طنز های روز برای خنده



طنز های روز برای خنده
  یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم، یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت منوگفت":بسم الله الرحمن الرحیــــم"منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم": اشهد ان لا اله الا الله"!هیچی دیگه...انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!
امروز 91.02.10 ، شیرکاکائو خریدم تاریخ تولیدش 91.02.11 است ! دچار چالش فلسفی شدم ! که بذارم فردا بشه بعد بخورمش یا دِل و بزنم به دریا قبل از تولید بخورمش ..
خدایا میشه ما رو امتحان کنی ببینی جنبه پولدار شدنو داریم یا نه ؟
 
یکی و میشناسم از شهرک غرب پا میشه میره تهران پارس دنبال دوست دخترش...بعد میرسونتش تا دانشگاش تو قزوین ...شش ساعت تو قزوین چرخ میزنه تا کلاس دوست دخترش تموم شه ...!!دوباره سوارش میکنه میبرتش تا رودهن خونه مامان بزرگه .تره ...!
هفته ای 5 تا کارت شارژ 5000 تومانی براش میخره، همشم خودش بهش زنگ میزنه ...!ولی هر وقت میخواد دوست دخترش رو یه بوس کنه ، دختره نمیزاره ...!
 
فقط دهه شصتیا هستن که میتونن رابطه ی عاطفی بین خودکار بیک و نوار کاست رو درک کنن !
 
یه دوست دختر داشتم یه روز زنگ زد گفت پول داری؟ منم روم نشد جوابش کنم چون خیلی بهم لطف داشت منم یه اس ام اس به خودش دادم نوشتم > علی داداش یه مقدار پول داری رفیقم پول لازم شده بعد به خودش فرستادم فکر کنه اشتب شد بعد زنگ زد
گفت عزیزم پول نداری میگفتی, چرا به دوستات میگی !!
 
ساعت 5 صبح ، پدر صبحانه مى خورد و من شام ... به فاصله ى نسل ها مى انديشم...
حدیث داریم اگه فیسبوک تعطیل بشه 4 عضو بدن تشکر میکنن !!!باسن , چشم , انگشت , مثانه
 
یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم، یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت منوگفت":بسم الله الرحمن الرحیــــم"منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم": اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه...انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!
دلم میخواد جفت پا برم تو صورت کسی که نیم ساعت براش حرف میزنی آخرش میگه : نمیدونم چی بگم ، هر طور صلاحته. ...
خو احمق من دارم باهات مشورت میکنم
مادربزرگم میگفت اون اوایل که تلویزیون اومده بود، همه ما با حجاب مینشستیم جلوش. هیچ زنی هم وقتی تلویزیون تنها تو اتاق روشن بود، نمیرفت بشینه...
 
طرف از کلاهش خرگوش در میاره،من هنوز از قلبم یه گوساله رو نتونستم در بیارم ...!
 
شما یادتون نمیاد، یکی از بزرگترین معضلات بشریت این بود که سر امتحان دیکته، "علیه السّلام" رو بنویسیم یا فقط (ع) بذاریم!
اگر از بچگی به جای سیگار بهمون می گفتن "مسواک" ضرر داره، الان هیچ کس دندون درد نداشت، همه دور هم جمع می شدیم یواشکی مسواک می زدیم.
 اگر یک وقت دیدید یک خانوم دهنش را به اندازه دهن یک اسب آبی باز کرده نترسید هیچ کاری با شما نداره !طفلک داره ریمِل به چشماش میزنه
به خواهرزاده ام که دوم دبستانه میگم :خوشحالیا!!! همش تعطیلی :)
میگه : برو بابا دایی! واقعا تعطیلیا !!
 اقتصادِ کشور فلج شد رفت پی کارش ، بعد به من میگی خوشحالم؟ برو پلی استیشنتو بازی کن دایی !
عاشق اینم که وقتی استاد می پرسه : تا کجا درس دادم؟همه مثه بـُــز همدیگه رو نگاه می کنن و هیچ کس جوابی نمی ده ...!!!
عاشق این اتحاد وهماهنگیم توو وا نکردن لای جزوه!!
قدیما مراسم خواستگاری برای این بود خونواده ها دختر پسر رو بهم نشون بدن
 الان برای اینه که دختر و پسر خونواده هاشونو بهم نشون بدن!!

