سطلآشغالهایی
که سفره کودکان گرسنه میشود! 9 مرداد
-96
چه
می توان به رژیم ضدبشری ایران ویران کن
وملت محروم کن که پس از 39 سال حکومت ننگین اش آنچنان عملکردی برجای گذاشته
که درکشور ثروتمند ایران کودکان را وادار که سفره های غذایی شان سطل های آشغال
باشد؟
نوجوان چشم بادامی آن چنان سیاه و
دودی شده که هر کس نداند گمان میکند ذغالفروش است. شلوارش که حداقل سه سایز بزرگتر
از اندازه اصلیاش میزند، چند تای بزرگ از پاچهها خورده و پیراهن بلندش هم تا
نزدیکیهای زانو رسیده است و دستان پیر و چروکش از پیری زودرس او خبر میدهند تا
کمر داخل سطلهای زباله خم میشود و کیسهها را یکی پس از دیگری خالی میکند تا
بالاخره نانی که به قیمت جانش تمام میشود را پیدا کند.
به گزارش ایسنا، شفقنا نوشت: صبح
که از خواب بیدار میشود دغدغه مدرسه، مشق، کلاسهای تابستانی ندارد. روزیش
را از داخل زبالهها جستجو میکند، تمام روز به مخازن زباله خیابان شهر سر میزند.
در واقع مخازن خاکستری رنگ زباله برای او حکم همان تخممرغهای شانسی و لپلپهای
رنگارنگ را دارد که محتوایات آن بوی تعفن میدهد. از دور به چند متری مخازن زباله
که نزدیک میشود، خدا خدا میکند که جنس با ارزش از پلاستیک یا آلومینیوم گیرش
بیاید.
تا کمر داخل سطل آهنی زباله خم
شده و یک به یک پلاستیکهای سیاه را بیرون میآورد. ساعت حالا دیگر حوالی پنج
بعدازظهر است. دستهایش بدون دستکش لابهلای زبالهها دنبال «یه چیز بهدردبخور»
برای جمعکردن میگردد. به محض بازکردن یکی از کیسهها میگوید: «توی اینا پر از
قوطی و شیشه است. چند سال پیش یکی از همینا دستمو تا نزدیک مچ برید، کلی مصیبت
کشیدم تا زخمه بسته شد.» میپرسم چرا دستکش دستت نمیکنی؟ جواب میدهد: دستکش
داشتم، بچهها ازم دزدیدن.
زبالههای بالاشهری و پایین
شهری
اینها گفتههای محمد، پسر بچه
زبالهگردی که حالا ۵
سال است به جمع زبالهجمـــعکنها پیوسته. می گوید “از ۷ صبح تا حولوحوش ۷ غروب کار میکنم. فرقی نمیکنه
همه جا میروم. از شوش و مولوی گاهی وقتها هم به بالاشهر. هرچی بری بالاتر سمت
شمرون و آن طرفها آشغالها بهدردبخورتر میشن. چندبار تا حالا شده سمت تجریش
رفتم، قاطی آشغالا، چیزهای باارزش هم پیدا کردم. حالا نمیگم همیشه اینجوریه ولی
فلز، قوطی، آهن و همه چی بهتر از پایینشهره. آشغالای بالاشهریها با پایین شهر
فرق میکنه”.
آرزوهای دفن شده داخل گونیهای
زباله
«محمد
گلزاری» سوژه گزارش ما مدرسه نمیرود، تفریحی هم ندارد، صبح را با زباله شروع میکند
و شب را هم با کولهبار سنگین زباله به صبح میرساند. پسر بچهای که از ۱۰ سالگی به امید زبالههای تهران
از مشهد به پایتخت آمده و در کوچه و پس کوچههای محدوده میدان منیریه، شوش،
راه آهن و هر جایی که مخازن آشغال پرتر باشد پسماندهای باارزش زباله را از مخازن شهرداری
جابجا میکند. محمد حالا ۱۵
ساله شده و کودکی خود را داخل گونی سنگین زبالهها دفن کرده به جای نشستن پشت
نیمکت مدرسه چشم خود را به سطلهای زباله دوخته است.
