جانبازی با 2000 ترکش در بدن وبدون نشستن بیش از 30 ساله و کاروانی از مسئولیت ها.

گفتگوی  دروغ پرداز فارس با جانباز «علیرضا برخورداری »جانبازی با 2000 ترکش در بدن  وبدون نشستن بیش از 30 ساله  و کاروانی از مسئولیت ها.
مرا به سردخانه شهر گیلانغرب انتقال دادند. آنجا چون حجم شهدا زیاد بود در همان اتاق مجاور سردخانه قرار دادند. یک لحظه احساس سرما کردم و چشمانم را بازکردم و دستم را تکان دادم‌ که پرستاری می‌بیند و می‌گوید او زنده است.10 تیر-92
این گزارش خبری هم  تداعی کننده  مثل گنجشک و منار است . چون  علیرضا برخورداری جانبازی  است  که با 2000 ترکش در بدن خود بیش از 30 سال بسر برده است .البته تصویر بخشی از بدن یا پشت کمر وی  نشان داده شده که چه تعداد آثار ترکش وجود دارد که اگر چنانچه با این معیار ارزیابی سایراندام وی مورد ارزیابی قرار گیرد محال است که رابطه منطقی- ریاضی با ادعای 2000 ترکش در بدن وی بوجود آید . چون اگر  طول وعرض وقطر هر ترکش برابر نیش مگس یا یک میلیمتر باشد مساحت معادل 2 هزار میلیمتر  یا دو متر فضا در بدن وی نیاز می باشد. معلوم نیست که این 2000 ترکش ها چگونه در بدن این  جانباز انباری یا جاسازی شده است . زیرا گفته نشده آثار 2 هزار ترکش ، بلکه گزارش شده 2 هزار ترکش  در بدن این جانباز وجود دارد؟ بهرحال جالب است که   حداقل در این گفتگو پذیرفته شده است جنگ خانمانسوز 8 ساله ایران و عراق که خمینی جنگ افروز با پاسداران اصرار بر 7 سال اضافه آن نمود تا تبدیل به موهبت الهی شود گرچه اکنون با وقاحت و موضع فرار به جلو از جنگ تحمیلی  سخن گفته شده  اماا عتراف شده  این جنگ موهبت الهی آسیب‌های جسمی و روحی و ویرانه‌های شهرها و روستاها وارد نمود .  بهرحال  اینه کمیته چی جانباز شده اذعان کرده است که در زمان شاه تا سوم راهنمایی درس  خواند وبه خاطر مشکلات اقتصادی ادامه تحصیل نداد. بعد به عنوان کارگر جوشکاری درکارخانه «حدید »مشغول  می شود . البته افزوده  جدای از آن،کارهای زیادی مثل هندوانه فروشی، جگرکی، شاگردی مغازه،خیاطی، نقاشی و... انجام داده بود  تا اینکه پس از انقلاب توی کمیته می رود وافسر کمیته می شود تا به جبهه جنگ  خانمانسوز می رود ‌ تا در سرد خانه یک ساعت هم بمیرد  و با دست تکان دادن در میان اجساد زنده می گردد. سپس  2 هزار ترکش را با خودش تا حالاحفظ کرده است . مهم این  است که  می گوید فرزندانش  را طوری تربیت کرده‌ تا  مرید واقعی خمینی جنگ افروز و جانشین وی همچون خودش باشند . فراموش نشود فرمانده های کنونی پاسداران ونیروی انتظامی و بسیج دارای گذشته ای مشابه وی بوده اند.  جالب  است چنین پرورش یافتگان مکتب  خمینی و جانشین وی  باید همچون  هنر اعجاز گری دجالی و دروغ و خالی بندی و وارونه گویی مرشدانش مسلح  اند . برای همین از یک طرف مدعی  2 هزار ترکش در بدن شده است که بیش از 30 سال هم ننشسته  است. اما از طرف دیگر فاش ساخته که درعملیات مرصاد یا فروغ جاویدان مجاهدین در تابستان 67  در غرب کشور حضور داشته است  و بعد ازجنگ 6 ماه مسئول حفاظت حرم امام را برعهده داشته است . همچنین  مرزبان مرز بازرگان به مدت یک سال و  مسئول ایمنی انتظامی خدمات گمرک ایران بوده و  4 سال وجانشین حراست دانشگاه آزاد  با  6 سال مدیر حراست اموال و املاک بنیاد شهید به اضافه  2 سال معاون حراست فیزیکی سازمان اقتصادی کوثر بنیاد شهید را بر عهده داشته است . همینطور یک سال و نیم نیز معاون کل حفاظت فیزیکی وزارت ورزش و جوانان را برعهده داربوده است.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، جنگ تحمیلی علیرغم تمامی آسیب‌های جسمی و روحی و ویرانه‌های شهرها و روستاها، صحنه آزمایش مردان بزرگی بود که جانانه میدان دار صحنه نبرد شدند و از وطن و ناموس خود دفاع کردند. عده‌ا‌ی در این راه شهد شیرین شهادت نوشیدند و گروهی گردن آویز جانبازی آویختند و حالا تندیس ایثار و گذشت گشته‌اند. «علیرضا برخورداری» جانبازی است از یادگاران دفاع مقدس که حالا مجموعه‌ای از ترکش های مختلف، آزار دهنده جسمش شده اما روح بلند او آنچنان است که از حضور در همه میدان‌ها سخن می‌گوید. گفتگوی فارس با این یادگار حماسه و ایثار از نظرتان می گذرد. 
