3 گزارش 4 خرداد-94
چهارم
خرداد ماه سال 1358 بود که آیت الله هاشمی رفسنجانی از سوی گروهک فرقان در منزل
مسکونی مورد سوء قصد قرار گرفت، سوء قصدی که با تدبیر و هوشمندی همسر و خود ایشان
ختم به خیر شد.
به گزارش ایسکانیوز، وی بلافاصله پس از ترور به بیمارستان شهدای تجریش جهت درمان، انتقال یافت چند روز پس از بستری شدن در بیمارستان مذکور، کنفرانسی مطبوعاتی ترتیب داد و به سوالات خبرنگاران پاسخ گفت.
آیت الله هاشمی در این مصاحبه مطبوعاتی درباره شب حادثه اینچنین می گوید:
عصر جمعه که تصادفا یکی از پاسدارهایی که محافظ من بود منزل نبودند حدود ساعت نزدیک 9 بود که با اف اف گفتند دو نفر نزدیک خانه هستند و نامه ای از آقای ناطق نوری که دارند. من گفتم بگویید بیایند تو بعد به من خبر دادند که آمدند داخل در اتاق پذیرایی نشسته اند.
طبق معمول من به خاطر اینکه مردم بتوانند حرف هایشان را به ماها بزنند و درد و دلهایشان را بکنند بنا این بود که در ملاقات اشخاص سختگیری نکنند. آمدند در خانه من وقتیکه به اتاق پذیرایی رفتم دیدم که یک جوانی آنجا نشسته با یک پاسداری در خانه ما.
بعد پاسدار رفت بیرون و آن جوان بود. من چون گفتم کار دارم زودتر این نامه را بدهید ببینم چیکار دارید وقت تلف نکنید ایشون پا شد آمد و جلو صندلی که من نشسته بودم با نیم متر فاصله ایستاد و چیزی از تو جیبش درآورد و گفت متاسفانه اشتباهی آوردم نامه را....و رنگ ورقه هایش نشان می داد که همان اعلامیه هایی بود که آورده بود آنجا پخش کند بعد از اقدام.
ضمن اینکه این حرف را میزد من از پایین دیدم که دستش رفت و پیراهنش را زد بالا و به طرف اسلحه دست برد. خب تقریبا برام روشن شد که قصد سوءیی دارد. فاصله ای نداشتیم بلند شدم دستش را گرفتم و همان دستش که روی اسلحه بود من آن دستش را گرفتم. من بلند شدم و او دفاع می کرد مدتی کلنجار می رفتیم. رفیق و شریکش که با او آمده بود در حیاط منزل مانده بود و جلوی پاسدارها را میگرفت که نیایند داخل اتاق.
وقتیکه دید رفیقش تنهایی نمی تواند در اتاق کاری انجام دهد و گیر افتاده و خانم و اینها هم آمدند کمک من. او پاسدارها را تهدید کرده بود و خودش هم آمد داخل اتاق. موقعی که رسید اسلحه آن طرف دست من بود ولی با او هنوز کلنجار می رفتیم، تمام نشده بود و او مسلحی بود که دستش آزاد بود و ما هم گرفتار درگیری با او بودیم و شلیک کرد و آنچه که من احساس کردم اینکه یک تیر از پشتم زد و از شکمم آمد بیرون. من دیگر قدرت مقاومت نداشتم و من نشستم روی زمین و آنجا خانم و بچه ها کمک کردند که مانع او شدند که به سر من تیر بزند یا به جاهای حساس تر تیر بزند. بعد در رفتند و اسلحه هم دست من بود و فرار کردند.
روایت همسر آیت الله هاشمی رفسنجانی از روز حادثه
هنگام شب دو نفر به درب منزل هاشمی رفسنجانی مراجعه میکنند و اظهار میدارند که ماحامل پیام خصوصی برای آیتالله هستیم. محافظین به آنان اجازه ورود میدهند و پس از نشستن در اطاق و حرکات غیرعادی مراجعهکنندگان، آیتالله هاشمی به قصد آنان آگاه میشود و با آنان کلنجار میشود.
پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه میبیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شدهاند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین.
یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از در رفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم.دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم: همسایهها یک ماشین. همسایهها یک ماشین. در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم،
بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم.اما راننده نبود که بتواند ماشینها را ببرد. آقایی وارد خانه ما شد، گفت: ماشین آماده است. من اول وحشت داشتم. گفتم نکند این آقا از منافقین باشد.
حالم خوب نبود، گفتم: شما منافق نیستید؟ گفت: نه، خانم من همسایه شما هستم. آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم تا برویم به بیمارستان. رفتیم بیمارستان شهدا. تا ما به بیمارستان برسیم، فاطمه از خانه با بیمارستان تماس گرفته و گفته بود که پدرم تیر خورده، بیمارستان را آماده کنید. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم: چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است. تیر خورده. پلیس سریع چراغ را سبز کرد. رسیدیم دم بیمارستان. دیدیم که منتظرند. همسایه ما، آقای هاشمی را بغل کرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم. وارد بخش که شدیم، دیدیم همه چیز آماده است. آقای هاشمی را گذاشتند روی تخت...