داستانِ مرخصیِ تازه عروس



داستانِ مرخصیِ تازه عروس
همسر يکي از فرمانده‌هانِ پاسگاه، که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگي‌شان، دور از شهر و بستگان، در منطقه‌ی خدمتِ همسرش مي‌گذشت، بدجوري دلتنگِ خانواده‌ی پدري‌اش شده بود.او چندين بار از شوهرش درخواست مي‌کند که براي ديدنِ پدر و مادرش، به شهرشان، به اتفاقِ هم، يا به تنهايي مسافرت کند، ولي شوهرش، هربار، به بهانه‌اي از زير بارِ موضوع شانه خالي مي‌کرد.زن که در اين مدت، با چگونه‌گيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش، و مکاتبه‌ی آن‌ها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری، کم و بيش آشنا شده بود، به فکر مي‌افتد که حالا که همسرش به خواسته‌ی وي اهميت نمي‌دهد، او همبه‌صورتِ مکتوب، و همانندِ سایرِماموران، براي رفتن و ديدار با خانواده‌اش، درخواست مرخصي بکند.پس دست به کار شده و در کاغذي، درخواستِ کتبي‌ای، به اين شرح، خطاب به همسرش مي‌نويسد:جناب .... فرمانده‌ی محترم ...اين‌جانب .......، همسرِ حضرت‌عالي، که مدت چندين ماه است، پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگانِ خود هستم، حال که شمابه‌دليلِ مشغله‌ی بيش از حد، فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد، بدين‌وسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اين‌جانب، به مدتِ ... روز،براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام، موافقتفرمایيد.با احترام ..... همسر شما.و نامه را در پوشه‌ی مکاتباتِ همسرش مي‌گذارد. چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دست‌اش رسید:.سرکار خانم ...عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي، جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام، بدین‌وسیله اعلام می‌دارد، با درخواستِ شما، به‌ شرطِ تعیينِ جانشين، موافقت مي‌شود.فرمانده‌ی پاسگاه

