در گفتوگو با علیرضا مجابی مطرح شد؛
حزب توده دستاورد خاصی
برای کارگران نداشت/از دل طبقه کارگری ایران سندیکا و حزبی به وجود نیامد
9 مرداد -96
ولی دستآورد سیاست انفعال یا همکاری
ضمنی با کودتاگران 28 مرداد 32 وبلندگوی تبلیغاتی امام ضدامپریالیست خمینی شیاد
برای حذف نیروهای سیاسی وانقلابی ازصحنه با همگام شدن و حمایت از دانشجویان پیرو خمینی
دراشغال سفارت آمریکا درتهران که حرب توده دارد.
مجابی
میگوید: رمان «بنبست خاله رُزا» سال ۸۵
باعنوان «خطر آمریکا جدی است» که یکی از شعارهای اصلی حزب توده بود، برای ریافت
مجوز ارسال شد. نزدیک به ۱۰
سال کتاب در انتظار مجوز باقی ماند. من احساس کردم حیف است رمان از دست برود و
امکان انتشار پیدا نکند، برای همین دست به ویرایش و اصلاح آن زدم و آنچه دریافت
مجوز را با مشکل مواجه کرده بود را خودم تغییر دادم.
رمان «بنبست
خاله رُزا» سومین اثر داستانی علیرضا مجابی؛ توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
منتشر شده است. مجابی «بنبست خاله رزا» را رمان سیاسی و اجتماعی تلخ معرفی میکند
که با بهرهگیری از زبان طنز (کمدی سیاه) درصدد جستجو و رمزگشایی از پارهای ایدهآلهای
انقلابی و رمانتیک جنبش انقلابی و دانشجویی دههٔ چهل و پنجاه است. جریانهایی که
چون با ماهیت وجودی (طبقاتی) و وضعیت دوگانهٔ زندگی اقشار متوسط جامعه و روشنفکران
برخاسته از دل آن جنبش ناسازگاری داشت، در بسیاری از موارد به ضد خودش مبدل شد و
سرنوشت کمیک و اغلب تراژیک اندوهباری را برای طرفداران خود (نظریهٔ چپ دانشجویی نه
کارگری) به ارمغان آورد.
رمان «بنبست
خاله رُزا» به دنبال آن است که تفاوتهای جامعهشناختی و روانشناختی بسیاری از
جریانات شبهکارگری (اصالتا دانشجویی) با دیگر لایههای اجتماعی را برملا کند و
نیز تناقضات ویرانگری که سالها زیسته شده و نهایتا نتیجهای جز سردرگمی و استحاله
و فروپاشی برای طرفداران این جریان دربرنداشته است.
مشروح گفتوگوی
ایلنا با علیرضا مجابی را در ذیل میخوانید:
آیا رمان
«بنبست خاله رزا» را میتوان در دسته رمان کارگری یا ادبیات کارگری دستهبندی
کرد؟ نمادها و المانهایی که به جنبشهای کارگری و چپ ارتباط دارند در داستان
دیده میشود، ولی خود کارگر در این داستان کجاست؟
از قضا خیر
و شاید بتوان گفت حتی برعکس. درواقع کاراکترهای اصلی داستان چه خاله رزا و چه
مهران هر دو به لحاظ ماهیت و هویت اجتماعی جزو طبقه متوسط شهری هستند و نه طبقه
کارگر. منتها وقتی به دانشگاه وارد شدهاند با پدیدهای اجتماعی به نام جنبش
دانشجویی مواجه میشوند که علایق فکری و ایدئولوژیکی خودشان را در آن یوتوپیای
سوسیالیستی میبینند و معتقدند این آرمانشهر و نظریات مربوط به آن حول و حوش طبقه
کارگر شکل میگیرد و این طبقه است میتواند آرمانهای آنها را محقق و برقرار کند.
یعنی هیچکدام به لحاظ اجتماعی به طبقه کارگر تعلقی ندارند ولی میل و تمایل
ایدئولوژیک آنها به وادی کارگری و طبقه کارگر میکشاند و اتفاقات رمان هم در همین
مسیر اتفاق میافتد تا بخش دوم رمان.
خود خاله
رزا دانشجویی از طبقه متوسط بالای شهری است و وقتی وارد دانشگاه میشود با نظریه
چپ سوسیالیسی احساس نزدیکی میکند و به طبقه کارگر گرایش ذهنی پیدا میکند و در
کوران پیشرفتش در این دغدغههای فکری حتی خودش تمام مزایا و امکانات طبقه خودش را
فراموش میکند و تبدیل به یک کارگر میشود و شاید در این بخش دیگر بتوان گفت رمان
ماهیت یک داستان کارگری را هم داراست.
برعکس این
اتفاق مهران است که او هم از همین طبقه متوسط بالای شهری آمده و هیچ ایده و گرایشی
به اندیشههای سوسیالیستی و طبقه کارگر ندارد. او فقط رزا را دوست دارد و به خاطر
رزا وارد این پروسه میشود و اتفاقا او کسی است که تا آخر بر این آرمانها پایدار
میماند و در واقعیت هم به طبقه و منزلت پایین اجتماعی (آن تعریفی که در ذهینت
اجتماعی ان دوره و نظریات مارکسیستی آن زمان بوده) و نه لزوما طبقهای که ما به
نام کارگر میشناسیم؛ سقوط میکند و به یک کارگر سادهای تبدیل میشود که حتی از
ابتداییترین حقوق خودش هم برخوردار نیست. جالب اینکه وقتی مهران؛ کارگر میشود میبیند
همان آدمهایی که او فکر میکرده طرفدار طبقه کارگر هستند خودشان کارخانهدار شدهاند.