روایت فاطمه هاشمی از روز حادثه
جمعه بعد پدر و مادرم بیرون رفته بودند و من و همسرم هم در خانه نبودیم. حدود ساعت هشت و نیم بود که برگشتیم. من وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در هال نماز میخواندم. اتاق پذیرایی یک طرف و اتاق خواب هم طرف دیگر بود و هال خانه وسط اینها قرار داشت. زنگ در خانه را زدند، در را باز کردیم. جوانی بود که میگفت از طرف فردی نامه دارم. اسم آن فرد به خاطرم نمانده است. به نگهبانان گفته بود که خودم میخواهم نامه را بدهم. پدرم هم گفته بود مردم را در کنار در معطل نکنید، اجازه دهید بیایند و نامهشان را بدهند. همانطور که آنها با هم صحبت میکردند، من نماز خواندن را شروع کردم. آنها به اتاق پذیرایی رفتند. من وسط نماز بودم که صدای «کمک، کمک» پدرم را شنیدم. نمازم را شکستم. صدای دلهرهآوری بود. من با حال بدی وارد اتاق شدم. دیدم پدرم با آن فرد گلاویز شده و از صورت پدرم خون جاری بود. مادر هنوز به اتاق نیامده بود. آن فرد با کفش کتانی وارد اتاق شده و بر روی مبل کنار در نشسته بود. پدرم عادت داشت که مهمانان را به بالای اتاق راهنمایی میکرد و خودش روی آن مبل کنار در مینشست.
پدر از ایشان خواسته بودند بالای اتاق بنشیند؛ تا شروع به صحبت میشود، آن فرد اسلحهاش را بیرون میآورد. پدرم اسلحه را که دیده، مچ او را گرفته و با هم گلاویز شده بودند. اسلحه از دست او روی زمین افتاده بود. از صورت پدرم خون میریخت و نمیدانستم باید چه کاری کنم. فقط موی او را میکشیدم تا او را از پدرم جدا کنم. اتاق دو در داشت و من آنقدر حالم بد بود اصلاً متوجه نشدم مادرم چه زمانی وارد اتاق شده بود. در همین لحظه بود که همان فرد که آدرس را تلفنی میپرسید وارد اتاق شد. من از دیدن او خوشحال شدم و تصور میکردم به ما کمک میکند اما ناگهان او هم اسلحهاش را بیرون کشید و رو به پدرم گرفت. مادرم خودش را روی پدر انداخت. شنیده بود که مغز آقای مطهری را هدف گلوله قرار داده بودند سر پدرم را گرفته بود که نتوانند به سرش شلیک کنند. تیر از زیر دست مادرم رد شده و دستش را سوزانده بود.
من از حال رفته بودم و چیزی یادم نیست. مادرم میگفت تو فقط جیغ میزدی. هرموقع آن حادثه یادم میآید منقلب میشوم. مادرم گفت «فاطی الان وقت جیغ زدن نیست. بلند شو بابا تیر خورده و من دارم او را به بیمارستان شهدا میبرم. تو آقای مفتح را خبر کن.»
به گزارش ایسکانیوز، وی بلافاصله پس از ترور به بیمارستان شهدای تجریش جهت درمان، انتقال یافت چند روز پس از بستری شدن در بیمارستان مذکور، کنفرانسی مطبوعاتی ترتیب داد و به سوالات خبرنگاران پاسخ گفت.
آیت الله هاشمی در این مصاحبه مطبوعاتی درباره شب حادثه اینچنین می گوید:
عصر جمعه که تصادفا یکی از پاسدارهایی که محافظ من بود منزل نبودند حدود ساعت نزدیک 9 بود که با اف اف گفتند دو نفر نزدیک خانه هستند و نامه ای از آقای ناطق نوری که دارند. من گفتم بگویید بیایند تو بعد به من خبر دادند که آمدند داخل در اتاق پذیرایی نشسته اند.
طبق معمول من به خاطر اینکه مردم بتوانند حرف هایشان را به ماها بزنند و درد و دلهایشان را بکنند بنا این بود که در ملاقات اشخاص سختگیری نکنند. آمدند در خانه من وقتیکه به اتاق پذیرایی رفتم دیدم که یک جوانی آنجا نشسته با یک پاسداری در خانه ما.
بعد پاسدار رفت بیرون و آن جوان بود. من چون گفتم کار دارم زودتر این نامه را بدهید ببینم چیکار دارید وقت تلف نکنید ایشون پا شد آمد و جلو صندلی که من نشسته بودم با نیم متر فاصله ایستاد و چیزی از تو جیبش درآورد و گفت متاسفانه اشتباهی آوردم نامه را....و رنگ ورقه هایش نشان می داد که همان اعلامیه هایی بود که آورده بود آنجا پخش کند بعد از اقدام.
ضمن اینکه این حرف را میزد من از پایین دیدم که دستش رفت و پیراهنش را زد بالا و به طرف اسلحه دست برد. خب تقریبا برام روشن شد که قصد سوءیی دارد. فاصله ای نداشتیم بلند شدم دستش را گرفتم و همان دستش که روی اسلحه بود من آن دستش را گرفتم. من بلند شدم و او دفاع می کرد مدتی کلنجار می رفتیم. رفیق و شریکش که با او آمده بود در حیاط منزل مانده بود و جلوی پاسدارها را میگرفت که نیایند داخل اتاق.
وقتیکه دید رفیقش تنهایی نمی تواند در اتاق کاری انجام دهد و گیر افتاده و خانم و اینها هم آمدند کمک من. او پاسدارها را تهدید کرده بود و خودش هم آمد داخل اتاق. موقعی که رسید اسلحه آن طرف دست من بود ولی با او هنوز کلنجار می رفتیم، تمام نشده بود و او مسلحی بود که دستش آزاد بود و ما هم گرفتار درگیری با او بودیم و شلیک کرد و آنچه که من احساس کردم اینکه یک تیر از پشتم زد و از شکمم آمد بیرون. من دیگر قدرت مقاومت نداشتم و من نشستم روی زمین و آنجا خانم و بچه ها کمک کردند که مانع او شدند که به سر من تیر بزند یا به جاهای حساس تر تیر بزند. بعد در رفتند و اسلحه هم دست من بود و فرار کردند.
