رسول رسولیپور در گفتوگو
با ایلنا:
ریشه عدم ورود شجاعت گفتو گوی جمعی
این است که رهبر جامعه منبری رهبر ولی
فقیه انتصابی است که نه گفته هایش فصل الخطاب
است و به جای همگان تصمیم گیری می کند که به هیچ مرجع ومقام وکسی پاسخگوی
نیست.
امام موسی صدر یک
خلاف قاعده است و قاعده بیشتر علما و خداباوران جامعه ما این است که ما خودمان
کفایت میکنیم و نیازی به دیگران نداریم. اما امام موسی صدر یک شیوه جدیدی که
متناسب با دنیای متکثر و مدرن است را بنا نهاد، گفتگو نه از سر اجبار و اضطرار
بلکه به عنوان امری واجب و ضروری در بین تمام آحاد جامعه از هر قوم و مذهب و طبقه
اجتماعی و سیاسی.
مدیران، سیاستمداران، کارشناسان فرهنگی و اجتماعی کشور همه بر این موضوع
تاکید دارند که مفهوم گفتگو در جامعه ما شکل نگرفته و عملا توانایی تعامل مناسب و
بیحاشیه بین افراد جامعه وجود ندارد. ازجمله موانعی که بر سر شکلگیری فرهنگ
گفتگو در جامعه معرفی میشود؛ غیریتسازی و نگاه خیر و شری به مسائل است و اینکه
به راحتی نگاه و بینش متفاوت و مخالف را غیرخودی تلقی کرده و از دایره ارتباطی
کنار میگذاریم. در چنین فضایی حتی مدیران و دولتمردان تمایلی به گفتگو از خود
نشان نمیدهند از حضور در هر فضایی که آنها را وادار به پاسخگویی کند، سرباز میزنند.
رسول رسولیپور (رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه خوارزمی و
مدیر گروه آموزشی کلام اسلامی) کهریاست مرکز گفتگوی ادیان، سازمان فرهنگ و
ارتباطات اسلامی را هم در کارنامه دارد و به تازگی از سوی محمدعلی نجفی
(شهردار تهران) به عنوان مشاور و رئیس گروه اخلاق شهروندی تهران منصوب
شده است، در گفتگو با ایلنا، به پرسشهایی مثل چرایی عدم شکلگیری گفتگو در جامعه
ایرانی، اینکه چطور جامعه ما به این مرحله رسیده که عملا توانایی گفتگو با یکدیگر
را از دست دادهایم و وقتی مسئولان هیچ توجهی به پرسشهای مردم ندارند نتیجه پاسخ
ندادن به احساسات و سوالات فروخفته آنها چیست؟ پاسخ داده است.
مشروح این گفتوگو را در زیر میخوانید:
یکی از مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعه ما
نهادینه نشدن فرهنگ گفتگوست که نتیجه مستقیم آن افزایش اختلافات و تنشهاست. حال
آنکه ما به عنوان مسلمان اگر به صدر اسلام رجوع کنیم میبینیم که پیامبر گرامی
اسلام(ص) در جلساتی که تشکیل میدادند حلقهوار مینشستند تا بالا و پائین آن
معلوم نشود و مشورت؛ اصل اول تصمیماتشان بود. ما دایم از گفتگو صحبت میکنیم اما
هیچگاه گفتگو در سطوح مختلف پایین و بالای جامعهمان شکل نمیگیرد و جالب آنجاست
که مبدع واژه گفتمان تمدنها هم هستیم. چرا در جامعه ما گفتگو شکل نمیگیرد و
اصولا شکل گرفتن گفتگو چه شرایطی نیاز دارد؟
بحث گفتگو در وهله اول به نگرش و بینش یک جامعه بازمیگردد و اینکه آیا
جامعه در جهانزیست خود، فردی زندگی میکند یا جمعی؛ و اینکه آیا رشد وتوسعهی یک
جامعه، فردی تامین میشود یا جمعی. علاوه بر نگرشهای کلان افراد جامعه، سنتهای
جاری در آن جامعه هم بر مسئله شکلگیری گفتوگو اثر میگذارد. به عنوان مثال،
جوامعی که سنتی هستند و در آنها هنوز به شکل خطابی و مونولوگ تنها از سوی یک یا
چند نفر، سخنانی ایراد میشود و دیگران تنها شنونده هستند، مردم این جوامع شجاعت و
عادت ورود به یک رابطه بین فردی و جمعی را نخواهند داشت. مسئله سوم به خود معرفت
انسانی بازمیگردد. از گذشته یک فرد عالم و محقق به واسطه مطالعات فردی خودش و
بدون ارتباط با دیگران و نقد خودش از سوی دیگران؛ باور داشت که توانسته به یکسری
گزارههای صادق برسد و در تولید معرفت نیازی به خرد جمعی یا ارتباط بینالاذهانی
نمیدید. مسئلهای که گویا همچنان دیده میشود.
معیار جامعه دانشگاهی امروز برای یک پژوهش چیست؟ «مقالات پژوهشی»؛ چرا؟
برای اینکه در کتاب، نویسنده اندیشهها و آرای خودش را بدون اینکه نقد شود و مورد
بحث قرار بگیرد میآورد و منتشر میکند، اما مقاله مورد ارزیابی و بحث و داوری
قرار میگیرد و زمانی هم که در یک مجله علمی- پژوهشی منتشر شد، محلی میشود برای تضارب
آرا و بحث درباره آرا و ایدههایی که در آن مقاله مطرح شده است.
آخرت
نیک یا فرجام نیک با نیککرداری شخصی یا نیکپنداری و نیکعملی فردی حاصل نمیشود،
بلکه فرد باید با دیگران تعامل نیکی داشته باشد و ارتباط خوب و همکاری درستی با
دیگران داشته باشد.
اساسا گفتگو و دیالوگ یک اصطلاح مدرن و نو است و در جوامع مدرن هم بیشتر
دیده میشود. سنتهای خطابی ما که یک نفر پشت تریبون، بر منبر، و در رسانههای
عمومی صحبت میکند و دیگران باید گوش بدهند، دیگردر جوامع مدرن وجود ندارد و افراد
ترجیح میدهند به جای اینکه فضا تنها مونولوگ باشد دیالوگ را به جریان بیندازند و
با همدیگر بر سر جهانزیستشان و مشکلات آن و شیوههای حل مشکلات؛ گفتگو کنند.
دیگر حتی نگره پیشین رستگاری فردی و خود را بینیاز از ارتباط و تعامل با دیگران،
اهل صلاح و نجات دانستن طرفداری ندارد. ما همه در یک قایق سوار هستیم! یعنی امروز
برای رشد، توسعه، اصلاح و حتی رستگاری در آخرت، افراد باید در ارتباط با دیگران،
در آیینه دیگران، و در همیاری و همکاری و معاضدت دیگران عمل کنند. آخرت نیک
یا فرجام نیک با نیککرداری شخصی یا نیکپنداری و نیکعملی فردی حاصل نمیشود،
بلکه فرد باید با دیگران تعامل نیکی داشته باشد و ارتباط خوب و همکاری درستی با
دیگران داشته باشد.
من
در ارتباط دیگری است که «من» میشوم و دیگری هم در ارتباط با من، «تو» میشود.
افراد منها و مستقل از همدیگر هویت پیدا نمیکنند.
به هر حال عوامل دیگری هم میتوان به لیست چرایی عدم شکلگیری گفتگو در
جامعه ما اضافه کرد، اما باید به این موضوع هم توجه داشته باشیم که گفتگو صرفا حرف
زدن با همدیگر و رد و بدل کرن صحبت با دیگری نیست. گفتگو با نُرمها و قواعدی که
برای دیالوگ به معنی مدرن تعریف شده صرفا تبادل الفاظ با دیگری نیست بلکه باور به
این است که هویت انسان یک هویت شخصی و فردی نیست و چیستی و کیستی من و شما یا همان
شخصیت ما در ارتباط و چگونگی ارتباطمان با دیگری تعریف میشود.
