اميد به زندگي د دی - 92
سه نفر جواب آزمايش هايشان را در دست داشتند. به هر سه، دكتر گفته
بود كه بر اساس آزمايشات انجام شده به بيماريهاي لاعلاجي مبتلا شدهاند به صورتي
كه ديگر اميدي به ادامه زندگي براي آنها وجود ندارد.در آيندهاي نزديك عمرشان به
پايان ميرسد.آنها داشتند در اين باره صحبت ميكردند كه ميخواهند باقيمانده
عمرشان را چه كار كنند. نفر اول گفت:.... "من در زندگيام هميشه مشغول كسب و تجارت بودهام و حالا كه نگاه ميكنم
حتي يك روز از زندگيام را به تفريح و استراحت نپرداخته ام. اما حالا كه متوجه شدهام
بيش از چند روزي از عمرم باقي نمانده ميخواهم تمام ثروتم را در اين چند روز خرج
كامجويي و لذت از دنيا كنم. مي خواهم جاهايي بروم كه يك عمر خيال رفتنش را داشتم. چيزهايي را بپوشم كه دلم ميخواسته
اما نپوشيده ام. كارهايي انجام دهم كه به علت مشغله زياد انجام ندادهام و چيزهايي
بخورم كه تا به حال نخورده ام." نفر دوم ميگويد: " من نيز يك عمر درگير تجارت بودهام و از
اطرافيانم غافل بوده ام. اولين كاري كه ميكنم اينست كه ميروم سراغ پدر و
مادرم و آنها را به خانهام ميآورم تا اين چند روز را در كنار آنها و همراه با
همسر و فرزندانم سپري كنم. در اين چند روز ميخواهم به تمام دوستان و فاميلم سر
بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در اين چند روز باقي مانده ميخواهم نصف ثروتم
را صرف كارهاي خير خواهانه و عام المنفعه بكنم. و نيمي ديگر را براي خانوادهام
بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشكلات مالي نشوند." نفر سوم با شنيدن سخنان دو نفر اول لحظهاي ساكت
ماند و انديشيد و سپس گفت: " من مثل شما هنوز نا اميد نشدهام و اميدم را از زندگي از دست
نداده ام. من ميخواهم سالهاي سال عمر كنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولين كاري كه
من ميخواهم انجام بدهم اينست كه دكترم را عوض كنم ميخواهم سراغ دكترهاي با تجربهتر
بروم من ميخواهم زنده بمانم و زنده ميمانم