در مجموع
اگر بخواهم پروسهای که در این رمان اتفاق میافتد را توضیح بدهم براساس تعریفی که
عوام از این پدیده دارند «عشق در یک نگاه» است. چه خاله رزا که بدون هیچ بینش و
دانش درست سیاسی و اجتماعی وارد فعالیت اجتماعی برای طبقه کارگر میشود و مثلا با
یک کارگر (البته کارگر یک ساندویچفروشی) آشنا میشود و ازدواج میکند به او به
خاطر عشق به ایدئولوژیاش نزدیک شده و نه خود او، چه مهران که هیچ ایده و علاقهای
نسبت به تفکرات سوسیالیستی ندارد ولی عاشق رزا شده و به خاطر او به جریانات
اجتماعی کارگری نزدیک میشود و تا پای اخراج از دانشگاه هم پیش میرود. بعدتر رزا
عوض میشود و خودش مالک ماشین و آپارتمان خوب شده و به مهران میگوید آنچه که من
به تو میگفتم عملی نیست و آن آدمهایی هم که ما میشناخیتم دیگر آدمهای گذشته
نیستند (همانهایی که دیگر خودشان مالک کارخانه و کارفرما شدهاند) و مسیر تغییر
کرده است. با این حال مهران بر همان تفکرات باقی میماند و البته که امکان دیگری
هم غیر از آن ندارد. به نظرم اتفاقاتی که در این رمان میافتد بر مبنای همین عشق
در یک نگاه است، چه عشق رزا به ایدئولوژی مورد علاقهاش و چه عشق مهران به رزا.
من سعی
کردم همه این موارد را در قالب یک کمدی سیاه روایت کنم و قصد نداشتهام به اصطلاح
اشک کسی را دربیاورم، داستان تلخ است ولی زبان بیان آن کمیک است و خود من به عنوان
نویسنده در حین نگارش برخی قسمتها میخندیدم. هدفم تبدیل تراژدی به کمدی و برعکس
بود و اینکه در رمان یک رفت و برگشت میان این دو ژانر وجود داشته باشد. امیدوارم
که این جنبه از داستان دیده شود.
با این حال
این رمان هم بالاخره به نوعی در سبک داستان کارگری قرار میگیرد چراکه در بخشهایی
به مفاهیمی اشاره دارد که به نوعی به طبقه کارگر مربوط میشوند هرچند که کارگری در
این فعالیتها حضور نداشته و جنبش تنها به نام کارگر حرکت میکرده است. مثلا در یک
فصل برگزاری روز جهانی کارگر در دانشگاه روایت میشود که میبینم هیچ کارگری در
مراسم روز اول ماه مه دانشگاه حضور ندارد و حتی به افرادی که با لباس تمیز و....
در مراسم حضور دارند طعنه زده میشود که با لباس تمیز و آراسته نمیتوانی برای کارگر
شعار بدهی، یا وقتی یک نهایتا یک کارگر به جمع وارد میشود و شعار «کارگر پیروز
است، چپ و راست نابود است» میدهد، حاضرین در مراسم روز کارگر با او برخورد بسیار
تندی میکنند.
در بخشی از
رمان به امر شخصی و امر اجتماعی اشاره شده و اینکه عشق به یک فرد امری شخصی و عشق
به مردم فقیر امری اجتماعی است. در رمان «بنبست خاله رزا» کدام بر دیگری غلبه
دارد، امر شخصی بر امر اجتماعی، یا برعکس و اساسا عشق به یک نفر نمیتواند مظهری
از عشق به جامعه باشد؟
واقعیت این
است که میتوان گفت اساسا غلبه امر اجتماعی بر امر شخصی اجتنابناپذیر است. یک
مشکلی که مفهوم و مقوله مارکسیسم و نظریات مارکسیتی در جنبشهای دانشجویی ایران و
مخصوصا دهههای ۴۰ و ۵۰ داشته و
دارد، این است که از جنبشهای دانشجویی اروپایی دستکم دو تا سه نسل عقب است. خود
اروپاییها نظریات مارکس را نقد کردهاند و اصلا مبارزه طبقاتی را کنار گذاشتهاند.
تئوری مارکسیتی یا دستکم آنچه امروز در میان بنیانگذاران چپ نو میبینیم این است
که همان بحث زیربنا و روبنا و اقتصاد را هم از آدوردنو تا مارکوزه و گرامشی مجدد
نقد و بررسی کرده و کنار گذاشتهاند. منتها در ایران افرادی که وارد جنبشهای
اجتماعی و دانشجویی شده و میشوند که خود من هم یکی از آنها بودهام، اصلا این
نقدها و رویکردهای جدید چپ را در اختیار نداشتهایم.
خود همین
جریانی که به نام چپ در ایران شناخته میشود تاریخچهاش به پیش از انقلاب مشروطه
بازمیگردد و در باکو و قفقاز و... از جمهوریهای اقماری شوری هم شکل گرفته است.
به همین دلیل میتوان گفت این تفکر و ایدئولوژی هیچ سنخیتی عمومی با فرهنگ ایرانی
ندارد و تازه از مدل جهانی خودش هم بسیار عقب است و تحولاتی که در نظریات این تفکر
اتفاق افتاده در ایران هنوز هم مورد توجه نیست.
وقتی هنوز
نفوذ چنین افکاری را در میان دانشجویان میبینیم، یاد دوران جوانی خودم میافتم و
فکر میکنم جنبش دانشجویی و اجتماعی ما هنوز هم خام و نپخته است و طرفداران آن
دانش کمی دارند. فردیت، شخصیت و شخص بودن آدمها اولین مفمومی است که در تئوری
سنتی مارکسیستی ترور میشود، درحالیکه در نظریات چپ نو به هیچوجه چنین چیزی را
نمیبینم. گروههای همفکر در چپ نو اروپایی هرکدام نظرات مستقل خودشان را دارند و
اینگونه نیست که هرچه فلان حزب یا فلان شخص گفت همه دیگر مرید و فرمانبردار آن
باشند. سال ۲۰۱۴ در هامبورگ آلمان دیدم که آنجا همزمان ۴۰۰
نشریه مارکسیتی منتشر میشود که بعضا در برخی نظرات و قضایا با همدیگر مخالف هم
بودند ولی همزیستی و تعامل خیلی خوبی با یکدیگر داشتند.