نه آن نگاه فردگرایانه غربی (individualistic) که شخصیت افراد را خودشان رقم میزنند،
و نه آن تعریف جمعی (collective) از هویت که صرفا جامعه هویت ما را
تعیین میکند. رویکرد دیالوگی و یا ارتباطی (relational)، هویت افراد را در ارتباط تعریف میکند. یعنی من در
ارتباط دیگری است که «من» میشوم و دیگری هم در ارتباط با من، «تو» میشود. افراد
منها و مستقل از همدیگر هویت پیدا نمیکنند. همین نگاه گفتگویی که موضوع بحث ما
است اهمیت و وسعتش صرفا در مبادله چند لفظ و جمله و همسخنی نیست. ما در ارتباط،
رشد میکنیم، بزرگ میشویم، و وجودمان از ضعفها پیراسته شده و بر قوتهایش افزوده
میشود. پیامبر مهربانی هم فرمودهاند: "المؤمن مرآه المؤمن".
برای شکل گرفتن دیالوگ باید که یک نفر از
بالا به پائین صحبت نکند. همه باید همسطح باشند و امکان پرسش و پاسخ برای مستعمین
برقرار باشد اما در کشور ما مثلا رسانه ملیمان یکجانبه سخن میگوید و سخنان کسانی
را هم منعکس میکند که عادت به شیوه مونولوگ دارند، مسئولان ما فقط سخنرانی میکنند
حتی نشستهای خبری طوری طراحی میشود که رسانههای منتقد کمتر امکان حضور و طرح
سوال داشته باشند، مبلغان مذهبی و رهبران دینیمان فقط سخنرانی میکنند و ما هرگز
تجربه نکردهایم که آنها در جلساتی پاسخگوی سوالات مستعمان خود باشند، روشنفکران و
صاحبان تفکرات سیاسی و احزاب فقط سخنرانی میکنند، معلمها در مدارس فقط خودشان
صحبت میکنند بدون اینکه به دانشآموزان جرات و فرصت سوال کردن را آموزش بدهند،
در حوزه هنر؛ هنرمندان فقط با رسانههایی حرف میزنند که از آنها تعریف کنند و
کارشان را زیر سوال نبرند حتی رسانههای ما ستونهای گفتگو ندارند و تمام موضوعات
را از دریچه رسانهمحوری به مخاطب خود ارایه میدهند. فرهنگ مباحثه حتی از دانشگاهها
وحوزههای علمیه رخت بربسته است. این چنین جامعهای چگونه و در کجا باید گفتگو را
تجربه کند؟ آیا جز با واکنشهای اعتراضی میتواند صدای خود را به گوش بخشهای
تصمیمگیر جامعه برساند؟ حتی وقتی فریاد اعتراض سرمیدهد، مسئولان جامعه بازهم با
فرهنگ سخنرانی او را به آرامش دعوت میکنند. یعنی جامعه هرگز رفت و برگشت را در
حوزه تصمیمسازی و اجرای سیاستها تجربه نکرده است. در قدیم هم خانوادهها
پدرسالاری را تجربه میکردند و جامعه هم به دست ریشسفیدان اداره میشد. آن وقت در
سنت اسلامی داریم که "اسئلونی قبل ان تفقدونی" بپرسید از من قبل از
اینکه مرا از دست بدهید یا میگوییم "پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است".
چگونه جامعه به این نقطه رسیده است؟
این مسئله تنها مختص به جامعه ما نیست. تمام
جوامعی که سنتی هستند همین مشکل را دارند. ما در گذار از نُرمها و شرایط سنتی به
نُرمها و شرایط مدرن دچار این تحیر و سرگشتگی هستیم. در گذشته تنها پادشاهان و
امیرانی که بر جامعه حکومت داشتند سخن میگفتند و بقیه اساسا حق صحبت نداشتند.
وقتی هم که دولتها تشکیل شد، تمام امور، تصمیمگیریها و اجرا، همگی در
دست دولتها قبضه شد. یعنی به جای پادشاه یا ملکسالاری، گرفتار دولتسالاری شدیم.
در جوامعی که توانستهاند از دوران حکومت مونولوگی به سیستم دیالوگی برسند، چیزی
که تمرین شده این است که دولت سبک و کوچک بشود و مشارکت مردم در قالب سازمانهای مردمنهاد و NGOها تقویت شود.
در
گذشته تنها پادشاهان و امیرانی که بر جامعه حکومت داشتند سخن میگفتند و بقیه
اساسا حق صحبت نداشتند. وقتی هم که دولتها تشکیل شد، تمام امور، تصمیمگیریها و
اجرا، همگی در دست دولتها قبضه شد.
یعنی اگر قرار است کشور پیشرفت کند به تصمیمات یک جمع
حتی نخبه در هیئت دولت یا شورای تصمیمگیری بالا نیست، بلکه جامعهای به رشد میرسد
که تکتک افراد جامعه چه مسئولیت رسمی دولتی داشته باشند چه خیر، به نحوی در
فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری و اجرا دخیل باشند. من فکر میکنم همین شوراها و انجمنها و نهادهای مردمی خیلی میتوانند
کمک کنند تا جامعه ما از وضعیت مونولوگی عبور کند و وارد وضعیت دیالوگی بشویم.
افزایش بهرهوری فقط در صورتی است که
مسئولان بازخورد سخنان و عملکرهایشان را در بین مردم مشاهده کنند حال آنکه کرسیهای
آزاداندیشی هم در عمل درست اجرا نشد زیرا هیچ مسئول مستقیمی به سوالات مطرح شده
پاسخ نمیدهد و البته طرح سوال هم آزاد نشد. مثلا شنیده شده که گاه یک دانشجو پس
از طرح سوال خود در این نشستها؛ مورد توبیخ واقع شده یا ادامه تحصیل او با مشکلات
جدی مواجه میشود. مسئولان عادت کردهاند که سخنرانی کنند و مردم عادت کردهاند که
انتقادهای خود را به دنیای شایعات و جدالهای خانوادگی، اجتماعی و مجازی بکشانند و
چون پاسخی از آن سو دریافت نمیکنند، خودشان در اینسو به جان هم افتاده و یکدیگر
را تخریب کنند. حتی در فضاهای انتخاباتی هم همه شیوههای تبلیغاتی چه در رسانه ملی
یا در همایشها و جلسات دورهمی بازهم شکل سخنرانی دارد و اینسوی قضیه فقط فرصت
دارد هیاهو کند، کف بزند، سوت بکشد یا ناسزا بگوید بلافاصله پس از انتخابات هم
بساط این شیوه ابراز وجود برچیده میشود. نتیجه پاسخ ندادن به احساسات و سوالات
فروخفته مردم چیست؟
نتایج همین نتایج خسارتباری است که امروز در جامعه خودمان میبینیم. حقیقت
این است که اگر جامعه به بازی گرفته نشود و در تصمیمگیریها نظر مردم لحاظ نشود و
افرادی که حتی اگر انتخاب شدهاند بر حسب اینکه چون انتخاب شدهاند تمام تصمیمگیریها
را بخواهند خودشان رقم بزنند و بگویند دیگر بینیاز از مشورت با مردم هستند، به
مرور نوعی شکاف و گسست بین مردم و دولت و حکومت به وجود میآید. هرچقدر هم این
شکاف که ناشی از عدم توجه دولت به مردم است بیشتر شود، بیاعتمادی به وجود میآید
و این بیاعتمادی تعمیق میشود و خسارات جبرانناپذیری برای حکومت و مردم بوجود میآورد.
به همین دلیل حکومتها خودشان باید از مشورت با مردم استقبال کنند و خودشان مردم
را تشویق کنند که در امور مربوط به خودشان مشارکت داشته باشند.
هرچه
دولت به استفاده بیشتر از ظرفیتهای متراکمی که در جامعه وجود دارد کمک کند، در
حقیقت پایههای خودش را تحکیم و بقای خودش را تضمین کرده است.
