تصویر مار کشی ومار قالب کردن  23 مرداد 91
 گفته می شود ملایی که از ورود معلمی به روستا ناراحت بود .چون بازار دکان دین  فروشی اش کساد شده بود . برای اینکه زیرآب معلم ر ا از ده بزند . نقشه ای کشید . پس روزی  همه اهالی روستا را در  مدرسه ی گرد آورد  البته معلم هم حضور داشت . سپس ملا به معلم گفت  به نویسد مار .معلم نوشت مار آنگاه ملا تصویر مار را کشید وخطاب به اهالی روستا گفت حال خودتان قضاوت کنید و بگویید که مار کدام است؟ این اقدام موجب اخراج معلم از روستا شد . اکنون همان ملاهای تصویر مار کش ومار قالب کن حاکم شده اند و با مردم وکشور هرچه می خواهند انجام می دهند . بهرحال داستان زیر نمونه ای از همین گونه فتواهای آخوند های مفت خور ومتحجر خشک مغز می باشد .
مرحوم حبیب یغمایی تعریف میکرد:
در دوره رضا شاه که عزاداری و سینه زنی و قمه زنی ممنوع شده بود؛ یک روز ملک الشعرای بهار به مرحوم شوکت الملک، "امیر بیرجند" گفته بود:الحمدالله ولایت شما هم برق دارد؛ هم آب دارد؛ هم مدرسه دارد؛ هم سالن نمایش دارد؛ همه چیز هست؛ اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه می خواهند؟مرحوم شوکت الملک گفته بود: آقا! اینها برق نمی خواهند، اینها محرم میخواهند، اینها مدرسه نمی خواهند، روضه خوانی میخواهند، کربلا را به اینها بدهید، همه چیز به آنها داده اید!حبیب یغمایی متعلق به کوره دهی بود بنام " خور " که خیلی به آنجا عشق میورزید و در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد. مهمتر اینکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتاب های خطی اش را که در تمام عمر آنها را با خون دل جمع کرده بود به آنجا منتقل ساخت و وصیت کرد بعد از مرگش او را در آنجا دفن کنند. اما میدانید مردم قدر شناس همان سامان با جنازه اش چه کردند؟وقتی پیکر رنج کشیده او با کاروان استادان و شاگردانش، از جمله دکتر اسلامی؛ دکتر باستانی پاریزی؛ دکتر زرین کوب؛ سعیدی سیرجانی وبسیاری دیگر از چهره های نامدار وطن مان به روستای خور برده شد؛ همان کودکانی که در مدرسه یغمایی درس میخواندند و همان مردمی که در درمانگاهش درد های خود را درمان کرده بودند؛ به فتوای آخوند ابله همان روستا؛ دامن شان را پر از سنگ های درشت تر از فندق و کوچک تر از گردو کردند تا جنازه این خدمتگزار به فرهنگ ایران را سنگباران کنند و درد انگیز تر اینکه پس از دفن جنازه حبیب یغمایی؛ فرزندانش دو سه روزی در مقبره اش خوابیدند و کشیک دادند مبادا آن پیکر بیگناه را از زیر خاک در بیاورند و به لاشخور ها بدهند!متاسفانه تاریخ میهن ما از این ناسپاسی ها و قدر ناشناسی ها داستان های بسیار دارد.