داستان یک قاچاق هولناک


داستان یک قاچاق هولناک10 اردیبهشت - 96

چه باید به رژیم جنایتکارهمه چیز  بابرده گفت که موازی رشد تصاعدی قاچاق موادمخدر واعتیادتن فروشی و کلیه  فروشی آنهم بطور قاچاق هم رایج شده است.

«کلیه طرفدار بیشتری دارد اما من در کار خرید و فروش دیگر اعضای بدن هم هستم. یک بار یک مشتری چشم درخواست کرد و توانستم مشتری را پیدا کنم که چشمش را بفروشد. از چشم آن شخص عکس گرفتم و با واتس‌اپ به مشتری نشان دادم تا تایید کند. بعدش هم معامله را جوش دادم
به گزارش ایسنا، فرادید به نقل از بی‌بی‌سی نوشت: «همین که او قصه زندگی و شغلش را برایم تعریف می‌کند، می‌توانم به وضوح برق غرور را در چشم‌هایش مشاهده کنم.
زمانی که ابوجعفر با یک باند فعال در خرید و فروش اعضای بدن انسان آشنا شد، حراست یک میخانه را به عهده داشت. او وظیفه داشت تا افراد به شدت فقیر را بجوید تا بتواند در ازای پرداخت مبلغی ناچیز، اعضای بدنشان را خریداری کند. هجوم پناهندگان از سوریه به لبنان نیز فرصت را برای فعالیت و رشد بیشتر فراهم کرده بود. ابوجعفر می‌گوید: «من مردم را استثمار می‌کنم. البته بسیاری از آنها اگر در همان سوریه می‌ماندند، جانشان را از دست داده بودند و به همین خاطر از دست دادن یکی از اعضای بدنشان در مقابل مرگ و لحظات وحشتناکی که تجربه کرده‌اند، چیز خاصی نیست... من آنها را استثمار می‌کنم و آنها نیز از این کار سود می‌برند
پایگاه فعالیت این قاچاقچی، کافی‌شاپ بسیار کوچکی در یکی از حومه‌های شلوغ جنوب بیروت است؛ ساختمانی مخروبه که آن را با برزنت پوشانده‌اند.
پشت سرشان یک پارتیشن فرسوده قرار دارد که نقش دیوار اتاقی مملو از وسایل و اسباب قدیمی را بازی می‌کند. همچنین چند قفس مرغ عشق کنار هم چیده شده که صدایشان فضا را پر کرده است. او می‌گوید که از داخل همین اتاق در طول سه سال گذشته، اعضای بدن ۳۰ پناهنده را خرید و فروش کرده است. او می‌گوید: «کلیه طرفدار بیشتری دارد اما من در کار خرید و فروش دیگر اعضای بدن هم هستم. یک بار یک مشتری چشم درخواست کرد و توانستم مشتری را پیدا کنم که چشمش را بفروشد. از چشم آن شخص عکس گرفتم و با واتس‌اپ به مشتری نشان دادم تا تایید کند. بعدش هم معامله را جوش دادم
خیابان‌های باریک اطراف محل کارش مملو از پناهنده است. تقریبا یک پناهنده از هر چهار پناهنده‌ای که در لبنان زندگی می‌کنند، پناهندگان سوریِ فراری از جنگ هستند. بسیاری از آنها به دلیل قوانین لبنان قادر به کار کردن نیستند و بسیاری از خانواده‌ها حتی نان شب برای خوردن هم ندارند.
بین فقیرترین پناهندگان می‌توان به فلسطینی‌ها اشاره کرد که پیشتر پناهنده خود سوریه بودند و به همین دلیل زمانی که وارد لبنان می‌شوند، آژانس پناهندگان سازمان ملل اجازه ثبت نام دوباره را به آنها نمی‌دهد. آنها در اردوگاه‌هایی پر جمعیت زندگی و کمک‌های ناچیزی را دریافت می‌کنند.
گروه دیگر که به اندازه آنها فقیر و درمانده هستند، پناهندگان سوری‌اند که پس از مه ۲۰۱۵ وارد لبنان شدند زیرا دولت لبنان در آن تاریخ از سازمان ملل درخواست کرد تا پناهندگان جدیدتر را ثبت‌نام نکند.
ابو جعفر می‌گوید: «آنهایی که نامشان به عنوان پناهنده ثبت نشده است، شرایط بسیار سختی دارند. چه کاری از دستشان برمی‌آید؟ آنها فقیر و بیچاره هستند و برای زنده ماندن هیچ راه دیگری جز فروش اعضای بدنشان ندارند
برخی از پناهندگان به خصوص کودکان در خیابان‌ها گدایی می‌کنند. پسران کوچک‌تر کفش واکس می‌زنند یا آدامس و دستمال کاغذی سر چهارراه‌ها می‌فروشند یا در نهایت به کودک کار تبدیل می‌شوند. برخی نیز به سمت روسپیگری سوق پیدا می‌کنند.
