اولین اظهارات سرباز فداکار مریوانی

  12-دی-95اولین اظهارات سرباز فداکار مریوانی

سرباز مریوانی
از آن ظهری که سرباز ١٩ ساله مریوانی در پادگان «عجب‌شیر» برای نجات جان یک سگ پایش روی مین رفت، بیشتر از دو هفته می‌گذرد. محمد باختر که حالا نامش با عنوان «سرباز فداکار مریوانی» گره خورده، اگر چه روزهای سختی را برای عادت‌کردن به شرایط تازه می‌گذراند، اما فراموش‌نشدنش باعث شده همه چیز را راحت‌تر بپذیرد.
به گزارش ایسنا به نقل از «شهروند»، او که چهار روز پس از این حادثه پای راستش را از دست داد، از دو سه ماه دیگر باید به پای مصنوعی خو کند و حالا که به خانه منتقل شده همه روزها را روی تخت به شب می‌رساند.
معصومه ابتکار، معاون رئیس‌جمهوری و رئیس سازمان حفاظت محیط‌زیست که پیش از این در تماسی تلفنی از او تقدیر کرده و برای پیگیری وضع درمانی و پزشکی او به مدیرکل حفاظت محیط‌زیست آذربایجان‌شرقی (استان محل خدمت و بستری‌شدنش) دستور ویژه داده بود، همین دیروز، در دستور تازه‌ای از محمد مجابی، معاون توسعه مدیریت، حقوقی و امور مجلس خواست تا در صورت تمایل محمد را در سازمان حفاظت محیط‌زیست استخدام کند.
روز شنبه، ٢٧ آذرماه بود که محمد، برای نجات جان سگی گرفتار آن طرف سیم‌های خاردار منطقه عجب‌شیر پای خود را از دست داد. عمویش که روز حادثه نخستین کسی بود که خودش را به محمد رساند، می‌گوید: «دو سه روزی است که بعد از همدردی و همراهی مردم حال روحی او بهتر شده و کم‌کم به وضع جدید عادت خواهد کرد
محمد که آن روز با شنیدن صدای زوزه سگ گرفتار، آرام و قرار نداشت و هیچ نمی‌دانست که مینی خاموش زیر خاک نهفته، می‌گوید همین که حالا از او به خوبی یاد می‌شود، برای او بهترین دلخوشی است.
از روز حادثه دو هفته می‌گذرد؛ حال روحی‌ات چطور است؟
خیلی خوب نیستم. هنوز نمی‌توانم به خوبی تمرکز کنم اما همین که دیگران احوال می‌پرسند، آدم دلخوش می‌شود.
جزئیات آن روز را هنوز از زبان خودت نشنیده‌ایم.
در برجک ٨ نگهبانی بودم. صدای زوزه سگ را شنیدم. صدایش تمام نمی‌شد. دیدم که در سیم خاردار گیر کرده. اجازه نداشتم محل نگهبانی را ترک کنم. تا یک ساعت‌ و نیم معطل بودم و این پا و آن پا کردم تا زمان بگذرد و پست نگهبانی را تحویل بدهم. بالاخره رفتم، دیدم سگ آنجا گیر کرده. هر کاری می‌کردم دستم بهش نمی‌رسید. مجبور شدم یک دستم را محکم به سیم خاردار بگیرم و یک پایم را بگذارم آن طرف. بعد هم پای راستم را از زمین برداشتم و ساعت دو و نیم ظهر بود که منفجر شد.
نمی‌دانستی پشت سیم‌های خاردار مین کاشته شده؟
خودم می‌دانستم آنجا میدان مین است اما آن سگ گیر کرده بود و باید درش می‌آوردم. پای راستم را گذاشتم آن طرف سیم خاردار و دستم بهش رسید. آزادش کردم. سگ خیلی زود رها شد. ٥٠ متری دورتر شده بود که پایم را آرام برداشتم و دیگر چیزی نفهمیدم.
چند ساعت بعد به بیمارستان رسیدی؟
به محض انفجار مرا به پاسدارخانه بردند. همان جا جناب سروان شالش را به زخمم پیچید و با خودروی شخصی به بیمارستان عجب‌شیر برد. اورژانس آن بیمارستان گفت کاری از دستش برنمی‌آید و امکانات ندارند. برای همین مرا به بیمارستان امام رضای تبریز بردند. دو ساعت و نیم تا تبریز راه بود. آنجا پایم را شست‌وشو دادند و بستند. خیلی خون از من رفته بود؛ برای همین گفتند اینجا متخصص نداریم و باید ببریدش به بیمارستان شهدا. ساعت حول و حوش ١٠ شب بود که به بیمارستان بعدی رسیدیم؛ یعنی هشت ساعت بعد از انفجار. خون زیادی از بدنم رفته بود. مرا به بخش مراقبت‌های ویژه بردند و چند واحد خون بهم تزریق کردند. بعد از ٤ روز عمل شدم و پای راستم ١٠ سانتیمتر پایین‌تر از زانو قطع شد.
