"من یک کارگرم" صدای خسته، نجیب و فروخفته مظلومیت


گفته‌ها و ناگفته‌های کارگران حاضر در مراسم روز جهانی کارگر؛

"من یک کارگرم" صدای خسته، نجیب و فروخفته مظلومیت   12 اردیبهشت – 97

مگر گوش شنوا وحس نوع دوستی ودرک انسانی  خشم فرو خفته مظلومیت کارگران محروم و زحمتکش ازسوی غارتگران وجنگ افروزان حاکم وجوددارد؟

دیدن این همه درد و رنج نجیبانه آدم را کلافه می‌کند و به مرز جنون می‌رساند؛ بدتر اینکه کاری هم از دستت برنمی‌آید که حق را به حق‌دارش برسانی به همان‌ها که همیشه سنگ زیرین آسیاب بوده‌اند و در کوران‌ها کمر خم کرده‌اند و نشکسته‌اند اما دیگر در حال شکستن هستند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، روز جهانی کارگر امسال نیز در حالی سپری شد که بازهم کارگران و مشکلاتشان در حاشیه باقی ماندند. کارگرانی که روزگارشان در بطن نداری، بی‌سرپناهی، اضطراب و بلاتکلیفی گذران می‌شود. آنها امسال نیز در روزی که به نامشان مزین شده و سالیان متمادی فقط روی تقویم گرامی داشته‌ شده است، دور هم روبه‌روی خانه‌ای جمع شدند که به اسم آنها ثبت شده و فعالیت می‌کند. آنها یکصدا جمع شدند تا مطالبه‌ کنند هر آنچه را که در سال‌های گذشته از آنها دریغ شده است اما خدا کند که صدایشان از محدوده خانه کارگر فراتر رفته باشد و گوش‌ها خواسته باشند چیزهایی را بشنوند که زندگی جامعه بزرگی از کشور را دستخوش نابسامانی و استیصال کرده است.
کارگران که در اکثر مواقع سال تریبونی برای رساندن دردهایشان ندارند، تا چشم‌شان به کاغذی و خودکاری در دستم می‌خورد، فکر می‌کنند که کاره‌ای هستم و می‌خواهند تا برایشان عریضه بنویسم؛ عریضه‌ای از دردهایی که چنبره زده به روی زندگی‌شان و آنها را به مرز درماندگی رسانده است.
حق مسکن 40 هزار تومانی به کجایمان می‌رسد؟
همین که می‌فهمند خبرنگارم، حس می‌کنند سرانجام تریبونی نصیب‌شان شده است؛ دوره‌ام می‌کنند و از هر سری صدایی دردآلود بیرون می‌ریزد. یکی از حق مسکن ناچیز گلایه می‌کند و می‌خواهد این سوال را از مسئولان بپرسم که:‌ «حق مسکن 40 هزار تومانی به کجایمان می‌رسد؟» بعد هم می‌گوید: «این رقمی که به عنوان حق مسکن و سرپناه برایمان تعیین کرده‌اند، پول بلیت اتوبوس‌مان هم نمی‌شود.» آنقدر ناراحت و ناامید است که قید دریافت همین رقم را هم می‌زند:‌‌ «این رقم را یا کلا برش دارند و به کارگران نبپردازند یا اینکه حق مسکن معقولی را بپردازند.»
صدای دیگری بحث را می‌کشد به سمت اینکه چرا کارگران نباید تشکل و نماینده کارگری در شرکت‌ها،‌ کارخانه‌ها و کارگاه‌هایی که کار می‌کنند، داشته باشند. مردی میانسال است که می‌گوید: «بنویسید چرا شرکت‌ها به کارگران اجازه نمی‌دهند که نماینده داشته باشند و حرف‌ها و مشکلاتشان را منتقل کنند؟ خیلی شرکت‌ها و کارگاه‌ها نماینده کارگری ندارند مانند ایران خودرو.»
کارگر ساختمانی هستم...
با صدایی دیگر سر می‌چرخوانم و خودم را در محاصره جمعیتی می‌بینم که منتظرند تا به نوبت عریضه‌شان را رسانه‌ای کنند. برخی‌هایشان حتی شماره‌هایشان را می‌دهند تا شاید فرجی شود و خبرش را به آنها بدهم. نمی‌خواهم از اینی که هست ناامیدترشان کنم و بگویم که من فقط منتقل کننده صداهای خسته‌تان هستم و کاری بیش از این از دستم بر نمی‌آید. بنابراین می‌گذارم تا حرف بزنند؛ نخستین حقی که از آنها دریغ شده است. نمی‌خواهم من هم در زمره آنهایی باشم که حرف‌هایشان را به زبان نیامده، محکوم به فنا می‌کنند. گوش می‌دهم، می‌گوید:‌‌ «کارگر ساختمانی هستم.» همان قشر کارگری که بیش از دیگران روزگار تیرگی‌اش را بر زندگی‌شان انداخته است. همان قشری که وقتی با برچسب شغل‌شان خودشان را معرفی می‌کنند،‌ دیگر نیازی به هیچ حرفی باقی نمی‌ماند و همه درماندگی‌ها و کمبودهایشان جلوی چشمت قطار می‌شوند.
