ادعای دمکراسی مدل ولی فقیه
1332 در دانشگاه تورنتوی کانادا نشان داده شده است که مأموران وممیز گران رژیم تروریستی آخوندی همه جا فعال می باشند . به خصوص اینکه در تورنتوی کانادا حضور دارند که مدتی پیش خانم زهرا کاظمی خبرنگار عکاس ایرانی تبعه ی این کشور در زندان اوین به وسیله ی قاضی سعید مرتضوی عضو فعال باند مؤتلفه ی انگلیسی کشته شد. آنگونه که حتی جسد این خانم به خانواده اش تحویل داده نشد . اکنون گزارش جاسوسی از یک سخنران نقد شده البته نام برده نشده که کیست . برای اینکه این کشور به مأمن سرمایه گذاری غارتگران رژیم تروریستی آخوندی تبدیل شده است . چون در زمان دولت خاتمی بود که یک هیئت 100 نفره از سوی اتاق بازرگانی که حبیب الله عسگر اولادی مسلمان باند انگلیسی مؤتلفه همراه آنان بود به کشور کانادا برای سرمایه گذاری سفر کرده بودند .اخیراً هم گزارش شده است شهرام چزایری که موفق به فرار شده است در این کشور سرمایه گذاری کلان کرده است. جالب است اکنون که محمد ملکی برای درمان بیماری به این کشورسفر کرده و در دانشگاه تورنتوی کانادا نیز سخنرانی داشته است . البته منتقد انگلیسی نامی از ایشان نبرده و دی غافلی خطاب کرده است که بطور عمد گفته است در ایران دمکراسی نهادینه نشده است و چرا ایشان ضد جنگ صحبت کرده وتأکید نموده است که اگر جنگ شود بیشتر موجب تقویت بیشتر بنیادگرایان در ایران می شود و افزوده دمکراسی به ایران با جنگ باز نخواهد گشت. برای اینکه در این کشور نهاد دمکراسی شکل نگرفته است. منتقد در پاسخ گفته است این همه نمایشات خیمه شب بازی انتخاباتی – انتصاباتی که که انجام گرفته است و شورای نگهبان نامزدان رقیب خودی را حذف کرده است وتقلبات گسترئده ای که انجام شده است و 8 سال جنگ ضد ملی و ضد میهنی ایران با عراق که ادامه داشت و ایران را ویران کرد ومیلیون ها کشته ومجروج وآواره و بی خانمان برجای گذاشت . به خصوص وجود ولی فقیه همه کاره وعدم پاسخگو به هیچ مقام . خودش نمود های دمکراسی می باشد. ولی با این وجود باز گفته شدده که در ایران دمکراسی نمی باشد . البته از مهره های انگلیسی که ه 28 سال نفوذ گسترده در قوه ی قضائیه داشته اند که یک مورد عملکرد اینان همین فراری دادن شهرام جزایری می باشد که الگوی نهادینه شده ی دمکراسی در حاکمیت رژیم آخوندی به خصوص در قوه ی قضائیه می باشد که نویسنده مصطفی تبریزی تأکید چند جانبه بر ادعای کمدی دمکراسی در ایران نموده است.
1332 در دانشگاه تورنتوی کانادا نشان داده شده است که مأموران وممیز گران رژیم تروریستی آخوندی همه جا فعال می باشند . به خصوص اینکه در تورنتوی کانادا حضور دارند که مدتی پیش خانم زهرا کاظمی خبرنگار عکاس ایرانی تبعه ی این کشور در زندان اوین به وسیله ی قاضی سعید مرتضوی عضو فعال باند مؤتلفه ی انگلیسی کشته شد. آنگونه که حتی جسد این خانم به خانواده اش تحویل داده نشد . اکنون گزارش جاسوسی از یک سخنران نقد شده البته نام برده نشده که کیست . برای اینکه این کشور به مأمن سرمایه گذاری غارتگران رژیم تروریستی آخوندی تبدیل شده است . چون در زمان دولت خاتمی بود که یک هیئت 100 نفره از سوی اتاق بازرگانی که حبیب الله عسگر اولادی مسلمان باند انگلیسی مؤتلفه همراه آنان بود به کشور کانادا برای سرمایه گذاری سفر کرده بودند .