وقتی ما مردم را مشارکت بدهیم عملا پایههای حکومت را تحکیم کردهایم و
بقای آن را تضمین نمودهایم. علاوه بر این، از تمام ظرفیت خردجمعی مردم خودمان
بهره بردهایم؛ نه اینکه تنها به ظرفیت تعدادی منتخب حتی نخبه بسنده کنیم. پس آثار
تاکید بر مونولوگ و فقدان دیالوگ در جامعه منجر به شکاف و جدایی، بیاعتمادی، بیانگیزگی،
بیمسئولیتی میشود و در بحرانهایی که کشور درگیرشان میشود مردم دیگر مشارکت نمیکنند
چون در شرایط دیگر از آنها نظرخواهی نشده و مشارکتشان ندادهاند، در بزنگاه
مشکلات هم وقتی دولت دست همکاری دراز میکند مورد قبول جامعه واقع نمیشود.
هرچه دولت به استفاده بیشتر از ظرفیتهای متراکمی که در جامعه وجود دارد
کمک کند، در حقیقت پایههای خودش را تحکیم و بقای خودش را تضمین کرده است.
ولی مسئولان در کشور ما نه عادت
دارند و نه اجبار دارند که بهجای استفاده از وسایل نقلیه عمومی؛ تحتالحفظ نقل
مکان کنند. در همایشها و سمینارها یا بازدیدها پس از سخنرانی یا بازدید فضا را
ترک میکنند. آنها دور از دیگر اقشار حاضر غذای خود را صرف میکنند، تفریح میکنند،
اگر برای دیدن فیلمی بروند یا به دیدن یک کنسرت؛ تحتالحفظ میروند و بازمیگردندند.
امروز بادیگاردها اجازه دارند حتی بهرغم رضایت فلان وزیر یا مسئول یا نماینده
مجلس؛ هرکسی که قصد نزدیک شدن داشته باشد برای دادن نامه، طرح سوال یا حتی یک درد
و دل معمولی، او را با تندی و خشونت تمام دور کنند. برای همین میبینیم که به آنها
اجازه داده شده حتی از شیوههای خشن و کتک زدن افرادی که آنها را مزاحم به ساحت
فلان وزیر یا مسئول تلقی میکنند، دور کنند.
نقش خبرنگاران و رسانهها و مطبوعات خیلی
میتواند کمک کند تا به غفلتهایی که گاهی به مسئولان دست میدهد (حتی در نظامهای
دموکراتیک) و فکر میکنند دیگر مردم آنها را انتخاب کردهاند و تمام است، تلنگری
بزنند. در یک مقام مسئول نباید این توهم به وجود بیاید که چون تعداد زیادی از مردم
به او رای دادهاند دیگر نیازی به مردم ندارد و آنها به مقام مسئول اعتماد کردهاند
و دیگر او باید به تنهایی سیاستگذاری و تصمیمگیریها را انجام دهد. مسئولین
همیشه و همه وقت در تصمیمگیریها و برنامهریزیها باید به نحوی عمل کنند که مردم
احساس کنار گذاشته شدن نداشته باشند، یا حس نکنند که تاریخ مصرف دارند و تنها در
دورههایی مردم، مردم هستند و به آنها توجه میشود و در مابقی اوقات دولت و
مسئولان دیگر کاری با مردم ندارند.
در
یک مقام مسئول نباید این توهم به وجود بیاید که چون تعداد زیادی از مردم به او رای
دادهاند دیگر نیازی به مردم ندارد و آنها به مقام مسئول اعتماد کردهاند و دیگر
او باید به تنهایی سیاستگذاری و تصمیمگیریها را انجام دهد.
این شیوه که مسئولان در حفظ و حرز به همایشها و برنامهها میآیند و
ارتباط واقعی آنها با مردم و بدنه جامعه برقرار نمیشود؛ چه تقصیر از خود مسئول
باشد و چه محافظان، میتواند مورد نقد رسانهها، صدا و سیما و فضای مجازی قرار
گیرد؛ این شیوه حضور در بین مردم، رفتارهایی است که مانع از ایجاد دیالوگ در جامعه
و منجر به سلب اعتماد از حکومت و ایجاد شکاف بین مردم و دولت میشود. باید با
آگاهیبخشی در این موضوع، به مسئولانی که دچار غفلت شدهاند کمک کنیم تا اصلاح
رویه و رفتار کرده و ارتباط خود را با جامعه تقویت کنند.
یکی از بزرگترین عواقب نبود گفتگو در
جامعه رواج غیبت و تهمت است. مردمی که امکان طرح سوال و انتقاد و گفتگو را ندارند،
به غیبت پناه میبرند و به آنها تهمت میزنند. بعد به او گفته میشود غیبت گناه
است حتی اگر از مسئولان باشد. وقتی کوششی از اینسو برای ایجاد فضای گفتگو نمیشود
از آنسو هم جز عدم باورپذیری و عدم اعتماد ثمری درو نخواهی کرد. مساله وقتی بغرنجتر
میشود که در دادگاهها و نزد قضات هم صدای مردم عادی شنیده نمیشود. چگونه میتوان
فرهنگ گفتگو را نهادینه کرد و چه گروهها و نهادها و سازمانهایی باید در این حوزه
فعال شوند؟
اولین دسته در این مسیر رهبران جامعه هستند و مقامات عالیرتبه جامعه. آنها
باید فضای عمومی را به یک فضای گفتگویی تبدیل کنند. یعنی مثلا اگر رئیسجمهور یا
هرکدام از وزرا و وکلا در برنامه و همایشی حاضر میشوند و قرار است یک ساعت
سخنرانی کنند، بگویند ترجیح میدهم یک ربع خودم صحبت کنم و در چهلوپنج دقیقه باقیمانده
سخنان حاضران جمع را بشنوم، تا به مخاطب توجه شود. نباید مخاطب را همیشه صرفا یک
مخاطب ببینیم که ما باید برای او حرف بزنیم. باید مخاطب را هم به سخنگو و گفتگوگر
تبدیل کنیم و حتی فرصت بیشتری از من مسئول در اختیار او قرار گیرد.
بعد از مقامات و مسئولان در فضاهای دانشگاهی و علمی، شخصیتهایی که مورد
توجه و عنایت جامعه هستند میتوانند این فضا را ایجاد کنند تا دیالوگ بیشتری در
نشستها و مراسمها رخ دهد. این نظرخواهیها میتواند در سازمانها و نهادهای
مختلف آغاز شود و هرچه این قیبل اقدامات که سهم مشارکت مردم در تصمیمگیریها را
بیشتر میکند در شمار بیشتری اتفاق بیفتد مردم باورشان میشود که میتوانند صحبت
کنند و از این وضعیت سرد و یخزده و به رخوت کشیده شده که دیگر کسی باور ندارد میتواند
حرف بزند و اگر هم بزند کسی گوش نمیدهد خارج شده و جامعه زنده میشود و حیاتی
دوباره پیدا میکند.
بیش
از توصیه به گفتگو به تمرین و تجربه گفتگو نیاز داریم. فکر میکنم باید از ردههای
بالا خود مقامات و مسئولین این تمرین را آغاز کرده و به جامعه نشان بدهند که
به فرهنگ گفتگو وفادار هستند.
به هرحال ما نیاز به تمرین داریم و با گفتن و توصیه و حرف و اینکه یک ساعت
سخنرانی کنیم که باید با همدیگر گفتگو داشته باشیم اتفاقی نمیافتد. وقتی فرهنگ
گفتگو محقق میشود که خود سخنران زمانی که در اختیار دارد را با مخاطب تقسیم کند و
به ایدهای که میخواهد دربارهاش صحبت کند تحقق ببخشد. ما بیش از توصیه به گفتگو
به تمرین و تجربه گفتوگو نیاز داریم. فکر میکنم باید از ردههای بالا خود
مقامات و مسئولان این تمرین را آغاز کرده و به جامعه نشان بدهند که به فرهنگ گفتگو
وفادار هستند تا مردم هم به یک خودباوری برسند و زبانشان به جریان بیفتد و باور
کنند که مشارکت داده میشوند.