خیلی ساده حرفش را ادامه می‌دهد:‌‌ «بیمه رباط کریم خیلی ما را اذیت می‌کند و کسی هم نیست که به دادمان برسد؛ هر سه ماه یک بار بیمه‌هایمان را قطع می‌کنند و حتی به ما اعلام هم نمی‌کنند که یک ماه مانده با تمام شدن قراردادهایتان این کار را می‌کنیم. ما وقتی متوجه می‌شویم که فیش‌هایمان را می‌گیریم» دلخور است از اینکه کارگران و حقوقشان اینقدر بی‌ارزش شده است و سرنوشت‌شان برای کسی مهم نیست. می‌گوید:‌ «همسرم زایمان کرد و در بیمارستان بود خیلی رو انداختم و دوندگی کردم که حداقل یک ماه دفترچه بیمه‌ام را تمدید بزنند تا هزینه‌های بیمارستان را بپرداختم کنم اما این کار را نکردند و مجبور شدم با هزار تا قرض 3 میلیون و 500هزار تومان جور کنم.»
دزد واقعی چه کسی است؟
خانمی هم بحث را به دست می‌گیرد و از 10 سال کارش در یکی از مهدهای کودک و ناعدالتی که در حقش شده است، می‌گوید:‌‌ «پس از 10 سال کار و گذاشتن جوانی‌ام بدون هیچ دلیلی گفتند دیگر تو را نمی‌خواهیم و بیرونم کردند وقتی شکایت کردم خیلی راحت به من تهمت زدند که دزدی کرده‌‌ام.»
این خانم که دستش را از همه چیز کوتاه می‌دید، ادامه می‌دهد: «به اداره کار رفتم و گفتم اگر من دزد هستم چرا 10 سال گذشته دزدی نکردم.»
همه دغدغه این خانم این است که با 46 سال سن اکنون کجا می‌تواند کار پیدا کند که مخارج زندگی‌شان را تامین کند؟!
لابه‌لای این همه درد و رنج،‌ مرد مسن مهربانی فقط یک جمله می‌گوید که توجهم را به خودش جلب می‌کند:‌‌ «به پنج تومان پول احتیاج دارم.» می‌پرسم پنج تومان چی که پاسخ می‌دهد:‌‌ «به پنج میلیون تومان پول احتیاج دارم و اکنون همه خواسته‌ام این است که بتوانم این مبلغ را وام بگیرم تا کارم راه بیفتد.» فرصت نمی‌کند بگوید مشکلی که برای آن پول لازم شده است و در به در دنبال گرفتن وام است، چیست اما می‌گوید:‌ «اگر می‌شود این را بنویسید و به دست محجوب برسانید.» بعد هم می‌خواهد که شماره‌اش را یادداشت کنم و اگر خبری شد به او بدهم.
دیدن این همه درد و رنج نجیبانه آدم را کلافه می‌کند و به مرز جنون می‌رساند؛ بدتر اینکه کاری هم از دستت برنمی‌آید که حق را به حق‌دارش برسانی به همان‌ها که همیشه سنگ زیرین آسیاب بوده‌اند و در کوران‌ها کمر خم کرده‌اند و نشکسته‌اند اما دیگر در حال شکستن هستند.
درد کارگران را بفهمند
دختر جوانی دستش را می‌گذارد روی دستم و می‌گوید:‌ «برای مشکل مسکن کارگران هم بنویس؛ بنویس که یک کارگر با این حقوق بخور و نمیر مگر می‌تواند از پس اجاره خانه‌اش بربیاید که بتواند خانه بخرد.» همین‌طور ادامه می‌دهد:‌ «بنویس من دختر کارگی هستم که ماهی یک میلیون تومان حقوقش است و به هیچ جا نمی‌رسد. بنویس که ما می‌خواهیم درد کارگران را بفهمند و بدانند که شعارها و حرف زدن‌های بی‌حاصل به درد ما نمی‌خورد.»
همین موقع است که خانم میانسالی می‌گوید:‌ «همسر من هم کارگر ساختمانی است و از یک سال و نیم پیش تاکنون بیکار شده و علاوه بر اینکه مشکل مالی داریم نمی‌توانیم بیمه‌مان را هم تمدید کنیم و الان هیچ‌کداممان بیمه نداریم.» حرف‌های این خانم می‌رسد به اینجا که:‌ «ماهی 800 هزار تومان کرایه خانه می‌دهیم اما بازهم صاحبخانه ما را جواب کرده است و الان مشکل مسکن داریم و با بیکاری و بی‌درآمدی شوهرم و این کرایه خانه‌های زیاد کجا خانه گیر بیاوریم؟»
خانم سن‌داری هم از پرداخت نشدن 6 ماه حقوق و عیدی پرستاران و یکی از درمانگا‌ه‌های خصوصی می‌گوید و اینکه پس از کلی دوندگی و پیگیری هنوز هم نتوانسته‌اند مطالبات خود را زنده کنند. می‌گوید: «رئیس بیمارستان خیلی راحت می‌گوید بودجه نداریم حقوق شما را بدهیم و این در حالی است  که دو سال است که کار می‌کنیم و درآمدی نداریم.» آنگونه که او می‌گوید حتی به وزارت بهداشت هم شکایت کرده‌اند و خواستار تعیین تکلیف وضعیت‌شان شده‌اند اما آنها هم هنوز رسیدگی نکرده‌اند. این خانم ادامه می‌دهد: «چون قراردادی هستیم هیچ‌کس جرات نمی‌کند که بیش از این قدم بردارد و مشکل را پیگیری کند.»
روز کارگر هم گذشت و یازده اردیبهشت را خیلی راحت به دوازدهم اردیبهشت گره زدیم و از کنار همه این‌ها گذشتیم تا سال دیگر و روز کارگر دیگر هم خدا بزرگ است.
گزارش: ندا علیزاده