در ایران
هیچ خبری از چنین همزیستیهایی نبوده است و در رمان هم آمده که نظریات مارکسیتی که
آن دوره در جنبش دانشجویی حرف اول را میزده به چه صورت تکثیر و منتشر میشده است
و مثلا با جوهر استنسیل و وردنه روی کاغذ نوشته ثبت میشد. همین مسائل است که سطح
کیفی جنبش دانشجویی ما را نسبت به کشورهای پیشرو نشان میدهد. علاوه بر اینکه پس
از سقوط و افول شوری و انواع و اقسام بازخوانیها، دیدگاه کمونیستی در جهان با یک
بحران اجتماعی جهانی روبرو شد. در آن دوره ورژنهای مختلف چینی، کوبایی و روسی از
کمونیسم داشتیم که هرکدام مدلهای اجرایی مختص به خود در ذهنشان بود. به عنوان
کسی که روی به این آرمانها اعتقاد داشتم به نظرم امروزه تمام این ورژنها شکست
خورده و آن جامعه لامکان یا به قول سهرهوردی «مدینه فاضله» یا از دید افلاطون
«آرمانشهر» دیگر وجود خارجی ندارد و تنها یک تفکر انتزاعی و رویایی است که جریان
فکری منتسب به چپ سنتی در ذهن خود داشته و دارند.
به نظر میرسد
رمان «بنبست خاله رزا» بیش از آنکه یک روایت داستانی باشد، یک مانیفست فکری و
اجتماعی و حتی سیاسی است. استفاده از اسامی متعدد مرتبط با نگرش فکری چپ مثل مائو،
رزا لوکزامبورگ، مارکس، جمیله بوپاشا و.... در کنار تعدد ارجاع به مفاهیم این نگرش
فکری (بورژا، پرولتاریا...) و بیان جملاتی مثل «تازه اول کاره. تا سرمایهداری هست
انقلاب ادامه داره» و «تو دلت به انقلاب سرخت خوش باشه، بذار دنیا غرق بشه تو
دانوب آبیش...» و «صمد بهرنگی پیغمبر شماست، من نه دل خوشی از در و دهات دارم نه
صمد بهرنگی» میتواند درک بعد روایی را برای خوانندهای که این نگرش فکری را نمیشناسد؛
با مشکل مواجه کند. این حجم از ارجاع چه
لزومی برای روایت داشته و چه نقشی در پیشبرد منطق داستانی بازی میکند؟
اعتقاد
دارم تاریخ محض نمیتواند یک جریان اجتماعی و سیاسی را همانطور که در دنیای واقعی
تجربه شده و میشود به ما نشان بدهد و تنها به عنوان یک نظریه و برداشت ذهن مورخ
به خواننده منتقل میشود. منتها در رمان این اتفاق رخ میدهد و آن جریانات اجتماعی
را مثل یک آزمایشگاه عملی تجریه میکنید و خودتان با پدیده مذکور روبرو میشوید.
هر آدمی در برهههای مختلف زندگی برای خودش اندیشه و جهانبینی دارد و این اندیشه
در شخصیت داستانی رمان «بنبست خاله رزا» به مرحله عمل هم رسیده است و اتفاقا هم
اندیشهای جهانشمول بوده که در ۴/۳ دنیا را
دربرمیگرفته و از دلش یک ابرقدرت بیرون آمده است. این اندیشه به ایران هم وارد
شده و خب به یک فاز دیگری تبدیل شده است. احساس میکنم بله آن چارچوب فکری سیاسی و
ایدئولوژیک را در ذهنم داشتهام ولی هدفم این بوده که محصول آن اندیشه را در زندگی
واقعی و تضادهایش را با یوپیای ذهنی معتقدانش نشان بدهم. با این وجود این کتاب در
هر صورت یک رمان و داستان است و نمیتوان گفت که کتابی سیاسی یا نظری است. من میبینم
که چنین گرایشی هنوز هم در میان جوانان ما دیده میشود و خیلیها را هنوز هم تباه
میکند.
رمان «بنبست
خاله رزا» خواننده خاص خودش را دارد و مطمئن باشید کسی که با این تفکر و نگرش
سروکار نداشته یا اساسا برایش جالب نبوده و علاقهای به آن ندارد یا به سراغ
خواندن این رمان نمیرود و یا اگر هم مطالعهاش کند چندان ارتباطی با داستان
برقرار نمیکند. رمان برای آنهایی روایت میشود که درگیر و مبتلا به این نگرشها
و تجربهها بودهاند.
در دوره
دانشجویی ما وقتی وارد دانشگاه میشدی؛ حتما باید خط و ربط خودت را مشخص میکردی
حالا یا تودهای بودی یا چریک فدایی یا ساواکی و... یعنی به نوعی اجباری در کار
بود که تو حتما به یک نگرش فکری خاص گرایش پیدا کنی و آدمهای این داستان هم
انتخاب خودشان را داشتهاند که حالا ممکن است این انتخاب اشتباه بوده باشد. روایت
داستان و اتفاقاتش هم طبعا در همان بستر فکری و اعتقادی شخصیتها شکل گرفته و به
پیش میرود و احتمالا این رمان برای کسی که بخواهد فقط یک رمان عاشقانه بخواند
جذاب نخواهد بود.
علت اینکه
از شخصیتها و مفاهیم مختلف مرتبط با نگرش چپ نام برده میشود هم این است که هر خط
این رمان خودش ده داستان در دل خود دارد و من نمیخواستم داستان را خیلی گسترده
روایت کنم و بهتر دیدم به صورت فشرده ارائه شود. اصولا من خودم مینیمالیست هستم و
معمولا داستان را زیاد بسط نمیدهم و درگیر صحنهآرایی عاطفی و کشمکش نمیشوم و
این یکی از ویژگیهای سبک کاری من است.
