نکات جالب .ﺩﯾﭙﻠﻮﻣﺎت.

 نکات جالب .ﺩﯾﭙﻠﻮﻣﺎت.13 خرداد-92
وقتی بچه بودم پدرم می گفت: هر زمان خودت به تنهایی توانستی بند کفش هایت را ببندی "مرد" شده ای! اما من به پسرم می گویم..هر وقت توانستی بند کفش های دوست داشتنی ات را خودت باز کنی و آن را به پابرهنه ای ببخشی آنگاه "مرد" شده ای!!!
------------------------------------------
 سرخپوستی پیر به نوه ی خود می گفت:فرزندم در درون ما ، بین دو گرگ کارزاری برپاست .یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا ، عصبانی ، دروغگو ، حسود ، حریص و پست و گرگ دیگر آرام ، خوشحال ، امیدوار ، فروتن و راستگو.پسر کمی فکر کرد و پرسید پدر بزرگ کدامیک پیروز است ؟پدر بزرگ بی درنگ گفت .همانی که تو به او غذا می دهی
------------------------------------
 هر وقت بین دوتا انتخاب مردد بودی ؛شیر یا خط بنداز !مهم نیست شیر بیفته یا خط …مهم اینه که اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ،یه دفعه بفهمی : دلت بیشتر میخواد شیر بیفته ، یا خط
-----------------------------------------
 وقتی جوان بودم قایق سواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق سواری می کردم و ساعت های زیادی را آن جا در تنهایی می گذراندم. روزی بدون آن که به چیز خاصی فکر کنم نشستم و چشم هایم را بستم. شب خیلی قشنگی بود ؛ در همین زمان قایق دیگری به قایق من برخورد کرد. عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایق آرامش من را بر هم زده بود دعوا کنم ولی دیدم قایق خالی است. کسی در قایق نبود که با او دعوا کنم وعصبانیت خودم را به او نشان دهم.چطور می توانستم خشم خود را تخلیه کنم ؟ هیچ کاری نمی شد کرد. دوباره نشستم و چشم هایم را بستم ، عصبانی بودم. در سکوت شب کمی فکر کردم ، قایق خالی برای من درسی شد تا از آن موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود پیش خودم می گویم : “این قایق هم خالی است