علاوه بر اینها، گفتگو مهارتهایی نیاز دارد و سخن گفتن شرایطی دارد. قرار
نیست که هر حرفی بیربط و بیدلیل گفته شود یا مبهم بیان شود. میتوان با برگزاری
یکسری کارگاه و تمرین مهارتهای گفتگویی افراد را آماده کرد که اگر مورد عنایت و
توجه مسئولان قرار گرفتند از آن فرصت به دست آمده به نحو احسن استفاده کنند و
بتوانند جملاتی مفهوم و قابل درک و مفید برای مسئله خودشان بیان کنند.
متاسفانه
خیلی کم شاهد گفتگو و ارتباط بین دو حزب و جریان سیاسی اصلی کشور هستیم و اگر هم
گفتگویی برنامهریزی میشود، نهایتا مناظره است و دو طرف برای این بر سر یک میز مینشینند
که با هم جدلی کنند و طرف مقابل را محکوم کنند و آرای رقیب را رد کنند.
یک گروه مرجع در جامعه که احزاب سیاسی هستند هم در ایجاد فرهنگ گفتگو نقش
خیلی مهمی دارند. در جامعه ما هم دو جریان شاخص سیاسی وجود دارد که گفتگوهای میان
این دو حزب، مسئولان و شوراهای آنها باز میتواند به تلطیف فضا و پررنگ کردن نگرش
دیالوگی در جامعه کمک کند. متاسفانه ما خیلی کم شاهد گفتگو و ارتباط بین دو حزب و
جریان سیاسی اصلی کشور هستیم و اگر هم گفتگویی برنامهریزی میشود، نهایتا مناظره
است و دو طرف برای این بر سر یک میز مینشینند که با هم جدلی کنند و طرف مقابل را
محکوم کنند و آرای رقیب را رد کنند.
رفتار تقریبا تمامی رهبران سیاسی و دینی
و نیز سران احزاب و تشکلهای سیاسی و مدیران و مسئولان کشور همان اندازه که بحث
غیریتسازی در شیوه گفتمان مردم عام در کشور رایح است؛ به همان میزان و در عمل تحت
تاثیر غیریتسازی است. همگان از گفتگو صحبت میکنند اما اگر کسی از آنها انتقاد کند
یا نظرات آنها را رد کند؛ در گروه غیرخودیها و اغیار جای میگیرد و از دایره
معتمدان و حلقه یاران کنار گذاشته میشود. امام موسی صدر چگونه از این مرحله عبور
کرده بود؟ بالاخره او نیز باید ضعفها و بلندپروازیهایی را تجربه کرده باشد که
موجب میشده به آنها که او را تایید میکنند؛ نزدیکتر باشد و منتقدان خود را
براند. او چطور از این دام رهایی یافته بود یا او نیز گهگاه ناچار بود به مصلحت یا
از سر اجبار یا بنا به رضای دل به همین رویه جاری و ساری در جامعه مدیران کشور
قناعت کرده و گاه استثناهایی برای خود یا دوستانش قایل باشد؟ امام موسی صدر
گفتگوهای خود را چگونه و با چه منطقی پیش میبرد و چه اندازه با واکنشهای منفی از
سوی همرزمان و همکیشان خود مواجه میشد؟ آیا فشارهای خاصی هم بر ایشان وارد میشد؟
در شیوههایی که امام موسی صدر دنبال میکردند، گفتگو نه از سر اجبار، و نه
مصلحت و نه تنگنا و ضعف و نه برای محکوم کردن طرف مقابل و جدل با نگرش متفاوت صورت
میگرفته است. سنت گفتگویی افرادی مثل امام موسیصدر یک پشتوانه و یک عقبه دارد و
آن هم این است که ما نمیتوانیم رشد و توسعه داشته باشیم مگر با اتکا به خرد جمعی
و خرد جمعی هم نه به معنی خرد جمعی حزب سیاسی من، گروه من و سنت من، بلکه به معنی
مشارکت همه شهروندانی که در یک جامعه زندگی میکنند؛ با هر نوع دیدگاه و هر سنت
اجتماعی و دینی. تمام شهروندان یک جامعه از هر دین و سنت فکری و ... میتوانند به
حل مشکلات و مسائل جامعه و باور شدن آن کمک بدهند و امام موسی صدر عملا این شیوه
را در لبنان به زیبایی نشان داد و عمل کرد. او نشان داد که اگر جامعه لبنان میخواهد
روز خوش به خودش ببیند و اگر لبنانیها میخواهند بیسوادی و فقر و معضلات جامعهشان
را رفع کنند بدون مشارکت همه جریانات، احزاب، فرقهها و ادیان امکان ندارد. پس
گفتگو در نگاه امام موسی صدر یک امر ضروری است و نه یک امر تشریفاتی یا لابد از سر
ناچاری و یا گزینه آخر. اساس اصلاح جامعه و برطرف کردن مشکلات از نظر امام موسی
صدر گفتگو است، حالا گفتگو با موافق یا مخالف؛ و این گزینه اول است.
خرد
جمعی نه به معنی خرد جمعی حزب سیاسی من، گروه من و سنت من، بلکه به معنی مشارکت
همه شهروندانی است که در یک جامعه زندگی میکنند؛ آنهم با هر نوع دیدگاه و
هر سنت اجتماعی و دینی.
گاهی مخالفی که با او صحبت میکنی درست است که ایده متفاوتی با شما دارد
اما او هم دلسوز است و دغدغه اصلاح جامعه را دارد و امام موسی صدر هم از گفتگو
تمام گروههایی که نشان میدادند لبنان برایشان مهم است فارغ از مذهب و طبقه
اجتماعی و قومیت استقبال میکردند و با آنها وارد تعامل میشدند تا از همه ظرفیتها
برای اصلاح جامعه استفاده شود.
اگر امام موسی صدر در بحث گفتگوهای سیاسی
و دینی امروز ایران و لبنان و حزبالله حضور داشت یا اگر شیوه گفتگوی او الگوی
رهبران دینی وسیاسی واقع میشد، وضعیت منطقه امروز تفاوتی میکرد یا خیر؟
قطعا خیلی تفاوت میکرد. امام موسی صدر یک استثنا بود در بین علمای شیعه و
علمای اسلامی. واقعیت این است که در میان علمای اسلام و شیعه یا مثل او نداریم یا
خیلی خیلی اندک و انگشتشمار هستند. فرهنگ گفتگویی فرهنگی نبوده که توسط علمای ما
ترویج و تشویق شود تا ما نمونههای زیادی از امام موسی صدر داشته باشیم. هنوز همان
سنت مونولوگی در بین بزرگان ما حاکم است ولی امام موسی صدر به واقع سنتشکنی و
هنجار شکنی کردند و این قواعدی که در بین علما و خداباوران مرسوم بود را جابهجا
کردند.
امام موسی صدر یک خلاف قاعده است و قاعده بیشتر علما و خداباوران جامعه ما
این است که ما خودمان کفایت میکنیم و نیازی به دیگران نداریم. اما امام موسی صدر
یک شیوه جدیدی که متناسب با دنیای متکثر و مدرن است را بنا نهاد، گفتگو نه از سر
اجبار و اضطرار بلکه به عنوان امری واجب و ضروری در بین تمام آحاد جامعه از هر قوم
و مذهب و طبقه اجتماعی و سیاسی.
فرهنگ
گفتگوی فرهنگی نبوده که توسط علمای ما ترویج و تشویق شود تا ما نمونههای زیادی از
امام موسی صدر داشته باشیم.
اگر همه مثل امام موسی صدر عمل میکردند صد در صد جامعه ما جامعه خیلی
بالندهتری میشد و اگر شخصیتهای سیاسی و مذهبی جامعهای خودشان باور داشته
باشند که دیگری هم سهمی و حقی و حرفی برای گفتن دارد و او هم باید نقشآفرینی کند
و بدون مشارکت دیگری (به هر معنا و وضعیت اجتماعی) جامعه به رشد و توسعه نمیرسد.