اخیراً هم گزارش شده است شهرام چزایری که موفق به فرار شده است در این کشور سرمایه گذاری کلان کرده است. جالب است اکنون که محمد ملکی برای درمان بیماری به این کشورسفر کرده و در دانشگاه تورنتوی کانادا نیز سخنرانی داشته است . البته منتقد انگلیسی نامی از ایشان نبرده و دی غافلی خطاب کرده است که بطور عمد گفته است در ایران دمکراسی نهادینه نشده است و چرا ایشان ضد جنگ صحبت کرده وتأکید نموده است که اگر جنگ شود بیشتر موجب تقویت بیشتر بنیادگرایان در ایران می شود و افزوده دمکراسی به ایران با جنگ باز نخواهد گشت. برای اینکه در این کشور نهاد دمکراسی شکل نگرفته است. منتقد در پاسخ گفته است این همه نمایشات خیمه شب بازی انتخاباتی – انتصاباتی که که انجام گرفته است و شورای نگهبان نامزدان رقیب خودی را حذف کرده است وتقلبات گسترئده ای که انجام شده است و 8 سال جنگ ضد ملی و ضد میهنی ایران با عراق که ادامه داشت و ایران را ویران کرد ومیلیون ها کشته ومجروج وآواره و بی خانمان برجای گذاشت . به خصوص وجود ولی فقیه همه کاره وعدم پاسخگو به هیچ مقام . خودش نمود های دمکراسی می باشد. ولی با این وجود باز گفته شدده که در ایران دمکراسی نمی باشد . البته از مهره های انگلیسی که ه 28 سال نفوذ گسترده در قوه ی قضائیه داشته اند که یک مورد عملکرد اینان همین فراری دادن شهرام جزایری می باشد که الگوی نهادینه شده ی دمکراسی در حاکمیت رژیم آخوندی به خصوص در قوه ی قضائیه می باشد که نویسنده مصطفی تبریزی تأکید چند جانبه بر ادعای کمدی دمکراسی در ایران نموده است.
.
روزنامه ی رسالت شنبه 12 اسفند ماه سال 85
حکايت دموکراسى آمريکايي
مصطفى تبريزي
......................
چندى پيش يکى از فعالان قديمى اصلاحاتى در يکى از سخنرانىهايش که در جمع ايرانيان و دانشگاهيان تورنتو در کانادا داشت، گفت: “دولت آمريکا مىخواهد مسائل اين منطقه [خاورميانه] را حل بکند. مىخواهند با روشهاى ميليتاريستى براى منطقه دموکراسى بياورند و اين نشدنى است. در جامعهاى که به دموکراسى نياز دارد بايد حداقلى از تساهل و مدارا و تحمل وجود داشته باشد. يعنى دموکراسى از پايين ساخته مىشود و به بالا مىرسد.” ايشان در عبارت فوق دو ادعا را مطرح نموده است:
1- آمريکا در پى ايجاد دموکراسى در خاورميانه جهت حل مسائل اين منطقه است.
2- آمريکا در تحقق هدف مزبور موفق نخواهد شد، زيرا دموکراسى با روش نظامىگرى و زور استقرار نمىيابد.
از نوع عملکرد آمريکا در مناطق مختلف جهان خصوصا خاورميانه روشن مىشود که در دولتمردان اين کشور هدف خيرى وجود ندارد بلکه آنها صرفا در پى منافع کشور خويش و ايجاد نظم نوين جهانى به رياست و فرماندهى خود مىباشند. خوى استثمارى و استکبارى آمريکا چنان متجلى و آشکار شده است که امروزه کمتر مورد بحث قرار مىگيرد و بحث عمدتا بر سر نوع مواجهه با اين خوى استثمارى است. بسيارى از دولتمردان سست عنصر در جهان و منطقه در برابر آن سکوت کرده و آن را پذيرفتهاند تا با ايجاد ثباتى سطحى و موقتى در کشور خود مردم را راضى نگاه داشته به رياست خويش ادامه دهند. برخى نيز تلاش کردهاند با رشد اقتصادى سريع بهگونهاى صدمات استثمارى آمريکا را براى خود تقليل دهند. آمريکا اگر به واقع، خيرخواهانه خواهان بهبود وضعيت منطقه است، چرا به عراق در مدت هشت سال جنگ با ايران کمکهاى بىشائبه نمود، اما به محض حمله اين کشور به کويت سريعا وارد ميدان شد؟ چرا در برابر تجاوز، جنگافروزي، تهديدهاى اتمى و اشغالگرىهاى مدام رژيم اشغالگر صهيونيستى هيچ اقدام نظامي، سياسى و ديپلماتيک نداشته است بلکه هر قطعنامه نسبتا تندى عليه اسرائيل را نيز وتو کرده است؟ چرا در برابر شکلگيرى طالبان و نووهابيسم در افغانستان که به وضوح مولود و مورد حمايت يکى از رژيمهاى متحجر منطقه است اقدام عاجلى ننموده بلکه به طور غيرمستقيم به آن کمک رساند؟ چرا از حکومت استبدادى و سلطنتى شاه ايران در برابر مردمى که عليه ظلم و ستم قيام کرده بودند حمايت کامل نمود و عليه دولت و نظامى که پس از انقلاب توسط راى قاطع مردم ايران برسر کار آمده است، اقدامات مدام انجام مىدهد. اموال ايران را بايکوت مىکند، تحريم اقتصادى مىنمايد، دولتهاى کوچک منطقه را به بهانه جزاير سهگانه به جان ايران مىاندازد، هواپيماى مسافربرى را در هوا مىزند و...؟
با آنچه گذشت معلوم مىشود که آمريکا در اقدامات خاورميانهاى خود هيچ قصد خيرى ندارد. لذا اگر هدف آمريکا را دموکراسى بدانيم، کاملا به خطا رفتهايم. آيا کشورهاى عربى از عربستان، اردن، کويت، امارات متحده عربى و... داراى حکومتهايى دموکراتيک هستند؟ آيا نه آن است که حق شرکت زنان در انتخابات در برخى از آنها تاکنون به رسميت شناخته نمىشده و به تازگى به آن رسيدهاند؟ آيا استقرار دولت اسرائيل در منطقه و تضييع حقوق انساني، اقتصادي، سياسى و اجتماعى فلسطينيان، منطبق بر اصول و قواعد دموکراسى است؟ آيا عراق پيش از حمله به کويت دموکراتيک بود که مورد حمايت کامل آمريکا بود و تنها پس از حملهاش به کويت از دموکراسى فاصله گرفت و مستحق حمله آمريکا گرديد؟!آيا معناى دموکراسى چيزى جز اصالت دادن به راى مردم است؟ بنابراين چگونه مىتوان حمايت آمريکا از دولت سينيوره در لبنان را توجيه نمود با آنکه عموم مردم لبنان خواهان سرنگونى آن بودند؟ آيا دموکراسى آمريکايى نوعى خاص و ويژه است که ما از آن خبر نداريم و اين عضو قديمى جبهه اصلاحات در کانادا از آن اطلاع يافتهاند؟!اگر دموکراسى به معناى اهميت يافتن صورى راى مردم و شکلگيرى نهادهاى مدنى در کنار حاکميت واقعى ارزشها و منافع آمريکا و خضوع سردمدارانى که حقيقتا با اعمال نفوذ عوامل آمريکا به سر کار آمدهاند در برابر خواستها و مطالبات دولتمردان آمريکا باشد آنگاه شايد بتوان ادعاى دوم اين اصلاحطلب را پذيرفت و گفت که آمريکا با هر ميزان اقتدار نظامى و دخالت ميليتاريستى بازهم نخواهد توانست نظامى مطابق دلخواه خود و همراستا با منافع خويش به نام دموکراسى در کشورهاى منطقه بهوجود آورد.
در عصر جهانى شدن و انفجار اطلاعات، اقشار مردم و گروههاى شبه نظامى از اهداف آمريکا مطلع شدهاند و مقاومت در حال جهانى شده است. آنان از قبول ظلم و ستم و باج دادن به کشور دوردستى همچون آمريکا خسته شدهاند. در چنين وضعيتى نظم نوين آمريکايى بيشتر و بيشتر شکننده و آسيبپذير مىشود. با توجه به اين نکات است که سخن اين عنصر پيشين اصلاحات کاملا نادرست به نظر مىرسد، آنجا که مىگويد: “مثلا در افغانستان و عراق چنين چيزى [فرهنگ دموکراسى در ميان مردم] وجود نداشت و براى همين الان روزانه 100 نفر در عراق کشته مىشوند و اگر آمريکا نيروهايش را از عراق بيرون بکشد ممکن است روزى هزار نفر کشته شوند.” ايشان که يک روشنفکر است و برحسب قاعده بسيارى از روشنفکران، مسائل را بر حسب ذهنيات خود مىسنجد و واقعيات موجود در خارج را لمس نمىکند، مردم عراق را مردمى بى فرهنگ و فاقد روحيه تساهل و همزيستى صلحآميز و مردمى فرو رفته در تعصبات جاهلى و قومى مىشمارد که به خاطر همين امر، روزانه 1000 نفر از آنها على القاعده بايد کشته شوند و تنها به برکت حضور آمريکاست که اين تعداد به