چی باعث شد از دست‌دادن پایت را راحت‌تر تحمل کنی؟
وقتی پایم را دیدم، باورم نمی‌شد. ناراحت بودم اما افتخار می‌کردم که هدفم نجات یک حیوان بیگناه بوده. بالاخره حکمت خداست. سه ماه دیگر هم باید به پای مصنوعی عادت کنم.
چقدر از سربازی‌ات مانده بود؟
١٢ ماهش رفته بود.
بعد از آن مسئولان پادگان چه کردند؟
اگر آنها نبودند، زنده به بیمارستان نمی‌رسیدم. جناب سروان با خودروی خودش من را به پادگان رساند. همین حالا هم‌خدمتی‌ها هوایم را دارند.
به وضع تازه پایت عادت کرده‌ای؟
بالاخره عادت می‌کنم. سختی‌اش این است که پای راستم ١٩ ‌سال با من بود و حالا دیگر نیست اما وضع از روزهای اول بهتر است. وقتی به این فکر می‌کنم که برای چه این کار را کردم، تحملم بیشتر می‌شود.
حمایت دیگران، مسئولان دولتی و استانی و مردم چطور بود؟
همین امروز خبر آمده که در سازمان حفاظت محیط‌زیست استخدام می‌شوم. از خانم ابتکار خیلی ممنونم. پیگیری او و مسئولان دیگر تا امروز خیلی خوب بوده. همین که یک شغل هم داشته باشم واقعا خوب است.
دوست داری در حوزه محیط‌زیست فعالیت کنی؟
بله؛ همیشه دوست داشتم. به طبیعت همیشه علاقه داشتم. یادم است که در روستای «هانه شیخان» که زندگی می‌کردیم، سگ داشتم و ارتباطم با حیوانات خوب بود.
الان هم در روستا زندگی می‌کنید؟
نه. ساکن شهر مریوان هستیم.
بعد از این اتفاق و معاف‌شدن از سربازی تصمیمت برای زندگی چیست؟
می‌خواهم همزمان که برای محیط‌ زیست کار می‌کنم، درسش را هم بخوانم. رشته خودم مکانیک بوده اما علاقه‌مندی‌ام همان محیط‌ زیست و چیزهای مربوط به آن است.
سختی خدمت‌کردن در مرز چیست؟ آیا مورد مشابهی باز هم اتفاق افتاده؟
نگهبانی‌های طولانی در هوای سرد سخت‌ترین کار خدمت در مرز است. پاسدارخانه ما سرباز کم داشت برای همین مجبور بودیم ١٥-١٦ روز پشت هم نگهبانی بدهیم. این خیلی سخت است، خیلی.
از تبریز که برگشتی جمع بزرگی از مردم به استقبالت آمدند، فعالان محیط‌ زیست برای دلجویی بهت سر زدند و معاون رئیس‌جمهوری هم در تماس تلفنی از این فداکاری تشکر کرد. چه حسی داری از اینکه حالا با عنوان سرباز فداکار مریوانی از تو یاد می‌شود؟
نمی‌دانم چطور توضیح دهم که چه احساسی دارم اما خیلی خوشحالم و خیلی خوب است. از این وضع واقعا راضی‌ام که به جای فراموشی، کارم دیده شد. از تمام مردم تبریز که زحمت کشیدند و به استقبالم آمدند متشکرم. از همه مردم شهرم مریوان که فراموشم نکردند تشکر می‌کنم. به‌خصوص از مسئولان پادگان شهید «شعبان برخورداری» عجب‌شیر که رهایم نکردند و زود به بیمارستان رساندند، ممنونم. وقتی این چیزها را می‌بینم، می‌فهمم که صدبار دیگر هم چنین کاری کنم و جانم را به‌خاطر دیگری به خطر بیندازم، لازم است که اگر پایش افتاد باز هم همان تصمیم را بگیرم.

کمک‌ مردم، یک اعدامی را به آغوش خانواده بازگرداند

مبلغ دیه‌ای که اولیای دم درخواست کرده بودند تا از قصاص یک مرد متهم به قتل گذشت کنند با کمک مردم جمع‌آوری شد و حالا مرد محکوم به قصاص می‌تواند به دیدار فرزند شش‌ ساله‌اش که سال‌هاست او را ندیده امیدوار باشد.