در بخشی از
داستان از کولیها به عنوان قشری که فاقد جایگاه طبقانی و از نظر طبقاتی خنثی
هستند یاد شده است؟ اساسا ما قشری که فاقد جایگاه طبقانی و از نظر طبقاتی خنثی
داریم؟
این طرز
تفکر آدمهای داستان است و ما قطعا همچین چیزی نداریم. کولیها چون مدام در حال
سفر هستند و جای ثابت ساکن نیستند و یکجورایی باقیمانده جمعیتهای گلهداران یا
ابزارسازان دوران اولیه هستند و چادرنشین هستند نه یکجانشین. همین خصلت مهاجر
بودنشان از دلایلی است که رزا میگوید فاقد جایگاه طبقانی از نظر طبقاتی خنثی
هستد. بالاخره وقتی قرار است نیروی متحد برای خودت انتخاب کنی به سراغ کسانی میروی
وضعیت پایدار و باثباتی دارند. علت اینکه اساسا چرا کولیها در داستان آمدهاند هم
به لزوم تخلیه روحی و روانی مهران برمیگردد که هم تحت فشار جریان سیاسی مذکور
قرار دارد و هم عشق به رزا را در دل خود دارد و از طرف دیگر به دنبال گریزگاهی میگردد
که به صفورا میرسد. میدانم همه این موارد تا انتها پوشش روایی داده نشده و
هرکدام میتوانند حتی یک رمان مجزا و جداگانه باشند و مثلا مسائل و مشکلات عشق
مهران به صفورا را شکل بدهیم. بحث من پیادهکردن مشکلات آدمهایی با نگرش اتوپیایی
و درگیر جنبشهای انقلابی و دانشجویی بوده است.
در رمان از
ژست گرفتن با دغدغه کارگری و نیاز به جعل شناسنامه برای طبقه کارگر برای آنهایی
که به جز روی کاغذ و مقاله تماسی با کارگر نداشتهاند، صحبت کردهاید. ریشه
این موضوع که یک آسیب و اشکال اساسی در فعالیتهای کارگری ما بوده که بعضا هنوز هم
دیده میشود، به کجا برمیگردد؟ چرا طبقه کارگر ایرانی تعریفی مطابق با تعریف
جهانی پیداد نکرد؟
واقعا همینطور
است. بخشی از این مسئله به این موضوع بازمیگردد که ما آن طبقه کارگر که مد نظر
مارکسیستها بوده و طبقه کارگر صنعتی که در قرن ۱۸
در انگستان و... شکل گرفته و جنبشهای شکست دادن ماشینها و ضدسرمایهداری و... را
شکل داده در ایران نداشتهایم. معدود اتفاقاتی هم که در این حوزه شاهد بودیم و
جنبشهایی که اتفاق افتاده هم از دل خود طبقه کارگر نجوشیده است. شاید سندیکایی
داشتهاند و مثلا حزب توده در دورهای مخصوصا قبل از کودتا ۲۸
مرداد نفوذی در محافل کارگری داشته ولی اینها هم همین جریانات کارگری کاغذی و
مقالهای بودهاند که به هرحال از طریق نمایش احساسات یا هر روشی که بلد بودند
بخشی از بدنه کارگران را به خود جلب کرده بودند.
اگر
بخواهیم کل جریانات کارگری ایران را در آن دوران بررسی کنیم تنها جریان کارگری
همین بوده که همینها هم هیچکدام از رهبران و روزنامهگارانشان نه ماهیت کارگری
داشتهاند و نه از دل جامعه کارگری برخواستهاند. بیشتر دانشجویان و طبقه متوسط در
ایران مطالبات کارگری را دنبال کردهاند، طبقه متوسط است که به آکادمی دسترسی
دارد، ناقل فرهنگ است و سواد تجریه و تحلیل اجتماهی دارد. با اتکا به همین مزایا و
گرایش به طبقه کارگری که در نگرش چپ وجود داشته طبقه متوسط گمان کرده خودش میتواند
جریان کارگری را رهبری کند و دیدیم که حزب توده هم دستآورد خاصی برای کارگران
نداشت و اساسا رابطه ارگانیکی با طبقه کارگر هم نداشتهاند و شاید نهایتا جریانی
سمبلیک که به نوعی به کشورهای خارجی وابستگی داشت و حتی برخیهایشان ردیف سازمانی
در کگب داشتتند، بودند. این جریان چه ارتباطی با کارگر میتواند داشته باشد. در
کل نه از نطر تاریخی و نه اجتماعی اتفاقی که در اروپا افتاد و یک طبقه کارگر صنعتی
به وجود میآید که از دلش سندیکا و اتحادیه و حزب به جامعه معرفی میشود، در ایران
دیده نمیشود. یعنی ما بیشتر یک نظریه تزریقی و وارداتی را در اختیار دشتهایم.
طبیعی هم بوده که وقتی روسها بعد از جنگ جهانی دوم هنور در ایران بودند، براساس
دیپلماسی خود احراب مطابق با نظریههای خودشان ایجاد کنند. با قطعیت درباره
موضوعات سیاسی نمیتوانم صحبت کنم ولی حزب توده هم به اشاره همانها به وجود آمد
نه اینکه از دل طبقه کارگر ایران با پیگیری منافع طبقانی خودش شکل گرفته باشد.
گریزی هم
به دریافت مجوز کتاب بزنیم، باتوجه به تم داستانی و موضوعی که رمان «بنبست خاله
رزا» برای روایت انتخاب کرده آیا برای دریافت مجوز به مشکلی برنخورد؟ رمان برای
دریافت اجازه انتشار با چه میزان حذف و اصلاح مواجه شد؟
این رمان
در سال ۸۵ با عنوان «خطر آمریکا جدی است» که یکی از
شعارهای اصلی حزب توده بوده و به نوعی تمسخر این شعار محسوب میشد، برای دریافت
مجوز ارسال شده بود. نزدیک به ۱۰ سال کتاب
در انتظار مجوز باقی ماند و من احساس کردم که حیف است رمان از دست برود و امکان
انتشار پیدا نکند، برای همین دست به ویرایش و اصلاح آن زدم و آنچه که احساس کردم
دریافت مجوز را با مشکل مواجه کرده، خودم تغییر دادم و ۱۰
تا ۱۲ فصل را برداشتم و روایت جدید جایگزین کردم.
