيت کنوني است. در اين وضعيت از يک طرف با کشوري روبه رو هستيم که چون هميشه با تمام توان و بصورت فعال با برنامه اي منسجم در ميدان جنگ و خصومت عليه کشور حاضر است اما در مقابل آن دولتي قرار دارد که همچنان به دنبال جلب نظر آمريکا و غرب بوده و اقتضائات حضور در نبرد فعال و جنگ همه جانبه آمريکا را رعايت نمي کند. آنجا که حتي حاضر نيست عليرغم نقض مکرر برجام و تخلفات بيشمار آمريکا، مطابق همين قرارداد نامتوازن برجام عمل کرده و به اقدام متقابل دست بزند. با اينکه رفتار شوک آور و غير قابل انتظار آمريکايي ها، روحاني و دولت وي را متحير و گيج کرده است، به واسطه امتناع از قبول تحول در راهبرد سياسي آمريکا در رابطه با نيروهاي معتدل و ميانه رو به اشکال مختلف از زير بار طراحي راهبرد مناسب با اين تحول راهبردي آمريکا و رها کردن راهبرد سابق خود در جلب نظر آمريکا و غرب خودداري مي کند. از جمله اينکه با تفکيک ميان اروپا و آمريکا به سياست شکست خورده ديگري برمي گردد که در قرارداد سعدآباد نتيجه آن را ديده است. در حالي که پس از برجام نيز اروپايي ها نشان دادند که مثل هميشه در زمينه مواجهه با ايران، طراح و سياستگذار آمريکا بوده و آنها صرفاً مجري برنامه ها و اوامر آمريکا هستند.
با اينکه پيچيدگي رفتار و عملکرد اروپايي ها در چارچوب راهبرد جديد آمريکا مسئله اي است که در تناسب با اين راهبرد نبايد مورد غفلت قرار گيرد، اما نتيجه حاصله يکي است. در هر حال بعيد است کسي شک يا ترديدي در اين داشته باشد که وضعيت کنوني تا چه حد خطرناک و تهديدکننده است. نتيجه نبردي که در آن يک طرف با خصومت تمام با طراحي حملات پي در پي و فلج کننده، مصمم براي از پا درآوردن نيروي مقابل است، در حالي که طرف مقابل به اشکال مختلف از حضور جدي در ميدان نبرد سر باز زده و يا به انکار واقعيت خصومت خصم دست مي زند يا اينکه به دنبال جلب نظر محبت آميز وي مي باشد و يا نهايتاً خود را مشغول جلب نظر متحد خصم مي کند، روشن است. اين وضعيت عجيب است که کشور را در خطرناک ترين موقعيت تاريخي خود پس از انقلاب اسلامي قرار داده است. طي چهار دهه گذشته حتي زماني که به طور مثال آقاي هاشمي در خط همراهي با راهبرد پيشين آمريکا عمل مي کرد، هرگز نسبت به ماهيت خصمانه آمريکا و اقدامات توطئه آميز آن غفلت نداشت، بلکه به تناسب به اقدامات متقابل در برابر آن دست مي زد، در حالي که هنوز آمريکا در چارچوب راهبرد قديمي خود حاضر به سرمايه گذاري بر روي به اصطلاح نيروهاي ميانه رو و معتدل بود. اما در وضعيت حاضر با اينکه برجام نشان داده است آمريکا براحتي نيروهاي معتدل و ميانه رو را قرباني کرده و حاضر به قبول هيچ گونه هزينه اي براي آنها نيست، استمرار عمل و تصميم گيري در چارچوب راهبرد قبلي آمريکا هيچ معنايي جز خودکشي ندارد. اما عدم قبول واقعيت جديد راهبرد آمريکا تنها به معناي خودکشي نيروهايي نيست که بر اساس راهبرد پيشين آمريکا در مورد سرمايه گذاري بر روي نيروهاي ميانه رو و معتدل عمل مي کنند. ادامه عمل در اين چارچوب به معناي سوق دادن کشور به سمت شکست قطعي مردم و بالا بردن دست نظام و تسليم ايران نيز هست. چون اين کار معنايي جز پشت کردن به ميدان جنگ و واگذاري آن به دشمن ندارد که فعال مايشاء و بدون مانع و اقدامات دفاعي يا تهاجمي مناسب، حملات خود را تا فروپاشي و تسليم کامل کشور و مردم ادامه مي دهد.