اما فروش اعضای بدن یکی از راه‌های سریع کسب درآمد است. ابوجعفر پس از پیدا کردن فرد مورد نظر، وی را با چشمانی بسته به یک مکان از پیش تعیین شده منتقل می‌کنند. پزشکان گاهی اوقات فرد را در خانه‌های استیجاری تحت جراحی قرار می‌دهند که به طور موقتی به کلینیک درآمده‌اند. پزشکان پیش از انجام عمل جراحی تنها به چند آزمایش ساده و ابتدایی مانند آزمایش خون بسنده می‌کنند.
او می‌گوید: «پس از اتمام عمل جراحی آنها را برمی‌گردانم. سپس یک هفته مراقبت پزشکی از آنها انجام می‌دهم تا بخیه‌ها کشیده شوند. به محض این که بخیه‌ها کشیده شد، دیگر کاری نداریم که چه بلایی قرار است سرشان بیاید. واقعا برایم اهمیتی ندارد که آیا آن مشتری زنده می‌ماند یا خیر. چیزی که می‌خواستم را به دست آوردم. مشکل من نیست که بعد از پرداخت پول، چه بلایی سرشان خواهد آمد
آخرین مشتری ابوجعفر پسری ۱۷ ساله است که پس از کشته شدن پدر و برادرانش از سوریه خارج شد. سه سال است که آن پسر در لبنان به سر می‌برد. او هیچ شغلی ندارد و به شدت بدهی بالا آورده است. در این شرایط باید خرج مادر و پنج خواهر دیگرش را هم تامین کند.
آن پسر به ابوجعفر به توافق رسیدند که کلیه راستش را به مبلغ ۸۰۰۰ دلار بفروشد.
و روز بعد و در حالی که علیرغم مصرف مسکن هنوز درد می‌کشید، او را روی مبلی مندرس خوابانده بودند تا استراحت کند. صورتش خیس عرق شده و خون از اطراف باندپیچی بیرون زده بود.
ابوجعفر نمی‌گوید که از کنار آن معامله چقدر خورد. او حتی می‌گوید که نمی‌داند پس از انجام عمل جراحی چه اتفاقی سر آن اندام رخ می‌دهد. او البته حدس می‌زند که آن اندام‌ها احتمالا به جایی صادر شوند.
مشکل کمبود اعضای پیوندی در اکثر کشورهای خاورمیانه وجود دارد که موانع فرهنگی و مذهبی از عمده‌ترین دلایل آن است. اغلب خانواده‌ها تمایل دارند که عزیزانشان پس از مرگ بلافاصله دفن شوند.
ابوجعفر معتقد است که دست کم هفت دلال دیگر مانند خودش در لبنان  فعالیت دارند. او می‌گوید: «در این شغل دست دارد زیاد می‌شود. کسب و کارهای این چنینی به جای کاهش در حال افزایش هستند و پس از ورودی سوری‌ها به لبنان، سرعت بیشتر هم به خود گرفت
ابوجعفر به خوبی می‌داند که کارش خلاف قانون است اما از مقامات واهمه‌ای ندارد. او حتی با بی‌پروایی تمام کارش را تبلیغ می‌کند و می‌توان شماره‌اش که با اسپری روی دیوارهای اطراف خانه‌اش مشاهده کرد. همسایه‌ها هم از او می‌ترسند و هم به او احترام می‌گذارند. در خیابان، مردم او را صدا می‌زنند تا کمی شوخی و یا بحث کنند. او هنگام پیاده‌روی یک هفت‌تیر را زیر جورابش پنهان می‌کند.
ابوجعفر می‌گوید: «می‌دانم کارم غیر قانونی است اما دارم به مردم کمک می‌کنم. من این گونه برداشت می‌کنم. مشتری از آن پول برای ساخت آینده‌ای بهتر برای خودش و خانواده‌اش استفاده می‌کند. او می‌تواند با پولش یک تاکسی بخرد و کار کند یا اصلا به کشور دیگری مهاجرت کند. من دارم به آن افراد کمک می‌کنم و قانون اصلا برایم اهمیتی ندارد
وی حتی قانون را عامل فقر پناهجویان می‌داند زیرا مقامات اجازه کار و دسترسی به کمک‌ها را برای آنها بسیار محدود کرده‌اند.
ابوجعفر در پایان می‌گوید: «من کسی را مجبور نکرده‌ام که تحت عمل جراحی قرار بگیرد. من فقط پس از درخواست خود فرد معامله را جوش می‌دهم تا کارها با شتاب بیشتری انجام بگیرد
او سیگارش را روشن می‌کند و یکی از ابروهایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید: «چشمت را چند می‌فروشی؟»

* ابو جعفر نام واقعی او نیست. شرط آن شخص برای انجام این مصاحبه عدم استفاده از نام واقعی وی بود