يک دهم تقليل يافته است! اين عضو قديمى اصلاحات نمىخواهد يا نمىتواند ببيند که قتل و ترور در عراق زاييده توطئهگرانى است که غالبا به صورت مباشر و گاه نيز با فريب دادن يک گروه عليه گروه ديگر به هدف خود دست مىيازند. باقيماندههاى حزب بعث، عوامل طالبان، عناصر صهيونيستى و افراد مزدور توسط شبکههاى اطلاعاتى سيا علل اصلى کشتارهاى مزبورند، همه عوامل مزبور نيز زاييده و مورد حمايت آمريکا بودهاند. آمريکا از ايجاد تفرقه و ايجاد ناامنى در عراق استفاده مى برد و حضور خود را استمرار مىبخشد. زهى خيال خام که ما مردم متمدن و باريشه عراق را وحشى و اهل قتل و غارت يکديگر بدانيم و تمام تحريکات خارجى را ناديده بگيريم. به راستى آيا دخالت آمريکا در عراق و افغانستان باعث دامن زدن به اين قتلها نبوده و نيست؟ چرا در ايران که از همان اول انقلاب دست آمريکا و اذنابش کوتاه شد، چنين وضعيتى از نابسامانى و کشت و کشتار شکل نگرفت و سريعا ثبات بر کشور حاکم گرديد؟اصلاحطلب قديمى مورد بحث ما ادعايى نيز در مورد حمله آمريکا به ايران دارد: “حمله به ايران فقط به رشد بنيادگرايى منتهى مىشود، همانطور که در افغانستان و عراق مىبينيم.” بىانصافى و تغافل عمدى ايشان آنچنان عظيم است که نمىتوان به سادگى از آن گذشت. ايشان ايران را فاقد دموکراسى مىشمارد اما از آنجا که در ايران هنوز پيش شرطهاى فرهنگى (تساهل و تسامح) و پيش شرطهاى اقتصادى (اقتصاد بازار و غيردولتي) شکل نگرفته است، نمىتوان با زور و تحميل نظامى آن را دموکراتيک کرد و لذا حمله نظامى به ايران فقط به رشد بنيادگرايى منتهى مىشود!برگزارى اين همه انتخابات، حاکميت مردم بر سرنوشت خويش، حاکم شدن ولايت فقيه و احکام اسلامى با انقلاب شکوهمند مردم، فداکارى و جانبازى اقشار مختلف مردم در دوران دفاع مقدس و پس از آن براى حفظ نظام اسلامي، حضور ميليونى مردم در تظاهرات 22 بهمن و روز قدس، وجود روزنامهها و رسانههايى که به انتقاد شديد از دولت و مجلس و قوه قضائيه مىپردازند و بلکه گاه فراتر از حدود قانونى خود وارد خطوط قرمز امنيت ملى نيز مىشوند، همه و همه دموکراسى و مردمسالارى را به معناى واقعى آن نشان مىدهند. آيا به نظر اين اصلاحطلب قديمي، مشارکت بالاى سياسى که دو برابر نرم مشارکت سياسى در غرب است، نشانه دموکراسى واقعى نيست؟ آيا نظرات امام راحل که بر اهميت بالاى راى مردم تاکيد مىورزيد در هيچ يک از کشورهاى دموکراتيک غرب در عمل و واقع سابقه دارد؟ به علاوه، بنيادگرايى مورد ادعاى اين اصلاحطلب قديمى در کجاى ايران حاکم است که با حمله آمريکا قرار است تشديد شود؟ شايد اين اصلاح طلب مقيم کانادا به جهت عدم اطلاع دقيق از مسائل جارى ايران اصولگرايى را با بنيادگرايى اشتباه گرفته است يا آنکه به جهت اطلاع بسيار دقيقى که از دسترس ما خارج است گروهى را در ايران مىشناسد که در فکر و عمل نظير طالبان هستند!
اين عضو قديمى اصلاحات در تورنتو گفته است: “اسلام سازگار با دموکراسى در حاشيه قرار گرفته و اصلا ديده نمىشود و صداى آن کسانى که به عنوان روشنفکر دينى سالها تلاش کردند تا قرائتى از اسلام بدهند که با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر سازگار باشد حتى در ايران هم شنيده نمىشود. ايرانىها امروز وقتى عليه آمريکا و اسرائيل برايشان حرف مىزنيم کف مىزنند اما وقتى از اسلامى که با دموکراسى سازگار است صحبت مىکنيم و قرائتى از اسلام را که دموکراتيک است ارائه مىدهيم ما را محاکمه مىکنند.”