روشن است که حل اين وضعيت تناقض آميز و چاره آن در چيست. لازم است که آقاي روحاني و دولت وي به عنوان نيروي اصلي در جبهه نبرد کنوني از توهمات به در آمده و واقعيت راهبرد تازه آمريکا را بپذيرد. برجام عليرغم ضررهاي بي شمار آن نفع هاي متعددي داشته است. از جمله اين نفع ها، آگاهي از تحول رويکرد راهبردي آمريکا در مواجهه با کشور، از راهبرد تفکيکي به راهبرد يک کاسه است که البته پيچيدگي ها و ظرافت هاي آن در جاي خود بايد مورد بحث قرار گيرد.
در صورت درک اين تحول همان طوري که در آغاز گفته شد، در ميدان نبرد پسابرجامي، تعادل نيروها هيچ گاه به اندازه حال به نفع انقلاب اسلامي، نظام و مردم انقلابي ايران نبوده است. اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پيشروي انقلاب اسلامي در مقابل شکست غرب به رهبري آمريکا نتيجه اي نداشته است، نتيجه نبرد در وضعيت کنوني در قياس با هر زمان ديگري به طور مشخص و روشن به نفع مردم ايران خواهد بود. ان شاءالله نويسنده: دكتر حسين كچويان
اما رمزگشايي از اين تناقض نما و حل آن برعکس آنچه در بدو امر به ذهن مي نماياند، دشوار نيست. براي حل اين معضل ظاهري؛ پرسش از دلايل پيدايي اين موقعيت بالقوه تهديدکننده و به غايت خطرآفرين، کفايت مي کند. با توجه به اينکه طي تمام چهاردهه تاريخ ظهور و بالندگي انقلاب اسلامي حتي يک روز خالي از خصومت ها و توطئه هاي غرب به رهبري آمريکا نبود، با اين حال بدون هيچ اغراق و گزافه اي تا همين رويارويي هاي اخير نيز هميشه پيروز و سربلند بوده ايم. اما چه تغيير و تحولي ما را به اين نقطه کشانده است؟
هنگامي که به وضوح هر ناظر کمابيش آشنا به حقايق و واقعيات سياسي-امنيتي مي تواند تغيير معادلات قدرت به نفع نظام اسلامي را تشخيص دهد، آيا دگرگوني در ماهيت تهديدات علت پيدايي اين وضعيت است؟ بي شک تشديد اقدامات خصمانه آمريکا ، نقض مکرر برجام و طراحي آنچه«مادر تحريم ها» خوانده شده حکايت از تلاش هاي تازه آمريکا در ميدان خصومت هاي ديرپاي آمريکا بر ضد مردم و کشور مي کند. اما حتي اگر گزينه نظامي که بطور قطع بيرون از امکانات و توانايي بالفعل آمريکاست به روي ميز بازگردد، اين گزينه به علاوه گزينه تحريم ها چه تحول تازه اي در اين زمينه به وجود مي آورد؟ اين تغييرات هر چه که باشد ، حداکثر تغييري درجه اي و کمّي در تهديدات آمريکا ايجاد مي کند، نه تغيير ماهوي که معادلات موجود را به شکل خطرناکي دگرگون نمايد! اين دسته از تغيير تهديدات به هر ميزان که باشد قطعاً هرگز به اندازه وضعيت پيش از برجام تهديدکننده نخواهد بود. برجام هر ضرري که داشته است، منافع راهبردي ناشي از راهبرد نرمش قهرمانانه را نيز داشته است. اولاً، جبهه همراه خصم اصلي يعني آمريکا را مخدوش و مختل کرده است. گذشته از عدم امکان همراهي روسيه و چين با آمريکا در وضعيت کنوني، حتي همراهي اروپا با تحريم هاي پسابرجامي محل سوال است. در بدترين حالت نيز تحريم هاي آمريکايي پسابرجام در موقعيت قبلي آن نخواهد بود تا بتوان از آن، وضعيت خطير کنوني را فهم کرد!
