يادداشت روز اوین نامه ی کیهان "جراحي يا نمايش!؟ "

 اوین نامه ی کیهان شنبه 11 دیماه سال 1395
يادداشت روز  اوین نامه ی کیهان "جراحي يا نمايش!؟ "

هميشه بوده اند کساني که در وقت اقدام و عمل، روزگار را به بطالت يا کج روي گذرانده اند و در وقت حساب، چون حرفي براي گفتن و پاسخي براي مطالبات به حق از مسئوليتشان نداشتند،خود در قامت و کسوت مطالبه گر در آمده، با صاحبان حقوق بر زمين مانده، هم صدا شده اند!
    
اين يکي از عجيب ترين و در عين حال رايج ترين رفتارهاي اين جماعت است و در تاريخ هم نمونه هايي داشته است که از جمله برجسته ترين آنها، مطالبه ناحق طلحه و زبير از امام علي(ع) و پاسخ روشنگر و تاريخي حضرت به آنها – و به همه نسل هاي آينده – است. وقتي آنها به ناحق و بعد از 25 سال، گريبان حضرت را براي همه ناملايمات و از جمله براي خونخواهي خليفه سوم گرفتند، حضرت آنان را اينگونه توصيف فرمود: «اِنَّهُمْ لَيَطْلبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ.... الطَّلِبَهًُْ اِلاّ قِبَلَهُمْ، وَ اِنَّ اَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلي اَنْفُسِهِمْ اينان حقّي را مي خواهند كه خود ترك كردند، و خوني را مي طلبند كه خود ريختند... بايد از خودشان خونخواهي كنند، و نخستين عدل آنان در حكم اين است كه عليه خود حكم كنند 
    
اين پاسخ روشنگر و تاريخي،براي همه آنهاست که به جاي عمل به وظيفه، حق را در ديگران مي جويند و فرياد «دزد دزد»سر مي دهند. 
    
ماجرا وقتي تلخ تر مي شود که ببينيم مسئولاني بر خلاف تکليف قانوني و شرعي خود، از مشکلات و معضلات جامعه بي خبرند! و وقتي هم که زنگ خطري در کنار گوش آنان نواخته مي شود به جاي تاسف از بي خبري و تلاش براي جبران، خود لب به اعتراض مي گشايند و حقي را که خود ضايع نموده اند، مطالبه مي کنند! اما از چه کسي!؟ از مردمي که خود آسيب ديده بي خبري و کوتاهي ها هستند!؟
    
در آخرين ماه هاي دولت يازدهم،هفته قبل پرده از يکي از آسيب هاي اجتماعي برداشته شد و وجدان عمومي جامعه نسبت به مشکلات جانکاه و تکان دهنده به شدت متاثر و ملتهب شد. 
    
اما واکنش مسئولان محترم با آنچه انتظار مي رفت همسويي نداشت و حاکي از آن بود که بايد جايي بيرون از دولت دنبال مقصر گشت و اساسا هيچ مسئوليتي متوجه دولتمردان محترم نيست! بلکه آنها نيز مثل يک شهروند عادي به اين وضعيت معترض هستند!
    
اما چرا چنين است!؟چرا کساني در جايگاه مسئولان دولت حاضر نيستند مسئوليت کارشان را به عهده بگيرند و از مردم به خاطر شرايط نامطلوبي که به آنان تحميل کرده اند عذرخواهي کنند و قول جبران و اصلاح امور را بدهند!؟ 
    پاسخ اين سوال را بايد در ريشه هاي چنين وضعي جستجو کرد و از نظر دور نداشت که هر واکنشي – از آن جنس که دل مردم مي خواهد- در اصل، به معني ضديت با آن ريشه هاست. و قطعا انتظار خروج و خروش بر مشي و مرامي که به وضع موجود منتهي شده، براي برخي از مسئولان محترم آسان نيست!
    