بسيار خب، هم اکنون مشخص شد که بنيادگرايى ايرانى را اين اصلاحطلب قديمى عبارت مىدانند از رد نظر روشنفکران دينى مبنى بر اسلامى سازگار با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر. دو نکته را بايد در اينجا توضيح داد:
1- بنياد گرايى )funamentalism( امروزه در عرف سياسى بينالملل، معنايى منفى دارد. سلفىگري، سنتپرستي، تحجر، گرايش به ترور و عدم تمايل به مذاکره و گفتگو، صفات شاخص بنيادگرايى هستند. زدن چنين انگى بر مخالفان روشنفکرى ديني، تهمتى بيش نيست. چنين تهمتها و انگ زدنهايى را بايد ناشى از عدم تساهل و تسامح و عدم اقبال واقعى به مذاکره و گفتمان دانست. اصولگرايان ايرانى داراى فکرى اصيل، مدلل به براهين و شواهد و داراى نقدهايى جدى نسبت به روشنفکرى دينى هستند و براى باز شدن باب گفتگوى منطقى که امرى بسيار مستحسن است بايد هر دو گروه به يکديگر و افکار هم احترام بگذارند نه آن که روشنفکرانى نظير گنجى که ياراى مقابله منطقى با انتقادات حريف ندارند طرف مقابل را بنيادگرا خطاب نموده، مورد استهزا و فحاشى قرار دهند. بنابراين خود او از پيش شرطى که خود براى دموکراسى برشمرد، هنوز فاصله دارد. 2- روشنفکرى دينى که به دعوى اين اصلاحطلب قديمى سالها تلاش کرد تا قرائتى از اسلام بدهد که با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر سازگار باشد، داراى نقاط ضعف جدى است. سخن نهايى روشنفکرى دينى آن است که دين اسلام را بايد به معنويت )spirituality( فروکاست و از قضاياى فقهى مابعدالطبيعه و ايدئولوژيک تخليه نمود تا مبادا با ارزشهاى مدرن و دموکراتيک منافى و معارض باشد. چنين فروکاستنى در روشنفکرى دينى ايران هنوز مدلل و مبرهن نشده است و آنها هنوز نشان ندادهاند که با گزارههاى تاريخى اسلام، گزارههاى فقهى که داراى اعتبار اصولى مىباشند و گزارههاى مابعدالطبيعه که به ادله فلسفى ثابت مىشوند چه برخوردى بايد کرد و به چه دليل عقلانى آنها را بايد دور ريخت. آيا دموکراسى و ارزشهاى روشنگرى اعتبارى فوق اعتبارها دارند که در تعارض ميان آنها و گزارههاى وحيانى بايد رجحان داده شوند؟! در هر حال کارى که تا به حال روشنفکرى دينى ايران انجام داده است يک کار ساده و مبتذل است: دور ريختن همه گزارههاى دينى و باقى نگاه داشتن صرف معنويتى مبهم و کور. بعيد مىدانم اين کار ساده به “سالها تلاش” نيازمند باشد.
پىنوشت:
روزنامه ی رسالت شنبه 12 اسفند ماه سال 85
حکايت دموکراسى آمريکايي
مصطفى تبريزي
......................
چندى پيش يکى از فعالان قديمى اصلاحاتى در يکى از سخنرانىهايش که در جمع ايرانيان و دانشگاهيان تورنتو در کانادا داشت، گفت: “دولت آمريکا مىخواهد مسائل اين منطقه [خاورميانه] را حل بکند. مىخواهند با روشهاى ميليتاريستى براى منطقه دموکراسى بياورند و اين نشدنى است. در جامعهاى که به دموکراسى نياز دارد بايد حداقلى از تساهل و مدارا و تحمل وجود داشته باشد. يعنى دموکراسى از پايين ساخته مىشود و به بالا مىرسد.” ايشان در عبارت فوق دو ادعا را مطرح نموده است:
1- آمريکا در پى ايجاد دموکراسى در خاورميانه جهت حل مسائل اين منطقه است.
2- آمريکا در تحقق هدف مزبور موفق نخواهد شد، زيرا دموکراسى با روش نظامىگرى و زور استقرار نمىيابد.