با توجه به اينکه تغييرات احتمالي در جبهه خصم بويژه آمريکا نمي تواند معماي تناقض آميز و موجود در موقعيت کنوني را مفهوم کند، منطقاً پاسخ را بايستي در تغييرات جبهه خودي جست وجو کرد. از آنجايي که آراي مردم در دو انتخابات 92 و96 رياست جمهوري حمل بر تمايل آنها به مذاکره و حل بحران هسته اي شده است، اين ممکن است به معناي تضعيف مقاومت مردمي و شکنندگي آنها در برابر «برگشت به دوران تحريم» گرفته شود. بدون اينکه نفيا و يا اثباتا تغيير راي مردم در دو انتخابات رياست جمهوري را به معناي ذکر شده، مورد مناقشه قرار دهيم، رد اين نظر با دلايل واضح تر و غير قابل ترديد يا تشکيک نيز ممکن است. اولاً مگر پس از برجام ما از تحريم ها و دوران آن گذشتيم که اقدامات خصمانه آمريکا در نقض برجام و تحديد تحريم ها برگشت به دوران تحريم ها به حساب آيد؟
به شهادت همگان اعم از موافق و منتقد يا مخالف برجام، دوران پسابرجام با پيش از آن تحولي ماهوي به خود نديده است که به معناي آسودگي مردم از تحريم ها و يا بهره مندي آنها از فضاي آرام بدون تحريم باشد. با توجه به اين حقيقت حتي تحريم هاي تازه نيز نمي تواند به عنوان دليلي بر پيدايي وضعيت تازه در جبهه مردم باشد که به اعتبار آن يا به بيان روشن تر با طرح از ميدان به در رفتن يا شکنندگي و ضعف مردم، سخن از تغيير معادله قدرت و مقاومت به ميان آورد. ثانياً هيچ کس نمي تواند ادعا کند که راي مردم بر فرض قبول معناي انتسابي به آن، وادادگي و تسليم در برابر دشمن بوده است. در بدترين حالت مردم خواسته اند که در عين حفظ عزت و اقتدار يعني حفظ دست آوردهاي هسته اي، گردش و جريان عادي اقتصاد و معيشت را نيز شاهد باشند. به شهادت تمام نظرسنجي هايي که از داخل و يا از سوي طرف هاي خارجي صورت گرفته است، مردم هيچ گاه تسليم و سازش مطلق يعني وا دادن در برابر تهديدات دشمن و شکست را نمي پذيرند و نخواسته اند. ثالثاً همانگونه که اين نظرسنجي ها گوياي آن است مردم با آگاهي از رفتارهاي قلدرمآبانه و استکباري آمريکا در نقض برجام، گزينه ادامه مقاومت را انتخاب کرده اند. در واقع در وضعيت پسابرجام با آگاهي از حقيقت بهانه جويي هاي آمريکا بي شک اگر ظرفيت و توان مقاومت مردم افزون نشده باشد که بر اساس تجربه چهاردهه گذشته شده است، قطعاً کمتر نشده است. از پيامدهاي مبارک نرمش قهرمانانه و در حقيقت مهم ترين آنها چه در خارج و چه در داخل خصوصاً در رابطه با مردم، درک اين حقيقت است که رفتارهاي آمريکا جز از سر خصومت بي منطق و غير انساني نيست. بلکه همان گونه که به کرات و با تعابير مختلف مقامات آمريکايي از جمله گاسپاروانبرگر وزيردفاع ريگان رئيس جمهور آمريکا، صراحتاً در سفر به خليج فارس و بر روي ناو آمريکايي و در ديدار با نظاميان آمريکايي گفت؛ آنها به چيزي کمتر از خشکاندن ريشه ملت ايران رضايت نخواهند داد و غير از آن هرچه در مورد حقوق بشر، بمب هسته اي و تروريزم و تهديدات ايران در منطقه مي گويند، بهانه اي براي تامين اين هدف است.