 
 وی در ابتدای صحبت‌های خود گفت: علیرضا برخورداری متولد فروردین 1338 میدان فلاح سابق (ابوذر فعلی) هستم. یک برادر و دو خواهر هستیم. سه ساله بودم که پدرم فوت کرد. پدرم کارگر انبار بود. مادرم نیز در شرکتی لباس اتو می‌کرد. مادرم سخت کار کرد و ما را بزرگ کرد. *وضو گرفتن به روش زنانه.در یک خانواده مذهبی زندگی می کردم. مادرم نمازخواندن را یادم داد با این تفاوت که من وضو گرفتن زنانه را از او یاد گرفتم و به سبک مادرم وضو می‌گرفتم و در مدرسه مورد تمسخر همکلاسی هایم قرار گرفتم.تحصیلاتم را در امامزاده حسن شروع کردم و سه سال آنجا خواندم. تا سوم راهنمایی درس را ادامه دادم، ولی به خاطر مشکلات اقتصادی ادامه تحصیل ندادم. بعد به عنوان کارگر جوشکاری درکارخانه «حدید »مشغول شدم.جدای از آن،کارهای زیادی مثل هندوانه فروشی، جگرکی، شاگردی مغازه،خیاطی، نقاشی و... انجام داده‌ام تا کمک خرج خانواده باشم.سال 57 به خدمت سربازی رفتم و 14 ماه بیشتر خدمت نکردم. آن هم به دستور امام(ره) مبنی بر فرار از پادگان ها. همیشه به عنوان لیدر تظاهرات علیه رژیم در محله فلاح نقش داشتم و در مساجد ابوذر، حجت و امام حسن عسگری(ع) فعالیت می‌کردم. در تظاهراتی که در میدان فلاح پایه‌ریزی کردم. ‌عکس امام را به بادکنک‌های گازی می‌بستم و این گونه تظاهرات به راه انداختم.یک روز اعلامیه‌های امام را از مشهد به تهران  می‌آوردم که در ایستگاه راه‌آهن مورد تعقیب قرار گرفتم. من از راه ریل‌های راه‌آهن تا سه‌راه جوادیه دویدم و شب اعلامیه‌ها را پخش کردم.هنگامی که امام وارد کشور شد به استقبال امام رفتیم. در آن زمان وقتی به عنوان انتظامات در کمیته استقبال حضور پیدا کردم، برای دیدن امام‌ بالای شاخه درختی رفتم و با هجوم مردم، من از بالای شاخه با پهلو به زمین افتادم و مجروح شدم و در همان حالت صدها نفر از روی بدنم عبور کردند.*سال 61 آغاز رفتن به جبهه.سال 60 جذب کمیته انقلاب اسلامی شدم. شش ماه اول به عنوان افسر نگهبان کمیته مرکزی بودم و بعد به واحد گشت رفتم. سال 61 اولین حضورم در جبهه بود که به غرب کشور رفتم و به عنوان بسیجی به گیلانغرب رفتم.
