حمام در خانه‌های مخروبه/بیشتر زنان اینجا عفونت دارند


سر پل ذهاب ۵۰ روز بعد از زلزله؛

10دی-96

در محله فولادی، چادرهای برافراشته در کنار خانه‌های ویران شده را می‌بینی و مردمانی که هر شب با برپا کردن آتش و جمع شدن دور آن تلاش دارند از غم آنچه بر سرشان آمده؛ بکاهند. کنار آتش؛ چند نفر دور و برمان را می‌گیرند. هرکس از مشکلاتش می‌گوید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، یک ماه و اندی پیش زلزله ۷.۳ ریشتری شهرهای سرپل‌ذهاب و روستاهای اطراف آن را لرزاند و همه چیز را ویران کرد. در شهر سرپل ذهاب؛ برخی از محلات بیش از دیگر محلات خسارت و تلفات جانی داشته‌اند مانند محله فولادی؛ یکی از قدیمی‌ترین محلات شهر سرپل ذهاب و منطقه مسکن مهر.
در محله فولادی، چادرهای برافراشته در کنار خانه‌های ویران شده را می‌بینی و مردمانی که هر شب با برپا کردن آتش و جمع شدن دور آن تلاش دارند از غم آنچه بر سرشان آمده؛ بکاهند. کنار آتش؛ چند نفر دور و برمان را می‌گیرند. هرکس از مشکلاتش می‌گوید، از نبود سرویس بهداشتی مناسب و حمام. از اینکه هنوز بعد از گذشت ۴۰ روز از زلزله بخش اعظمی از مردم همچنان در چادر روزگار سر می‌‌کنند، اینکه کانکس برای همه نیامده، از بی‌اطلاعی و بلاتکلیفی درباره وام‌های ۵ میلیون تومانی بلاعوض دولت و از نگرانی‌شان برای آینده...
وارد کانکس یکی از اهالی محل می‌شوم، از اوضاع‌شان می‌پرسم؟ یکی پاسخ می‌گوید: سه خانواده هستیم که در یک کانکس زندگی می‌کنیم. اوضاع بسیار بد است. سرویس بهداشتی نداریم و حمام نمی‌رویم. خانه‌مان همین‌جا بود. با دو پسرم اینجا زندگی می‌کردیم اما همه چیز خراب شد بازهم خدارا شکر کسی آسیب ندید اما همه چیز از بین رفت.
29
وارد کوچه‌ای که دیگر شباهتی به کوچه ندارد، می‌شوم. مردان محل در کنار ویرانه‌های یک خانه جمع شده‌اند. جلو می‌روم و علت را می‌پرسم، می‌گویند این خانه در زمان زلزله تخریب شد و حدود ۳۰ نفر در آن جان خود را از دست دادند. آن شب که زلزله آمد صاحب خانه تولد گرفته بود که همه چیز بر سر خودشان و مهمانانشان خراب شد و الان هم براثر پس‌لرزه‌ها ویرانه‌های خانه آوار شده و فروریخته است. خانم جوانی دستم را می‌کشد و می‌گوید: به خدا خیلی ترسیدیم. فکر کردیم دوباره زلزله شده صدای مهیبی داشت و دو تا بچه از ترس بیهوش شدند.
از سرمای چادر به آتش خیابان پناه می‌بریم
هوای شب‌های سرپل ذهاب بسیار سرد است و تا مغز استخوان را می‌سوزاند. مردم اینجا مجبورند شب‌ها را در چادرها تا به صبح سر کنند. از آنها می‌پرسم وضعیت گرمایشی چادرهایتان مناسب است؟ خانم جوانی که باردار هم هست، پاسخ می‌دهد: نه، از سرمای چادر به آتش‌هایی که در خیابان به پا می‌کنیم، پناه می‌آوریم. هر مسئولی که به اینجا می‌آید به او می‌گوییم که برای ما کانکس بیاورد.
خانم دیگری عکس‌هایی از آموزشگاه خواهرش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: آموزشگاه خواهرم به طور کامل خراب شده و هیچ جایی هم نیست که بتوانیم به آنجا مراجعه کنیم تا تکلیف آموزشگاه را مشخص کنند. پسرش را هم چون به شدت آسیب دیده بود، به تهران بردند.
با او به داخل چادرش می‌روم، دختر ۵/ ۲ ساله‌اش خوابیده؛ می‌گوید: چهار نفر هستیم اما در چادر جایمان نمی‌شود. هانا مبتلا به سی‌پی است. تا قبل از زلزله زیر نظر پزشک متخصص بود در تهران بود اما الان نمی‌توانیم او را دکتر ببریم حتی نمی‌توانیم برای کاردرمانی ببریمش. او در حال حاضر مشکلات بسیاری پیدا کرده است.