نهایتا «بنبست خاله رزا» خیلی راحت مجوز گرفت و در مجموع سه تا چهار اصلاح کلمهای
اتفاق افتاد ولی «خطر آمریکا جدی است» به کلی رد شده بود. اگر «بنبست خاله رزا»
را ادامه «خطر آمریکا جدی است» بدانم که نه راحت مجوز نگرفت.
مجابی
میگوید: رمان «بنبست خاله رُزا» سال ۸۵
باعنوان «خطر آمریکا جدی است» که یکی از شعارهای اصلی حزب توده بود، برای ریافت
مجوز ارسال شد. نزدیک به ۱۰
سال کتاب در انتظار مجوز باقی ماند. من احساس کردم حیف است رمان از دست برود و
امکان انتشار پیدا نکند، برای همین دست به ویرایش و اصلاح آن زدم و آنچه دریافت
مجوز را با مشکل مواجه کرده بود را خودم تغییر دادم.
رمان «بنبست
خاله رُزا» سومین اثر داستانی علیرضا مجابی؛ توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
منتشر شده است. مجابی «بنبست خاله رزا» را رمان سیاسی و اجتماعی تلخ معرفی میکند
که با بهرهگیری از زبان طنز (کمدی سیاه) درصدد جستجو و رمزگشایی از پارهای ایدهآلهای
انقلابی و رمانتیک جنبش انقلابی و دانشجویی دههٔ چهل و پنجاه است. جریانهایی که
چون با ماهیت وجودی (طبقاتی) و وضعیت دوگانهٔ زندگی اقشار متوسط جامعه و روشنفکران
برخاسته از دل آن جنبش ناسازگاری داشت، در بسیاری از موارد به ضد خودش مبدل شد و
سرنوشت کمیک و اغلب تراژیک اندوهباری را برای طرفداران خود (نظریهٔ چپ دانشجویی نه
کارگری) به ارمغان آورد.
رمان «بنبست
خاله رُزا» به دنبال آن است که تفاوتهای جامعهشناختی و روانشناختی بسیاری از
جریانات شبهکارگری (اصالتا دانشجویی) با دیگر لایههای اجتماعی را برملا کند و
نیز تناقضات ویرانگری که سالها زیسته شده و نهایتا نتیجهای جز سردرگمی و استحاله
و فروپاشی برای طرفداران این جریان دربرنداشته است.
مشروح گفتوگوی
ایلنا با علیرضا مجابی را در ذیل میخوانید:
آیا رمان
«بنبست خاله رزا» را میتوان در دسته رمان کارگری یا ادبیات کارگری دستهبندی
کرد؟ نمادها و المانهایی که به جنبشهای کارگری و چپ ارتباط دارند در داستان
دیده میشود، ولی خود کارگر در این داستان کجاست؟
از قضا خیر
و شاید بتوان گفت حتی برعکس. درواقع کاراکترهای اصلی داستان چه خاله رزا و چه
مهران هر دو به لحاظ ماهیت و هویت اجتماعی جزو طبقه متوسط شهری هستند و نه طبقه
کارگر. منتها وقتی به دانشگاه وارد شدهاند با پدیدهای اجتماعی به نام جنبش
دانشجویی مواجه میشوند که علایق فکری و ایدئولوژیکی خودشان را در آن یوتوپیای
سوسیالیستی میبینند و معتقدند این آرمانشهر و نظریات مربوط به آن حول و حوش طبقه
کارگر شکل میگیرد و این طبقه است میتواند آرمانهای آنها را محقق و برقرار کند.
یعنی هیچکدام به لحاظ اجتماعی به طبقه کارگر تعلقی ندارند ولی میل و تمایل
ایدئولوژیک آنها به وادی کارگری و طبقه کارگر میکشاند و اتفاقات رمان هم در همین
مسیر اتفاق میافتد تا بخش دوم رمان.
خود خاله
رزا دانشجویی از طبقه متوسط بالای شهری است و وقتی وارد دانشگاه میشود با نظریه
چپ سوسیالیسی احساس نزدیکی میکند و به طبقه کارگر گرایش ذهنی پیدا میکند و در
کوران پیشرفتش در این دغدغههای فکری حتی خودش تمام مزایا و امکانات طبقه خودش را
فراموش میکند و تبدیل به یک کارگر میشود و شاید در این بخش دیگر بتوان گفت رمان
ماهیت یک داستان کارگری را هم داراست.
برعکس این
اتفاق مهران است که او هم از همین طبقه متوسط بالای شهری آمده و هیچ ایده و گرایشی
به اندیشههای سوسیالیستی و طبقه کارگر ندارد. او فقط رزا را دوست دارد و به خاطر
رزا وارد این پروسه میشود و اتفاقا او کسی است که تا آخر بر این آرمانها پایدار
میماند و در واقعیت هم به طبقه و منزلت پایین اجتماعی (آن تعریفی که در ذهینت
اجتماعی ان دوره و نظریات مارکسیستی آن زمان بوده) و نه لزوما طبقهای که ما به
نام کارگر میشناسیم؛ سقوط میکند و به یک کارگر سادهای تبدیل میشود که حتی از
ابتداییترین حقوق خودش هم برخوردار نیست. جالب اینکه وقتی مهران؛ کارگر میشود میبیند
همان آدمهایی که او فکر میکرده طرفدار طبقه کارگر هستند خودشان کارخانهدار شدهاند.