از نوع عملکرد آمريکا در مناطق مختلف جهان خصوصا خاورميانه روشن مىشود که در دولتمردان اين کشور هدف خيرى وجود ندارد بلکه آنها صرفا در پى منافع کشور خويش و ايجاد نظم نوين جهانى به رياست و فرماندهى خود مىباشند. خوى استثمارى و استکبارى آمريکا چنان متجلى و آشکار شده است که امروزه کمتر مورد بحث قرار مىگيرد و بحث عمدتا بر سر نوع مواجهه با اين خوى استثمارى است. بسيارى از دولتمردان سست عنصر در جهان و منطقه در برابر آن سکوت کرده و آن را پذيرفتهاند تا با ايجاد ثباتى سطحى و موقتى در کشور خود مردم را راضى نگاه داشته به رياست خويش ادامه دهند. برخى نيز تلاش کردهاند با رشد اقتصادى سريع بهگونهاى صدمات استثمارى آمريکا را براى خود تقليل دهند. آمريکا اگر به واقع، خيرخواهانه خواهان بهبود وضعيت منطقه است، چرا به عراق در مدت هشت سال جنگ با ايران کمکهاى بىشائبه نمود، اما به محض حمله اين کشور به کويت سريعا وارد ميدان شد؟ چرا در برابر تجاوز، جنگافروزي، تهديدهاى اتمى و اشغالگرىهاى مدام رژيم اشغالگر صهيونيستى هيچ اقدام نظامي، سياسى و ديپلماتيک نداشته است بلکه هر قطعنامه نسبتا تندى عليه اسرائيل را نيز وتو کرده است؟ چرا در برابر شکلگيرى طالبان و نووهابيسم در افغانستان که به وضوح مولود و مورد حمايت يکى از رژيمهاى متحجر منطقه است اقدام عاجلى ننموده بلکه به طور غيرمستقيم به آن کمک رساند؟ چرا از حکومت استبدادى و سلطنتى شاه ايران در برابر مردمى که عليه ظلم و ستم قيام کرده بودند حمايت کامل نمود و عليه دولت و نظامى که پس از انقلاب توسط راى قاطع مردم ايران برسر کار آمده است، اقدامات مدام انجام مىدهد. اموال ايران را بايکوت مىکند، تحريم اقتصادى مىنمايد، دولتهاى کوچک منطقه را به بهانه جزاير سهگانه به جان ايران مىاندازد، هواپيماى مسافربرى را در هوا مىزند و...؟
با آنچه گذشت معلوم مىشود که آمريکا در اقدامات خاورميانهاى خود هيچ قصد خيرى ندارد. لذا اگر هدف آمريکا را دموکراسى بدانيم، کاملا به خطا رفتهايم. آيا کشورهاى عربى از عربستان، اردن، کويت، امارات متحده عربى و... داراى حکومتهايى دموکراتيک هستند؟ آيا نه آن است که حق شرکت زنان در انتخابات در برخى از آنها تاکنون به رسميت شناخته نمىشده و به تازگى به آن رسيدهاند؟ آيا استقرار دولت اسرائيل در منطقه و تضييع حقوق انساني، اقتصادي، سياسى و اجتماعى فلسطينيان، منطبق بر اصول و قواعد دموکراسى است؟ آيا عراق پيش از حمله به کويت دموکراتيک بود که مورد حمايت کامل آمريکا بود و تنها پس از حملهاش به کويت از دموکراسى فاصله گرفت و مستحق حمله آمريکا گرديد؟!آيا معناى دموکراسى چيزى جز اصالت دادن به راى مردم است؟ بنابراين چگونه مىتوان حمايت آمريکا از دولت سينيوره در لبنان را توجيه نمود با آنکه عموم مردم لبنان خواهان سرنگونى آن بودند؟ آيا دموکراسى آمريکايى نوعى خاص و ويژه است که ما از آن خبر نداريم و اين عضو قديمى جبهه اصلاحات در کانادا از آن اطلاع يافتهاند؟!اگر دموکراسى به معناى اهميت يافتن صورى راى مردم و شکلگيرى نهادهاى مدنى در کنار حاکميت واقعى ارزشها و منافع آمريکا و خضوع سردمدارانى که حقيقتا با اعمال نفوذ عوامل آمريکا به سر کار آمدهاند در برابر خواستها و مطالبات دولتمردان آمريکا باشد آنگاه شايد بتوان ادعاى دوم اين اصلاحطلب را پذيرفت و گفت که آمريکا با هر ميزان اقتدار نظامى و دخالت ميليتاريستى بازهم نخواهد توانست نظامى مطابق دلخواه خود و همراستا با منافع خويش به نام دموکراسى در کشورهاى منطقه بهوجود آورد.