رسول رسولیپور در گفتوگو
با ایلنا:
ریشه عدم ورود شجاعت گفتو گوی جمعی
این است که رهبر جامعه منبری رهبر ولی
فقیه انتصابی است که نه گفته هایش فصل الخطاب
است و به جای همگان تصمیم گیری می کند که به هیچ مرجع ومقام وکسی پاسخگوی
نیست.
امام موسی صدر یک
خلاف قاعده است و قاعده بیشتر علما و خداباوران جامعه ما این است که ما خودمان
کفایت میکنیم و نیازی به دیگران نداریم. اما امام موسی صدر یک شیوه جدیدی که
متناسب با دنیای متکثر و مدرن است را بنا نهاد، گفتگو نه از سر اجبار و اضطرار
بلکه به عنوان امری واجب و ضروری در بین تمام آحاد جامعه از هر قوم و مذهب و طبقه
اجتماعی و سیاسی.
مدیران، سیاستمداران، کارشناسان فرهنگی و اجتماعی کشور همه بر این موضوع
تاکید دارند که مفهوم گفتگو در جامعه ما شکل نگرفته و عملا توانایی تعامل مناسب و
بیحاشیه بین افراد جامعه وجود ندارد. ازجمله موانعی که بر سر شکلگیری فرهنگ
گفتگو در جامعه معرفی میشود؛ غیریتسازی و نگاه خیر و شری به مسائل است و اینکه
به راحتی نگاه و بینش متفاوت و مخالف را غیرخودی تلقی کرده و از دایره ارتباطی
کنار میگذاریم. در چنین فضایی حتی مدیران و دولتمردان تمایلی به گفتگو از خود
نشان نمیدهند از حضور در هر فضایی که آنها را وادار به پاسخگویی کند، سرباز میزنند.
رسول رسولیپور (رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه خوارزمی و
مدیر گروه آموزشی کلام اسلامی) کهریاست مرکز گفتگوی ادیان، سازمان فرهنگ و
ارتباطات اسلامی را هم در کارنامه دارد و به تازگی از سوی محمدعلی نجفی
(شهردار تهران) به عنوان مشاور و رئیس گروه اخلاق شهروندی تهران منصوب
شده است، در گفتگو با ایلنا، به پرسشهایی مثل چرایی عدم شکلگیری گفتگو در جامعه
ایرانی، اینکه چطور جامعه ما به این مرحله رسیده که عملا توانایی گفتگو با یکدیگر
را از دست دادهایم و وقتی مسئولان هیچ توجهی به پرسشهای مردم ندارند نتیجه پاسخ
ندادن به احساسات و سوالات فروخفته آنها چیست؟ پاسخ داده است.
مشروح این گفتوگو را در زیر میخوانید:
یکی از مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعه ما
نهادینه نشدن فرهنگ گفتگوست که نتیجه مستقیم آن افزایش اختلافات و تنشهاست. حال
آنکه ما به عنوان مسلمان اگر به صدر اسلام رجوع کنیم میبینیم که پیامبر گرامی
اسلام(ص) در جلساتی که تشکیل میدادند حلقهوار مینشستند تا بالا و پائین آن
معلوم نشود و مشورت؛ اصل اول تصمیماتشان بود. ما دایم از گفتگو صحبت میکنیم اما
هیچگاه گفتگو در سطوح مختلف پایین و بالای جامعهمان شکل نمیگیرد و جالب آنجاست
که مبدع واژه گفتمان تمدنها هم هستیم. چرا در جامعه ما گفتگو شکل نمیگیرد و
اصولا شکل گرفتن گفتگو چه شرایطی نیاز دارد؟
بحث گفتگو در وهله اول به نگرش و بینش یک جامعه بازمیگردد و اینکه آیا
جامعه در جهانزیست خود، فردی زندگی میکند یا جمعی؛ و اینکه آیا رشد وتوسعهی یک
جامعه، فردی تامین میشود یا جمعی. علاوه بر نگرشهای کلان افراد جامعه، سنتهای
جاری در آن جامعه هم بر مسئله شکلگیری گفتوگو اثر میگذارد. به عنوان مثال،
جوامعی که سنتی هستند و در آنها هنوز به شکل خطابی و مونولوگ تنها از سوی یک یا
چند نفر، سخنانی ایراد میشود و دیگران تنها شنونده هستند، مردم این جوامع شجاعت و
عادت ورود به یک رابطه بین فردی و جمعی را نخواهند داشت. مسئله سوم به خود معرفت
انسانی بازمیگردد. از گذشته یک فرد عالم و محقق به واسطه مطالعات فردی خودش و
بدون ارتباط با دیگران و نقد خودش از سوی دیگران؛ باور داشت که توانسته به یکسری
گزارههای صادق برسد و در تولید معرفت نیازی به خرد جمعی یا ارتباط بینالاذهانی
نمیدید. مسئلهای که گویا همچنان دیده میشود.
معیار جامعه دانشگاهی امروز برای یک پژوهش چیست؟ «مقالات پژوهشی»؛ چرا؟
برای اینکه در کتاب، نویسنده اندیشهها و آرای خودش را بدون اینکه نقد شود و مورد
بحث قرار بگیرد میآورد و منتشر میکند، اما مقاله مورد ارزیابی و بحث و داوری
قرار میگیرد و زمانی هم که در یک مجله علمی- پژوهشی منتشر شد، محلی میشود برای تضارب
آرا و بحث درباره آرا و ایدههایی که در آن مقاله مطرح شده است.
آخرت
نیک یا فرجام نیک با نیککرداری شخصی یا نیکپنداری و نیکعملی فردی حاصل نمیشود،
بلکه فرد باید با دیگران تعامل نیکی داشته باشد و ارتباط خوب و همکاری درستی با
دیگران داشته باشد.
اساسا گفتگو و دیالوگ یک اصطلاح مدرن و نو است و در جوامع مدرن هم بیشتر
دیده میشود. سنتهای خطابی ما که یک نفر پشت تریبون، بر منبر، و در رسانههای
عمومی صحبت میکند و دیگران باید گوش بدهند، دیگردر جوامع مدرن وجود ندارد و افراد
ترجیح میدهند به جای اینکه فضا تنها مونولوگ باشد دیالوگ را به جریان بیندازند و
با همدیگر بر سر جهانزیستشان و مشکلات آن و شیوههای حل مشکلات؛ گفتگو کنند.
دیگر حتی نگره پیشین رستگاری فردی و خود را بینیاز از ارتباط و تعامل با دیگران،
اهل صلاح و نجات دانستن طرفداری ندارد. ما همه در یک قایق سوار هستیم! یعنی امروز
برای رشد، توسعه، اصلاح و حتی رستگاری در آخرت، افراد باید در ارتباط با دیگران،
در آیینه دیگران، و در همیاری و همکاری و معاضدت دیگران عمل کنند. آخرت نیک
یا فرجام نیک با نیککرداری شخصی یا نیکپنداری و نیکعملی فردی حاصل نمیشود،
بلکه فرد باید با دیگران تعامل نیکی داشته باشد و ارتباط خوب و همکاری درستی با
دیگران داشته باشد.
من
در ارتباط دیگری است که «من» میشوم و دیگری هم در ارتباط با من، «تو» میشود.
افراد منها و مستقل از همدیگر هویت پیدا نمیکنند.
به هر حال عوامل دیگری هم میتوان به لیست چرایی عدم شکلگیری گفتگو در
جامعه ما اضافه کرد، اما باید به این موضوع هم توجه داشته باشیم که گفتگو صرفا حرف
زدن با همدیگر و رد و بدل کرن صحبت با دیگری نیست. گفتگو با نُرمها و قواعدی که
برای دیالوگ به معنی مدرن تعریف شده صرفا تبادل الفاظ با دیگری نیست بلکه باور به
این است که هویت انسان یک هویت شخصی و فردی نیست و چیستی و کیستی من و شما یا همان
شخصیت ما در ارتباط و چگونگی ارتباطمان با دیگری تعریف میشود.