به گزارش ایسنا به نقل از «شرق»، روز گذشته بعد از اینکه خبر تکمیل پول درخواستی منتشر شد، خواهر مرد محکوم به مرگ که حالا به زندگی بازگشته گفت: «شاید باور نکنید ولی به‌خدا به‌ جرئت به شما می‌گویم شاید هیچ زنی در سن‌ و سال من این‌ همه رنج نکشیده باشد. اگر فولاد به جای من بود زیر بار این همه مشکلات خم می‌شد».
حرف‌هایش به اینجا که رسید، اشک امانش را برید و بغض در گلویش ترکید. او که حدود ۴۰ سال دارد برای پیگیری پرونده برادر محکوم به قصاص خود از کرمانشاه به ساوه و از آنجا به همراه خواهر و برادرزاده‌اش به دفتر روزنامه آمده بود. برادرزاده‌اش «نیما»، که در کنار عمه دیگرش نشسته، با کنجکاوی خاص کودکانه‌اش به عمه بزرگش نگاه می‌کند که با دستمال کاغذی اشک‌هایش را مرتب پاک می‌کند. عمه دیگرش سعی می‌کند حواس نیما را پرت کند تا متوجه اشک‌های خواهرش نشود: «۳۰ آذر حکم قصاص برادرم به اجرای احکام کرمانشاه آمد. به شورای حل‌اختلاف رفتم و آنقدر گریه کردم تا بالاخره آقای حیدری از خانواده مقتول ۱۵ روز دیگر مهلت گرفت تا پول دیه را جمع‌وجور کنم».
برادر روستایی و کشاورز این زن میان‌سال که «هدایت» نام دارد، ۲۶ تیر سال ۹۰ از روستای محل سکونت خود در شهرستان اسلام‌آباد غرب به‌منظور مصالحه و بازگرداندن همسرش به منزل که به بهانه تغییر محل زندگی از روستا به شهر، او و نوزادش را ترک کرده و به منزل پدر خود رفته بود، راهی کرمانشاه شد. اما برادر و پسرخاله همسرش، در طرفداری از خواهر و دخترخاله خود، با او درگیر شدند. در جریان این درگیری، پسرخاله همسرش زخمی و در بیمارستان فوت شد و هدایت نیز بر اثر شدت جراحات ناشی از درگیری به مدت چهار روز به حالت کما رفت و پس از به‌هوش‌آمدن، دستگیر و سپس زندانی شد. او در جریان محاکمه محکوم به قصاص شد.
اولیای دم مقتول که در ابتدا برای انصراف از حکم قصاص درخواست ۷۰۰ میلیون تومان کرده بودند، سرانجام پس از تلاش گسترده هیئت سازش قتل شورای حل اختلاف، درنهایت اعلام کردند در صورت دریافت مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان از اجرای حکم قصاص صرف‌نظر خواهند کرد. پس از این اتفاق، خانواده این زندانی با فروش زمین کشاورزی، خانه روستایی و وسایل منزل و همچنین با دریافت کمک از اقوام و آشنایان، موفق به جمع‌آوری مبلغ ۲۲۰ میلیون شدند که این مبلغ جمع‌آوری شد و برادرش از اجرای حکم قصاص نجات یافت و «نیما» پسر ٦‌ساله برادرش را به آغوش پدرش رساند.
خواهر بزرگ این زندانی که از ابتدا همه امور مربوط به جمع‌آوری وجه دیه مقتول را برعهده داشته است، ضمن ارائه پرینت بانکی از تاریخ ششم آبان سال جاری که اولین گزارش در این‌باره منتشر شد، گفت همه مبلغ مورد نیاز واریز شده است.
سیدمیرزا حیدری یکی از اعضای شورای حل‌اختلاف شعبه صلح و سازش، پس از اطلاع از کمک‌های مردمی نیز گفت: «با توجه به اینکه اعضای شورای صلح و سازش و از جمله خود من در جریان ناتوانی مالی خانواده نامدارخانی هستیم، خیلی خوشحالیم لطف مردم عزیز شامل حال این خانواده شده است. خدا را شکر با یاری خداوند و عنایت مردم نیکوکار مشکل این خانواده حل شد و برای همیشه کانون این خانواده گرم و روشن ماند».