در عصر جهانى شدن و انفجار اطلاعات، اقشار مردم و گروههاى شبه نظامى از اهداف آمريکا مطلع شدهاند و مقاومت در حال جهانى شده است. آنان از قبول ظلم و ستم و باج دادن به کشور دوردستى همچون آمريکا خسته شدهاند. در چنين وضعيتى نظم نوين آمريکايى بيشتر و بيشتر شکننده و آسيبپذير مىشود. با توجه به اين نکات است که سخن اين عنصر پيشين اصلاحات کاملا نادرست به نظر مىرسد، آنجا که مىگويد: “مثلا در افغانستان و عراق چنين چيزى [فرهنگ دموکراسى در ميان مردم] وجود نداشت و براى همين الان روزانه 100 نفر در عراق کشته مىشوند و اگر آمريکا نيروهايش را از عراق بيرون بکشد ممکن است روزى هزار نفر کشته شوند.” ايشان که يک روشنفکر است و برحسب قاعده بسيارى از روشنفکران، مسائل را بر حسب ذهنيات خود مىسنجد و واقعيات موجود در خارج را لمس نمىکند، مردم عراق را مردمى بى فرهنگ و فاقد روحيه تساهل و همزيستى صلحآميز و مردمى فرو رفته در تعصبات جاهلى و قومى مىشمارد که به خاطر همين امر، روزانه 1000 نفر از آنها على القاعده بايد کشته شوند و تنها به برکت حضور آمريکاست که اين تعداد به يک دهم تقليل يافته است! اين عضو قديمى اصلاحات نمىخواهد يا نمىتواند ببيند که قتل و ترور در عراق زاييده توطئهگرانى است که غالبا به صورت مباشر و گاه نيز با فريب دادن يک گروه عليه گروه ديگر به هدف خود دست مىيازند. باقيماندههاى حزب بعث، عوامل طالبان، عناصر صهيونيستى و افراد مزدور توسط شبکههاى اطلاعاتى سيا علل اصلى کشتارهاى مزبورند، همه عوامل مزبور نيز زاييده و مورد حمايت آمريکا بودهاند. آمريکا از ايجاد تفرقه و ايجاد ناامنى در عراق استفاده مى برد و حضور خود را استمرار مىبخشد. زهى خيال خام که ما مردم متمدن و باريشه عراق را وحشى و اهل قتل و غارت يکديگر بدانيم و تمام تحريکات خارجى را ناديده بگيريم. به راستى آيا دخالت آمريکا در عراق و افغانستان باعث دامن زدن به اين قتلها نبوده و نيست؟ چرا در ايران که از همان اول انقلاب دست آمريکا و اذنابش کوتاه شد، چنين وضعيتى از نابسامانى و کشت و کشتار شکل نگرفت و سريعا ثبات بر کشور حاکم گرديد؟اصلاحطلب قديمى مورد بحث ما ادعايى نيز در مورد حمله آمريکا به ايران دارد: “حمله به ايران فقط به رشد بنيادگرايى منتهى مىشود، همانطور که در افغانستان و عراق مىبينيم.” بىانصافى و تغافل عمدى ايشان آنچنان عظيم است که نمىتوان به سادگى از آن گذشت. ايشان ايران را فاقد دموکراسى مىشمارد اما از آنجا که در ايران هنوز پيش شرطهاى فرهنگى (تساهل و تسامح) و پيش شرطهاى اقتصادى (اقتصاد بازار و غيردولتي) شکل نگرفته است، نمىتوان با زور و تحميل نظامى آن را دموکراتيک کرد و لذا حمله نظامى به ايران فقط به رشد بنيادگرايى منتهى مىشود!برگزارى اين همه انتخابات، حاکميت مردم بر سرنوشت خويش، حاکم شدن ولايت فقيه و احکام اسلامى با انقلاب شکوهمند مردم، فداکارى و جانبازى اقشار مختلف مردم در دوران دفاع مقدس و پس از آن براى حفظ نظام اسلامي، حضور ميليونى مردم در تظاهرات 22 بهمن و روز قدس، وجود روزنامهها و رسانههايى که به انتقاد شديد از دولت و مجلس و قوه قضائيه مىپردازند و بلکه گاه فراتر از حدود قانونى خود وارد خطوط قرمز امنيت ملى نيز مىشوند، همه و همه دموکراسى و مردمسالارى را به معناى واقعى آن نشان مىدهند. آيا به نظر اين اصلاحطلب قديمي، مشارکت بالاى سياسى که دو برابر نرم مشارکت سياسى در غرب است، نشانه دموکراسى واقعى نيست؟ آيا نظرات امام راحل که بر اهميت بالاى راى مردم تاکيد مىورزيد در هيچ يک از کشورهاى دموکراتيک غرب در عمل و واقع سابقه دارد؟ به علاوه، بنيادگرايى مورد ادعاى اين اصلاحطلب قديمى در کجاى ايران حاکم است که با حمله آمريکا قرار است تشديد شود؟ شايد اين اصلاح طلب مقيم کانادا به جهت عدم اطلاع دقيق از مسائل جارى ايران اصولگرايى را با بنيادگرايى اشتباه گرفته است يا آنکه به جهت اطلاع بسيار دقيقى که از دسترس ما خارج است گروهى را در ايران مىشناسد که در فکر و عمل نظير طالبان هستند!