روایت همسر آیت الله هاشمی رفسنجانی از روز حادثه
هنگام شب دو نفر به درب منزل هاشمی رفسنجانی مراجعه میکنند و اظهار میدارند که ماحامل پیام خصوصی برای آیتالله هستیم. محافظین به آنان اجازه ورود میدهند و پس از نشستن در اطاق و حرکات غیرعادی مراجعهکنندگان، آیتالله هاشمی به قصد آنان آگاه میشود و با آنان کلنجار میشود.
پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه میبیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شدهاند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین.
یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم. این پدرسوخته نیز هیچ ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از در رفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم.دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم: همسایهها یک ماشین. همسایهها یک ماشین. در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم،
بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم.اما راننده نبود که بتواند ماشینها را ببرد. آقایی وارد خانه ما شد، گفت: ماشین آماده است. من اول وحشت داشتم. گفتم نکند این آقا از منافقین باشد.
حالم خوب نبود، گفتم: شما منافق نیستید؟ گفت: نه، خانم من همسایه شما هستم. آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم تا برویم به بیمارستان. رفتیم بیمارستان شهدا. تا ما به بیمارستان برسیم، فاطمه از خانه با بیمارستان تماس گرفته و گفته بود که پدرم تیر خورده، بیمارستان را آماده کنید. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم: چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است. تیر خورده. پلیس سریع چراغ را سبز کرد. رسیدیم دم بیمارستان. دیدیم که منتظرند. همسایه ما، آقای هاشمی را بغل کرد و خودش برد به داخل آسانسور. من هم همراهش رفتم. وارد بخش که شدیم، دیدیم همه چیز آماده است. آقای هاشمی را گذاشتند روی تخت...
روایت فاطمه هاشمی از روز حادثه
جمعه بعد پدر و مادرم بیرون رفته بودند و من و همسرم هم در خانه نبودیم. حدود ساعت هشت و نیم بود که برگشتیم. من وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در هال نماز میخواندم. اتاق پذیرایی یک طرف و اتاق خواب هم طرف دیگر بود و هال خانه وسط اینها قرار داشت. زنگ در خانه را زدند، در را باز کردیم. جوانی بود که میگفت از طرف فردی نامه دارم. اسم آن فرد به خاطرم نمانده است. به نگهبانان گفته بود که خودم میخواهم نامه را بدهم. پدرم هم گفته بود مردم را در کنار در معطل نکنید، اجازه دهید بیایند و نامهشان را بدهند. همانطور که آنها با هم صحبت میکردند، من نماز خواندن را شروع کردم. آنها به اتاق پذیرایی رفتند. من وسط نماز بودم که صدای «کمک، کمک» پدرم را شنیدم. نمازم را شکستم. صدای دلهرهآوری بود. من با حال بدی وارد اتاق شدم. دیدم پدرم با آن فرد گلاویز شده و از صورت پدرم خون جاری بود. مادر هنوز به اتاق نیامده بود. آن فرد با کفش کتانی وارد اتاق شده و بر روی مبل کنار در نشسته بود. پدرم عادت داشت که مهمانان را به بالای اتاق راهنمایی میکرد و خودش روی آن مبل کنار در مینشست.
پدر از ایشان خواسته بودند بالای اتاق بنشیند؛ تا شروع به صحبت میشود، آن فرد اسلحهاش را بیرون میآورد. پدرم اسلحه را که دیده، مچ او را گرفته و با هم گلاویز شده بودند. اسلحه از دست او روی زمین افتاده بود. از صورت پدرم خون میریخت و نمیدانستم باید چه کاری کنم. فقط موی او را میکشیدم تا او را از پدرم جدا کنم. اتاق دو در داشت و من آنقدر حالم بد بود اصلاً متوجه نشدم مادرم چه زمانی وارد اتاق شده بود. در همین لحظه بود که همان فرد که آدرس را تلفنی میپرسید وارد اتاق شد. من از دیدن او خوشحال شدم و تصور میکردم به ما کمک میکند اما ناگهان او هم اسلحهاش را بیرون کشید و رو به پدرم گرفت. مادرم خودش را روی پدر انداخت. شنیده بود که مغز آقای مطهری را هدف گلوله قرار داده بودند سر پدرم را گرفته بود که نتوانند به سرش شلیک کنند. تیر از زیر دست مادرم رد شده و دستش را سوزانده بود.
من از حال رفته بودم و چیزی یادم نیست. مادرم میگفت تو فقط جیغ میزدی. هرموقع آن حادثه یادم میآید منقلب میشوم. مادرم گفت «فاطی الان وقت جیغ زدن نیست. بلند شو بابا تیر خورده و من دارم او را به بیمارستان شهدا میبرم. تو آقای مفتح را خبر کن.»
نماینده
مجلس شورای اسلامی با تاکید بر اینکه رهروان و اصولگرایان میتوانند تشریک مساعی
داشته باشند گفت: حدادعادل به لاریجانی پیغام داد در راستای وحدت اصولگرایی صلاح
نیست من با شما رقابت کنم.