در مجموع
اگر بخواهم پروسهای که در این رمان اتفاق میافتد را توضیح بدهم براساس تعریفی که
عوام از این پدیده دارند «عشق در یک نگاه» است. چه خاله رزا که بدون هیچ بینش و
دانش درست سیاسی و اجتماعی وارد فعالیت اجتماعی برای طبقه کارگر میشود و مثلا با
یک کارگر (البته کارگر یک ساندویچفروشی) آشنا میشود و ازدواج میکند به او به
خاطر عشق به ایدئولوژیاش نزدیک شده و نه خود او، چه مهران که هیچ ایده و علاقهای
نسبت به تفکرات سوسیالیستی ندارد ولی عاشق رزا شده و به خاطر او به جریانات
اجتماعی کارگری نزدیک میشود و تا پای اخراج از دانشگاه هم پیش میرود. بعدتر رزا
عوض میشود و خودش مالک ماشین و آپارتمان خوب شده و به مهران میگوید آنچه که من
به تو میگفتم عملی نیست و آن آدمهایی هم که ما میشناخیتم دیگر آدمهای گذشته
نیستند (همانهایی که دیگر خودشان مالک کارخانه و کارفرما شدهاند) و مسیر تغییر
کرده است. با این حال مهران بر همان تفکرات باقی میماند و البته که امکان دیگری
هم غیر از آن ندارد. به نظرم اتفاقاتی که در این رمان میافتد بر مبنای همین عشق
در یک نگاه است، چه عشق رزا به ایدئولوژی مورد علاقهاش و چه عشق مهران به رزا.
من سعی
کردم همه این موارد را در قالب یک کمدی سیاه روایت کنم و قصد نداشتهام به اصطلاح
اشک کسی را دربیاورم، داستان تلخ است ولی زبان بیان آن کمیک است و خود من به عنوان
نویسنده در حین نگارش برخی قسمتها میخندیدم. هدفم تبدیل تراژدی به کمدی و برعکس
بود و اینکه در رمان یک رفت و برگشت میان این دو ژانر وجود داشته باشد. امیدوارم
که این جنبه از داستان دیده شود.
با این حال
این رمان هم بالاخره به نوعی در سبک داستان کارگری قرار میگیرد چراکه در بخشهایی
به مفاهیمی اشاره دارد که به نوعی به طبقه کارگر مربوط میشوند هرچند که کارگری در
این فعالیتها حضور نداشته و جنبش تنها به نام کارگر حرکت میکرده است. مثلا در یک
فصل برگزاری روز جهانی کارگر در دانشگاه روایت میشود که میبینم هیچ کارگری در
مراسم روز اول ماه مه دانشگاه حضور ندارد و حتی به افرادی که با لباس تمیز و....
در مراسم حضور دارند طعنه زده میشود که با لباس تمیز و آراسته نمیتوانی برای کارگر
شعار بدهی، یا وقتی یک نهایتا یک کارگر به جمع وارد میشود و شعار «کارگر پیروز
است، چپ و راست نابود است» میدهد، حاضرین در مراسم روز کارگر با او برخورد بسیار
تندی میکنند.
در بخشی از
رمان به امر شخصی و امر اجتماعی اشاره شده و اینکه عشق به یک فرد امری شخصی و عشق
به مردم فقیر امری اجتماعی است. در رمان «بنبست خاله رزا» کدام بر دیگری غلبه
دارد، امر شخصی بر امر اجتماعی، یا برعکس و اساسا عشق به یک نفر نمیتواند مظهری
از عشق به جامعه باشد؟
واقعیت این
است که میتوان گفت اساسا غلبه امر اجتماعی بر امر شخصی اجتنابناپذیر است. یک
مشکلی که مفهوم و مقوله مارکسیسم و نظریات مارکسیتی در جنبشهای دانشجویی ایران و
مخصوصا دهههای ۴۰ و ۵۰ داشته و
دارد، این است که از جنبشهای دانشجویی اروپایی دستکم دو تا سه نسل عقب است. خود
اروپاییها نظریات مارکس را نقد کردهاند و اصلا مبارزه طبقاتی را کنار گذاشتهاند.
تئوری مارکسیتی یا دستکم آنچه امروز در میان بنیانگذاران چپ نو میبینیم این است
که همان بحث زیربنا و روبنا و اقتصاد را هم از آدوردنو تا مارکوزه و گرامشی مجدد
نقد و بررسی کرده و کنار گذاشتهاند. منتها در ایران افرادی که وارد جنبشهای
اجتماعی و دانشجویی شده و میشوند که خود من هم یکی از آنها بودهام، اصلا این
نقدها و رویکردهای جدید چپ را در اختیار نداشتهایم.
خود همین
جریانی که به نام چپ در ایران شناخته میشود تاریخچهاش به پیش از انقلاب مشروطه
بازمیگردد و در باکو و قفقاز و... از جمهوریهای اقماری شوری هم شکل گرفته است.
به همین دلیل میتوان گفت این تفکر و ایدئولوژی هیچ سنخیتی عمومی با فرهنگ ایرانی
ندارد و تازه از مدل جهانی خودش هم بسیار عقب است و تحولاتی که در نظریات این تفکر
اتفاق افتاده در ایران هنوز هم مورد توجه نیست.
وقتی هنوز
نفوذ چنین افکاری را در میان دانشجویان میبینیم، یاد دوران جوانی خودم میافتم و
فکر میکنم جنبش دانشجویی و اجتماعی ما هنوز هم خام و نپخته است و طرفداران آن
دانش کمی دارند. فردیت، شخصیت و شخص بودن آدمها اولین مفمومی است که در تئوری
سنتی مارکسیستی ترور میشود، درحالیکه در نظریات چپ نو به هیچوجه چنین چیزی را
نمیبینم. گروههای همفکر در چپ نو اروپایی هرکدام نظرات مستقل خودشان را دارند و
اینگونه نیست که هرچه فلان حزب یا فلان شخص گفت همه دیگر مرید و فرمانبردار آن
باشند. سال ۲۰۱۴ در هامبورگ آلمان دیدم که آنجا همزمان ۴۰۰
نشریه مارکسیتی منتشر میشود که بعضا در برخی نظرات و قضایا با همدیگر مخالف هم
بودند ولی همزیستی و تعامل خیلی خوبی با یکدیگر داشتند.