در کوه‌های بازی‌دراز 3 ماه به عنوان یک تک‌تیرانداز حضور داشتم و بعد از سه ماه برگشتم. سپس مجدداً یک سه ماه دیگر به غرب رفتم. در مجموع دو دوره 3 ماهه و یک دوره  18 ماهه در جبهه حضور داشتم، آن هم درقالب تیپ موسی‌بن جعفر که از نیروهای کمیته انقلاب اسلامی حضور داشتم.19 مردادماه سال 62 ساعت 5:20 دقیقه دو روز بعد از عملیات والفجر3 مجروح شدم. منطقه مجروحیت  گیلانغرب بود. در آنجا تنها وسیله ارتباطی یک دستگاه Fx بود که نیروها با هم در ارتباط بودند.با یکی از دوستان به نام محمد ایلخانی برای مطلع ساختن خانواده از سلامتی خودمان به این مرکز رفتیم که جنگنده‌های عراقی به طرز وسیعی منطقه را بمباران کردند.در این زمان من در ماشین نشسته بودم که گلوله به نزدیکی ماشین اصابت کرد. به بدنم نگاه کردم، دیدم سر و دستم به شدت زخمی شده، سپس به شیاری پناه بردم که یک دفعه بمبی به نیم متری من خورد و دیگر هیچ چیز نفهمیدم.در این حال اشهد خودم را گفتم. بعد من را به عنوان شهید داخل وانت قرار دادند، در طول مسیر یک‌ بار به هوش آمدم و دیدم تعداد زیادی مجروح کنارم است.*2000 ترکش در بدن.به جرأت می‌توانم بگویم 2 هزار نقطه در بدنم سوراخ شده بود. الان 2000 ترکش در بدنم به ویژه در پاهایم وجود دارد که هر از چند گاهی می‌خارد و از بدن بیرون می‌زند، البته حجم ترکش در پای چپم بیشتر است و انگشت دوم پای چپم نیز قطع شده است.
ترکش های مختلف در بدن *یک ساعت شهید شده بودم.در آن موقع من را به سرد خانه شهر گیلانغرب انتقال دادند و به عنوان شهید محسوب کردند. آنجا چون حجم شهدا زیاد بود در همان اتاق مجاور سردخانه قرار دادند. یک لحظه احساس سرما کردم و چشمانم را بازکردم و دستم را تکان دادم‌ که پرستاری می‌بیند و می‌گوید او زنده است که این زمان یک ساعت طول کشید.البته به علت قدرت بدنی بالا و انجام دادن ورزش کشتی‌کج توانایی زیادی داشتم و تا به حال نیز 8 بار عمل جراحی 7 تا 8 ساعته بر روی سر، پا و دستم انجام شده است. یک ماه در بیمارستان آریا بستری شدم و بقیه در بیمارستان بقیة‌الله بودم.بعداز اینکه من را از شهدا جدا کردند با یک آمبولانس به اسلام ‌آباد غرب بردند و یک عمل جراحی بر روی پایم انجام‌دادند تا جلوی خونریزی را بگیرند، البته در اثر سوراخ‌های زیاد در بدنم به جای خون، کف از آن خارج می‌شد.
 
*  30 سال ننشستم.از سال 62 تاکنون به خاطر وجود 2000 ترکش در بدن قادر به نشستن  2 زانو و 4 زانو نیستم و باید حتماً بخوابم. سر و صدای بسیار برای من آزار دهنده است. شدت درد در بدنم در اوایل جانبازی به قدری بود که 4 قرص والیوم می‌خوردم. صدها بار از خدا طلب مرگ کرده‌ام چون نمی‌توانم بنشینم و درست بخوابم و کارهایم را انجام دهم. با این همه تنها بنیاد شهید و امور ایثارگران با 50 درصد جانبازیم موافقت کرده است.  سال 59 ازدواج کردم‌ که 3 دختر و یک پسر حاصل آن است. همسرم و فرزندانم بسیار به من کمک کرده‌اند. همسرم یک سال به بیمارستان تردد می‌کرد و غمخوار من بود و فرزندانم را طوری تربیت کرده‌ام که مرید واقعی امام و رهبری هستند و سعی کرده‌ام مثل خودم باشند.سال 63، پایان آخرین مرحله حضور در جبهه بود و در آن برهه مسئول عملیات مبارزه با مواد مخدر کل کشور را برعهده گرفتم. تیم‌هایی چون شعبه (1)، (3) و (5) را برعهده داشتم و تمام عملیات‌های ما درهرمزگان، سیستان و بلوچستان و کرمان انجام می‌دادیم.