بنابراين در پرتوي چنين درکي از ناحيه مردم اگر تغييري در معادله قدرت اتفاق افتاده باشد، به نفع مقاومت سرسختانه تر و بدون ترديد يا تزلزل است که نتيجه آن، کاهش خطر تهديدات دشمن است نه افزايش آن!
اما در وضعيتي که امکانات و ابزارهاي خصم براي تهديد و خصومت ورزي، تغييري ماهوي را نشان نمي دهد و در جبهه خودي در مردم هم ضعف و سستي که به معناي وادادگي و قبول شکست باشد را نمي توان ديد، چرا بايستي سخن از موقعيتي خطرناک و بي سابقه در تاريخ خصومت هاي غرب به رهبري آمريکا عليه ملت ايران و انقلاب يا نظام اسلامي به ميان آورد؟ ذکر اين نکته عليرغم وضوح آن بي فايده نيست که پاسخ اين سوال، تغيير ماهوي در ظرفيت ها و امکانات کشور در پاسخ گويي به تهديدات و طرح هاي آمريکا نيز نيست. در واقع اگر تغييري در اين زمينه رخ داده باشد همان طوري که بدواً گفته شد در جهت مثبت است. به نظر نمي رسد که ابهامي در افزايش توانايي ها و ظرفيت هاي سياسي، نظامي کشور وجود داشته باشد. بر کنار از افزايش قدرت دفاعي کشور، يک تغيير مهم در اين زمينه پيروزي هاي حاصله در منطقه است که با از بين بردن يا کاهش بسيار زياد خطر تروريزم و خنثي کردن طرحهاي منطقه اي آمريکا، همزمان قدرت دفاعي و قابليت سياسي کشور را براي مقابله با هر اقدام خصمانه و تهديد جديد آمريکا و غرب به ميزان بسيار بالايي افزايش داده است.
اکنون با حذف تمامي احتمالاتي که مي توانست پاسخگوي سوال ما باشد و با آگاهي از اينکه در شرايط پس از برجام و نرمش قهرمانانه، معادلات قدرت نسبت به قبل از آن و حتي طي چهاردهه گذشته به نفع کشور مي باشد، مي توان از تحولي راهبردي سخن گفت که ريشه و منشاء اصلي تهديد بي سابقه و بسيار خطرناک وضعيت موجود است. با اينکه از آغاز پيروزي انقلاب اسلامي خصومت غرب به رهبري آمريکا عليه نظام برآمده از انقلاب و مردم انقلابي ايران، پايدار و ريشه اي، متوجه نابودي کشور به هر شکل ممکن، از جمله تجزيه يا جنگ داخلي وديگر اشکال ممکن بوده است، در حال حاضر راهبردهاي اين کشور به دلايل مختلف با تغييراتي همراه بوده است. وجه مهمي از اين تغييرات مربوط به ديدگاه هاي سياسي حاکم بر آمريکا در مورد جبهه بندي هاي دروني ايران و گروه هاي سياسي کشور مي باشد. آمريکا در تلاش براي ايجاد شکاف و چند دستگي در نظام سياسي کشور و در جامعه، از همان آغاز به دنبال يافتن نيروها و افرادي در ميان جناح ها يا گروه ها و شخصيت هاي به اصطلاح ميانه روي سياسي بوده است که بتواند به کمک آنها طرح هاي خود را براي مهار و براندازي انقلاب اسلامي و نظام انقلابي حاکم بر ايران دنبال کند. آغاز اين تلاشها با ديدار برژينسکي دستيار امنيت ملي دولت کارتر با بازرگان بود که بعدها در جريان ايران گيت با سفر دستيار امنيت ملي ريگان و ديدار با نمايندگاني از سوي آقاي هاشمي رفسنجاني ادامه پيدا کرد. اين سياست که در زمان دولت هاي آقاي هاشمي دنبال گرديده پس از دوم خرداد 76 با سرمايه گذاري جدي تري ادامه يافت و مطابق اظهارات هيلاري کلينتون و ديگر مقامات آمريکايي در جريان فتنه 88 به ميزان زيادي در تلاش براي ايجاد کودتاي مخملي در کشور به اهداف خود نزديک گرديد.