نه آن نگاه فردگرایانه غربی (individualistic) که شخصیت افراد را خودشان رقم میزنند،
و نه آن تعریف جمعی (collective) از هویت که صرفا جامعه هویت ما را
تعیین میکند. رویکرد دیالوگی و یا ارتباطی (relational)، هویت افراد را در ارتباط تعریف میکند. یعنی من در
ارتباط دیگری است که «من» میشوم و دیگری هم در ارتباط با من، «تو» میشود. افراد
منها و مستقل از همدیگر هویت پیدا نمیکنند. همین نگاه گفتگویی که موضوع بحث ما
است اهمیت و وسعتش صرفا در مبادله چند لفظ و جمله و همسخنی نیست. ما در ارتباط،
رشد میکنیم، بزرگ میشویم، و وجودمان از ضعفها پیراسته شده و بر قوتهایش افزوده
میشود. پیامبر مهربانی هم فرمودهاند: "المؤمن مرآه المؤمن".
برای شکل گرفتن دیالوگ باید که یک نفر از
بالا به پائین صحبت نکند. همه باید همسطح باشند و امکان پرسش و پاسخ برای مستعمین
برقرار باشد اما در کشور ما مثلا رسانه ملیمان یکجانبه سخن میگوید و سخنان کسانی
را هم منعکس میکند که عادت به شیوه مونولوگ دارند، مسئولان ما فقط سخنرانی میکنند
حتی نشستهای خبری طوری طراحی میشود که رسانههای منتقد کمتر امکان حضور و طرح
سوال داشته باشند، مبلغان مذهبی و رهبران دینیمان فقط سخنرانی میکنند و ما هرگز
تجربه نکردهایم که آنها در جلساتی پاسخگوی سوالات مستعمان خود باشند، روشنفکران و
صاحبان تفکرات سیاسی و احزاب فقط سخنرانی میکنند، معلمها در مدارس فقط خودشان
صحبت میکنند بدون اینکه به دانشآموزان جرات و فرصت سوال کردن را آموزش بدهند،
در حوزه هنر؛ هنرمندان فقط با رسانههایی حرف میزنند که از آنها تعریف کنند و
کارشان را زیر سوال نبرند حتی رسانههای ما ستونهای گفتگو ندارند و تمام موضوعات
را از دریچه رسانهمحوری به مخاطب خود ارایه میدهند. فرهنگ مباحثه حتی از دانشگاهها
وحوزههای علمیه رخت بربسته است. این چنین جامعهای چگونه و در کجا باید گفتگو را
تجربه کند؟ آیا جز با واکنشهای اعتراضی میتواند صدای خود را به گوش بخشهای
تصمیمگیر جامعه برساند؟ حتی وقتی فریاد اعتراض سرمیدهد، مسئولان جامعه بازهم با
فرهنگ سخنرانی او را به آرامش دعوت میکنند. یعنی جامعه هرگز رفت و برگشت را در
حوزه تصمیمسازی و اجرای سیاستها تجربه نکرده است. در قدیم هم خانوادهها
پدرسالاری را تجربه میکردند و جامعه هم به دست ریشسفیدان اداره میشد. آن وقت در
سنت اسلامی داریم که "اسئلونی قبل ان تفقدونی" بپرسید از من قبل از
اینکه مرا از دست بدهید یا میگوییم "پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است".
چگونه جامعه به این نقطه رسیده است؟
این مسئله تنها مختص به جامعه ما نیست. تمام
جوامعی که سنتی هستند همین مشکل را دارند. ما در گذار از نُرمها و شرایط سنتی به
نُرمها و شرایط مدرن دچار این تحیر و سرگشتگی هستیم. در گذشته تنها پادشاهان و
امیرانی که بر جامعه حکومت داشتند سخن میگفتند و بقیه اساسا حق صحبت نداشتند.
وقتی هم که دولتها تشکیل شد، تمام امور، تصمیمگیریها و اجرا، همگی در
دست دولتها قبضه شد. یعنی به جای پادشاه یا ملکسالاری، گرفتار دولتسالاری شدیم.
در جوامعی که توانستهاند از دوران حکومت مونولوگی به سیستم دیالوگی برسند، چیزی
که تمرین شده این است که دولت سبک و کوچک بشود و مشارکت مردم در قالب سازمانهای مردمنهاد و NGOها تقویت شود.
در
گذشته تنها پادشاهان و امیرانی که بر جامعه حکومت داشتند سخن میگفتند و بقیه
اساسا حق صحبت نداشتند. وقتی هم که دولتها تشکیل شد، تمام امور، تصمیمگیریها و
اجرا، همگی در دست دولتها قبضه شد.
یعنی اگر قرار است کشور پیشرفت کند به تصمیمات یک جمع
حتی نخبه در هیئت دولت یا شورای تصمیمگیری بالا نیست، بلکه جامعهای به رشد میرسد
که تکتک افراد جامعه چه مسئولیت رسمی دولتی داشته باشند چه خیر، به نحوی در
فرایند تصمیمگیری و سیاستگذاری و اجرا دخیل باشند. من فکر میکنم همین شوراها و انجمنها و نهادهای مردمی خیلی میتوانند
کمک کنند تا جامعه ما از وضعیت مونولوگی عبور کند و وارد وضعیت دیالوگی بشویم.
افزایش بهرهوری فقط در صورتی است که
مسئولان بازخورد سخنان و عملکرهایشان را در بین مردم مشاهده کنند حال آنکه کرسیهای
آزاداندیشی هم در عمل درست اجرا نشد زیرا هیچ مسئول مستقیمی به سوالات مطرح شده
پاسخ نمیدهد و البته طرح سوال هم آزاد نشد. مثلا شنیده شده که گاه یک دانشجو پس
از طرح سوال خود در این نشستها؛ مورد توبیخ واقع شده یا ادامه تحصیل او با مشکلات
جدی مواجه میشود. مسئولان عادت کردهاند که سخنرانی کنند و مردم عادت کردهاند که
انتقادهای خود را به دنیای شایعات و جدالهای خانوادگی، اجتماعی و مجازی بکشانند و
چون پاسخی از آن سو دریافت نمیکنند، خودشان در اینسو به جان هم افتاده و یکدیگر
را تخریب کنند. حتی در فضاهای انتخاباتی هم همه شیوههای تبلیغاتی چه در رسانه ملی
یا در همایشها و جلسات دورهمی بازهم شکل سخنرانی دارد و اینسوی قضیه فقط فرصت
دارد هیاهو کند، کف بزند، سوت بکشد یا ناسزا بگوید بلافاصله پس از انتخابات هم
بساط این شیوه ابراز وجود برچیده میشود. نتیجه پاسخ ندادن به احساسات و سوالات
فروخفته مردم چیست؟
نتایج همین نتایج خسارتباری است که امروز در جامعه خودمان میبینیم. حقیقت
این است که اگر جامعه به بازی گرفته نشود و در تصمیمگیریها نظر مردم لحاظ نشود و
افرادی که حتی اگر انتخاب شدهاند بر حسب اینکه چون انتخاب شدهاند تمام تصمیمگیریها
را بخواهند خودشان رقم بزنند و بگویند دیگر بینیاز از مشورت با مردم هستند، به
مرور نوعی شکاف و گسست بین مردم و دولت و حکومت به وجود میآید. هرچقدر هم این
شکاف که ناشی از عدم توجه دولت به مردم است بیشتر شود، بیاعتمادی به وجود میآید
و این بیاعتمادی تعمیق میشود و خسارات جبرانناپذیری برای حکومت و مردم بوجود میآورد.
به همین دلیل حکومتها خودشان باید از مشورت با مردم استقبال کنند و خودشان مردم
را تشویق کنند که در امور مربوط به خودشان مشارکت داشته باشند.
هرچه
دولت به استفاده بیشتر از ظرفیتهای متراکمی که در جامعه وجود دارد کمک کند، در
حقیقت پایههای خودش را تحکیم و بقای خودش را تضمین کرده است.