اینطور ادامه می‌دهد: همسرم کارگر است اما در حال حاضر بیکار است. تا الان فقط یک سبد توزیع شده. سرویس بهداشتی نداریم و برای جمع‌آوری زباله هم مشکل داریم ناچار خودمان آنها را جمع می‌کنیم. ابتدا می‌خواستیم آتش بزنیم اما چند بار به شهرداری مراجعه کردیم تا حداقل برای‌مان یک سطل زباله بیاورند که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده.
در خانه‌های مخروبه حمام می‌کنیم
این ساکن منطقه فولادی درباره وضعیت سرویس بهداشتی و حمام می‌گوید: از خانه‌های مخروبه برای سرویس بهداشتی استفاده می‌کنیم که با وجود پس‌لرزه‌های متعدد بسیار خطرناک هستند.. برای رعایت بهداشت مجبوریم آب گرم کرده و در خانه‌های مخروبه حمام کنیم. بالاخره بعد از چند وقت توانسته‌ایم حمام کنیم. باتوجه به سردی هوا شرایط‌مان هر روز سخت‌تر می‌شود. اگر وام ودیعه مسکن را می‌دادند باز می‌شد از این‌جا برویم و در شهر دیگری ساکن شویم.
او که قبل از زلزله؛ مستاجر بوده؛ ادامه می‌دهد: صاحبخانه که نمی‌تواند ودیعه خانه‌ را به من بدهد به او که می‌گویم پول‌مان را بده از این شهر برویم، کف دستش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: اگر مویی می‌بینی بکن. پول ندارم از کجا بیاورم؟
این ساکن منطقه فولادی درباره وضعیت مدرسه دخترش می‌گوید: دختر بزرگم مدرسه خدیجه کبری می‌رفت اما مدرسه تخریب شده. الان آنها به هنرستان رفته‌اند اما می‌ترسم با وجود پس‌لرزه‌ها بچه‌ها را مدرسه بفرستم. از ساعت یازده که مدرسه شروع می‌شود تا  ساعت سه بیرون مدرسه ایستاده‌ام. البته چه کلاسی چه مدرسه‌ای... وقتی کتاب و دفتر ندارند...
به محله‌ای می‌روم که زمان خانه‌های مسکن مهر در آنجا ساخته بودند. تا چشم کار می‌کند چادر است که در فضای سبز مقابل این ساختمان‌ها برپا شده. از مرد میانسالی که مشغول محکم کردن چادرش با گِل‌های کنار آن است، می‌پرسم هنوز به شما کانکس نداده‌اند؟، می‌گوید: در کل شهر تعداد محدودی از خانواده‌ها کانکس دریافت کرده‌اند. در همین منطقه شاید آنها که نورچشمی بودند و پارتی داشتند.
سه الی چهار ساعت در صف سرویس بهداشتی هستیم
پیرمرد می‌گوید: شب‌ها اینجا خیلی سرد است. آب هم همان تانکری است که آنجا گذاشتند. آب معدنی هم نمی‌آورند. یک سرویس بهداشتی در کنار پارک نزدیک فنی‌حرفه‌ای است. برای استفاده از آن باید سه الی چهار ساعت منتظر باشی. یک کانکس هم برای حمام زده‌اند.
1
خانم دیگری که ساکن یکی از واحدهای مسکن مهر است جلو آمده و می‌گوید: در این محله خیلی‌ها کشته شدند. بعدهم خانه‌ای را نشان می‌دهد و ادامه می‌دهد: در آن خانه ۱۱ نفر باهم کشته شدند.
از او درباره وضعیت بهداشتی می‌پرسم، می‌گوید: یک کانکس برای حمام زده‌اند. شیفت صبح برای زنان است و شیفت عصر برای مردان اما من از آن استفاده نمی‌کنم چون هرکسی که می‌رود؛ بعد از مدتی مریض می‌شود. بیشتر زنان اینجا عفونت دارند.
از کانکس که می‌پرسم، می‌گوید: وضعیت کانکس هنوز مشخص نیست. از پولی هم که وعده داده بودند خبری نیست، اوایل افرادی کمک می‌کردند اما الان کمک‌های مردمی هم کم شده.
خانم میانسال دیگری با لهجه کردی می‌گوید: خانه پدرشوهرم اینجا بود، همه تخریب شد. سرما آغاز شده و هنوز از کانکس خبری نیست. کانکس شده پارتی‌بازی. کسی که آشنا دارد، کانکس می‌گیرد و بدبخت‌هایی مانند ما چیزی ندارند. باد چادرها را می‌برد. سرمای اینجا استخوان‌سوز است. هر محله هم یک دستشویی و حمام بیشتر ندارد.