محمد که اهل مشهد است در پاسخ به
این سوال که چرا بدون دستکش زباله جمع میکند میگوید:”میدانید باید چند کیلو
پلاستیک و ضایعات بفروشم تا بتوانم یک دستکش ۳۰۰ تومانی بخرم؟ ضمن اینکه
یکسال پیش پول یک کیسه زبالهها رو دادم دستکش خریدم که آن را هم بچهها ازم دزدید”.
سوژه امروز شبکههای
اجتماعی
به نظر میآید محمد دل خوشی
از دوربین، موبایل و آدمهای اطراف ندارد. بدون اینکه سوال بعدیم را
مطرح کنم با حالت اعتراض آمیز میگوید: «حالا اومدی از وضع ما گزارش بگیری که چی
بشه. تو میخوای عکس و فیلم بگیری تا آنها را داخل شبکه های مجازی بگذاری البته ما
به این رفتارهای مردم عادت کردیم روزانه صدها بار سوژه این گوشی های موبایل می
شویم این دفعه هم روش؟» البته چند ماه پیش یکی از عابران خواست که از من عکس بگیرد
و من مشغول آن شدم که یکباری متوجه شدم ماشین گشت وارد کوچه شد و همه بافتههایم
را پنبه کرد و آخر سر هم دو مرد معتاد آمدند و باقی مانده بازیافتها را از
چنگم در آوردند.
کشمکش بر سر زباله
روی جدول کنار خیابان منتظر شدم
که محمد بعد از اصرارهای پیاپی از سختیهای کارش گفت: شهرداری که روزها نمیذاره
کار کنیم، ببینند داریم زباله جمع میکنیم از دستمون میگیرن خالی میکنن تو ماشینای
بازیافت. شبها هم از ترس معتادا امنیت نداریم این زبالهها را جمع کنم ترجیح میدهم
در طول روز با مامورای شهرداری درگیر بشم اما گیر معتادان زبان نفهم نیفتم.
وقتی تفکیک زبالهها آروزی
یک کودک میشود
محمد صبح که از خواب بیدار میشود
تا ساعات پایانی شب در میان زبالههای متعفنی که دور تا دور آلونکشان را پوشانده
است، میگردد و به قول خودش برای خانواده پول در میآورد. در حرفهایش خبری از
شیطنتهای پسرانه نیست، اصلاً نمیداند آرزو چیست که بخواهد آرزویی را به
زبان بیاورد، اما میگوید، ای کاش مردم آشغالهایشان را جدا میکردند تا من مجبور
نباشم ساعتها این همه آشغال را کنار بزنم تا مقواها و بطریها را پیدا کنم.
وقتی زبالهها هم صاحب پیدا
میکند
آنچه بیشتر این کودک زبالهگرد از
آن گله میکنند، نحوه برخورد مأموران بازیافت با افرادی است که به صورت غیررسمی
زبالهها را تفکیک و به مراکز دپوی زباله تحویل میدهند. محمد میگوید: شهرداری
میگه آشغال مال ماست شما حق زبالهجمعکردن ندارین… زباله جمع نکنم، دستفروشی
نکنم، گدایی نکنم پس دیگه چه جوری شکم خودم و مادر تنهام رو سیر کنم؟
زیر لب میگوید: در این جامعه همه
چیز صاحب دارد فقط کودکان فقیر هستند که کسی کاری به کارشان ندارد.
ضایعاتی که به قیمت واقعی
به فروش نمیرسد
او که دلش از دست معتادانی که پول
مواد خود را با دزدی زبالههای که زحمت جمع آوریشان را تامین میکنند پر است میگوید:
خرید زبالهها به کمترین قیمت از دیگر معضلاتی است که با آن مواجه هستیم چرا که
شهرداری از ما مستقیما زباله نمیخره، ما مجبوریم بفروشیم به ضایعاتیا، اونام آنقدر
ازش میزنن که هیچی تهش نمیمونه، واسه یه کیلو آلومینیوم، ۳ هزار هزار تومن میدن.
او در مورد منطقه کارش میگوید:
من بیشتر زبالههای منطقه منیریه به سمت پایین را جمع میکنم. از ساعت ۷ صبح ساعت تا تاریک شدن هوا سطل
آشغالها را میگردم و هر چه در طول روز جمع میکنم رو به دلالهای میدان گمرک میفروشم.
محمد اصلاً نمیداند بوی خوش یعنی
چه؟ چه حیف که او تصویری از خانهای تمیز، غذای خوشمزه، نشستن پشت نیمکت کلاس درس
و شیطنت های پسرانه ندارد و به جای کودکی کردن، خود را مرد و مسئول خانه و خانواده
میدانند؛ کودکانی که نمیدانند چه آینده تاریکی در انتظارشان است.