در ایران
هیچ خبری از چنین همزیستیهایی نبوده است و در رمان هم آمده که نظریات مارکسیتی که
آن دوره در جنبش دانشجویی حرف اول را میزده به چه صورت تکثیر و منتشر میشده است
و مثلا با جوهر استنسیل و وردنه روی کاغذ نوشته ثبت میشد. همین مسائل است که سطح
کیفی جنبش دانشجویی ما را نسبت به کشورهای پیشرو نشان میدهد. علاوه بر اینکه پس
از سقوط و افول شوری و انواع و اقسام بازخوانیها، دیدگاه کمونیستی در جهان با یک
بحران اجتماعی جهانی روبرو شد. در آن دوره ورژنهای مختلف چینی، کوبایی و روسی از
کمونیسم داشتیم که هرکدام مدلهای اجرایی مختص به خود در ذهنشان بود. به عنوان
کسی که روی به این آرمانها اعتقاد داشتم به نظرم امروزه تمام این ورژنها شکست
خورده و آن جامعه لامکان یا به قول سهرهوردی «مدینه فاضله» یا از دید افلاطون
«آرمانشهر» دیگر وجود خارجی ندارد و تنها یک تفکر انتزاعی و رویایی است که جریان
فکری منتسب به چپ سنتی در ذهن خود داشته و دارند.
به نظر میرسد
رمان «بنبست خاله رزا» بیش از آنکه یک روایت داستانی باشد، یک مانیفست فکری و
اجتماعی و حتی سیاسی است. استفاده از اسامی متعدد مرتبط با نگرش فکری چپ مثل مائو،
رزا لوکزامبورگ، مارکس، جمیله بوپاشا و.... در کنار تعدد ارجاع به مفاهیم این نگرش
فکری (بورژا، پرولتاریا...) و بیان جملاتی مثل «تازه اول کاره. تا سرمایهداری هست
انقلاب ادامه داره» و «تو دلت به انقلاب سرخت خوش باشه، بذار دنیا غرق بشه تو
دانوب آبیش...» و «صمد بهرنگی پیغمبر شماست، من نه دل خوشی از در و دهات دارم نه
صمد بهرنگی» میتواند درک بعد روایی را برای خوانندهای که این نگرش فکری را نمیشناسد؛
با مشکل مواجه کند. این حجم از ارجاع چه
لزومی برای روایت داشته و چه نقشی در پیشبرد منطق داستانی بازی میکند؟
اعتقاد
دارم تاریخ محض نمیتواند یک جریان اجتماعی و سیاسی را همانطور که در دنیای واقعی
تجربه شده و میشود به ما نشان بدهد و تنها به عنوان یک نظریه و برداشت ذهن مورخ
به خواننده منتقل میشود. منتها در رمان این اتفاق رخ میدهد و آن جریانات اجتماعی
را مثل یک آزمایشگاه عملی تجریه میکنید و خودتان با پدیده مذکور روبرو میشوید.
هر آدمی در برهههای مختلف زندگی برای خودش اندیشه و جهانبینی دارد و این اندیشه
در شخصیت داستانی رمان «بنبست خاله رزا» به مرحله عمل هم رسیده است و اتفاقا هم
اندیشهای جهانشمول بوده که در ۴/۳ دنیا را
دربرمیگرفته و از دلش یک ابرقدرت بیرون آمده است. این اندیشه به ایران هم وارد
شده و خب به یک فاز دیگری تبدیل شده است. احساس میکنم بله آن چارچوب فکری سیاسی و
ایدئولوژیک را در ذهنم داشتهام ولی هدفم این بوده که محصول آن اندیشه را در زندگی
واقعی و تضادهایش را با یوپیای ذهنی معتقدانش نشان بدهم. با این وجود این کتاب در
هر صورت یک رمان و داستان است و نمیتوان گفت که کتابی سیاسی یا نظری است. من میبینم
که چنین گرایشی هنوز هم در میان جوانان ما دیده میشود و خیلیها را هنوز هم تباه
میکند.
رمان «بنبست
خاله رزا» خواننده خاص خودش را دارد و مطمئن باشید کسی که با این تفکر و نگرش
سروکار نداشته یا اساسا برایش جالب نبوده و علاقهای به آن ندارد یا به سراغ
خواندن این رمان نمیرود و یا اگر هم مطالعهاش کند چندان ارتباطی با داستان
برقرار نمیکند. رمان برای آنهایی روایت میشود که درگیر و مبتلا به این نگرشها
و تجربهها بودهاند.
در دوره
دانشجویی ما وقتی وارد دانشگاه میشدی؛ حتما باید خط و ربط خودت را مشخص میکردی
حالا یا تودهای بودی یا چریک فدایی یا ساواکی و... یعنی به نوعی اجباری در کار
بود که تو حتما به یک نگرش فکری خاص گرایش پیدا کنی و آدمهای این داستان هم
انتخاب خودشان را داشتهاند که حالا ممکن است این انتخاب اشتباه بوده باشد. روایت
داستان و اتفاقاتش هم طبعا در همان بستر فکری و اعتقادی شخصیتها شکل گرفته و به
پیش میرود و احتمالا این رمان برای کسی که بخواهد فقط یک رمان عاشقانه بخواند
جذاب نخواهد بود.
علت اینکه
از شخصیتها و مفاهیم مختلف مرتبط با نگرش چپ نام برده میشود هم این است که هر خط
این رمان خودش ده داستان در دل خود دارد و من نمیخواستم داستان را خیلی گسترده
روایت کنم و بهتر دیدم به صورت فشرده ارائه شود. اصولا من خودم مینیمالیست هستم و
معمولا داستان را زیاد بسط نمیدهم و درگیر صحنهآرایی عاطفی و کشمکش نمیشوم و
این یکی از ویژگیهای سبک کاری من است.