آفتاب غروب کرده و هوا رو به تاریکی است اما صدای ماشین‌های آواربرداری در منطقه مسکن مهر همچنان شنیده می‌شود. مردی کنار ویرانه‌های خانه‌ای که توسط یک لودر ارتشی در حال آواربرداری‌ست، ایستاده. می‌پرسم: منزل شما اینجا بود؟، می‌گوید: نه، اینجا منزل برادرم بود. برادرم، همسر برادرم، پدرم و خواهرم و هفت نفر دیگر از مهمانهایشان همین‌جا جان خود را از دست دادند. سه نفر هم زخمی شده‌اند. پسر برادرم که ۱۷ سال دارد بعد از زلزله دچار لکنت شده و نمی‌تواند صحبت کند.
مرد که نامش ایران‌دوست است، ادامه می‌دهد: آنها رفتند و خیالشان راحت شد، ما ماندیم و غم آنها. همه آنچه را که در این سال‌ها جمع کرده بودیم از بین رفت و دیگر هیچ نداریم. وعده ۳۰ میلیون وام می‌دهند اما مگر خانه سیصد میلیونی من با ۳۰ میلیون تومان ساخته می‌شود؟ بدهی‌های مانده را باید بپردازم. ما که فقط وام بانکی نداشتیم که بگویند دو سال برای پرداخت آن فرصت است من بابت خانه‌ام ۴۰ میلیون تومان بدهی داشتم که نمی‌دانم چطور بپردازمش.
ساعت ۹ شب به پارک روبروی فرمانداری سرپل ذهاب می‌روم. تا چشم کار می‌کند قطار قطار چادر است که برپا شده و طناب‌هایی که لباس‌هایی خیس بر آن آویزان است. از زنانی که پای منبع آب در حال شستشو هستند، درباره وضعیت‌شان می‌پرسم. خانم میانسالی می‌گوید: خودت که همه چیز را می‌بینی، وضعیت‌مان اصلا مناسب نیست. وقتی زلزله شد بخشی از آوار رویم ریخت و کمرم صدمه دید. همراه با بیمارانی که به تهران منتقل شده بودند برای درمان به تهران آمدم. در بیمارستان سینا پس از عکسبرداری گفتند چیزی نیست اما من که از شدت درد آرامش نداشتم به پزشک دیگری در یک بیمارستان خصوصی مراجعه کردم. پزشک معالج پس از معاینه برایم دارویی تجویز کرد که قیمتش بسیار گران بود. دارو را تهیه کردم اما هر بار پس از مصرف وضعیت جسمی‌ام به شدت بهم می‌ریزد با این‌حال درد کمرم کمتر نشده. دیگر نمی‌دانم باید چه کنم. اینجا هم که به بیمارستان می‌رویم، می‌گویند همه چیز رایگان است اما تا دفترچه بیمه نداشته باشی معاینه‌ات نمی‌کنند.
6
کمی آنطرف‌تر مردی در حال روشن کردن آتش است. نزدیک که می‌شویم و وقتی می‌فهمد از او درباره وضعیت اسکان سوال دارم، می‌گوید: چند روز پیش آمدند منزلمان را از نظر خسارت ارزیابی کردند. قرار بود از طریق پیامک نتیجه را اعلام کنند که هنوز خبری نشده. از وام و کانکس خبری نیست. در چادرهای سنتی که با چوب نی درست کرده‌ایم، زندگی می‌کنیم. برای اینکه سرما و باران وارد چادر نشود پلاستیک روی آن کشیده‌ایم اما شب‌ها اینجا بسیار سرد است.
داروی فوروگلوبین و بعضی‌ داروهای دیگر پیدا نمی‌شود
خانمی که یک فرزند سه ماهه دارد، می‌گوید: پسرم نارس بدنیا آمد و دارو مصرف می‌کند اما داروهایی مانند فوروگلوبین را نمی‌توانیم اینجا پیدا کنیم.
کمی آن طرف‌تر زنی که همسرش را در زلزله از دست داده و با دو فرزندش زندگی می‌کند، توجهم را جلب می‌کند: هنوز که از وام خبری نشده اما اگر بدهند من باید با آن چه کنم؟ آنقدر کم است که نمی‌دانم قرض‌های شوهرم را بدهم یا خانه بسازم؟ باید تا آخر عمر در همین کانکس زندگی کنم. اگر وام هم بدهند چگونه باید آن را پس بدهم من که شغلی ندارم؟
اینجا یکی از مناطق اصلی و محوری هشت سال جنگ تحمیلی است و زنان و مردان کرمانشاهی با درد آشنایند. آنها که تازه داشتند سال‌ها‌ی سخت جنگ را فراموش کرده و جان می‌گرفتند؛ حالا دوباره داغدار و عزادار زلزله ۷.۳ ریشتری هستند که نفس‌شان را گرفته.
گزارش: نجمه رحمتی