با اين حال برجام نشان داد در راهبرد سياسي آمريکا در مواجهه با انقلاب اسلامي و نظام سياسي کشور تحولي جدي و ظريف رخ داده است که پيچيدگي و ماهيت خطير موقعيت کنوني کشور در آن نهفته است. اين تحول که ظاهراً با تاسف تمام، مورد غفلت کلي قرار گرفته است، علت شکست برجام نيز مي باشد زيرا صرف نظر از ماهيت و نيت واقعي روحاني و دولت وي، راهبردي که مبناي ورود و عملکرد وي و تيم او در مذاکرات هسته اي شد به اعتبار رويکرد يا راهبرد سياسي پيشين آمريکا طراحي شده بود. اين تصور و توهم که آمريکايي ها با يافتن به اصطلاح نيروهاي معتدل و ميانه رو در پيگيري راهبرد سياسي خود، آنچه را اين نيروها خواهان آن هستند بدون هيچ ترديد و ابهامي براحتي خواهند داد، اساس راهبردي روحاني و تيم وي در مذاکرات هسته اي قرار گرفت. نتيجه اين راهبرد به واسطه اعتماد بي قيد و شرط به آمريکا قرارداد نامتوازني گرديد که صرف نظر از عدم توازن، فاقد سازوکارهاي مناسب براي مواجهه با بدعهدي و تخلفات فعلي آمريکا از آن است.
اما آنچه اکنون کشور را در خطيرترين وضعيت آن طي چهاردهه گذشته در مواجهه با آمريکا قرار داده است، تداوم و استمرار تلقي غلط روحاني و دولت وي در مورد راهبردهاي آمريکاست که جريانات اصلاح طلب نيز در آن اشتراک دارند. با اينکه برجام نشان داده است که راهبرد آمريکا در قبال نيروهاي منتقد يا مخالف و يا معارض دروني کشور، شکل پيچيده اي به خود گرفته است، تداوم اين نگاه در مورد اين راهبرد، نتيجه اش وضعيت کنوني است. در اين وضعيت از يک طرف با کشوري روبه رو هستيم که چون هميشه با تمام توان و بصورت فعال با برنامه اي منسجم در ميدان جنگ و خصومت عليه کشور حاضر است اما در مقابل آن دولتي قرار دارد که همچنان به دنبال جلب نظر آمريکا و غرب بوده و اقتضائات حضور در نبرد فعال و جنگ همه جانبه آمريکا را رعايت نمي کند. آنجا که حتي حاضر نيست عليرغم نقض مکرر برجام و تخلفات بيشمار آمريکا، مطابق همين قرارداد نامتوازن برجام عمل کرده و به اقدام متقابل دست بزند. با اينکه رفتار شوک آور و غير قابل انتظار آمريکايي ها، روحاني و دولت وي را متحير و گيج کرده است، به واسطه امتناع از قبول تحول در راهبرد سياسي آمريکا در رابطه با نيروهاي معتدل و ميانه رو به اشکال مختلف از زير بار طراحي راهبرد مناسب با اين تحول راهبردي آمريکا و رها کردن راهبرد سابق خود در جلب نظر آمريکا و غرب خودداري مي کند. از جمله اينکه با تفکيک ميان اروپا و آمريکا به سياست شکست خورده ديگري برمي گردد که در قرارداد سعدآباد نتيجه آن را ديده است. در حالي که پس از برجام نيز اروپايي ها نشان دادند که مثل هميشه در زمينه مواجهه با ايران، طراح و سياستگذار آمريکا بوده و آنها صرفاً مجري برنامه ها و اوامر آمريکا هستند.