در بخشی از
داستان از کولیها به عنوان قشری که فاقد جایگاه طبقانی و از نظر طبقاتی خنثی
هستند یاد شده است؟ اساسا ما قشری که فاقد جایگاه طبقانی و از نظر طبقاتی خنثی
داریم؟
این طرز
تفکر آدمهای داستان است و ما قطعا همچین چیزی نداریم. کولیها چون مدام در حال
سفر هستند و جای ثابت ساکن نیستند و یکجورایی باقیمانده جمعیتهای گلهداران یا
ابزارسازان دوران اولیه هستند و چادرنشین هستند نه یکجانشین. همین خصلت مهاجر
بودنشان از دلایلی است که رزا میگوید فاقد جایگاه طبقانی از نظر طبقاتی خنثی
هستد. بالاخره وقتی قرار است نیروی متحد برای خودت انتخاب کنی به سراغ کسانی میروی
وضعیت پایدار و باثباتی دارند. علت اینکه اساسا چرا کولیها در داستان آمدهاند هم
به لزوم تخلیه روحی و روانی مهران برمیگردد که هم تحت فشار جریان سیاسی مذکور
قرار دارد و هم عشق به رزا را در دل خود دارد و از طرف دیگر به دنبال گریزگاهی میگردد
که به صفورا میرسد. میدانم همه این موارد تا انتها پوشش روایی داده نشده و
هرکدام میتوانند حتی یک رمان مجزا و جداگانه باشند و مثلا مسائل و مشکلات عشق
مهران به صفورا را شکل بدهیم. بحث من پیادهکردن مشکلات آدمهایی با نگرش اتوپیایی
و درگیر جنبشهای انقلابی و دانشجویی بوده است.
در رمان از
ژست گرفتن با دغدغه کارگری و نیاز به جعل شناسنامه برای طبقه کارگر برای آنهایی
که به جز روی کاغذ و مقاله تماسی با کارگر نداشتهاند، صحبت کردهاید. ریشه
این موضوع که یک آسیب و اشکال اساسی در فعالیتهای کارگری ما بوده که بعضا هنوز هم
دیده میشود، به کجا برمیگردد؟ چرا طبقه کارگر ایرانی تعریفی مطابق با تعریف
جهانی پیداد نکرد؟
واقعا همینطور
است. بخشی از این مسئله به این موضوع بازمیگردد که ما آن طبقه کارگر که مد نظر
مارکسیستها بوده و طبقه کارگر صنعتی که در قرن ۱۸
در انگستان و... شکل گرفته و جنبشهای شکست دادن ماشینها و ضدسرمایهداری و... را
شکل داده در ایران نداشتهایم. معدود اتفاقاتی هم که در این حوزه شاهد بودیم و
جنبشهایی که اتفاق افتاده هم از دل خود طبقه کارگر نجوشیده است. شاید سندیکایی
داشتهاند و مثلا حزب توده در دورهای مخصوصا قبل از کودتا ۲۸
مرداد نفوذی در محافل کارگری داشته ولی اینها هم همین جریانات کارگری کاغذی و
مقالهای بودهاند که به هرحال از طریق نمایش احساسات یا هر روشی که بلد بودند
بخشی از بدنه کارگران را به خود جلب کرده بودند.
اگر
بخواهیم کل جریانات کارگری ایران را در آن دوران بررسی کنیم تنها جریان کارگری
همین بوده که همینها هم هیچکدام از رهبران و روزنامهگارانشان نه ماهیت کارگری
داشتهاند و نه از دل جامعه کارگری برخواستهاند. بیشتر دانشجویان و طبقه متوسط در
ایران مطالبات کارگری را دنبال کردهاند، طبقه متوسط است که به آکادمی دسترسی
دارد، ناقل فرهنگ است و سواد تجریه و تحلیل اجتماهی دارد. با اتکا به همین مزایا و
گرایش به طبقه کارگری که در نگرش چپ وجود داشته طبقه متوسط گمان کرده خودش میتواند
جریان کارگری را رهبری کند و دیدیم که حزب توده هم دستآورد خاصی برای کارگران
نداشت و اساسا رابطه ارگانیکی با طبقه کارگر هم نداشتهاند و شاید نهایتا جریانی
سمبلیک که به نوعی به کشورهای خارجی وابستگی داشت و حتی برخیهایشان ردیف سازمانی
در کگب داشتتند، بودند. این جریان چه ارتباطی با کارگر میتواند داشته باشد. در
کل نه از نطر تاریخی و نه اجتماعی اتفاقی که در اروپا افتاد و یک طبقه کارگر صنعتی
به وجود میآید که از دلش سندیکا و اتحادیه و حزب به جامعه معرفی میشود، در ایران
دیده نمیشود. یعنی ما بیشتر یک نظریه تزریقی و وارداتی را در اختیار دشتهایم.
طبیعی هم بوده که وقتی روسها بعد از جنگ جهانی دوم هنور در ایران بودند، براساس
دیپلماسی خود احراب مطابق با نظریههای خودشان ایجاد کنند. با قطعیت درباره
موضوعات سیاسی نمیتوانم صحبت کنم ولی حزب توده هم به اشاره همانها به وجود آمد
نه اینکه از دل طبقه کارگر ایران با پیگیری منافع طبقانی خودش شکل گرفته باشد.
گریزی هم
به دریافت مجوز کتاب بزنیم، باتوجه به تم داستانی و موضوعی که رمان «بنبست خاله
رزا» برای روایت انتخاب کرده آیا برای دریافت مجوز به مشکلی برنخورد؟ رمان برای
دریافت اجازه انتشار با چه میزان حذف و اصلاح مواجه شد؟
این رمان
در سال ۸۵ با عنوان «خطر آمریکا جدی است» که یکی از
شعارهای اصلی حزب توده بوده و به نوعی تمسخر این شعار محسوب میشد، برای دریافت
مجوز ارسال شده بود. نزدیک به ۱۰ سال کتاب
در انتظار مجوز باقی ماند و من احساس کردم که حیف است رمان از دست برود و امکان
انتشار پیدا نکند، برای همین دست به ویرایش و اصلاح آن زدم و آنچه که احساس کردم
دریافت مجوز را با مشکل مواجه کرده، خودم تغییر دادم و ۱۰
تا ۱۲ فصل را برداشتم و روایت جدید جایگزین کردم.
نهایتا «بنبست خاله رزا» خیلی راحت مجوز گرفت و در مجموع سه تا چهار اصلاح کلمهای
اتفاق افتاد ولی «خطر آمریکا جدی است» به کلی رد شده بود. اگر «بنبست خاله رزا»
را ادامه «خطر آمریکا جدی است» بدانم که نه راحت مجوز نگرفت.