اما آن ريشه ها کدام است؟ به اين چند نمونه توجه کنيد:
    1
- آغازين سال هاي دولت سازندگي است و جامعه هنوز از عطر و بوي شهادت سرشار است. ساده زيستي و قناعت، سکه رايج است و مسابقه فضائل بر مسابقه ثروت غلبه دارد. از دل دولت کارگزاران، اندک اندک نشانه هاي اشرافيت و تفرعن آشکار مي شود و رهبر انقلاب نسبت به آن هشدار مي دهند. حضرت آقا در سخنراني تاريخي که به «خواص و لحظه هاي تاريخ ساز» معروف شد، صريحا بر اين خوي اشرافي تاختند و آن را آغازي بر «به مسلخ رفتن حسين ابن علي(ع)»ها دانستند.
    
همان زمان، رئيس دولت سازندگي در خطبه هاي نماز جمعه –که بايد منادي معارف ديني و سياست هاي اصولي انقلاب باشد- مانور تجمل را تجويز مي کرد و سخنان تکان دهنده اي مي گفت که آثار شومش امروز در جامعه ديده مي شود. آقاي هاشمي رفسنجاني از عادي و طبيعي بودن له شدن عده اي از مردم فقير و مستضعف زير چرخ هاي توسعه دفاع مي کرد و آن را با همه توان -و حتي با سوء بهره از معارف ديني – تئوريزه مي کرد ! زمان زيادي لازم نبود تا مردم به شوم بودن تئوري هاي توسعه – که اطاعتي بي هنرانه و عقب مانده از دستورات بانک جهاني و صندوق بين المللي پول بود- پي ببرند. اواخر دولت سازندگي، سال هايي بود که گويي هيچ نسبتي با شش هفت سال قبلش نداشت! جماعتي به ناگهان از روزگار مودت و برادري،به روزگار مسابقه اشرافيت رسيده بودند. روزگار رقابت هاي تلخ و سودهاي نامشروع مديراني که دستشان در بيت المال بود! توسعه غربي، تورم را به بيش از 50 درصد رسانده بود و شهرهاي مختلف دستخوش اعتراض مردم انقلابي و مومني بود که نمي خواستند انحراف انقلاب از مسير اصلي و له شدن فقرا را بپذيرند.اما پاسخ آن دولت، برخورد غيرانساني با مردم در اسلامشهر و ... بود!
    
اين مقدمه اي شد بر شکل گيري طبقه اشرافي و مديريتي که در خدمت اين طبقه و حافظ منافع آنهاست. مديراني که نه تنها هرگز از ساختار سياسي و اقتصادي کشور کنار نرفتند، بلکه با اهرم ها و بزنگاه ها و بنگاه هاي مهمي که در اثر کوتاهي ديده بانان، در دست آنها ماند، هر روز قدرتمندتر و تاثيرگذار تر شدند.
    2-
از جمله پي آمدهاي خطرناک و جبران ناپذير آن سبک تفکر و انديشه اشرافي، نهادينه کردن فقر، دست به دست کردن ثروت و وام گرفتن از ثروت براي کسب کرسي هاي قدرت بود. آنها مردم را به شهروند درجه يک و دو تقسيم کرده بودند و هر روز در اين راه بيشتر و بيشتر مي تاختند تا آنجا که حتي راي مردم تهران با شهرستان ها را هم برابر نمي دانستند و معتقد به طبقه بندي کيفي آرا شده بودند! با اين نگاه بود که اندک اندک، همه برنامه ها براي منفعت و لذت بيشتر گروه هاي بالايي جامعه تنظيم مي شد و سفره فقرا هر روز کوچک تر و کوچک تر مي شد. اگر در دوره اي مثل سال هاي مياني دهه هشتاد، حرکت هايي براي رسيدن به فقرا اجرا مي شد، بلافاصله با انگ و ننگ «پوپوليست» مواجه مي گرديد! پشت کردن مردم به طبقه اشرافي با انتقام سخت آنها در سال هاي 90 و 91 مواجه شد! همان روزهايي که برخي عوامل دولت کنوني به صرافي مشغول بودند و ثروت مردم ظرف چند ماه به نصف و يک سوم کاهش پيدا کرد! همان زمان که برخي از نزديکان طراح تئوري له شدن مردم زير چرخ توسعه، به دشمن گراي تحريم دادند و از آنها خواستند تحريم هاي فلج کننده عليه هموطنانشان وضع کنند!چرا!؟ چون مدتي بود از کرسي قدرت دور بودند.
    3-
نتيجه آن مدل نگاه و آن سبک زندگي چه شد!؟ آن شد که ثروت مردم، درست در روزهاي فقر و بيکاري براي لذت اشراف هزينه شد!
    