وقتی ما مردم را مشارکت بدهیم عملا پایههای حکومت را تحکیم کردهایم و
بقای آن را تضمین نمودهایم. علاوه بر این، از تمام ظرفیت خردجمعی مردم خودمان
بهره بردهایم؛ نه اینکه تنها به ظرفیت تعدادی منتخب حتی نخبه بسنده کنیم. پس آثار
تاکید بر مونولوگ و فقدان دیالوگ در جامعه منجر به شکاف و جدایی، بیاعتمادی، بیانگیزگی،
بیمسئولیتی میشود و در بحرانهایی که کشور درگیرشان میشود مردم دیگر مشارکت نمیکنند
چون در شرایط دیگر از آنها نظرخواهی نشده و مشارکتشان ندادهاند، در بزنگاه
مشکلات هم وقتی دولت دست همکاری دراز میکند مورد قبول جامعه واقع نمیشود.
هرچه دولت به استفاده بیشتر از ظرفیتهای متراکمی که در جامعه وجود دارد
کمک کند، در حقیقت پایههای خودش را تحکیم و بقای خودش را تضمین کرده است.
ولی مسئولان در کشور ما نه عادت
دارند و نه اجبار دارند که بهجای استفاده از وسایل نقلیه عمومی؛ تحتالحفظ نقل
مکان کنند. در همایشها و سمینارها یا بازدیدها پس از سخنرانی یا بازدید فضا را
ترک میکنند. آنها دور از دیگر اقشار حاضر غذای خود را صرف میکنند، تفریح میکنند،
اگر برای دیدن فیلمی بروند یا به دیدن یک کنسرت؛ تحتالحفظ میروند و بازمیگردندند.
امروز بادیگاردها اجازه دارند حتی بهرغم رضایت فلان وزیر یا مسئول یا نماینده
مجلس؛ هرکسی که قصد نزدیک شدن داشته باشد برای دادن نامه، طرح سوال یا حتی یک درد
و دل معمولی، او را با تندی و خشونت تمام دور کنند. برای همین میبینیم که به آنها
اجازه داده شده حتی از شیوههای خشن و کتک زدن افرادی که آنها را مزاحم به ساحت
فلان وزیر یا مسئول تلقی میکنند، دور کنند.
نقش خبرنگاران و رسانهها و مطبوعات خیلی
میتواند کمک کند تا به غفلتهایی که گاهی به مسئولان دست میدهد (حتی در نظامهای
دموکراتیک) و فکر میکنند دیگر مردم آنها را انتخاب کردهاند و تمام است، تلنگری
بزنند. در یک مقام مسئول نباید این توهم به وجود بیاید که چون تعداد زیادی از مردم
به او رای دادهاند دیگر نیازی به مردم ندارد و آنها به مقام مسئول اعتماد کردهاند
و دیگر او باید به تنهایی سیاستگذاری و تصمیمگیریها را انجام دهد. مسئولین
همیشه و همه وقت در تصمیمگیریها و برنامهریزیها باید به نحوی عمل کنند که مردم
احساس کنار گذاشته شدن نداشته باشند، یا حس نکنند که تاریخ مصرف دارند و تنها در
دورههایی مردم، مردم هستند و به آنها توجه میشود و در مابقی اوقات دولت و
مسئولان دیگر کاری با مردم ندارند.
در
یک مقام مسئول نباید این توهم به وجود بیاید که چون تعداد زیادی از مردم به او رای
دادهاند دیگر نیازی به مردم ندارد و آنها به مقام مسئول اعتماد کردهاند و دیگر
او باید به تنهایی سیاستگذاری و تصمیمگیریها را انجام دهد.
این شیوه که مسئولان در حفظ و حرز به همایشها و برنامهها میآیند و
ارتباط واقعی آنها با مردم و بدنه جامعه برقرار نمیشود؛ چه تقصیر از خود مسئول
باشد و چه محافظان، میتواند مورد نقد رسانهها، صدا و سیما و فضای مجازی قرار
گیرد؛ این شیوه حضور در بین مردم، رفتارهایی است که مانع از ایجاد دیالوگ در جامعه
و منجر به سلب اعتماد از حکومت و ایجاد شکاف بین مردم و دولت میشود. باید با
آگاهیبخشی در این موضوع، به مسئولانی که دچار غفلت شدهاند کمک کنیم تا اصلاح
رویه و رفتار کرده و ارتباط خود را با جامعه تقویت کنند.
یکی از بزرگترین عواقب نبود گفتگو در
جامعه رواج غیبت و تهمت است. مردمی که امکان طرح سوال و انتقاد و گفتگو را ندارند،
به غیبت پناه میبرند و به آنها تهمت میزنند. بعد به او گفته میشود غیبت گناه
است حتی اگر از مسئولان باشد. وقتی کوششی از اینسو برای ایجاد فضای گفتگو نمیشود
از آنسو هم جز عدم باورپذیری و عدم اعتماد ثمری درو نخواهی کرد. مساله وقتی بغرنجتر
میشود که در دادگاهها و نزد قضات هم صدای مردم عادی شنیده نمیشود. چگونه میتوان
فرهنگ گفتگو را نهادینه کرد و چه گروهها و نهادها و سازمانهایی باید در این حوزه
فعال شوند؟
اولین دسته در این مسیر رهبران جامعه هستند و مقامات عالیرتبه جامعه. آنها
باید فضای عمومی را به یک فضای گفتگویی تبدیل کنند. یعنی مثلا اگر رئیسجمهور یا
هرکدام از وزرا و وکلا در برنامه و همایشی حاضر میشوند و قرار است یک ساعت
سخنرانی کنند، بگویند ترجیح میدهم یک ربع خودم صحبت کنم و در چهلوپنج دقیقه باقیمانده
سخنان حاضران جمع را بشنوم، تا به مخاطب توجه شود. نباید مخاطب را همیشه صرفا یک
مخاطب ببینیم که ما باید برای او حرف بزنیم. باید مخاطب را هم به سخنگو و گفتگوگر
تبدیل کنیم و حتی فرصت بیشتری از من مسئول در اختیار او قرار گیرد.
بعد از مقامات و مسئولان در فضاهای دانشگاهی و علمی، شخصیتهایی که مورد
توجه و عنایت جامعه هستند میتوانند این فضا را ایجاد کنند تا دیالوگ بیشتری در
نشستها و مراسمها رخ دهد. این نظرخواهیها میتواند در سازمانها و نهادهای
مختلف آغاز شود و هرچه این قیبل اقدامات که سهم مشارکت مردم در تصمیمگیریها را
بیشتر میکند در شمار بیشتری اتفاق بیفتد مردم باورشان میشود که میتوانند صحبت
کنند و از این وضعیت سرد و یخزده و به رخوت کشیده شده که دیگر کسی باور ندارد میتواند
حرف بزند و اگر هم بزند کسی گوش نمیدهد خارج شده و جامعه زنده میشود و حیاتی
دوباره پیدا میکند.
بیش
از توصیه به گفتگو به تمرین و تجربه گفتگو نیاز داریم. فکر میکنم باید از ردههای
بالا خود مقامات و مسئولین این تمرین را آغاز کرده و به جامعه نشان بدهند که
به فرهنگ گفتگو وفادار هستند.
به هرحال ما نیاز به تمرین داریم و با گفتن و توصیه و حرف و اینکه یک ساعت
سخنرانی کنیم که باید با همدیگر گفتگو داشته باشیم اتفاقی نمیافتد. وقتی فرهنگ
گفتگو محقق میشود که خود سخنران زمانی که در اختیار دارد را با مخاطب تقسیم کند و
به ایدهای که میخواهد دربارهاش صحبت کند تحقق ببخشد. ما بیش از توصیه به گفتگو
به تمرین و تجربه گفتوگو نیاز داریم. فکر میکنم باید از ردههای بالا خود
مقامات و مسئولان این تمرین را آغاز کرده و به جامعه نشان بدهند که به فرهنگ گفتگو
وفادار هستند تا مردم هم به یک خودباوری برسند و زبانشان به جریان بیفتد و باور
کنند که مشارکت داده میشوند.