داستان مارمولک خيالاتي، «آقاي سرمايه» و... مابقي قضايا ـ



برگرفته از سایت افشاگری
داستان مارمولک خيالاتي، «آقاي سرمايه» و... مابقي قضايا ـ ابوالفضل فولادوند از مجاهدان اشرف
 اول اين لطيفه را داشته باشيد تا بعد مطلب دوم را خدمتتان عرض کنم.روزي مارمولکي از خياباني مي گذشت، ديد کلاغِ روي ديوار بدجوري به او خيره شده، آب دهانش را قورت داد و گفت: چيه؟! مگه تا حالا سوسمار نديدي؟ اما مطلب دوم: پس از پيروزي مجاهدين بر آن ليست گذاري ارتجاعي ـ استعماري ، ما جشن گرفتيم و آخوندها عزا. اما در ميان سرو صداي شناخته شدة آخوندها و نعره‌هاي کرگدنهايي از قبيل خامنهاي و آخوند خاتمي (احمد و محمد و...) ناگهان متوجه زنجموره‌هايي هم شديم که با موسيقي مألوف روضه خوانها تفاوت داشت. صدا صداي «وليعهدِ سابق» بود که اينروزها خودش را وکيل الرعايا مي نامد. صدايي که با همنوازيهاي سايتِ «نخست وزيرِ آنهم سابقِ خميني» در سال 67، و يک کمونيست تواب به اسم کشتگر و يک مزدورِ دو سر جاسوس به اسم نوريزاده همراهي مي شد. اول قطعاتي از شاه بيتِ کلام ِجواهرآساي ملوکانه را عيناً در زير مي آورم تا اگر کسي نديده، ببينيد و ياد امام راحل لعنت‌الله عليه بيفتد که اين روزها، فارسي بلغور کردنش داشت فراموشمان مي شد، بعد ادامه مي‌دهيم.اما جملات شازده که روز 11مهر91 از تلويزيون صداي آمريکا پخش شد:سوال مجري : خروج سازمان مجاهدين از ليست تروريستي به‌نظر شما يک تحول مثبته يا منفيه؟ رضا پهلوي: «به‌نظر من ...- هم در جهت استحکام رژيم کمک خواهد کرد- و هم در تضعيف و بقيه اپوزيسيون دموکراتيک،...- من الزاماً اين خروج از ليست رو به‌عنوان يک تقويت سازمان نمي‌بينميکي ازآن اگوست کنت هاي وطني، اين بابا را «سرماية ملي» ناميده! کسي نيست بگويد:آقا! اين چه سرماية ملياي است که نه تنها فارسي حرف زدن معمولي را فراموش کرده، بلکه سه تا جملة سياسي را هم بلد نيست پشت سر هم، درست رديف کند؟!اين چه سرماية ملياي است که يک روز رسما اعلام مي کند: آمادهام خلبان رژيم خميني بشوم و چند صباح بعد ميگويد: «من هدف والايي دارم كه خود را وقف آن كرده‌ام، اگرنتوانم موفق شوم...آنوقت بايد به خاطر زن و  فرزندانم به زندگيم بپردازم».(1)اين چه سرمايهايست که وقتي نرخ مقاومت بالا ميرود، ميگويد:«من اصولاً هيچ مداخله‌يي تو هيچ نوع رسانه‌يي يا راديويي يا سازماني يا تشكيلات سياسي از هر جهت فكري كه باشند ابدا ًنمي‌كنم و نخواهم كرد و درگذشته هم نمي‌كردم…»(2)اما وقتي مثل امروز، بوي کباب بلند مي شود، ميگويد: «نياز به يك تشكل و رهبريت و مركز است .... نقش من قابل توجه است...اگر مرا سخنگوي شورا کنيد مي پذيرم.»(3 )اين چه گنجينهايست که براي مجاهدين لغز دمکراتيک مي خواند اما درست همين حضرت آقاي «سرمايه»، آنجا که از خوابهايش براي ايران ِآينده، پنبه دانة استبداد کيل مي‌کند، فرمايش مي‌فرمايند:«من نمي‌توانم به كسي قول بدهم كه روز پس از سرنگوني رژيم فعلي، دموكراسي برقرار خواهد شد. دست‌كم به ‌ده‌سالي، شايد هم 50 سال وقت احتياج داريم». خلاصه هنوز نيامده، برقراري دمکراسي در شاه نشين موهومش را به نيم قرن بعد!! موکول ميکند.(4 )اين چه سرمايهايست که يک جا مي‌گويد من هيچ مقامي نمي خواهم. کمي آنطرفتر مي‌گويد من اصلا موازي کاري را قبول ندارم (به زبان لري يعني همه بروند پشت سر شازده! آخر يک شاهي گفتند يک گدايي گفتند، نمي‌شود که همه خودشان را هم عرض و شانه به شانة حضرت سرمايه قرار بدهند!).اما در مصاحبة ا خيرِ «شازده سرمايه» از همه جالب‌تر آنجاست که مجاهدين را به «راه راست» خوانده و شرط؟! همکاري!! خودش با مجاهدين را اينطوري بيان ميکند:  «... مجاهدين امروز بيايند بگويند...هر ادعايي که قبلا داشتيم باطله و...»شازده شرم حضورش شده رک و راست بگويد: مجاهدين بيايند اول توبه کنند بعد هم به دادرسي ارتش بروند، بعد که در ميدان چيتگر اعدام شدند يا توسط ثابتي سر دژخيم ساواک که هنوز هم مشير و مشار حضرتش است، زير تعزيرات سلطنتي (در اتاق تَمْشِيَت) جان به جان آفرين تسليم کردند، آنموقع مي‌توانند در آن دنيا پرونده‌شان را با «نَکَرين» حل و فصل کنند!!بگذريم که حضرتِ «ابويِ» شازده هم که الحق و والانصاف پدر و مادر و همة کس و کارِ «سرماية کمپرادور» ايران بود، نتوانست از اين غلط‌ها بکند، چه رسد به حضرت ايشان که حداکثر، «سرماية» مشتي بقالِ سياسي است و نه بيشتر.اما خدا وکيلي، اين جملاتِ شاهانه، شما را ياد خميني نينداخت؟ به عين جملاتش نگاه کنيد:«بنده نيستم كه بايد قضاوت بكنم قضاوت بايد در كرسي عمومي باشه، بصورت شفاف. اگر ... مجاهدين امروز بيايند بگويند كه ما هم حاضريم مثل هر جريان ديگري كه به اين مفاد و اين اصول اعتقاد داشته باشيم هر ادعايي كه قبلاً داشتيم باطله، از اين پس ما مي آييم به همان شكل بر اساس قضاوت عمومي و در آن راستا خودمان را در ميدان قضاوت قرار مي دهيم».(3)باشنيدن اين حرفها جا دارد هزاران بار ديگر به خميني و باندش لعنت فرستاد که با خيانت‌شان به مردم و انقلاب پرشکوه ضد سلطنتي،کاري کردند که هر مارمولکي توهّم بَرَش دارد که سوسمار است.و طبيعي است که وقتي مجاهدين را خلع سلاح کرده، سعي در به بند کشيدن آنها در «زندان آزادي!» مي‌کنند، استعمار به گربه‌هايش خوابِ پلنگ شدن تلقين کند!خوابي که البته شير هميشه بيدار مجاهدين و مردم ايران، آنرا آشفته کرده و مي کنند.
 ابوالفضل فولادوند
آبان 1391