به گزارش فارس، علیرضا زاکانی سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس شورای اسلامی درحاشیه میزگرد «مشق غیرت، بازرسی و بازجویی ممنوع» پیرامون اظهارات روز گذشته کاظم جلالی رئیس فراکسیون رهروان مجلس شورای اسلامی و تلاش فراکسیون اصولگرایان برای اتحاد دو فراکسیون برای ارائه لیست واحد در انتخابات هیات رئیسه گفت: تحلیلی در فراکسیون اصولگرایان و شخص آقای حداد وجود داشت که با عنایت به سال پایانی مجلس دهم و انتخابات پیشرو و ضرورت همدلی و همزبانی که به نوعی تجلی آن باید در مجلس و میان نمایندگان مشخص باشد، این پیشنهاد را به دوستان رهروان بدهیم که برای انتخابات هیات رئیسه، فهرست واحدی ارائه دهیم.
وی همچنین با بیان اینکه البته یکی از مولفههای لیست واحد، ابقای هیات رئیسه فعلی بود افزود: آقای حداد عادل پیغامی به آقای لاریجانی داده بودند در راستای وحدت اصولگرایی مبنی براینکه صلاح نیست من با شما رقابت کنم درحالی که شرایط رقابت نسبت به گذشته خیلی بهتر است.
این نماینده مجلس ادامه داد: این پیشنهاد را به آقای جلالی دادند که با آقای لاریجانی صحبت کنند البته این پیشنهاد که آقای حداد عادل داده بودند مبنی بر اینکه ضرورتی بر رقابت وجود ندارد از طریق آقای باهنر نیز به آقای لاریجانی گفته شده بود.
زاکانی تصریح کرد: دو هفته قبل این پیشنهاد داده شد و آقای حداد عادل با لاریجانی دیداری نیز داشتند اما هنوز جواب روشنی از فراکسیون رهروان شنیده نشده است.
سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس ادامه داد: عصر روز شنبه قرار بود آقای جلالی با آقای حداد عادل جلسه داشته باشند که مسئول دفتر آقای حداد به آقای جلالی گفتند اگر امکان دارد جلسه با 30 دقیقه تاخیر شروع شود که آقای جلالی گفتند وقت بنده محدود است که بعد مسئول دفتر آقای حداد عادل گفتند که پس جلسه راس همان ساعت شروع شود که آقای جلالی استنکاف کردند و گفتند فردا در صحن مجلس صحبت میکنیم.
وی خاطرنشان کرد: خیرخواهی آقای دکتر حداد قریب به دو هفته روی زمین ماند. علاوه بر این فراکسیون رهروان در مجلس اعلام میکردند ما خودمان گزینه داریم و گزینه هایمان را میخواهیم مطرح کنیم و هیات رئیسه فعلی را نیز قبول نداریم.
زاکانی با بیان اینکه حرف آقای حدادعادل این نبود که هیات رئیسه کنونی بدون مشکل است ادامه داد وقتی مصاحبههای آقای جلالی مطرح شد برخی نمایندگان تعجب کردند که چگونه از یک طرف خیرخواهی صورت میگیرد اما از طرف دیگر آقایان نکاتی را بیان میکنند که گویی دارند روی جریان اصولگرایی عملیات روانی راه میاندازند تا در فراکسیون تفرقه بیاندازند.
زاکانی با اشاره به مطرح شدن سه گزینه در جلسهای که در شورای مرکزی فراکسیون داشتند گفت: این سه گزینه بدین صورت بود که یا لیست واحدی بدهیم، یا لیست مستقل و یا ترکیبی که در آن پیام وحدت وحود داشته باشد. اگر جایی هم که اشکال میدانیم با رقابتی که ایجاد میکنیم این اشکال را به حداقل برسانیم که این مصوبه جلسه بود اما باز شنیدم آقای جلالی مصاحبهای کردند که گویی مشکلات معطوف به فراکسیون اصولگرایان است.
سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس در ادامه گفت: اصلاً این گونه نیست ما از ابتدا به دنبال وحدت بودیم. ما منادی تفاهم بودیم اما دوستان از ابتدای مجلس گفتند ما تفاهم نمیکنیم. ما خواهان تفاهم هستیم اما از دوستان گله میکنیم که در رسانهها مطالبی را بیان میکنند که با واقعیتهای مجلس متفاوت است.
زاکانی ادامه داد: میخواهند با پیشنهادات دقیق، منطقی و اصولگرایی فراکسیون اصولگرایان مجلس برخورد سیاسی کنند.
وی همچنین گفت: نرمشی که ما تا به امروز نشان دادیم این بوده است که ما بیاییم هرچه که همه اصولگرایان پذیرفتند را بپذیریم. دوستان میگفتند همه مجلس اصولگرا است. این درحالی بود که ما میگفتیم که در مجلس اصولگرایان شناسنامهداری نیز وجود دارند اما دوستان زیر بار این حرف نمیرفتند و این را موکول به رایگیری در صحن میکردند.
این نماینده مجلس شورای اسلامی در ادامه گفت: برای هیات رئیسه قصد داشتیم طبق روال مجلس گذشته در فراکسیون اصولگرایان رایگیری کنیم و در صحن کسی نامزد نشود اما دوستان فراکسیون رهروان قائل به این موضوع نبودند و تلاش داشتند رقابت برای هیات رئیسه را به صحن بکشانند.
زاکانی با اشاره به دیدار اخیر نمایندگان با رئیسجمهور و وزرا گفت: یکی از نکات تعجبآور این بود که فراکسیون اصلاحطلبان یک شبه پیدا شد و نماینده آنها به عنوان نماینده رسمی اصلاحطلبان توسط هیات رئیسه اعلام شد و در آن جلسه سخنرانی کرد.
وی با زشت خواندن برخوردهای دوگانه گفت: دوستان یک جا عنوان میکنند همه نمایندگان یک طیف هستند اما یک دفعه به جایی میرسیم که 8 نفر هم میتوانند فراکسیون داشته باشند.
زاکانی در پایان گفت: ما معتقدیم رهروان و اصولگرایان میتوانند تشریک مساعی داشته باشند.
به گزارش فارس، علیرضا زاکانی سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس شورای اسلامی درحاشیه میزگرد «مشق غیرت، بازرسی و بازجویی ممنوع» پیرامون اظهارات روز گذشته کاظم جلالی رئیس فراکسیون رهروان مجلس شورای اسلامی و تلاش فراکسیون اصولگرایان برای اتحاد دو فراکسیون برای ارائه لیست واحد در انتخابات هیات رئیسه گفت: تحلیلی در فراکسیون اصولگرایان و شخص آقای حداد وجود داشت که با عنایت به سال پایانی مجلس دهم و انتخابات پیشرو و ضرورت همدلی و همزبانی که به نوعی تجلی آن باید در مجلس و میان نمایندگان مشخص باشد، این پیشنهاد را به دوستان رهروان بدهیم که برای انتخابات هیات رئیسه، فهرست واحدی ارائه دهیم.
وی همچنین با بیان اینکه البته یکی از مولفههای لیست واحد، ابقای هیات رئیسه فعلی بود افزود: آقای حداد عادل پیغامی به آقای لاریجانی داده بودند در راستای وحدت اصولگرایی مبنی براینکه صلاح نیست من با شما رقابت کنم درحالی که شرایط رقابت نسبت به گذشته خیلی بهتر است.
این نماینده مجلس ادامه داد: این پیشنهاد را به آقای جلالی دادند که با آقای لاریجانی صحبت کنند البته این پیشنهاد که آقای حداد عادل داده بودند مبنی بر اینکه ضرورتی بر رقابت وجود ندارد از طریق آقای باهنر نیز به آقای لاریجانی گفته شده بود.
زاکانی تصریح کرد: دو هفته قبل این پیشنهاد داده شد و آقای حداد عادل با لاریجانی دیداری نیز داشتند اما هنوز جواب روشنی از فراکسیون رهروان شنیده نشده است.
سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس ادامه داد: عصر روز شنبه قرار بود آقای جلالی با آقای حداد عادل جلسه داشته باشند که مسئول دفتر آقای حداد به آقای جلالی گفتند اگر امکان دارد جلسه با 30 دقیقه تاخیر شروع شود که آقای جلالی گفتند وقت بنده محدود است که بعد مسئول دفتر آقای حداد عادل گفتند که پس جلسه راس همان ساعت شروع شود که آقای جلالی استنکاف کردند و گفتند فردا در صحن مجلس صحبت میکنیم.
وی خاطرنشان کرد: خیرخواهی آقای دکتر حداد قریب به دو هفته روی زمین ماند. علاوه بر این فراکسیون رهروان در مجلس اعلام میکردند ما خودمان گزینه داریم و گزینه هایمان را میخواهیم مطرح کنیم و هیات رئیسه فعلی را نیز قبول نداریم.
زاکانی با بیان اینکه حرف آقای حدادعادل این نبود که هیات رئیسه کنونی بدون مشکل است ادامه داد وقتی مصاحبههای آقای جلالی مطرح شد برخی نمایندگان تعجب کردند که چگونه از یک طرف خیرخواهی صورت میگیرد اما از طرف دیگر آقایان نکاتی را بیان میکنند که گویی دارند روی جریان اصولگرایی عملیات روانی راه میاندازند تا در فراکسیون تفرقه بیاندازند.
زاکانی با اشاره به مطرح شدن سه گزینه در جلسهای که در شورای مرکزی فراکسیون داشتند گفت: این سه گزینه بدین صورت بود که یا لیست واحدی بدهیم، یا لیست مستقل و یا ترکیبی که در آن پیام وحدت وحود داشته باشد. اگر جایی هم که اشکال میدانیم با رقابتی که ایجاد میکنیم این اشکال را به حداقل برسانیم که این مصوبه جلسه بود اما باز شنیدم آقای جلالی مصاحبهای کردند که گویی مشکلات معطوف به فراکسیون اصولگرایان است.
سخنگوی فراکسیون اصولگرایان مجلس در ادامه گفت: اصلاً این گونه نیست ما از ابتدا به دنبال وحدت بودیم. ما منادی تفاهم بودیم اما دوستان از ابتدای مجلس گفتند ما تفاهم نمیکنیم. ما خواهان تفاهم هستیم اما از دوستان گله میکنیم که در رسانهها مطالبی را بیان میکنند که با واقعیتهای مجلس متفاوت است.
زاکانی ادامه داد: میخواهند با پیشنهادات دقیق، منطقی و اصولگرایی فراکسیون اصولگرایان مجلس برخورد سیاسی کنند.
وی همچنین گفت: نرمشی که ما تا به امروز نشان دادیم این بوده است که ما بیاییم هرچه که همه اصولگرایان پذیرفتند را بپذیریم. دوستان میگفتند همه مجلس اصولگرا است. این درحالی بود که ما میگفتیم که در مجلس اصولگرایان شناسنامهداری نیز وجود دارند اما دوستان زیر بار این حرف نمیرفتند و این را موکول به رایگیری در صحن میکردند.
این نماینده مجلس شورای اسلامی در ادامه گفت: برای هیات رئیسه قصد داشتیم طبق روال مجلس گذشته در فراکسیون اصولگرایان رایگیری کنیم و در صحن کسی نامزد نشود اما دوستان فراکسیون رهروان قائل به این موضوع نبودند و تلاش داشتند رقابت برای هیات رئیسه را به صحن بکشانند.