شخصی نیکوکار که برای اطلاع از روند پیشرفت جمع‌آوری وجوه مردمی با دفتر روزنامه «شرق» تماس گرفته بود، ضمن واریز مبلغی از طرف خود و دوستانش، درباره انگیزه خود از کمک به این زندانی محکوم به قصاص، گفت: «خداوند در قرآن، سوره مائده آیه ۳۲ می‌فرماید اگر کسی به یک نفر زندگی ببخشد گویی که به همه مردم زندگی بخشیده است. من فکر می‌کنم با نجات جان این زندانی، نه‌تنها او بلکه کودک او هم زندگی دوباره پیدا می‌کند. به نظر من، حالا که خانواده مقتول به خون‌بها راضی شده‌اند و کمک ناچیز من می‌تواند به این زندانی زندگی دوباره دهد، چرا من کمک خود را از او و خانواده‌اش دریغ کنم؟ من از مردم عزیز کشورم هم درخواست می‌کنم بنا بر فرمایش قرآن عزیز، با کمک هرچند کم و مختصر خود به این زندانی فرصت زندگی دوباره هدیه کنند».
در این‌ میان برادر زندانی، محمد ویسی، که پیش از این با کمک مالی هم‌وطنان نیکوکار، برادرش از طناب‌دار نجات پیدا کرد، ضمن واریز مبلغی به حساب خانواده این زندانی درباره علت کمک مالی به این زندانی گفت: «هیچ‌کس به اندازه ما نمی‌داند خانواده این زندانی در چه شرایط روحی و روانی‌ای قرار دارند. من و خانواده‌ام می‌فهمیم الان چه استرسی به آنها وارد می‌شود. خدا به حق ۱۴ معصوم به آنها هم کمک کند که از این شرایط خارج شوند».
خواهر زندانی درباره شرایط برادرش در زندان و سختی‌هایی که در مدت پنج‌ سالی که برادرش در زندان بود، کشیده است، با «شرق» گفت‌وگویی را انجام داده که می‌خوانید:
به نظر شما، چه چیزی باعث شد برادر شما اقدام به قتل کند؟
به نظر من، بزرگ‌ترین اشتباه برادرم ازدواج با کسی بود که با هم در یک سطح نبودند. برادرم باید با کسی ازدواج می‌کرد که مثل خودش روستایی باشد. همین مو‌ضوع شهری و روستایی‌بودن دو طرف باعث اختلاف شد. در آن زمان ۴۰ روز نیما دور از مادرش بدون شیر مادر زندگی کرد. نیما شیرخشک هم نمی‌خورد و برادرم مجبور بود هر روز او را به روستایی در آن نزدیکی نزد زنی که بچه شیرخور داشت، ببرد تا شیر بخورد و این سختی‌کشیدن در عصبی‌بودن برادرم بی‌تأثیر نبود. از طرفی دخالت برادرزنش هم باعث درگیری شد و دراین‌میان پسرخاله زن برادرم به رحمت خدا رفت.
چرا شما دنبال کار برادرت افتادی؟ آیا شخص دیگری نبود به شما کمک کند؟
پدرم حدود ۲۰ سال پیش به رحمت خدا رفت. پس از ماجرای قتل، مادر پیر و خواهرم با نیما به ساوه رفتند و آنجا ماندند و نزدیک‌ترین فرد به خانواده مقتول من بودم. من به‌تنهایی مجبور بودم همه این‌ کارها را انجام دهم. البته فامیل هم در جورکردن مبلغ ۲۲۰‌ میلیون تومان خیلی به من کمک کردند.
چه سختی‌هایی در این راه کشیدید؟
به‌جرئت می‌گویم سختی‌هایی را که من کشیده‌ام   هیچ زن دیگری نکشیده. بعضی وقت‌ها از خدا آرزوی مرگ می‌کردم. با آدم‌هایی برخورد کردم که فقط برای وساطت با خانواده مقتول از من طلب پول کردند و من ناچار بودم مبلغی را که درخواست کرده بودند بدهم. چون پای زندگی برادرم در میان بود. زمانی آرزوی مرگ از خدا کردم که فهمیدم آن واسطه‌ها که برای این‌کار از من پول گرفته بودند حتی پایشان به درِ خانه خانواده مقتول هم نرسیده بود.
برادرت اهل دعوا و درگیری بود؟
برادرم اهل دعوا و مرافعه نبود. هربار که اتفاقی برای پسرش، من یا بستگان می‌افتد و خبرش به گوش برادرم می‌رسد، از زندان زنگ می‌زند و مثل بچه گریه می‌کند.
فکر می‌کردید این مبلغ از طریق مردم جمع‌آوری شود؟

من از مردم تشکر می‌کنم و باید بگویم فکر نمی‌کردم لطف مردم شامل حال ما شود و امیدوارم نیما و پدرش بتوانند محبتی که به آنها شد را پاسخ دهند.