سطلآشغالهایی که سفره
کودکان گرسنه می شود
او در جواب سوال من که میپرسم
ناهار و شام خود را از کجا تهیه میکند؟ میگوید: بیشتر وقتها ناهارم را از
داخل زبالهها پیدا میکنم اما شامم را در کنار دوستانم که آنها هم زبالهگرد
هستند میخورم. در واقع چند نفری میشویم که مبلغی را جمع و در اطراف شوش اتاقی را
اجاره کردهایم.
محمد در خصوص نحوه فروش زبالهها
میگوید: زبالهها رو اول باید جدا کنیم. قوطی، فلز، آهن و شیشه هرکدوم نرخ جدا
دارن. بعد آخر شب میبریمشون پیش این ضایعاتیها. اونجا خیلی کم با ما حساب میکنن.
راستش من قبلا راه و چاه کار و نمیدونستم. کلا از بچهها خوب نمیخرن، چون واسطهها
فکر میکنن راحتتر میشه سر بچهها کلاه گذاشت. البته گاهی تحویل زبالهها به نیمههای
شب هم کشیده میشود. بستگی به این داره چقدر نیاز داشته باشی. هرچی بیشتر جمع کنی
پولش بیشتره.
بیشتر کارگرانی که زبالهجمعکنی
را بهعنوان کار روزمزدی انتخاب کردهاند درواقع ابزاری ارزان برای واسطههای خرید
زباله هستند. دراینمیان، وضعیت کودکانی که بیهیچ حمایتی به دلیل فقر و نداری سر
از سطلهای زباله درمیآورند به مراتب وخیمتر است.
محمد به مشکلاتی که درپی معاملات
ضایعات در کمین کودکان قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: خیلی کم میخرن. خیلی
وقتا سر بچهها رو کلاه میذارن، تازه اگه فرق زبالهها رو ندونی، زیر قیمت واقعیش
ازت میخرن.
ضایعات گران قیمت
از او میپرسم ضایعاتیها معمولا
چه زبالههایی را بیشتر میخرند و میگوید: همهجور زبالهای میخرن؛ از آهن، مس،
بطری و قوطی نوشابه تا ضایعات بیمارستانی. اینا هرکدوم یه قیمتی دارن.
با محمد راهی خیابانهای اطراف گمرک
محلی که ضایعات به فروش میرسد میروم. او گونی زباله را بعد از اندکی چانهزدن
تحویل سرکارگر میدهد و منتظر دستمزدش میماند. صدای بلند پیرمرد ضایعاتی در کوچه
میپیچد: «جنس میخوای یا پول؟معتاد نیستم خرجی مو درمیارم پولشو بده برم”.
آلودگی و تعفن و بیماری، ذات
زباله است و از این روست که انسان متمدن دهها سال است که زباله را به ماشین سپرده
و تفکیک آن را برعهده دستگاههای مکانیزه گذاشته است. بیشک، یک جای کار میلنگد
وقتی میبینیم که در این شهر کار دستگاههای مکانیزه را کودکانی بین ۶ تا ۱۵ سال، آن هم با دستهای خود انجام
میدهند… فرقی هم نمیکند، ایرانی باشند یا افغان، بلوچ باشند یا هزاره یا…؟! همین
که آنها روز و شبشان را با زبالههای متعفن سپری میکنند و با تفکیک آنها، معاش
خانوادههای خود را تأمین میکنند، یعنی با بحرانی انسانی روبهرو هستیم که باید
هرچه زودتر مرتفع شود و این بحران زمانی بحرانیتر و اسفناکتر میشود که کودکانی
برای تامین مخارج خود و خانوادشان وارد این شغل شوند که به جرات میتوان گفت هیچ
نهاد یا مسئولی مسئولیت مستقیم حمایت از این کودکان و رسیدگی به مشکلات و خطرات در
کمین آنها را نپذیرفته و شغل سخت آنها را به حساب نیاورده است. حال باید منتظر
ماند و دید آیا مسئولان آینده وزارت کار و رفاه اجتماعی کوچکترین قدمی برای رفاه
حال این مردان پیر به کار خواهند گرفت یا نه؟