با اينکه پيچيدگي رفتار و عملکرد اروپايي ها در چارچوب راهبرد جديد آمريکا مسئله اي است که در تناسب با اين راهبرد نبايد مورد غفلت قرار گيرد، اما نتيجه حاصله يکي است. در هر حال بعيد است کسي شک يا ترديدي در اين داشته باشد که وضعيت کنوني تا چه حد خطرناک و تهديدکننده است. نتيجه نبردي که در آن يک طرف با خصومت تمام با طراحي حملات پي در پي و فلج کننده، مصمم براي از پا درآوردن نيروي مقابل است، در حالي که طرف مقابل به اشکال مختلف از حضور جدي در ميدان نبرد سر باز زده و يا به انکار واقعيت خصومت خصم دست مي زند يا اينکه به دنبال جلب نظر محبت آميز وي مي باشد و يا نهايتاً خود را مشغول جلب نظر متحد خصم مي کند، روشن است. اين وضعيت عجيب است که کشور را در خطرناک ترين موقعيت تاريخي خود پس از انقلاب اسلامي قرار داده است. طي چهار دهه گذشته حتي زماني که به طور مثال آقاي هاشمي در خط همراهي با راهبرد پيشين آمريکا عمل مي کرد، هرگز نسبت به ماهيت خصمانه آمريکا و اقدامات توطئه آميز آن غفلت نداشت، بلکه به تناسب به اقدامات متقابل در برابر آن دست مي زد، در حالي که هنوز آمريکا در چارچوب راهبرد قديمي خود حاضر به سرمايه گذاري بر روي به اصطلاح نيروهاي ميانه رو و معتدل بود. اما در وضعيت حاضر با اينکه برجام نشان داده است آمريکا براحتي نيروهاي معتدل و ميانه رو را قرباني کرده و حاضر به قبول هيچ گونه هزينه اي براي آنها نيست، استمرار عمل و تصميم گيري در چارچوب راهبرد قبلي آمريکا هيچ معنايي جز خودکشي ندارد. اما عدم قبول واقعيت جديد راهبرد آمريکا تنها به معناي خودکشي نيروهايي نيست که بر اساس راهبرد پيشين آمريکا در مورد سرمايه گذاري بر روي نيروهاي ميانه رو و معتدل عمل مي کنند. ادامه عمل در اين چارچوب به معناي سوق دادن کشور به سمت شکست قطعي مردم و بالا بردن دست نظام و تسليم ايران نيز هست. چون اين کار معنايي جز پشت کردن به ميدان جنگ و واگذاري آن به دشمن ندارد که فعال مايشاء و بدون مانع و اقدامات دفاعي يا تهاجمي مناسب، حملات خود را تا فروپاشي و تسليم کامل کشور و مردم ادامه مي دهد.
روشن است که حل اين وضعيت تناقض آميز و چاره آن در چيست. لازم است که آقاي روحاني و دولت وي به عنوان نيروي اصلي در جبهه نبرد کنوني از توهمات به در آمده و واقعيت راهبرد تازه آمريکا را بپذيرد. برجام عليرغم ضررهاي بي شمار آن نفع هاي متعددي داشته است. از جمله اين نفع ها، آگاهي از تحول رويکرد راهبردي آمريکا در مواجهه با کشور، از راهبرد تفکيکي به راهبرد يک کاسه است که البته پيچيدگي ها و ظرافت هاي آن در جاي خود بايد مورد بحث قرار گيرد.
در صورت درک اين تحول همان طوري که در آغاز گفته شد، در ميدان نبرد پسابرجامي، تعادل نيروها هيچ گاه به اندازه حال به نفع انقلاب اسلامي، نظام و مردم انقلابي ايران نبوده است. اگر چهاردهه مقاومت، جز تداوم و پيشروي انقلاب اسلامي در مقابل شکست غرب به رهبري آمريکا نتيجه اي نداشته است، نتيجه نبرد در وضعيت کنوني در قياس با هر زمان ديگري به طور مشخص و روشن به نفع مردم ايران خواهد بود. ان شاءالله نويسنده: دكتر حسين كچويان