زاکانی با اشاره به دیدار اخیر نمایندگان با رئیسجمهور و وزرا گفت: یکی از نکات تعجبآور این بود که فراکسیون اصلاحطلبان یک شبه پیدا شد و نماینده آنها به عنوان نماینده رسمی اصلاحطلبان توسط هیات رئیسه اعلام شد و در آن جلسه سخنرانی کرد.
وی با زشت خواندن برخوردهای دوگانه گفت: دوستان یک جا عنوان میکنند همه نمایندگان یک طیف هستند اما یک دفعه به جایی میرسیم که 8 نفر هم میتوانند فراکسیون داشته باشند.
زاکانی در پایان گفت: ما معتقدیم رهروان و اصولگرایان میتوانند تشریک مساعی داشته باشند.
یادداشت
دریافت شده- علی تاج احمدی؛ سلام خدمت شما و خوانندگان
گرامی امیدوارم یادداشت بنده که در این روزها دغدغهٔ بسیاری از مردم میباشد،
مورد توجه شما قرار گیرد و منتشر شود:
۲۴ خرداد سال ۹۲ بود که با شوق و امیدواری فراوان به تغییرات در صحنهٔ سیاسی اجتماعی فرهنگی و مخصوصا اقتصادی کشور به جناب دکتر حسن روحانی رای دادم؛ نمیدانم در آن روز دقیقا به چه چیزهای فکر میکردم اما به طورکل نه تنها من بلکه اکثریت افرادی که به ایشان رای دادند توقع ایجاد فضای متفاوتی در فضای عمومی مملکت در بخشهای مختلف را داشتند و دارند.
اما به جرات میتوان گفت نزدیک به ۹۰ درصد آن وعده و وعیدهای روزهای خوش پیش از انتخابات بیپاسخ مانده است و هم اکنون نیز مانند سابق فقط و فقط حرفهای زیبا و نه عمل را از جانب دولت تدبیر و امید میبینیم و معتقدم وعدهٔ توخالی صدمات جبران ناپذیری نسبت به وقتی ایجاد خواهد کرد که نه هیچ قولی داده میشود و نه کاری صورت میپذیرد چرا که در این میان پای شعور و شخصیت مردم به میان میاید.
به هرنحو در حال حاضر فضای کشور در بعدهای گوناگون آن چیزی نیست که وعده داده شده بود و انتظار داشتیم.
نمیدانم از مذاکراتی بگویم که بعد از حدود ۲ سال هنوزهم دیپلماتهای ما نمیتوانند بعد از خروج از اتاق مذاکره سخن واحدی با طرف مذاکره کننده مطرح کنند و مطالبی همچون این حرفها برای راضی کردن گروههای مخالف درونی است! را مطرح میکنند گویی مردم آمریکا و سیاست مداران این کشور در عصر ارتباطات هیچ دسترسیای به رسانههای خارجی بویژه ایران ندارند!
نمیدانم از ۵ شغلی بگویم که در هر دقیقه توسط استاد ربیعی ایجاد میشود و باعث رفاه همه جانبهٔ آقازادههای این کشور میشود یا از جوانان تحصیل کردهٔ کشور و کودکان کار؟!
نمیدانم از تعلیق پیگیری بورسیههای غیرقانونی برخی آقازادهها بنا به مصلحت بگویم یا افزایش ۲۵ درصدی شهریه دانشگاه آزاد در ترم جاری؟!
نمیدانم از وعده رییس جمهوری مبنی بر مخالفت و مبارزه با افراد خودسر بگویم یا جولان و حمله برخی چاقوکش بیهویت به یکی از نمایندگان مجلس؟!
نمیدانم از نقطه نظرات جناب روحانی مبنی براینکه نباید در زندگی مردم دخالت کرد بگویم یا حضور گشت ارشاد در مراسم جشنوارهٔ فیلم فجر؟!
نمیدانم از برخورد قاطع پلیس با ۵ رقصنده که با آهنگ فارل ویلیامز خوانندهٔ آمریکایی کلیپی تهیه کرده بودند و افرادی که با زحمت یا بیزحمت خودروهای میلیاردی سوار میشوند بگویم یا مبارزه با فاسدان اقتصادی (حدودا به طورمیانگین هرماه یک اختلاس عابرومندانه! داریم)؟!
بگذریم، فکر میکنم اگر بخواهم همینطور ادامه دهم تا ساعتها باید یادآوری وعدهها و توصیف شرایط کنونی را ادامه دهیم که قطعا از وقت و حوصله سایت محترم خارج است اما مطلبی که علت اصلی نوشتن این یادداشت یا بهتر بگویم درد و دل شخصی بنده است موضوع مهمی است که انتظار داشتیم حداقل این مورد اجرایی شود و درکنار خدمات دولت در بخش بهداشت و درمان شاهد یک اتفاق مثبت دیگر نیز باشیم و آن بحث استقبال مردمی از کاروان ریاست جمهوری است، استقبالی که از بدو حضور ریاست جمهور در فرودگاه آغاز شده وبا دواندن مردم در خیابانهای شهر تا استادیوم ورزشی آن شهر ادامه پیدا میکند و یک فضای بسیار ناپسند که مشابه آن را در به جز چند کشور جهان در هیچ کجا سراغ ندارم در تمام طول مسیر ایجاد میشود
این شیوهٔ استقبال با این وسعت و شدت در دوران ریاست محمود احمدینژاد پایهگذاری شد و به هر نحو با مشاهدهٔ این گونه مراسمات ناخداآگاه یک نوع تحقیر عمومی نسبت به مردم ایجاد میشود که اصلا شایسته نیست و بیانگر نوعی معادله ارباب و رعیتی است که با شروع دولت جدید قطعا باید با این پدیدهٔ شوم مقابله میشد که نشد و باشکوهتر از سابق نیز برگزار میشود!
از عمومیت این موضوع که از صدها میراث شوم دولت سابق است هم بگذریم یک موضوع بسیار روح انسان را آزرده میکند وآن نیز سواستفاده از شرایط حاکم در یک شهر است.
همانطور که میدانید چند روز پیش در یک بازی از پیش تعیین شده باندی موسوم به باند اصفهانیهای فدراسیون فوتبال مانع از قهرمانی تیم تراکتورسازی تبریز در لیگ برتر فوتبال کشور شدند و همین اتفاق فرصت مناسبی برای دولت تدبیر و امید پیش آورد تا با حضور در تبریز هواداران بیشمار و معترض تیم تراکتورسازی و نه عموما هواداران ریاست جمهوری را به خیابانهای شهر تبریز بکشاند.
حدود پنجاه هزار نفراز مردم یا بهتر بگویم هوادارن تراکتور در ورزشگاه تختی تبریز و خیابانهای اطراف این استادیوم حضور پیدا کردند تا مراتب اعتراض خودشان را به رییس جمهور برسانند و البته ایشان نیز به احساسات مردم واکنش نشان دادند اما بواقع که چه؟!
قرار است چه اتفاقی بیفتد جناب رییس جمهور؟!
تراکتور را قهرمان کنید؟!
چرا باید دوباره با احساسات مردم و بویژه جوانان این شهر بازی شود؟!
چرا در شیراز میگوییم تحت جمشید اصالت این کشور است در رشت میگوییم شما باید به میرزاکوچک خان جنگلی افتخار کنید و در تبریز بگوییم هنوز هم در خیابانهای شهر عطر علامه طباطبایی به مشام میرسد؟!
این سخنان اغراق آمیز و تعریف و تمجیدهای بیفایده که غالبا ریشه درگذشته داذند به چه معناست؟!
آیا من جوان نوعی به شما رای دادم تا این تعاریف را بشنوم؟! خیر من و سایر مردم به شما رای دادیم که فضای دروغ و تظاهر از کشور برچیده شود نه اینکه به شرایط سیاه گذشته دامن زده شود.
ریاست محترم جمهور من و مردم ایران از شما انتظار داریم که این سفرهای به ظاهر استانی با این شیوه را هرچه سریعتر متوقف کنید و گوش جان به حرفها و نظرات مردم بسپارید صدای من جوان را بشنوید. با افراد خودسر و فاسدان اقتصادی مبارزه کنید. برای مردم کار ایجاد کنید. شورو نشاط را در جامعه گسترش دهید. به کسانی که به ناحق در بندند اعتراض کنید و صدها وعدهٔ دیگر که هنوز بیپاسخ مانده است.
بازهم تاکید میکنم جناب روحانی به جز بخش بهداست و درمان و کنترل نسبی تورم کار مثبتی به آن صورت انجام ندادهاید و در این بین من به عنوان یک جوان ایرانی و یک جوان آذری از شما و دولتتان انتظار دارم اگر قرار نیست کاری صورت گیرد حداقلشان و شخصیت مردم را حفظ کنید و اندکی احترام نسبت به شعور مردم را دردستور کارخود قرار دهید.
۲۴ خرداد سال ۹۲ بود که با شوق و امیدواری فراوان به تغییرات در صحنهٔ سیاسی اجتماعی فرهنگی و مخصوصا اقتصادی کشور به جناب دکتر حسن روحانی رای دادم؛ نمیدانم در آن روز دقیقا به چه چیزهای فکر میکردم اما به طورکل نه تنها من بلکه اکثریت افرادی که به ایشان رای دادند توقع ایجاد فضای متفاوتی در فضای عمومی مملکت در بخشهای مختلف را داشتند و دارند.
اما به جرات میتوان گفت نزدیک به ۹۰ درصد آن وعده و وعیدهای روزهای خوش پیش از انتخابات بیپاسخ مانده است و هم اکنون نیز مانند سابق فقط و فقط حرفهای زیبا و نه عمل را از جانب دولت تدبیر و امید میبینیم و معتقدم وعدهٔ توخالی صدمات جبران ناپذیری نسبت به وقتی ایجاد خواهد کرد که نه هیچ قولی داده میشود و نه کاری صورت میپذیرد چرا که در این میان پای شعور و شخصیت مردم به میان میاید.
به هرنحو در حال حاضر فضای کشور در بعدهای گوناگون آن چیزی نیست که وعده داده شده بود و انتظار داشتیم.
نمیدانم از مذاکراتی بگویم که بعد از حدود ۲ سال هنوزهم دیپلماتهای ما نمیتوانند بعد از خروج از اتاق مذاکره سخن واحدی با طرف مذاکره کننده مطرح کنند و مطالبی همچون این حرفها برای راضی کردن گروههای مخالف درونی است! را مطرح میکنند گویی مردم آمریکا و سیاست مداران این کشور در عصر ارتباطات هیچ دسترسیای به رسانههای خارجی بویژه ایران ندارند!
نمیدانم از ۵ شغلی بگویم که در هر دقیقه توسط استاد ربیعی ایجاد میشود و باعث رفاه همه جانبهٔ آقازادههای این کشور میشود یا از جوانان تحصیل کردهٔ کشور و کودکان کار؟!
نمیدانم از تعلیق پیگیری بورسیههای غیرقانونی برخی آقازادهها بنا به مصلحت بگویم یا افزایش ۲۵ درصدی شهریه دانشگاه آزاد در ترم جاری؟!