علاوه بر اینها، گفتگو مهارتهایی نیاز دارد و سخن گفتن شرایطی دارد. قرار
نیست که هر حرفی بیربط و بیدلیل گفته شود یا مبهم بیان شود. میتوان با برگزاری
یکسری کارگاه و تمرین مهارتهای گفتگویی افراد را آماده کرد که اگر مورد عنایت و
توجه مسئولان قرار گرفتند از آن فرصت به دست آمده به نحو احسن استفاده کنند و
بتوانند جملاتی مفهوم و قابل درک و مفید برای مسئله خودشان بیان کنند.
متاسفانه
خیلی کم شاهد گفتگو و ارتباط بین دو حزب و جریان سیاسی اصلی کشور هستیم و اگر هم
گفتگویی برنامهریزی میشود، نهایتا مناظره است و دو طرف برای این بر سر یک میز مینشینند
که با هم جدلی کنند و طرف مقابل را محکوم کنند و آرای رقیب را رد کنند.
یک گروه مرجع در جامعه که احزاب سیاسی هستند هم در ایجاد فرهنگ گفتگو نقش
خیلی مهمی دارند. در جامعه ما هم دو جریان شاخص سیاسی وجود دارد که گفتگوهای میان
این دو حزب، مسئولان و شوراهای آنها باز میتواند به تلطیف فضا و پررنگ کردن نگرش
دیالوگی در جامعه کمک کند. متاسفانه ما خیلی کم شاهد گفتگو و ارتباط بین دو حزب و
جریان سیاسی اصلی کشور هستیم و اگر هم گفتگویی برنامهریزی میشود، نهایتا مناظره
است و دو طرف برای این بر سر یک میز مینشینند که با هم جدلی کنند و طرف مقابل را
محکوم کنند و آرای رقیب را رد کنند.
رفتار تقریبا تمامی رهبران سیاسی و دینی
و نیز سران احزاب و تشکلهای سیاسی و مدیران و مسئولان کشور همان اندازه که بحث
غیریتسازی در شیوه گفتمان مردم عام در کشور رایح است؛ به همان میزان و در عمل تحت
تاثیر غیریتسازی است. همگان از گفتگو صحبت میکنند اما اگر کسی از آنها انتقاد کند
یا نظرات آنها را رد کند؛ در گروه غیرخودیها و اغیار جای میگیرد و از دایره
معتمدان و حلقه یاران کنار گذاشته میشود. امام موسی صدر چگونه از این مرحله عبور
کرده بود؟ بالاخره او نیز باید ضعفها و بلندپروازیهایی را تجربه کرده باشد که
موجب میشده به آنها که او را تایید میکنند؛ نزدیکتر باشد و منتقدان خود را
براند. او چطور از این دام رهایی یافته بود یا او نیز گهگاه ناچار بود به مصلحت یا
از سر اجبار یا بنا به رضای دل به همین رویه جاری و ساری در جامعه مدیران کشور
قناعت کرده و گاه استثناهایی برای خود یا دوستانش قایل باشد؟ امام موسی صدر
گفتگوهای خود را چگونه و با چه منطقی پیش میبرد و چه اندازه با واکنشهای منفی از
سوی همرزمان و همکیشان خود مواجه میشد؟ آیا فشارهای خاصی هم بر ایشان وارد میشد؟
در شیوههایی که امام موسی صدر دنبال میکردند، گفتگو نه از سر اجبار، و نه
مصلحت و نه تنگنا و ضعف و نه برای محکوم کردن طرف مقابل و جدل با نگرش متفاوت صورت
میگرفته است. سنت گفتگویی افرادی مثل امام موسیصدر یک پشتوانه و یک عقبه دارد و
آن هم این است که ما نمیتوانیم رشد و توسعه داشته باشیم مگر با اتکا به خرد جمعی
و خرد جمعی هم نه به معنی خرد جمعی حزب سیاسی من، گروه من و سنت من، بلکه به معنی
مشارکت همه شهروندانی که در یک جامعه زندگی میکنند؛ با هر نوع دیدگاه و هر سنت
اجتماعی و دینی. تمام شهروندان یک جامعه از هر دین و سنت فکری و ... میتوانند به
حل مشکلات و مسائل جامعه و باور شدن آن کمک بدهند و امام موسی صدر عملا این شیوه
را در لبنان به زیبایی نشان داد و عمل کرد. او نشان داد که اگر جامعه لبنان میخواهد
روز خوش به خودش ببیند و اگر لبنانیها میخواهند بیسوادی و فقر و معضلات جامعهشان
را رفع کنند بدون مشارکت همه جریانات، احزاب، فرقهها و ادیان امکان ندارد. پس
گفتگو در نگاه امام موسی صدر یک امر ضروری است و نه یک امر تشریفاتی یا لابد از سر
ناچاری و یا گزینه آخر. اساس اصلاح جامعه و برطرف کردن مشکلات از نظر امام موسی
صدر گفتگو است، حالا گفتگو با موافق یا مخالف؛ و این گزینه اول است.
خرد
جمعی نه به معنی خرد جمعی حزب سیاسی من، گروه من و سنت من، بلکه به معنی مشارکت
همه شهروندانی است که در یک جامعه زندگی میکنند؛ آنهم با هر نوع دیدگاه و
هر سنت اجتماعی و دینی.
گاهی مخالفی که با او صحبت میکنی درست است که ایده متفاوتی با شما دارد
اما او هم دلسوز است و دغدغه اصلاح جامعه را دارد و امام موسی صدر هم از گفتگو
تمام گروههایی که نشان میدادند لبنان برایشان مهم است فارغ از مذهب و طبقه
اجتماعی و قومیت استقبال میکردند و با آنها وارد تعامل میشدند تا از همه ظرفیتها
برای اصلاح جامعه استفاده شود.
اگر امام موسی صدر در بحث گفتگوهای سیاسی
و دینی امروز ایران و لبنان و حزبالله حضور داشت یا اگر شیوه گفتگوی او الگوی
رهبران دینی وسیاسی واقع میشد، وضعیت منطقه امروز تفاوتی میکرد یا خیر؟
قطعا خیلی تفاوت میکرد. امام موسی صدر یک استثنا بود در بین علمای شیعه و
علمای اسلامی. واقعیت این است که در میان علمای اسلام و شیعه یا مثل او نداریم یا
خیلی خیلی اندک و انگشتشمار هستند. فرهنگ گفتگویی فرهنگی نبوده که توسط علمای ما
ترویج و تشویق شود تا ما نمونههای زیادی از امام موسی صدر داشته باشیم. هنوز همان
سنت مونولوگی در بین بزرگان ما حاکم است ولی امام موسی صدر به واقع سنتشکنی و
هنجار شکنی کردند و این قواعدی که در بین علما و خداباوران مرسوم بود را جابهجا
کردند.
امام موسی صدر یک خلاف قاعده است و قاعده بیشتر علما و خداباوران جامعه ما
این است که ما خودمان کفایت میکنیم و نیازی به دیگران نداریم. اما امام موسی صدر
یک شیوه جدیدی که متناسب با دنیای متکثر و مدرن است را بنا نهاد، گفتگو نه از سر
اجبار و اضطرار بلکه به عنوان امری واجب و ضروری در بین تمام آحاد جامعه از هر قوم
و مذهب و طبقه اجتماعی و سیاسی.
فرهنگ
گفتگوی فرهنگی نبوده که توسط علمای ما ترویج و تشویق شود تا ما نمونههای زیادی از
امام موسی صدر داشته باشیم.
اگر همه مثل امام موسی صدر عمل میکردند صد در صد جامعه ما جامعه خیلی
بالندهتری میشد و اگر شخصیتهای سیاسی و مذهبی جامعهای خودشان باور داشته
باشند که دیگری هم سهمی و حقی و حرفی برای گفتن دارد و او هم باید نقشآفرینی کند
و بدون مشارکت دیگری (به هر معنا و وضعیت اجتماعی) جامعه به رشد و توسعه نمیرسد.