نتيجه آن شدکه به جاي راه انداختن چند مزرعه و کارخانه و سر و سامان دادن به چند زندگي، قرار شد هواپيما بخريم تا کمتر از 7 درصد جامعه بتوانند سوار شوند و آسايش بيشتري بکنند! (طبق آمار کمتر از 7 درصد سفرهاي کشورمان هوايي است و بيش از نيمي از آن هم مربوط به مديران دولتي است!) 
    
نتيجه آن شد که وزير در ويلاي اشرافي سکني گزيد و ساخت مسکن براي محرومان را، مزخرف ناميد تا مردم آرزوي داشتن سر پناهي ارزان و حداقلي را به «گور» ببرند! خواسته مردم زياد نبود! آنها خانه رايگان نمي خواستند! آنها وام بدون سود هم نمي خواستند! اما قرار شد وام بدهند و سه برابر پس بگيرند! طبقه فقير حتي حق حيات هم ندارد!
    
نتيجه آن شد که همان روز که حقوق معلم و کارگر، يک ميليون تومان بود، مدير بانک پاداش پانصد و هفتاد ميليوني بگيرد! حتي پول اوقات فراغت فرزندانش را هم از جيب من و شما بردارد و بعد همان فرزند با نخوت و پررويي بگويد: «پدرم سهمش را از سفره انقلاب برداشت»! و نگفت او چه کرده که مستحق چنين سهمي است! 
    
نتيجه آن شد که معاون رئيس جمهور، دزدان بيت المال و خائنين به آرمان انقلاب را «ذخيره نظام» ناميد و آه از نهاد مردم بر آورد.
    
نتيجه آن شد که آقاي وزير چند هزار ميلياردي ، سه سال تمام توانش را به کار گرفته تا به گفته وزير نفت،پانزده ميليارد دلار از بيت المال را به جيب خودش واريز کند!
    
آري اينها و صدها نمونه ديگر، نتيجه آن مدل نگاه است و تا اين مدل نگاه باشد، وضع همين است!
    
حالاهم انتظار داريد اين تفکر،عليه خودش کاري بکند!؟ رئيس دفتر رئيس جمهور با فقراي گورخواب عکس يادگاري مي گيرد، اما ظاهرا برنامه ها همان است! و به نظر نمي رسد که قرار است چيزي را تغيير دهند!
    
يقينا جراحي بزرگ انقلاب اسلامي، زدودن و در آوردن غده چرکين و بدخيم مديريت اشرافي و سبک زندگي ضد ديني(نه غيرديني )حاکم بر برخي از آنهاست.
    
ماجراي گورخوابي، گوشه اي از آسيبي است که اين تفکر به مردم ما زده است. اکنون حقوق معوقه کارگران، صنايع و کارخانه هاي تعطيل، جوانان بيکار و چندين و چند آسيب ديگر اجتماعي و اقتصادي، لايه هاي ديگري از گورخوابي در جامعه اي است که وزيران چند هزار ميلياردي آن، آنقدر گردن کلفت و قدرتمندند که چند ماه مانده به پايان دولت، هنوز هم ثروت خود را معرفي نکرده اند و کسي هم جرات پيگيري اين اصل قانون اساسي را ندارد!
    
آري آنها همنوا با ما، حقي را طلب مي کنند که خود ضايع کرده اند و از قضا، بلندتر از ما هم فرياد مي زنند! نويسنده: حسين شمسيان