اين عضو قديمى اصلاحات در تورنتو گفته است: “اسلام سازگار با دموکراسى در حاشيه قرار گرفته و اصلا ديده نمىشود و صداى آن کسانى که به عنوان روشنفکر دينى سالها تلاش کردند تا قرائتى از اسلام بدهند که با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر سازگار باشد حتى در ايران هم شنيده نمىشود. ايرانىها امروز وقتى عليه آمريکا و اسرائيل برايشان حرف مىزنيم کف مىزنند اما وقتى از اسلامى که با دموکراسى سازگار است صحبت مىکنيم و قرائتى از اسلام را که دموکراتيک است ارائه مىدهيم ما را محاکمه مىکنند.”
بسيار خب، هم اکنون مشخص شد که بنيادگرايى ايرانى را اين اصلاحطلب قديمى عبارت مىدانند از رد نظر روشنفکران دينى مبنى بر اسلامى سازگار با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر. دو نکته را بايد در اينجا توضيح داد:
1- بنياد گرايى )funamentalism( امروزه در عرف سياسى بينالملل، معنايى منفى دارد. سلفىگري، سنتپرستي، تحجر، گرايش به ترور و عدم تمايل به مذاکره و گفتگو، صفات شاخص بنيادگرايى هستند. زدن چنين انگى بر مخالفان روشنفکرى ديني، تهمتى بيش نيست. چنين تهمتها و انگ زدنهايى را بايد ناشى از عدم تساهل و تسامح و عدم اقبال واقعى به مذاکره و گفتمان دانست. اصولگرايان ايرانى داراى فکرى اصيل، مدلل به براهين و شواهد و داراى نقدهايى جدى نسبت به روشنفکرى دينى هستند و براى باز شدن باب گفتگوى منطقى که امرى بسيار مستحسن است بايد هر دو گروه به يکديگر و افکار هم احترام بگذارند نه آن که روشنفکرانى نظير گنجى که ياراى مقابله منطقى با انتقادات حريف ندارند طرف مقابل را بنيادگرا خطاب نموده، مورد استهزا و فحاشى قرار دهند. بنابراين خود او از پيش شرطى که خود براى دموکراسى برشمرد، هنوز فاصله دارد. 2- روشنفکرى دينى که به دعوى اين اصلاحطلب قديمى سالها تلاش کرد تا قرائتى از اسلام بدهد که با دموکراسى و آزادى و حقوق بشر سازگار باشد، داراى نقاط ضعف جدى است. سخن نهايى روشنفکرى دينى آن است که دين اسلام را بايد به معنويت )spirituality( فروکاست و از قضاياى فقهى مابعدالطبيعه و ايدئولوژيک تخليه نمود تا مبادا با ارزشهاى مدرن و دموکراتيک منافى و معارض باشد. چنين فروکاستنى در روشنفکرى دينى ايران هنوز مدلل و مبرهن نشده است و آنها هنوز نشان ندادهاند که با گزارههاى تاريخى اسلام، گزارههاى فقهى که داراى اعتبار اصولى مىباشند و گزارههاى مابعدالطبيعه که به ادله فلسفى ثابت مىشوند چه برخوردى بايد کرد و به چه دليل عقلانى آنها را بايد دور ريخت. آيا دموکراسى و ارزشهاى روشنگرى اعتبارى فوق اعتبارها دارند که در تعارض ميان آنها و گزارههاى وحيانى بايد رجحان داده شوند؟! در هر حال کارى که تا به حال روشنفکرى دينى ايران انجام داده است يک کار ساده و مبتذل است: دور ريختن همه گزارههاى دينى و باقى نگاه داشتن صرف معنويتى مبهم و کور. بعيد مىدانم اين کار ساده به “سالها تلاش” نيازمند باشد.
پىنوشت: