پاییز؛ فصل نیمکتهای چوبی نم گرفته است 10 آبان - 95
پاییز فصل دلدادگی و عاشقی است، دوست داشتنیترین فصلی که دلم را عجیب عاشق
میکند. فصل نیکمتهایی است که سرمای هوا فرصت نشستن و قرارهای عاشقی را از آنها
گرفته.
از پنجره کوچک خانه به سقوط برگهای زرد و نارنجیدرختان
یکی پس از دیگری، مینگرم. کمی آن طرفتر زمین پر است از خزان پاییزی و برگهایی
که گاهی قدمهای عاشقان آنها را به خش خش وامیدارد.
کمی گوشهایم را تیز میکنم! هیس! پاییز با من حرف میزند، صدای باد در
گوشم هو هو میکند. نگاهم را به آسمان میدوزم، آسمان بغض کرده و ابرها را آنچنان
در آغوشش حبس کرده که گویی سالهاست نباریده است...
آسمان آنقدر گرفته است که حس میکنم هر لحظه ممکن است غرش کند و اشکهایش
را بر روی سرمان فرو بریزد. آری، من نظارهگر یک غروب پاییزیام... غروبی که کمی
بوی نم باران را به خود گرفته است.
دلم برای مادربزرگم تنگ میشود، مادری که همیشه در فصل پاییز برایمان ترشی
درست میکند، رایحه گلپر ترشیهایش هنوز هم احساس میشود...
راستی! آغاز مدرسهام هم در پاییز بود، یاد همکلاسیهایم بخیر... چقدر دلم
برایشان تنگ شده است، معلمهایم کجایند؟ همانهایی که در فصل پاییز شعر «انار»
را در گوشهایم زمزمه کردند... پاییز و این همه خاطره؟، چقدر پاییز ترش و
شیرین است مانند نارنگیهایی با پوست سبز که در
ابتدای این فصل خود را به رخ خریداران میکشانند.
پاییز فصل عاشقان دلداده است، مگر میشود پاییز باشد، باران بیاید، باد
گیسوانت را نوازش کند و تو دلتنگ نشوی؟ مگر میشود عشق را تجربه نکنی؟ چکونه میشود
پاییز باشد و به صدای خش خش برگهای زرد و نارنجی که
در زیرپایت افتاده دل ندهی؟
بهار هم زیباست! اما پاییز جنس احساسش فرق میکند... صدای شر شر باران در
ناودان خانه با روح و روانم بازی میکند، بازار شعر و شاعری در این ایام داغ میشود،
باران، برگ،کلاغ، نیمکتهای پارک همه و همه سوژههای نابی هستند برای شعر و شاعری.
پاییز فصل نیمکتهای چوبی نم گرفته است!
پاییز پر از رگبار آرزوهای قشنگ است ... نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه
تابستان با هیچ شهریوری و نه زمستان با هیچ اسفندی به اندازه پاییز به مذاق خیابانها
خوش نمیآید، پاییز مهری دارد که قلب هر پیر و جوانی را به تپش
وامیدارد.
شرشر باران پاییزی چتر عاشقی را برای ورود دلهای منتظر باز میکند، پاییز
فصل دانههای سرخ است و مرا یاد این جمله زیبا میاندازد که
«پاییز فصل رسیدن انارهاست و انارها چه دل خونی
از رسیدن دارد».
پاییز فصل مرگ گلهای رز و اطلسی و تولد گلهای داوودی است، فصل پاییز که
بر زبانت جاری میشود، دل مخاطبت ضعف میرود برای حال و هوایش. اصلا بدون آنکه
حرفی زده باشی او زیر بارانهای پاییزی خیس میشود و حس غریبی بر دلش مینشیند.
اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند، پاییز را باید نفس کشید،
پاییز را باید لمس کرد...
این فصل را باید قدر دانست چرا که مخلوق جهانیان آن را با هنرمندی تمام
نقاشی کرده و به هر نقطه از نقاشیاش که خیره میشوی، دیگر توان دل کندن از آن را
نخواهی داشت.
حتی میتوان در گوش پاییز قصه خواند، پاییز روزهایش زود تمام میشود و فرصت
خود را به تاریکی شب میدهد چرا که شبهای پاییز دل عاشقان را گرم میکند،
پاییز شکوفه ندارد، جوانه نمیزند اما عاشقانههایی را رقم میزند که هزاران بهار
هم نمیتواند شکوفایش کند.
پس بیایید پاییز را جشن بگیریم، یا برایش اسپند دود کنیم تا از چشم حسودان
تنگنظرش دور بماند. بیایید با پاییز آشتی کنیم دیگر نگوییم، پاییز فصل غم است
بلکه بگوییم پاییز فصل عشقهای ماندگار و ریختن غرور برگها و فصل گرفتن دستهای
سرد است.
بیایید در این فصل لباسهایی با جیبهای گشاد بگیریم شاید در این فصل عاشق شویم،
شاید...
یادداشت از: فائزه محمدی، خبرنگار ایسنا، منطقه همدان