نمیدانم از وعده رییس جمهوری مبنی بر مخالفت و مبارزه با افراد خودسر بگویم یا جولان و حمله برخی چاقوکش بیهویت به یکی از نمایندگان مجلس؟!
نمیدانم از نقطه نظرات جناب روحانی مبنی براینکه نباید در زندگی مردم دخالت کرد بگویم یا حضور گشت ارشاد در مراسم جشنوارهٔ فیلم فجر؟!
نمیدانم از برخورد قاطع پلیس با ۵ رقصنده که با آهنگ فارل ویلیامز خوانندهٔ آمریکایی کلیپی تهیه کرده بودند و افرادی که با زحمت یا بیزحمت خودروهای میلیاردی سوار میشوند بگویم یا مبارزه با فاسدان اقتصادی (حدودا به طورمیانگین هرماه یک اختلاس عابرومندانه! داریم)؟!
بگذریم، فکر میکنم اگر بخواهم همینطور ادامه دهم تا ساعتها باید یادآوری وعدهها و توصیف شرایط کنونی را ادامه دهیم که قطعا از وقت و حوصله سایت محترم خارج است اما مطلبی که علت اصلی نوشتن این یادداشت یا بهتر بگویم درد و دل شخصی بنده است موضوع مهمی است که انتظار داشتیم حداقل این مورد اجرایی شود و درکنار خدمات دولت در بخش بهداشت و درمان شاهد یک اتفاق مثبت دیگر نیز باشیم و آن بحث استقبال مردمی از کاروان ریاست جمهوری است، استقبالی که از بدو حضور ریاست جمهور در فرودگاه آغاز شده وبا دواندن مردم در خیابانهای شهر تا استادیوم ورزشی آن شهر ادامه پیدا میکند و یک فضای بسیار ناپسند که مشابه آن را در به جز چند کشور جهان در هیچ کجا سراغ ندارم در تمام طول مسیر ایجاد میشود
این شیوهٔ استقبال با این وسعت و شدت در دوران ریاست محمود احمدینژاد پایهگذاری شد و به هر نحو با مشاهدهٔ این گونه مراسمات ناخداآگاه یک نوع تحقیر عمومی نسبت به مردم ایجاد میشود که اصلا شایسته نیست و بیانگر نوعی معادله ارباب و رعیتی است که با شروع دولت جدید قطعا باید با این پدیدهٔ شوم مقابله میشد که نشد و باشکوهتر از سابق نیز برگزار میشود!
از عمومیت این موضوع که از صدها میراث شوم دولت سابق است هم بگذریم یک موضوع بسیار روح انسان را آزرده میکند وآن نیز سواستفاده از شرایط حاکم در یک شهر است.
همانطور که میدانید چند روز پیش در یک بازی از پیش تعیین شده باندی موسوم به باند اصفهانیهای فدراسیون فوتبال مانع از قهرمانی تیم تراکتورسازی تبریز در لیگ برتر فوتبال کشور شدند و همین اتفاق فرصت مناسبی برای دولت تدبیر و امید پیش آورد تا با حضور در تبریز هواداران بیشمار و معترض تیم تراکتورسازی و نه عموما هواداران ریاست جمهوری را به خیابانهای شهر تبریز بکشاند.
حدود پنجاه هزار نفراز مردم یا بهتر بگویم هوادارن تراکتور در ورزشگاه تختی تبریز و خیابانهای اطراف این استادیوم حضور پیدا کردند تا مراتب اعتراض خودشان را به رییس جمهور برسانند و البته ایشان نیز به احساسات مردم واکنش نشان دادند اما بواقع که چه؟!
قرار است چه اتفاقی بیفتد جناب رییس جمهور؟!
تراکتور را قهرمان کنید؟!
چرا باید دوباره با احساسات مردم و بویژه جوانان این شهر بازی شود؟!
چرا در شیراز میگوییم تحت جمشید اصالت این کشور است در رشت میگوییم شما باید به میرزاکوچک خان جنگلی افتخار کنید و در تبریز بگوییم هنوز هم در خیابانهای شهر عطر علامه طباطبایی به مشام میرسد؟!
این سخنان اغراق آمیز و تعریف و تمجیدهای بیفایده که غالبا ریشه درگذشته داذند به چه معناست؟!
آیا من جوان نوعی به شما رای دادم تا این تعاریف را بشنوم؟! خیر من و سایر مردم به شما رای دادیم که فضای دروغ و تظاهر از کشور برچیده شود نه اینکه به شرایط سیاه گذشته دامن زده شود.
ریاست محترم جمهور من و مردم ایران از شما انتظار داریم که این سفرهای به ظاهر استانی با این شیوه را هرچه سریعتر متوقف کنید و گوش جان به حرفها و نظرات مردم بسپارید صدای من جوان را بشنوید. با افراد خودسر و فاسدان اقتصادی مبارزه کنید. برای مردم کار ایجاد کنید. شورو نشاط را در جامعه گسترش دهید. به کسانی که به ناحق در بندند اعتراض کنید و صدها وعدهٔ دیگر که هنوز بیپاسخ مانده است.
بازهم تاکید میکنم جناب روحانی به جز بخش بهداست و درمان و کنترل نسبی تورم کار مثبتی به آن صورت انجام ندادهاید و در این بین من به عنوان یک جوان ایرانی و یک جوان آذری از شما و دولتتان انتظار دارم اگر قرار نیست کاری صورت گیرد حداقلشان و شخصیت مردم را حفظ کنید و اندکی احترام نسبت به شعور مردم را دردستور کارخود قرار دهید.